هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
1.

- پرت کن اون لندهورو ( لندحور؟ ) اینور بینم!

یه دری از یه وری باز میشه و یه جن خونگی به بیرون پرتاب میشه. لینی سریعا میره یکی میزنه پس کله ی جن خونگی و میگه:

- بی عقل! اگه بخوای از همین اول صاحبتو منتظر بذاری بعدا میخوای چی کار کنی؟ وقت نشناس! واسه چی منو معطل کردی؟

گوشای جن خونگی تکون تکونی میخوره و میگه: شانی معذرت خواست!

لینی سرتاپای جن خونگیو از نظر میگذرونه و میگه: راه بیفت!

و همراه جن خونگی از مغازه ی جن خونگی فروشی (!) خارج میشه.

- ای جن لعنتی! واسه چی بلد نیستی مثل آدم راه بری؟ کج و کوله!

لینی در حالیکه مدام به جن بدبخت سیخونک میزد، سعی داشت اونو به جلو هل بده تا سریع تر راه بره. یه نگاه به هیکل کوچیکش میندازه و میگه:

- جن مزخرف! واسه چی اینقدر قدت کوتاهه؟ بهت غذا ندادن بخوری؟ کوتوله !

جن یه نگاه به صاحب بداخلاقش میندازه و بعد رو دو تا پاهاش وایمیسه تا قدش بلند تر شه و رضایت اربابشو جلب کنه. ( آه چه جن خوبی ببین چه به فکره )

لینی تکونی به لباش میده و میگه: ای بدک نی! الان بیشتر قابل تحمل شدی!

چند قدم دیگه برمیدارن و یادش میفته که الان 30 ثانیه س که به جن خونگیش چیزی نپرونده پس دوباره میگه:

- ببینم تو بلد نیستی حرف بزنی؟ چرا لال مونی گرفتی؟ اصلا نکنه تو زبون نداری؟ جن تقلبی که بم ننداختن؟

جن خونگی دهنشو باز میکنه و میگه: شانی توانست حرف زد! شانی یک جن خونگی اصیل هست!

لینی ابروشو میندازه بالا و میگه: چرا با اون صدای نابهنجارت حرف میزنی؟ میخوای من با شنیدن صدای مزخرفت گوش درد بگیرم؟ ... ببینمت؟ دریغ از یک ذره زیبایی که تو داشته باشی. نمیدونم چطوری میخوام این همه مدت تحملت کنم!

دوباره چند قدم دیگه برمیدارن و لینی از پشت یه ضربه ی محکم روانه ی جن خونگی میکنه و اونم پرت میشه زمین.

- بی عرضه! واسه چی میفتی زمین؟ بلد نیستی رو زمین صاف راه بری؟ کودن! آخه به تو هم میگن جن خونگی؟ به درد نخور!

و برای خالی کردن عصبانیتش یه ضربه به سطل آشغالی که بغلشه میزنه و همه ی محتوای سطل رو سر جن خونگی خالی میشه. لینی برای جن خونگیش زبون در میاره و میگه:

- حقته حقته، فردا شب عقدته!

لینی یهو دست به سینه وایمیسه و رو به جن خونگی میگه: چی گفتی؟ میخوای ازدواج کنی؟ غلط کردی! من حاضر نیستم یه احمق دیگه مث تورو تو خونه م راه بدم. جن بی تربیت! هنوز نیومده میخواد با یه بی عرضه تر از خودش عقد کنه. پر رو!

شانی سطل آشغالو سرجاش میذاره، محتواشو توش برمیگردونه و همراه لینی راه میفته و میگه: شانی غلط کرد ارباب!

لینی یه نگاه به اطراف سطل که هنوز چند زباله بیرونش افتاده میکنه و میگه: احمق! واسه چی زیبایی شهرو به هم میزنی؟ اصلا به چه جراتی زباله هارو ریختی زمین؟ یه ذره مغز تو کله ت نیست؟ من فردا چطوری جلو مردم راه برم بگم جن خونگی دارم؟ بگم جنی دارم که فقط بلده سطلو سرنگون کنه و همه چیزاشو بریزه زمین؟

و به همین ترتیب تا رسیدن به خونه رو طی میکنن و جن خونگی لینی یاد میگیره که باید مراقب همه ی حرکاتش باشه و دست از پا خطا نکنه.

( آآآآآه! پروفسور! قلبم داره میپکه! آخه چرا آدمو تو تنگنا قرار میدین؟ جن خونگی بدبخت من! عزیزم! حتما خیلی دلش گرفته و ناراحت شده. چقدر افسرده شده. آخی. )

2.

1- بیریخت! اگه هم مذکر بود بی عرضه! اصلا به نظر من این یک لطف بزرگ در حق جن خونگیه که روش اسم بذاریم. باید خدارو شکر کنه که اونقدر دل رحم بودم که واسش اسم بذارم.

2- یعنی که چی؟ یعنی موقع انجام وظایفش اونقدر حواسش پرت بوده که یه جن خونگی دیگه دیده و عاشقش شده؟ غلط کرده! کجاااااس؟ کجاس اون جن خونگی کودن که رفته عاشق شده. اگه دستم بهش برسه! کبابش میکنم.

3- منظورتون چیه؟ کدوم یکی؟ بدون شک هردو! غلط کرده جن خونگی ای که کاری کنه که بخواد تنبیه شه! اینا تازه تنبیه از نوع سبکشه!

4- کدوم جن خونگی بوقی ای جرات کرده از من چیزی کش بره؟ با چاقو اونقدر ریز ریزش میکردم که دیگه هیچ جور نشه از اون دنیا برش گردوند.

5- فرداااااااا؟ یعنی من باید چند ساعتو بدون جن خونگی بگذرونم؟ پس کیو چیو بزنم؟ همونجا ولش میکردم و سریعا یه جن خونگی جدید میگرفتم و از اون میخواستم که بندازدش سطل آشغال. خودمو واسه دور انداختن جن خونگی مرده خسته نمیکنم!

( واااااااای! رسما قلبم تیکه تیکه شد! جن خونگیییییی عززززززززیزم هیچی ازش نموند. بیچاره. )


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۲ ۱۹:۳۵:۳۵



Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰
لینی بعد از کمی ابراز نگرانی کردن بالاخره با ناامیدی رو زمین ولو میشه و میگه: چرا من اینقدر بدبختم؟

رز برای دلداری دستشو رو شونه های لینی میذاره و میگه: نترس لینی! اثر معجون سریع از بین میره!

لینی سرشو به سمت رز برمیگردونه و میپرسه: سریع یعنی چند دقیقه؟

رز لبشو گاز میگیره و جواب میده: سه چهار ساعت!

لینی با وحشت میپرسه: واسه چی اینقدر زیاد؟

رز به انگشتاش ور میره و میگه: آخه میخواستیم لرد ساعات بیشتری دیوونه باشه و بیشتر دور همی بخندیم!

لینی آهی میکشه و میگه: حالا نمیشه من یه معجون همرنگ اونو بخورم طوری که لرد نفهمه؟

لونا تیریپ فرشته های نجاتو به خودش میگیره، یهو جلوی دوربین میپره و میگه: یک فکر بکر!

سر لینی و رز اتوماتیکوار به سمت لونا برمیگرده و هردو مشتاقانه همزمان میپرسن: چــــــــــــــــــی؟

لونا دستشو میکنه تو آستینش و بعد از مدتی گشتن یه حباب کوچولوی پلاستیکی شل و ول رو بیرون میاره.

- این حبابه رو پر یه چیزی همرنگ معجون میکنیم، بعدش وقتی لرد میخواد به لینی بگه از لیوان بخوره، لینی برمیگرده و لیوانو تا دهنش میاره، اما به جاش از این حبابه میخوره!

رز دست به سینه وایمیسه و میگه: حتما قراره لردم نفهمه!

لونا بادی به غبغب میندازه و میگه: دقیقا!

لینی با نگاهایی سرشار از نگرانی به لونا و رز خیره میشه.




Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
1.

ستاره ابط جوزا یه ستاره ی خیلی خیلی خیلی خیلی اصلا بی نهایت خیلی بزرگیه! اگه خورشیدمونو که وسط منظومه ی شمسی قرار داره برداریم، به جاش این ستاره رو بذاریم حتی تا مشتری هم میرسه! یعنی تصور کنین چقدر قطرش بزرگه! اونقدر بزرگه که سیاره های درونی منظومه ( تیر - زهره - زمین - مریخ ) و حتی سیارکارو تو خودش فرو میبره!

اما مث بقیه ی ستاره ها ( البته به جز خورشید ) far far away هست! یعنی اونقدر دوره که حتی اگه با بزرگترین تلسکوپا هم بریم نگاش کنیم، فقط مث یه نقطه ی نورانی تو شب به نظر میرسه.

این ستاره دو تا لکه ی بزرگ و روشن داره که نمایانگر سلول های عظیم همرفته که از زیر سطح سیاره هستن. درخشان بودنشون فقط به خاطر اینه که نسبت به بقیه ی قسمتای ستاره داغ تره. اما هم لکه ها و هم سطح خود ستاره، از خورشید ما سردترن. این ستاره 600 سال نوری از زمین فاصله داره و به ستاره ی آلفای صورت فلکی جبار مشهوره.

2.

در مورد چیش؟ این از افسانه ش!

[spoiler=ماجرای بوجود اومدنش]قبل از عهد کلاسیک، ممسک العنان رو بعنوان راننده ی یه دونه ارابه چهار اسبی میشناختن. به طوریکه اگه با همه ی ستاره هاش، حتی اونایی که خیلی کم نورن، نگاش میکردیم شباهت خیلی زیادی به یه ارابه ران داشت. البته به چوپانم شباهت داره!

تمدنایی مث بابلیا و رومیا بر این باورن که توی این صورت فلکی، هدایت کننده ی یه ارابه چهار اسبی دیده میشه!

رومیا هویت ممسک العنان رو همون اریختونیوس میدونستن که پسر لایق خدای آتیش و آهنگری، یعنی همون هفائستوس و همسرش آتنا ایزد بانوی عقل و زیبایی بود. اون کسی بود که ارابه چهار اسبی رو اختراع کرد. اما طبق یه چیز دیه، در باورای یونان باستان، ارابه پادشاهی مهربان، خدای صنعتگران و حامی آهنگراس. اونا این نقش آسمونی رو همون هفائستوس، پسر لنگ هرا، میدونن. در واقع این همون پسریه که هرا خودش به تنهایی و بدون نیاز به زئوس اونو به دنیا آورد.

ماجرا این شکلیه که بعد از اینکه آتنا به سان یه اندیشه از سر زئوس شکوفه زد و متولد شد، هرا هم از سر حسادت به این فکر افتاد که پسریو بدون زئوس بوجود بیاره. هفائستوس، که همون خدای آتیش و حامی هنرمندایی بود که با فلز و آهن کار میکردن، در صندوق پرورش یافت تا وقتیکه بزرگ شد و مارا نگهبانش بودن. ظاهر یه بارم بین هرا و زئوس یه دعوایی رخ داده و اون به دفاع از مادرش بلند شده و زئوس عصبانی شده و اونو از بالای کوه الپ به زمین پرتاب میکنه!

همین اتفاق باعث میشه هفائستوس ( بیچاره! ) فلج بشه و چون دیگه نمیتونسته راه بره، برای طی کردن راها طولانی ارابه رو اختراع میکنه. اون تنها خداییه که به صورت فیزیکی زشته. اون زرگر و سلاح ساز خدایان بود. اون از آتشفشان به جای کوره استفاده میکرد.

خیلی مهربون و صلح بود بود و ارابه ران، همیشه افساری در دست داشت و یه بز و دو تا بزغاله هم همراش داشت. بعد از مرگش، هرا اونو به همراه چهار اسبش مث شاهزاده ای تو آسمان میذارتش. آتنیا هم برای این ایزد مهربون، پرستشگاهی وسط بازار آهنگرا ساختن.[/spoiler]

اینم از شکل کلیش!

[spoiler=علمیش]این صورت فلکی با پنج ضلعی ستاره هاش متمایز میشه. در واقع فقط 4 تا از این ستاره ها به ممسک العنان متعلقن و ستاره پنج بتا- ثور از صورت فلکی ثور یا همون گاو هست.

عیوق (بزبان) پرنورترین ستاره ی این پنج ضلعیه و از حیث روشنی ظاهری در جمع کل ستاره ها مرتبه شیشمی رو داره. دارنده ی عنان ( ارابه ران ) رو معمولا مث مردی تصویر میکنن که بزی به دست داره و ستاره عیوق نشان دهنده ی قلب بزه. به مثلث کوچیکی از ستاره ها که نزدیک عیوقه هم باید اشاره کرد که این سه ستاره نزد اعراب به بزغالگان معروف بودن!

از بحث خارج شدم! داشتم میگفتم! ارابه ران که در امتداد راه شیری قرار داره. اون چهار تا ستاره ش، M36 خوشه ی باز و بزرگی با حدود 60 تا ستاره س. M37 هم 150 تا ستاره داره و M38 هم 100 تا داره. NGC2281 هم 30 تا!

حالا این ممسک العنان بالای سرمون، تقریبا در حد فاصل میون جبار و جدی قرار داره. شکل پنج ضلعی اون و همین طور روشنی عیوق ( با قدر ظاهر 2/0 ) به تشخیص این گروه از ستاره ها کمک میکنه. [/spoiler]

3.

بالا گفتم حالا تکمیلش میکنم! ستاره عیوق یا سروش یا بزبان نشانگر شونه ی چپ راننده ی ارابه تو همون صورت فلکیه ممسک العنان هست. بعضی وقتا هم وسط بزی که ارابه ران بر دوش داره دیده میشه. اسم عربیش از عیوق که اونم از ریشه عوق گرفته شده و به معنی نگهبان و بازدارنده س گرفته شده. در قدیم این ستاره رو نگهبان خوشه پروین تصور میکردن.

سه تا ستاره ی روشنی هم که در پی اون میان رو قدیما دیگ پایه یا اقلام نام گذاری میکردن.


* پروفسور تحقیق اولتون واقعا خیلی دوست داشتنی بود! از افسانه ی ممسک العنان هم لذت بردم! ولی هیچی اون زیبایی سوال اولو نداره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۰ ۲۱:۳۹:۲۳



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
در گوشه ای از پاتیل درزدار، میزی با وسایل گوناگون تزئین شده است. در وسط میز وسیله ای قرار دارد که روی آن را پارچه ی سیاهی پوشانده است. ظرفی که چندین سکه درون آن نمایان است نیز در گوشه ای از میز جا خوش کرده است.

در اطراف آن چندین کارت قرار گرفته است و در نهایت شخصی دیده میشود، که روی صندلی نشسته و با انداختن شالی، چهره اش را از نظرها پنهان کرده است.

هر از گاهی سر شخص بالا می آمد و زیر زیرکی اطراف را می پایید اما دوباره سرجایش برمیگشت. بعد از مدتی به همین ترتیب گذشتن، بالاخره آن شخص خسته میشود و از جایش بر میخیزد و به سمت در کافه میرود.

خرمهره ها و النگوهای رنگارنگی درون هردو دستش خودنمایی میکند. نبود چین و چروک روی دستش نشان از پایین بودن سن او را میدهد. علاوه بر شال، سر او نیز با کلاه بارانی ای پنهان شده است. فقط تارهای موهای طلایی رنگ او که از آن بیرون زده است قابل مشاهده است.

بالاخره آن شخص به در میرسد و در نزدیکی آن می ایستد. ناگهان در باز میشود و مردی هراسان وارد میشود. لینی که با دیدن سر و وضع مرد، او را طعمه ی مناسبی میداند، دستش را از آستین بلند بارانی بیرون میاورد و سریعا دست مرد را میگیرد.

مرد با ترس نگاهی به او می اندازد و قبل از اینکه بتواند عکس العملی نشان دهد، لینی میگوید: با من بیا، میخوام کمکت کنم.

این را میگوید و سعی میکند لنگان لنگان به سمت میز خودش برود. مرد چندین بار با تعجب پلک میزند، اما بعد با تردید و به آرامی دنبال او به راه می افتد. چند لحظه بعد، هردو رو به روی هم دور میز نشسته اند.

مرد با دیدن وسائل عجیب روی میز با نگرانی میگوید: فکر کنم اشتباه گرفتیـ...

- آقای مندس، من چیزای جالبی برای شما دارم که مطمئنا شنیدنش به شما کمک زیادی میکنه! به من میگن، پیشگوی مشکل گشا!

مرد که با شنیدن نام خودش شوکه شده بود، بر نگرانی اش افزوده میشود و فقط آب دهانش را قورت میدهد.

لینی دستش را دراز میکند و پارچه ی سیاه که وسیله ای را پوشانده است برمیدارد. حالا گوی بلورین درخشان نمایان میشود. مرد که با دیدن گوی و همچنین ظاهر لینی، کاملا به اطمینان رسیده است که او یک پیشگوست، نفس راحتی میکشد و میگوید:

- چی میخواین بهم بگین؟

لینی دستش را به حالت عجیبی دور گوی حرکت میدهد، آهسته چیزهایی را زمزمه میکند و بعد از گذشت چند دقیقه میگوید:

- یه چیز چرمی میبینم ... قهوه ای تیره هست ...

مرد سریع میگوید: کیف پولمه!

لینی آهسته سرش را بلند میکند، به او نگاهی میاندازد و دوباره ادامه میدهد: گوشه ی یه راه باریک افتاده ... به نظر ... به نظر ... آره درسته! توی یه جوی افتاده!

لبخندی بر لب مرد نقش میبندد و میگوید: درسته، ازم دزدیدنش! حالا این جوب کجاس؟

لینی زیر لب غرولندی میکند و مرد متوجه میشود که باید سکوت کند. سپس ادامه میدهد: حروف نارکیوس رو به وضوح میبینم.

مرد نمی تواند جلوی خودش را بگیرد و میگوید: اونجا نزدیک خونه مه! وای ممنون.

صدای کشیده شدن صندلی به گوش میرسد، مرد چندین سکه را به زور با گشتن جیب هایش پیدا میکند، آن را درون کاسه می اندازد و از آنجا دور میشود.

لینی لبخند مرموزی میزند و میگوید: کارمو راحت کردی که پیشگویی بیشتری نخواستی!!

و با خوش حالی به گوی که تا به حال هیچ چیز را نتوانسته بود درون آن ببیند خیره میشود. مرد با عجله از پاتیل درزدار خارج میشود، از کنار دختری عبور میکند و با خوش حالی کمی جلوتر با صدای پقی ناپدید میشود.

دخترکه کسی جز لونا نبود، با خوش حالی وسیله ای که از پالتویش آویزان بود را به دهانش نزدیک میکند و میگوید: رفت لینی! حالا نوبت نفر بعدیه!

صدای لینی از درون وسیله به گوش میرسد که میگوید: حواست باشه لو نری! اگه ضایع کیف پولشونو ...

لونا با اطمینان میگوید: خیالت تخت، من کارمو خوب بلدم!

همان موقع تری با صدای پقی ظاهر میشود و میگوید: کیف پولو همونجایی که خواسته بودی گذاشتم.

لونا ابرویش را بالا می اندازد و میپرسد: چیزیو که از توش کش نرفتی؟

تری به چشم های لونا زل میزند و میگوید: ما با پیشگویی پول در میاریم! قصد ندارم چیزی از کیفشون بردارم.

و به این ترتیب هرسه با کمک هم کسب در آمد میکردند! نمیدانستند که تا کی بدون اینکه کسی بویی از کارشان ببرد، میتوانند به این روش ادامه دهند. ولی فعلا که ایده ی خوبی بود.




Re: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
مرگخوارا که سخت در حال تشویق لرد بودن با شنیدن فریاد لرد حول ( هول؟ ) میشن و با دستپاچگی از هرکدوم به یه سمتی میرن.

لرد با عصبانیت حرکت مرگخواراشو دنبال میکنه و میگه: نه احمقا! نه! در اون طرفه! اون طرف!

و با انگشتاش جهتی مخالف حرکت مرگخوارارو نشون میده.

- اوه ... بله ارباب ...

مرگخوارا که هنوز تو شوک هستن راشونو برعکس میکنن و یکی یکی از در خارج میشن.

- ریگولوس! تو میمونی!

ریگولوس که آخرین نفر بود، درو پشت سر بقیه میبنده و جلو لرد وایمیسه. لرد نگاه موشکافانه ای به جیبای بارونیه ریگولوس میندازه و میپرسه:

- اون وسیله مشنگیت کو؟

ریگولوس که دستش تو جیبشه، محکم شروع به فشار دادن چیز میکنه. لرد که به وضوح فشرده شدن دست ریگولوسو دیده میگه:

- درش بیار!

ریگولوس با دستش به در اشاره میکنه و میگه: ارباب، بچه ها (!) حتما پیداش میکنن. دیگه چه کاریه که از ابزار مشنگی ...

لرد حرف ریگولو قطع میکنه و سریعا میگه: میدونی چند وقته که سیبل رفته؟ اون حتما مایل ها از اینجا دور شده!

ریگولوس که هنوز دهنش باز مونده بود که حرفشو تکمیل کنه، با شنیدن این حرف لرد میبندتش و میگه: حق با شماس ارباب.

لرد ابروشو بالا میندازه و میگه: پس بده اون لعنتی رو!

ریگولوس دست لرزانشو بیرون میاره و لرد وسیله ی مشنگی کف دستشو میبینه. دستشو دراز میکنه تا اونو برداره که ریگولوس اونو عقب میکشه و میگه:

- ارباب تازه خریدمش! میدونین قیمتش چقدره؟ ارباب، شما بگین باش چی کار دارین، خودم مو به مو انجامش میدم.

لرد که علاقه ای به لمس وسایل مشنگی نداره و سررشته ای هم در استفاده از آی پد نداره، دوباره روی صندلیش لم میده و میگه:

- خیله خب. بنویس!

ریگولوس که متوجه منظور لرد شده، وارد فیس بوکش میشه و میره تا واسه سیبل پیغام بذاره.

- واااای سیبل! نمیدونی چقدر پیشگوییت به ما کمک کرد. ارباب هنوز داره تورو تحسین میکنه و ما همه سعی در توبه کردن داریم. فکر کنم به نجات زمین نزدیک شدیم ...

لرد مکثی میکنه و دوباره میگه: پاکش کن! از اول اینیو که میگم بنویس.

و دوباره ریگولوس مشغول نوشتن جملات جدید لرد میشه. لرد امیدواره که سیبل گول بخوره و دوباره برگرده، وگرنه مجبورن به جستجوی دستی ِ سیبل (!) ادامه بدن.




Re: جانورنماها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰
لرد که از این همه ابراز علاقه ی حیوونا به خودش با حمله کردن بش خسته شده، با عصبانیت یه نگاه به آخرین حیوونی که جلوش قد علم کرده میکنه و میگه:

- هرچی روتون میدم، پررو تر میشین! بگیر که دارم برات!

و چوبدستیشو یه حرکت کوچولو میده و لحظه ای بعد حیوون به درگاه الهی میپیونده و هیچی ازش باقی نمیمونه.

الفیاس یه نگاه به وجود پاک و محفلی خودش میندازه و میبینه اینجور حرکات لرد با گروه خونیش جور در نمیاد، پس آهی میکشه و دوباره از اونجا دور میشه.

لرد به دور شدن الفیاس مینگره و بعد از اینکه الفیاس تبدیل به یه نقطه کوچیک میشه و در نهایت ناپدید میشه، به سمت نجینی برمیگرده و میگه:

- بهتره بریم سر ماموریت اصلیمون!

نجینی با فش فشی رضایت خودشو اعلام میکنه و هردو به سمت کمپ مرگخوارا حرکت میکنن.

سمت مرگخوارا:

رز در حالیکه دستاشو رو آتیش گرفته بود تا گرم شه، سرش به سمت بالا بود و مدام از بالا تا پایین هیکل ایوان رو که اونم بغل آتیشه برانداز میکنه. رز هرچی تلاش میکنه درک نمیکنه که هدف ایوان که چیزی جز اسکلت نداره، از کنار آتیش وایسادن چیه.

اون طرف آتیش، آنی مونی چند سیخ که توش ماهیه رو با شعله ی آتیش میپزه و هر از گاهی به دور از چشم بقیه اونارو طعم میکنه.

بلاتریکس بالا درخت نشسته و کل مرگخوارارو کنترل میکنه. روفوس و لودو یه گوشه کنار یه درخت نشستن و هی به یه برقک سیخونک میزنن.

- ای برقک بی عقل! سمت ساعت من نیا، ببین زیر این زمین چیز با ارزشی هست یا نه!

لودو نچ نچی میکنه و میگه: آخه اینم شد برقک. یه پیر خرفتشو برداشتی آوردی که ... اااا ارباب؟

با این حرف لودو تمام مرگخواران دست از کارای قبلی خودشون برمیدارن و به چهره ی اربابشون خیره میشن. ماهی رو آتیش میسوزه، اسکلتا ایوان به دلیل نزدیکی زیاد از حد به آتیش رو به سیاهی میره، رز همونجا سیخ سرجاش میخکوب میشه، بلاتریکس از بالا درخت پرت میشه پایین، برقک فرار میکنه میره و ...

دلیل همه ی این اتفاقات، نگاه عجیب لرد و نجینی به آنها بود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۹ ۲۳:۴۷:۲۵



Re: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ چهارشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۰
لینی اینو میگه و بعد از انداختن یه نگاه سرسری به کل کلاس، از در خارج میشه و میره. رز با دیدن دانش آموزای شگفت زده ی کلاس، چند بار محکم رو میز میکوبه و میگه:

- وقت تنگه! زودباشین آماده کنین!

صدای کشیده شدن صندلیا به گوش میرسه و همه به سمت پاتیلا و مواد اولیه میرن. هرکس هرچی نیاز داره برمیداره و برمیگرده سرجاش. البته این وسط تقلب در عرصه ی وسیعی انجام میشه اما رز که هدفش فقط بدست آوردن اون معجونه، اهمیتی نمیده و اتفاقا به اونا تو امر تقلب کمک هم میکنه، از جمله:

- پروفسور؟ من یکی از مواد اولیه رو یادم نمیاد. نمیشه ... اممم ... یکم ... فقط یه کلمه ... در حد راهنمایی ... بگین؟

رز یه نگاه به سرتاپای دانش آموز میکنه که از ترس داره میلرزه و همون موقع شونه ی یکی دیگه رو که میخواد از کنارش رد شه میگیره و میگه:

- هی پسر! به این کمک کن.

دو پسر با تعجب و شگفتی به هم نگاه میکنن، بعدش هردو با لبخند گشادی از اون دور میشن. چند دقیقه میگذره و تو این مدت رز سرشو مدام دور کلاس میچرخونه تا شاگرد زرنگارو جدا کنه و بفهمه به معجون کدوم بیشتر میشه اعتماد کرد.

گاهی اوقاتم یکی در حالی که دهنشو باز کرده تا تقلبو برسونه، با نگاه رز برخورد میکنه و شرمنده سرشو پایین میندازه. اما رز با وجود مواجه شدن با صحنه های مشابه این شکلی که زیادم هستن، عکس العملی نشون نمیده و این باعث میشه کل کلاس بره تو جو کپ زدن.

به هر حال ممکنه این وسط تعدادی یادشون بره چند دور یا به جهتی باید معجونو هم بزنن، یا چه موادیو کی اضافه کنن.

نیم ساعت بعد:

کل کلاسو بخارای غلیظ پر کرده و رز سعی میکنه این وسط کله ی بچه هارو از هم تشخیص بده و یکی یکی از اونا میخواد معجوناشونو بیارن. بعد از گرفتن تمام شیشه ها بالاخره به سمت یکیشون برمیگرده و میگه:

- تو چون آخری بودی، مجبوری این معجونو امتحان کنی. قورتش بده ببینم!

دختر ریزه میزه اول یه قدم به عقب برمیداره و بعد میگه: ولی معجون که آماده نیست!

رز با عصانیت آمیخته با تعجب میپرسه: یعنی چی که آماده نی؟ یعنی کلهم شما نتونستین یه معجون درست حسابی درست کنین؟

دختر ابروشو بالا میندازه و میگه: استاد مگه نمیدونین این معجون باید دو روز بمونه؟

و در این لحظه س که رز غش میکنه و پخش زمین میشه!




Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
1.

پروفسور، من همه ی حواسم فقط و فقط و فقط به درس شما بود و وقتیم با اون دانش آموز حرف زدین، فقط به شما زل زده بودم و با نگاه کردن به اون حواس خودمو پرت نکردم. از رو صداشم نتونستم تشخیصش بدم.

2.

شاید! نادال عادت کرده حواسشو به جلوش جمع کنه و اون توپا رو بزنه، اما توی کوییدیچ باید هر چهار طرفو مراقب باشه. اگه بتونه عکس العمل سریعی داشته باشه و زور بازوش (!) در حدی باشه که بتونه بازدارنده و فرت و فرت بزنه، چرا که نه؟

اون یه توپ کوچیکو خوب میتونه بزنه، پس چرا بازدارنده که بزرگ تره رو نتونه؟ ولی بازم میگم اگه بتونه بازدارنده و با قدرت پرت کنه. چون فقط دور کردن بازدارنده مهم نیست، باید اونقدر ضربه قوی باشه که واقعا در حد زیادی دورش کنه.

3.

ساعت دوازده و ربع یکشنبه، سی مرداد سال 1384 هجری شمسی، رسما چشم به جادوگران _ با این شناسه _ گشود!

کارنامه ی بسی درخشان در همه ی زمینه های سایت از حضور در کابینه ی وزرای ایفای نقش گرفته تا معرفی شدن بعنوان ستاره های کوییدیچ و استاد شدن و نظارت سازمان های مختلف ( انجمنا ) دارد!

پروفسور پاتر، در کنار همه ی اینها، در حزب ( گروه گریفیندور ) فعالیت خوفی داشته، داره و یحتمل خواهد داشت و اعضای این حزب با تقدیم مدال های گوناگون ( رنک ) به ایشون، تشکرات خودشونو به گوشش رسوندن.

از دو گروه سیاسی هم ( محفل و مرگخوار ) هم اکنون تو محفل حضور داره و البته اونجا هم از اعضای قدیمی و کسانی محسوب میشه که روش حساب ویژه ای بازه.

اگه بخوام کلشو بگم، دهنم خشک میشه. ( دستم واسه تایپ کردن میترکه )

4.

چند تا از خطاهای فیلم مربوط به شیوه ی به نمایش گذاشتن کوییدیچه! که شامل اینا میشه:

1. داور علاقه ی شدیدی به نگرفتن خطا داره! مثل تیکه ای که سالازار به سمت کرچ الدوله حمله ور میشه و میفته بغل کریچر!

2. تعداد جاروها پنج تاس! توی کوییدیچ هر بازیکن حتما باید یه جارو مخصوص به خودش داشته باشه و حق استفاده ی مشترک با دیگری رو نداره! ( چو سوار جاروی مک بون میشه! کرچ الدوله و کریچر هم همین طور! )

3. تعداد بازیکنای ریون هشت نفره، درحالیکه کوییدیچ هفت نفره س! ( مکیه، مک بون، چو، کریچر، کرچ الدوله، اندرو، ونوس، 8 » آنیتا )

4. اسم تیم ترنسیلوانیا هست که تریسیلوانیا گفته میشه!

5. اگه شماره 4 حساب نیست، پس بعنوان چهارمی میگم که اصلا داور نباید اجازه ی شروع بازی رو میداد ( به خاطر پنج جارو ) یا خیلی جاها وسط بازی، باید بازیو متوقف میکرد. ( مثل وقتی که کرچ الدوله میپره پایین یا بازیکنا وسط بازی به هم لاوپرونی یا دعوا میکنن! )




Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
1.

6 تار موی کودن ترین دانش آموز مدرسه
یک عدد مغز یک الاغ (!)
دو بال زنبور
پوست خشک شده ی مار
یک عدد ماهی قرمز همراه با تنگش و آب درون آن
یک پرنده ی زنده با معده ی فعال (!)
آب

پاتیل برنزیمان را پر از آب میکنیم و روی شعله قرارش میدیم. بدون معطلی و قبل از اینکه آب درون پاتیل بخواد گرم شه، سه تار مو را درون آن میریزیم و یک دور برخلاف عقربه ها معجون را هم میزنیم. پوست خشک شده ی مار را آنقدر میکوبانیم تا خرد ِ خرد شود و درون کاسه ای میریزم. نصف محتوای کاسه را درون پاتیل میریزیم. ماهی را همراه با تنگش درون پاتیل خالی میکنیم و بقیه ی محتوای کاسه را به آن اضافه میکنیم.

کمی صبر میکنیم تا معجون کاملا گرم شود. وقتی اطمینان پیدا کردیم که معجون گرم شده، 4 بار به سمت عقربه های ساعت و 2 بار برخلاف آن هم میزنیم. معجون نارنجی رنگ است و بخارهای آن نیز به همین ترتیب.

حالا وقتش رسیده است که بالهای زنبور را همراه با مغز الاغ به آرامی درون معجون قرار دهیم. شعله را زیاد میکنیم تا معجون از حالت گرم، به حالت داغ تغییر پیدا کند و وقتی معجون داغ شد، سه تار باقی مانده ی مو را به درون معجون می اندازیم.

پرنده را که در تمام این مدت با غذاهای رنگین ازش پذیرایی میکردیم را برمیداریم تا حالا چیزهای خورده را از بدن کوچک خود خارج کند. به محض اینکه چلغوز پرنده درون محلول افتاد، یک دور به سمت عقربه های ساعت هم میزنیم. معجون که به رنگ سرخ آتشین در آمده و بخارهایی به همان رنگ از آن خارج میشود را سه بار فوت میکنیم. شعله را کم میکنیم و با پارچه ای برای پاتیل سرپوش میگذاریم. مواد ریخته شده در معجون به مغز الاغ کمک میکند تا سریع تر حل شوند و دیگر جسم جامدی درون معجون نماند.

انجام این عملیات به دو روز فرصت نیاز دارد. بعد از دو روز مغز کاملا از بین رفته و معجونی جگری رنگ بدست می آید که آماده ی استفاده است.

2.

- هوی! لونا! ببین واست چی آوردم!

لونا دست از نگاه کردن به پنجره برمیداره و اینبار نگاهشو به لینی میدوزه. با دیدن لبخند معصومانه ی لینی میفهمه که یه کاسه ای زیر نیم کاسه س.

- نه مرسی، نمیخوام به خاطر من، تو دست از خوردن اون معجون برداری!

لینی تکونی به دهنش میده و میگه: نگران نباش! من تو یه کتاب خوندم کمک کردن به دیگران خیلی خوبه، پس به خاطر تو بیخیالش میشم.

لونا چند لحظه ای ساکت میمونه تا ربط " کمک کردن به دیگران " و " خوردن معجون " رو بفهمه، اما به نتیجه ای نمیرسه پس میگه: عمرا! من همین الان یه بشکه آب کدوحلوایی خوردم. دیگه دلم جا نداره، بذار واسه شب!

لینی یهو به پشت لونا، یعنی پنجره خیره میشه و حالت رویایی ای به خودش میگیره و میگه: واو! چه زیبا، این واقعا جادوییه!

لونا با تعجب برمیگرده و به بیرون پنجره خیره میشه. لینی که نقشه ش گرفته از پشت کله لونارو بالا میگیره و معجونو تو دهن ِ از تعجب باز مونده ی لونا خالی میکنه!

لونا جفتک زنان سعی میکنه لینی رو از خودش دور کنه و این وسط تو دلش کلی فحش نثار لینی میکنه. اما دیگه دیر شده ... کم کم معجون رو لونا اثر میکنه.

لینی شیشه ی خالی معجونو رو زمین میندازه و یک قدم به عقب برمیداره تا عکس العمل لونارو ببینه. لونا لبخند میزنه و با چشمای خمارش به سقف نگاه میکنه و دستاشو تو هوا تکون میده.

- آه بیاین بغلم، چه خوشگلین شما.

تری از پشت یه مجسمه پیداش میشه و بعد از زدن یه پس گردنی به لینی میگه: این چه کاری بود که تو کردی آخه؟ لونا همین طوریم موجودات ماورایی میبینه تازه معجون توهم زا هم بهش میدی؟ میشه نور الا نور! نمونه ش جلوت داره راه میره!

و هردو با تعجب به حرکت دستای لونا خیره میشن. لینی دست به سینه وایمیسه و میگه: نخیرم، پروفسور پای گفت دوز بالای معجون اثرات خیلی باحالی داره. خودم خنده شیطانیشو دیدم!

تری دوباره یکی میزنه تو سر لینی و میگه: خنده شیطانی؟ آخه تو نگفتی یهو میزنی یه بلایی سرش میاری.

لینی سرشو میخارونه و میگه: ولی هر معجونی بالاخره اثرش از بین میره. منم فقط یه ذره بش دادم!

تری اول به شیشه ی نه چندان کوچک معجون که بغل پایه ی میز افتاده نگاه میکنه و بعدش به لونا. بعد با بیخیالی میگه: راست میگی! به هر حال لونا خودش متوهم هست، گویا این معجون روش اثری نداشته.

لینی یکم امیدوارانه تر به لونا خیره میشه تا بلکه یه حرکت جدیدی از لونا سر بزنه، اما انگار بی فایده س. پس دستشو میندازه گردن تری و میگه: ترجیح میدم برم به وسایل لونا ور برم تا اینکه کشف موجودات جدیدشو ببینم.

و هردو همون طور که دستشون به گردن همه از اونجا دور میشن. پشت سر اون دوتا لونا مدام اسمای جدیدی رو بلغور میکنه و با آغوش باز سعی میکنه این موجودات جدیدو بدست بیاره.

در نهایت میرسیم به اینکه آدم متوهم، متوهم تر نمیشه!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ ۲۲:۰۶:۲۸



Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۴ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۰
1.

اوه این یکی رو خیلی خوب میدونم! و قول دادم هرگز ازش استفاده نکنم، چرا؟ چون خاطره بدی ازش دارم!

لونا، چیز یعنی همون پروفسور پاتر، یه روز بهم گفت یه تخته ای رو که به رنگ سبز بود واسش بگیرم. منم چون دستام خسته میشد گذاشتمش رو کله م. بعد با همون وسیله که نباید اسمشو برد اما میشه نوشت ( گچ ) شروع کرد به نوشتن رو تخته. با هر یک کلمه ای که مینوشت موج گرد و غبار رو سرم جاری میشد. اما شرطو باخته بودم و باید نگرش میداشتم. واسه همین بعد از اتمام کار پروفسور، موهام سفید شده بود. انگار پیر شده بودم.

با این وسیله برای نوشتن روی تخته استفاده میکنن اما مشنگا روی زمینم باشون نقاشی میکشن. دیوارم از این قاعده مستثنا نیست. این گچ انواع و اقسام رنگارو داره. تو مدارس مشنگا از اون باحالاش که همه رنگی داره و باریک تر از بقیه گچاسو استفاده نمیکنن چون خرج مدرسه رو بالا میبره اما از اون کلفت تراش استفاده میکنن که شامل رنگای سبز، آبی، زرد، بنفش ( بی نهایت با سفید شباهت داره )، نارنجی، قرمز و خود سفید میشه.

اگه بندازی تو آب، پر پر میشه. وسیله ای که باش گچو پاک میکنن تخته پاک کنه! البته دستمال هم قابل استفاده س. کل مدارس مشنگی از همینا استفاده میکنن، هرچند لونا جدیدا مجبورم میکنه تخته سفید دستم بگیرم و با یه چیزی به اسم ماژیک روش مینویسه.

2.

1. Mesut Ozil! از نوشتن اسم فارسی ایشان معذورم. مسوت، مسعوت، مسعود و انواع و اقسام اسمای دیگه ترجمه شده ی اسم ایشونه. فوتبالیست خفنیه و الانم شماره 10 پرافتخارترین تیم جهان، یعنی رئال مادریده. برو حالشو ببر.

2. آنجلینا جولی! ایشون یک بازیگر هستن و محبوب بسیاری از مشنگا هستن. بازیگری خوبش باعث بوجود اومدن این محبوبیت شده!

3. مستربین! این شخص کلی فیلم کمدی داره که البته اکثرش بدون صدا هست. کارتون هم داره که تو کارتونش یک خرس داره که محبوب پروفسور لاوگوده. بازیگره!

4. اصغر فرهادی! امسال تو گلدن گلاب جایزه برد. به خاطر ساخت فیلم " جدایی نادر از سیمین " که البته پروفسور لاوگود این فیلمو به من نشون نداده. کارگردانه.

5. کوروش کبیر! پادشاه ایران بود. خیلیا قبولش دارن و حتی تو تقویم خارجیا یه روزو به خودش اختصاص داده. جملات جلبی بیان کرده!

3.

بیوگرافی؟ بفرمایین!

نام: مارتین
نام خانوادگی: تروکاس
سن: 34 سال
قد: 180 سانتی متر
وزن: 70 کیلوگرم
تحصیلات: فارغ التحصیل مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز - با توجه به علاقه ی وافرش به مشنگها، در دانشگاه مشنگا تا لیسانس به تحصیل پرداخت.
بعدش وارد دانشگاه وارتزهاگ (!) شد و تا دکترا پیش رفت.
چوب جادو: 32 سانتی متر از جنس چوب درخت کاج و موی تک شاخ
چوب جارو: جزء معدود دانشمندانی بود که به ورزش هم علاقمند بود » نیمبوس 1000
توضیحات: برخلاف بسیاری از دانشمندان مشنگ، تروکاس از همان کودکی با کارهای خارق العاده اش همه رو شگفت زده میکرد و همه میگفتن این بچه آخر یه چیزی میشه. از یک خانواده ی اصیل بود که از پایه جادوگر و ساحره بودن. هرچند خودش با یه فشفشه ازدواج کرد و تا آخر زندگیش با همسرش زندگی خوبی رو سپری کرد. سه تا بچه داشت که هرکدوم به یه سمت جذب شدن. یکیشون راه پدرشو ادامه داد، یکی ستاره ی کوییدیچ شد و اون یکی هم یه حزب (!) بوجود آورد و کلی تو زمان خودش کاره ای بود.
به این دلیل هیچ وقت رسما ثابت نشد که اون با انیشتین همکاری میکرده چون کلا این جادوگر علاقه ای به شهرت و اینا نداشت و همه ی کاراش در نهایت به اسم یکی دیگه تموم شده. در واقعا اون نقش دست های پشت پرده رو بازی میکرده!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۷ ۱۹:۴۵:۲۶







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.