هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



Re: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۲۴ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
1.

1- بروز یک بیماری تو یکی از بازیکنای تیما بدون زمینه ی قبلی. مثل دل درد، اسهال، استفراغ و ...

2- کوچ پرندگان، درست در وسط مسابقه و دقیقا از میان آسمان ورزشگاه کوییدیچ.

3- غش کردن داور در وسط بازی و مجبور به عوض کردن داور، این داور جدید قبلا طلسم شده.

4- انفجار یک چیزی در میان تماشاچیان یا وسط زمین مسابقه مثل بمب الکی که ملتو نکشه و فقط صدا داشته باشه.

5- ورد حیوانی وحشی به درون ورزشگاه. یا حیوونی که بتونه پرواز کنه و وارد مرکز ورزشگاه شه یا حیوونی که نمیتونه پرواز کنه ولی از هرجا شده وارد جایگاه تماشاچیا شه.

2.

کینگزلی به سرعت به سمت سرخگونی که لینی پرتاب کرده بود رفت و دستانش را دراز کرد تا آن را بگیرد.

- جـــــیـــــــغ!

دست کینگزلی که چند سانتی متر با سرخگون بیشتر فاصله نداشت، بی حرکت ماند. در عوض سرش به سرعت چرخیده شد و به پایین خیره شد که منبع صدا از آنجا در آمده بود و حالا نیمی از دانش آموزان در حال گریختن به اطراف بودند.

کینگزلی فریاد زد: چه خبر شده؟

و سریعا به سمت زمین آمد و لینی نیز پشت سرش فرود آمد. رز پوزخندی زد و گفت: پروفسور اینا فقط یه سوسک دیدن.

رز کفشش را محکم روی سوسک کوباند و بعد از شنیده شدن صدای انزجار مانندی، کینگزلی با عصبانیت دانش آموزان را دوباره آرام کرد. سپس همراه لینی به سمت حلقه ها رفت.

- آماده ای؟

- بله پروفسور!

لینی چشم هایش را تیز کرد، سرخگون را محکم درون دستانش فشار داد و با یک حرکت سریع آن را پرتاب کرد. پروفسور شکلبولت با واکنشی به موقع، به سمت سرخگون شیرجه رفت، اما ناگهان دردی جان گداز درون شکمش پدیدار شد و در آخرین لحظه کینگزلی متوقف شد و سرخگون وارد حلقه ی سوم شد.

کینگزلی با تاسف دستی به شکمش کشید، سرجایش برگشت و مرلین مرلین کرد تا سریع تر دل دردش پایان یابد. دومین سرخگون نیز پرتاب شد و کینگزلی به دلیل درد شکمش، سرعت خود را از دست داد و زمانی که سرخگون از حلقه رد شده بود به آن رسید.

اینبار خواست جلوی لینی را بگیرد تا لحظه ای صبر کرده تا دل دردش تمام شود که با شنیده شدن صدای زنگ، از این کار صرف نظر کرد. لینی که باز هم نفر آخر بود و دوباره بعد از زنگ باید امتحانش را میداد غرولندی کرد و چهارمین سرخگون را پرتاب کرد. کینگزلی دیر عکس العمل از خود نشان داد و سرخگون از کنار سرش گذشت و وارد حلقه شد.

لینی ابراز شادابی کرد و آماده ی پرتاب آخر شد. در کمال حیرت درد به همان سرعتی که آمده بود، به همان سرعت نیز از بین رفت. کینگزلی نفس راحتی کشید و جارویش را به سمت سرخگونی که لینی به تازگی رها کرده بود هدایت کرد و با موفقیت توانست آن را بگیرد.

کینگزلی که به دلیل دل دردش مجبور بود به لینی که افتضاح سرخگون را پرتاب میکرد نمره ی خوبی بدهد، آهی کشید و به او فهماند که میتواند برود.

لونا با دیدن لینی فریاد زد: دیدی گفتم میتونی! اما تو هی میگفتی نمره بد میگیری؟! تبریک.

لینی لبخندزنان چشمکی به لونا زد و همراه او رفت تا جارویش را تحویل دهد و از آنجا بروند.

3.

608 لونا لاوگود: ویولت یه دست نداره و همچنین گرابلی جستجوگر گریف سعی داره با رشوه دادن به لیسا جستجوگر ریون اونو از گرفتن گوی زرین بازداره ( اگه گویو نگیره، گرابلی لیسارو رئیس دوم الف دال میکنه ) و این باعث میشه لیسا نتونه به راحتی گویو بگیره. اما سوژه ی فرعیه اصلی پیشگویی تریلانی در مورد پیروزی گریف و اعلامش به ریونیاس که روحیه ریونیارو پایین میاره.

583 تره ور: اسلایترینیا مادر داور رو گروگان گرفتن و اونو تهدید میکنن که اگه اسلی نبره مادرشو میکشن. ( داورم میگه اسنیچ تقلبی میذارم تو بازی که بعده چند دقیقه ناپدید شه و بعد از اون اسنیچ واقعی رو تقدیم جستجوگر اسلی میکنم. )


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۹ ۱۹:۴۱:۳۲



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
1.

1- شاخدم مجارستانی Hungarian Horntail
2- اژدهای دندانه دار نروژِی Norvegian Ridgeback
3- پوزه پهن سوئدی Swedish Short-Snout
4- شکم پولادی اوکراینی Ukranian Ironbelly
5- زهر نیش پرویی PruvianVipertooth

الان خواستم بگم تقلب نکردم

2.

این اژدها، اژدهای بومی دیگه ای از انگلستانه و از هم نوع ولزی خودش بسیار ستیزه جوتره. قلمروی هر اژدهای سیاه باید محدوده ای به مساحت 160 کیلومتر مربع باشه. طول این اژدها به 9 متر میرسد و فلس های زبر و ناصاف به همراه چشم های ارغوانی درخشانی داره. برجستگی هایی که در امتداد پشت بدنشه خیلی تیز و برنده س. بال هاش شبیه بال خفاشه و در انتهای دمش هم یک زایده ی میخ مانند پیکانی دیده میشه. اژدهای هبرایدی اکثر مواقع از گوشت گوزن تغذیه میکنه اما در حال حمل سگ های بزرگ و حتی گوساله ها هم مشاهده شده. خاندان جادوگری مک فاستی که قرن هاست در هبراید زندگی میکنن از روزگاران کهن مسئولیت رسیدگی به اژدهای بومی خودشون رو به عهده دارن.

3.

- چی؟ میخوای بری اژدها ببینی؟ دیوانه شدی؟

- واقعا هیجانی نیست؟ مطمئنا لذت بخشه! کلی کیف میکنیم. این آرزوی دیرینه ی منه!

لینی با ناباوری به لونا که روی زمین زانو زده بود و در حال بیرون ریختن محتوای چمدانش بود زل زد و نمیدانست در مقابل این آرزوی عجیب چه بگوید. لینی اشاره ای به چمدان کرد و پرسید:

- حالا دنبال چی میگردی؟

لونا که سخت مشغول گشتن بود با حواس پرتی پاسخ داد: عکس کوه.

لینی که اصلا لونا را درک نکرده بود، بدون توجه به او به سمت تخت رفت و بر روی آن ولو شد. او امیدوار بود که تمام حرف های لونا یک شوخی مسخره بیشتر نباشد.

- هر وقت حالت جا اومد منو بیدار کن.

اما قبل از اینکه لینی حتی فرصت بستن چشمانش را نیز پیدا کند، لونا سریعا به سمت او آمد، عکسی را جلوی چشمانش تکان داد و گفت: باید زودتر بریم.

لینی که در اثر چرخش های فراوان عکس در دست لونا نمیتوانست محتوای درون عکس را تشخیص دهد، دست لونا را محکم گرفت و بی حرکت نگه داشت. بالاخره توانست قله ی کوهی عظیم را درون عکس مشاهده کند.

- خب که چی؟ آخر میخوای بری کوهنوردی یا اژدهاسواری؟

لونا دستانش را به هم گره زد و در حالیکه آن ها را بالا گرفته بود گفت: این یه کوهستان دور افتاده س. جایی که اون اژدهاهای عزیز و دوست داشتنی توش زندگی میکنن!

لینی با یک جهش سریع، از روی تخت بلند شد و گفت: تو دیوانه ای!

لونا کاملا جدی پاسخ داد: به هیچ وجه. بزن بریم!

سپس دست لینی را گرفت، تصویر درون عکس را در ذهنش تجسم کرد و با صدای پاقی ناپدید شدند.

- وااااااااای!

لونا محکم لینی را چسبید و او را به سمت خود کشید تا مبادا از آن طرف بیفتد. لینی که در لحظه ی غیب شدن چشمش را بسته بود، به آهستگی آن را باز کرد و به اطراف خیره شد.

-

- خفه!

لینی آب دهانش را قورت داد و به مناظر اطرافش نگاه کرد. آن ها بالای قله ی همان کوهی ایستاده بودند که لونا در عکس به او نشان داده بود. لونا که مخالفت لینی را میدانست او را به زور همراه خود غیب کرده و به آنجا آورده بود. لینی با ناباوری و ترس برگشت تا منظره ی پشت کوه را ببیند.

- این محشره! نگاه نگاه! چه خوشگله! آبی و نقره ایه! مثل رنگ گروهمون!

لینی ابتدا نگاهی به لونا که با هیجان بالا و پایین میپرید انداخت و سپس رد چشمانش را دنبال کرد و ...

- مرلین من!

لینی با حیرت به کوهستان مقابلشان خیره شد که اژدهاهای نقره ای و آبی آنجا چمباتمه زده بودند. لینی به سرعت آستین لونا را گرفت و گفت: بیا بریم، الان میان میخورنمون!

لونا دست لینی را از خود جدا کرد و با اشتیاق به پرواز چندین اژدها در آسمان خیره شد. از رنگشان مشخص بود که این ها اژدهای پوزه پهن سوئدی هستند.

لینی دوباره آستین لونا را گرفت و گفت: لونا من شنیدم اینا تو یه چشم به هم زدن استخون و چوبو تبدیل به خاکستر میکنن.

لونا بار دیگر لینی را پس زد و گفت: شگفت انگیزه!

- ببین الانه که بیان بخورنمونا!

لونا با اطمینان گفت: نمیبیننمون.

لینی که تا این لحظه نزدیک شدن هیچ اژدهایی به خودشان را ندیده بود، احساس کرد که شاید حق با لونا باشد و آن ها خودش و لونا را نبینند بنابراین سعی کرد از دیدن این منظره ی زیبا لذت ببرد! اما در همین زمان بود که چیزی توجهش را جلب کرد. در آسمان درست مقابل جایی که خورشید قرار داشت، چیز عجیبی تکان میخورد.

با توجه به نور شدید خورشید، لینی نتوانست مستقیم به آن خیره شود، جلوی چشمانش را گرفت و سعی کرد تشخیص بدهد که آن چه چیزیست.

لینی اینبار با دو دست آستین لونا را گرفت و فریاد زد: یکیشون داره میااااااد!

و قبل از اینکه لونا بتواند کاری کند، اژدها را در مقابل خود دیدند که دهانش را باز کرد تا شعله های آبی روشن را نثار وجودشان کند. لینی و لونا که حول شده بودند هر دو با ترس عقب رفتند و ... تنها چیزی که مشاهده شد پرت شدن دو دختر از قله ی کوه به پایین بود ... آن ها به رحمت ایزدی پیوستند!

- نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

لینی با فریاد بلندی از خواب بیدار شد. تمام صورتش را عرق فرا گرفته بود. سرش را برگرداند و لونا را دید که خوابیده است و توده ای آب از کنار دهانش بیرون زده است. نفس عمیقی کشید، دوباره بر روی تخت دراز کشید و سعی کرد این خواب بد را فراموش کند.

4.

با توجه به اینکه زهر نیش پرویی کوچک ترین اژدهاس بنابراین کمترین وزن رو هم داره و سنگین وزن ترین اژدها، دندانه دار نروژی هست!




Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
پروف رز!


فقط خواستم بگم یک سوال من موند. میخوام بدونم سوال یک پیشگویی برچه اساسی نمره داده شده تا بفهمم دلیل کم شدن امتیاز چیه. جاست دیس!

یک اشتباه لپی نیز کردی. لونا هنوزم 17+10 هست که نمرات سوالا از 15 هست هردو.

یه چیزی. پست ارگ تو موجودات ته خنده بودا، فقط 15، کم نی؟ البته سلیقه ها فرق داره




Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۵ یکشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
1.

اون فرد کسی نیست جز اسمامه بن لادن. ایشون تبهر فراوانی در انجام کارهای تروریستی داشتن و فرت و فرت بمب میترکوندن اینور و اونور. اما مهم ترین عملی که ایشون انجام داد، حمله به برج های دوقلوی آمریکا بود که خیلی خفن بد بود! کلی مشنگو کشت، تازه من شنیدم وزیر سحر و جادو هم اون زمان در اون ساختمون حضور داشته. پس به جادوگرا هم آسیب رسونده. ولی مرد
در ضمن تو سفارتخونه های آمریکا هم بمب میذاشت. ایشون کلا تو کار ترکوندن بود. آمریکا هم بدجور باش دشمنی داشت! مث خیلی از کشورا دیه.

2.

سدام حسین شایدم صدام حسین: رئیس‌جمهور سابق و دیکتاتور جنگ‌طلب کشور عراق بود. ایشون نقشی کلیدی در کودتای سال ۱۳۴۷ (۱۹۶۸) داشت که منجر به حکومت درازمدت حزب بعث شد. صدام به عنوان یک رئیس‌جمهور دیکتاتور تونست نوعی پرستش شخصیتی فراگیر برای خود و در بین مردم به وجود آورد. او دولتی به شدت مستبد تشکیل داد و توانست در طول جنگ ایران و عراق (۱۳۶۷-۱۳۵۹) (۱۹۸۸-۱۹۸۰) و جنگ اول خلیج فارس (۱۳۷۰) (۱۹۹۱) که هر دو عامل کاهش استانداردهای زندگی و وضع حقوق بشر در عراق شدند قدرت را حفظ کند. دولت صدام تمام جنبش‌هایی را که به باور خود تهدیدکننده تلقی می‌کرد، به ویژه آنهایی را که برآمده از گروه‌های دینی یا قومی بودند و خیال استقلال یا خودمحتاری داشتند سرکوب کرد.
صدام در حالی که در نظر بسیاری از اعراب به دلیل مقاومت در برابر غرب و حمایت بی‌شائبه از فلسطینی‌ها رهبری بزرگ تلقی می‌شد، پس از جنگ خلیج فارس از سوی جامعهٔ بین‌الملل و آمریکا طرد شد.
سه بارم ازدواج کرد و آخرم گرفتنش و اعدامش کردن. بسه؟

الیزابت بتوری: حتم دارم اینو نشنیدین! ولی هست! ایشون یکی از شاهزادگان مجارستان بود. یک روز که خدمتکارش داشته موهاشو شونه میکرده، شونه ی سنگی باعث زخمی شدن خدمتکاره و بیرون اومدن خونش میشه. اونم میگه ایول عجب به درد بخوره این خون!

از اون به بعد دستور میداد که دختربچه هارو به زور براش بیارن و بعد از سلاخی کردن اونا، از خونشون یه وان حموم تشکیل میداد و توش خودشو شستشو میداد. اون عقیده داشت خون اونا، اونو زیباتر و جوان تر و دارای پوستی لطیف تر میکنه. مردم هم از ترسشون هیچ مقابله ای نمیکردن و به فردی که به کاخش برده میشد کمک نمیکردن. اما بالاخره تصمیم گرفتن جلوشو بگیرن و اونو کشتن. ایشون بزرگ ترین قاتل زن تاریخ بودن و به بدترین شکل عمل کشتن رو انجام میداد. کلی دختر کشت. بسه؟

یزید: خودش گویا مسلمون بود، اما به شدت با اهل بیت پیامبر مخالف بود. ایشون سعی در از بین بردن و خراب کردن وجهه ی اهل بیت جلوی مردم داشت و همین طور دستور داد که امام حسین رو در صحرای کربلا به اون شکل بکشن و کلا همش کارا بد میکرد. آخرم از بین رفت دیه. بسه؟

بسه بسه شامپو بس ِ!

3.

چاقو: وسیله ای که مشنگا برای کوبوندن او تو شکم ملت استفاده میکنن، البته ممکنه به جاها دیگه هم بزنن، اما اصلش همون شکمه. به شدتم تیزه و ممکنه باعث کشته شدن طرف بشه!

کلاشینکف: خب دیگه مشخصه! یه نوع تفنگ که بیشتر تو جنگا ازش استفاده میشه. اگه برای دفاع از کشور و اینا باشه، درسته وسیله سیاه حساب نمیشه، اما اگه برای کشتن الکی استفاده بشه خب سیاهه!

تفنگ بادی: این تفنگ برای کشتن پرندگان بیشتر استفاده میشه و خطر چندانی مث بقیه تفنگا نداره. اونا با این وسیله پرنده هارو شکار و بعدم نوش جان میکنن.

بمب:
ایشونو پرتاب میکنن یا یه جایی نصب میکنن یا زمانبندیش میکنن. کلا هرمدلی که هست در نهایت منفجر میشه و همه چیو میترکونه.

مسلسل: ایشون تند و تند تیر میده بیرون و یهویی کلی آدمو ناکار میکنه. مث فشفشه به سرعت شلیک میکنه و در نهایت کلیو میفرسته اون دنیا.

خیلی مختصر توضیح دادم!




Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
1.

1- مغز جغد!
2- پنج پر هیپوگریف!
3- مقدار کمی مواد چسبیده به سم سانتورها!
4- چشم وزغ!
5- محلول خارج شده از له کردن تعداد زیادی پشه!

2.

باید به این نکته دقت کرد که اینجا دنیای جادوگران و ساحرگان هست و ممکنه در جایی که این معجون رو میخورن، با وجود اطمینان از اینکه کسی اون اطراف نیس، ولی فردی نامرئی اونجاها باشه.

مهم تر از اون ممکنه اشیای دیگه ای درون اتاق باشن که همانند آینه درخشان باشن و بتونن چیزارو درون خودشون نشون بدن. مثل یک فلز براق، لپ تاپی که روش درخشانه و از این جور وسائل که مثل آینه میتونیم خودمون رو درونش ببینیم.

3.

لینی با عصبانیت پایش را محکم به زمین کوباند و گفت: لونا خواهش میکنم به من اعتماد کن! نتیجه میده!

لونا با لجبازی تمام پاسخ داد: نخیرم، تو دروغ میگی. تو واسه من نقشه کشیدی! اگه کار بی خطری بود، خودت میکردی!

لینی آهی کشید و گفت: من فقط میخوام چهارتا سوال بدزدی. کار سختیه؟

لونا دست به سینه ایستاد و گفت: چهار تا سوال یا کل سوالا امتحان؟ مث اینکه حالیت نیس، باید دزدکی برم و کش برم. اگه کسی منو ببینه چی؟

لونا با باز شدن دهان لینی بلافاصله اضافه کرد: میدونم نقشه داری اما اگه نقشه ت اشتباه از آب در اومد یا خراب شد چی؟ من میدونم یه جای کار میلنگه که خودت نمیکنی!

لینی دست هایش را به سرش کشید و به مغزش فشار آورد تا باز هم به راضی کردن لونا بپردازد. دوباره با آرامش گفت: لونا نقشه ی من کوچک ترین اشتباهی نداره. خودت بگو ایرادش چیه؟ کجاش ممکنه گندکاری شه؟

لونا چشمانش را تیز کرد و گفت: پس چرا خودت نمیکنی؟

لینی آب دهانش را قورت داد و درون چشمان لونا زل زد. او هیچی از این درس نمیدانست و فردا امتحان داشت و هیچی نخوانده بود و میدانست نمیتواند بخواند بنابراین به سوالات نیاز داشت. با ناراحتی دستش را درون جیبش کرد و شیشه ی معجون را لمس کرد.

لونا نفس راحتی کشید و گفت: حالا خوب شد دختر! من این کارو نمیکنم.

لینی معجون را بیرون آورد، قیافه ی متعجبی به خود گرفت و گفت: اون چیه به دندونت چسبیده؟ ای باز کن ببینمش.

لونا دهانش را باز کرد و لحظه ای بعد لینی بعد از اطمینان از نبودن کسی درون اتاق، محتوای معجون را درون دهان او خالی کرد.

دقایقی بعد:

لونا لبخندی زد و گفت: باشه پس همین امروز عصر این کارو برات میکنم. مطمئنم که نتیجه میده! من بهت اعتماد دارم.

درون آغوش باز لینی فرو رفت و برای آماده کردن خودش جهت اجرای نقشه از او دور شد.

لینی با افسوس گفت: معجون به اون مهمی رو به خورد توی بوقی دادم.

دست هایش را درون جیبش کرد و با ناامیدی از سمت دیگری به راه افتاد. لااقل میدانست که امتحان فردا را با موفقیت میگذراند.

4.

1- هنگام تهیه ی پودر شاخ تک شاخ، اطمینان داشته باشیم که در مکانی پاک و به دور از گرد و غبار این کار را انجام میدهیم تا مبادا موادی اضافی قاطی پودر ما شود.
2- زمانی که موی تک شاخ را تهیه میکنیم، مطمئن باشیم که موی دیگری به بدن اسب نچسبیده باشد تا همراه با موی تک شاخ شود.
3- اگر این مواد هنگام غروب، دقیقا زمانی که روشنایی میخواهد تبدیل به تاریکی شود تهیه شود، اثر معجون افزایش پیدا میکند.
4- وقتی که این مواد را از تک شاخ میگیریم، تک شاخ کاملا رام شده باشد و وقتی که اسب را به زور نگه داشته ایم و به اجبار و بدون رضایت او این کار را انجام میدهیم، از اثر معجون کم میشود.
5- هنگام تهیه ی این مواد، موجب ناخشنودی تک شاخ نشویم. یعنی باعث ایجاد درد و یا ناراحتی در اسب نشویم.




Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
1.

این مجموعه انسان را به حالت خلسه و بی وزنی می‌‌برد که در این حالت انسان احساس آرامش و حالاتی خاص را تجربه می‌‌کند، در خلسه انسان از محیط خارج می‌‌شود طوری که گویی در این دنیا وجود ندارد و حالتی بین خواب و بیداری است که امواج ذهنی در شرایط آلفا قرار میگیرند و تلقین پذیری انسان افزایش می یابد.

به طور واضح تر میتوان گفت که خلسه حالت خاصی از آگاهی است که بدن در این حالت در خواب عمیق (ریلکسیشن) بوده ولی ذهن کاملاً آگاه و بیدار باشد.

این روشی است که دارای روش‌های گوناگونی از جمله روش طناب روبرت مونرو-روش مرحله بین خواب و بیداری و… است

این حالت توام با آرامش خاصی است با فعال شدن اعصاب پاراسمپاتیک با نرمال کردن کنش‌های بیولوژیکی که دارای یک آستانه است و با تمرکز و تلقین ناخودآگاه هم می تواند همراه باشد. خلسه در حالت‌های هیپنوتیزمی و مدیتیشن و ورزش‌هایی با تمرکز ذهن و تجارب روحی متعالی عرفانی همراه هست. حالت ترانس (خلسه منفی) می‌باشد که با تحریک شدید اعصاب سمپاتیک و با تحریک اعصاب و انقباض عضلانی و اضطراب همراه هست. مواردی چون حالت‌های افیونی و رقص‌های تند دراویش و دانس‌های مدرن ترانس وجود دارد. در هر دو حالت خلسه فاصله از -آگاهی- وجود دارد. در خلسه فراهوشیاری و در ترانس اختلال در خودآگاهی است.

2.

صدای هوهوی باد در تمام کوچه های باریک و خیابان های کم پهنای دهکده ی کوچک میپیچید. هیچ منطقه ای در این دهکده پیدا نمیشد که روشنایی داشته باشد. فقط بعضی از خیابان ها دارای چراغ هایی بود که تک و توک روشن بودند و نور ضعیفی که سوسو میزد از آن خارج میشد. در این میان تنها ماه را میتوانیم بعنوان منبع روشنایی آنجا نام بریم.

صدای پرت شدن قوطی نوشابه ای همراه با باد شنیده میشود. دختری که شنل بلندی پوشیده بود و کلاهش را تا ته پایین کشیده بود، عامل ایجاد کننده ی صدای قوطی بود. بی توجه به این اتفاق، شروع به حرکت در امتداد خیابان کرد. هر از گاهی صدای غیژی یا بامبی شنیده میشد که در اثر باز و بسته شدن درها بود. این شهر، شهر مردگان بود. یعنی دختر این چنین تصور میکرد. چون هیچ پرنده ای در آنجا پر نمیزد.

به کافه ای در انتهای خیابان رسید. در کافه تلو تلو میخورد و در اثر وزش باد در حرکت بود. دستش را درون جیبش کرد و برگه ای را بیرون آورد. شکل و آدرس درست همین کافه را نشان میداد. اما او اصلا درک نمیکرد که هدف آن غریبه از تهدید کردن او و وادار کردنش برای آمدن به آنجا چه بود. او خانواده اش را تهدید کرده بود و دخترک چاره ای جز قبول خطر نداشت.

نفس عمیقی کشید، از پله بالا آمد و در را باز کرد و وارد شد. اکثر میزها و صندلی یا شکسته بودند و یا به گوشه ای پرتاب شده بودند و واژگون بودند. آن هایی که سالم مانده بودند نیز توسط تارهای عنکبوت و حشرات گوناگون احاطه شده بودند. در آن لحظه احساس کرد نور کوچکی را در گوشه ای از کافه دیده است. بنابراین برگشت و به اتاق گوشه ی کافه خیره شد. درست دیده بود، نوری ضعیف در آنجا دیده میشد. آب دهانش را قورت داد، چوبدستیش را بیشتر درون دستش فشرد و به سمت آنجا رفت. در آستانه در که ایستاد، صدای حبس شدن نفسش شنیده شد.

مردی قوی هیکل و درشت اندام، با قدی بلند و چهره ای وحشتناک، رو به رویش ایستاده بود و چوبدستیش را با حالت تهدید آمیزی به سمت او گرفته بود و چشمانش مستقیم به او خیره شده بودند. دخترک چند قدم عقب رفت و بعد از برخورد با صندلی ای، تعادلش را از دست داد و افتاد. ابتدا به مرد و سپس به چوبدستی او که در حال بالا آمدن بود نگاه کرد. قبل از اینکه کاری از دستش بر بیاید طلسمی به سرش برخورد کرد و پخش زمین شد.

صدای قهقهه ی مرد سراسر آنجا را فرا گرفت. باد خنده ی ترسناک مرد را با خود حمل کرد و تا دوردست ها با خود برد. این صدای عجیب و وهم انگیز تا لحظاتی تمام دهکده و بیابان اطرافش را فرا گرفته بود. حالا دخترک در اختیار مرد بود و تحت فرمان او بود. او کنترلی از خود نداشت و تنها مجبور به اطاعت از دستورات مرد بود. اما چرا این مرد او را انتخاب کرده بود؟ در این لحظه این موضوع اصلا مهم نبود، به هر حال او دیگر اختیاری از خود نداشت. مرد سرش را به سر دختر نزدیک کرد و درون گوشش زمزمه کرد: دیگه دنیا دست آرتیکوس ریدله!

3.

لرد هرگز به قلب سیاه و پر افتخار خودش اجازه نداد که کسی جز خودش رو دوست داشته باشه و هیچ وقت از هیچ زنی خوشش نیومد. بنابراین این آرتیکوس ریدل میتونه پسر ِ برادر ِ مروپ باشه! برادر مروپ قبل از مرگش بچه دار شد، اما از اونجایی که هرگز پدر و مادرش دیده نشدن و از همون روز تولدش بی کس بود (مامانش همون روز تولدش ناپدید شد)، با توجه به اینکه مردم منطقه ای که خانه ی ریدل توش قرار داره نسبت تام ریدل و مروپ رو میدونستن، فکر کردن اون پسر این دو نفره و این نام خانوادگی رو براش گذاشتن. پس ولدمورت و این شخص با هم نسبت فامیلی دارن. این شخص پسرداییه تام ریدله!

( اختیاری بود دیه؟ بنابراین از خودم بلغور کردم )


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۸ ۲۱:۰۶:۱۶



Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
رز من قصد ندارم ترورت کنم، فقط میخوام دلیل رو بفهمم همین.

خب زنوف در مورد نمراتی که جمعشون اشتباه شده گفت. اشتباه ریاضی بوده ما چیزی نمیگیم والا

پروفسور رز، شما غیر از سوال قانونی، توی کلاس پیشگویی دوتا سوال 15 نمره ای دادی، پس چطور ممکنه من بشم 9+17؟ یا بقیه؟

نمره سوال قانونی من هم در پیشگویی داده نشده.

و هنوزم میخوام توضیح بدی که بر چه اساسی سوال یک رو نمره دادی. فقط میخوام نحوه امتیازدهی رو بدونم. چون با توجه به اینکه سوالات تو تحقیقی بود، منم همه تعریفارو از یه سایت خوندم و با مغز خودم به زبون خودمونی نوشتم و کمی تغییر دادم. در مورد زنوف و ارگ و بقیه هم همین طور. فقط میخوام بدونم کجای تعاریف اشتباه بوده. یا لااقل مال منو بگو کجاش اشتباه بوده همین.

و یک چیز دیگه. در مورد سوال دوم ارگ توی موجودات. اون همه موارد جز موش رو نوشته. اونوقت از پنج میشه سه؟

خب باشه اگه میشه من تسلیم! فقط خواستم بدونم اشتباهی شده یا نه.


ناراحت نشین دیه




Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
پروفسور پای! چیزه یه اشتباهی رخ داده! منظورم همون درس معجون سازی بود!

پروف، لیلی پاتر وقتی تو کلاس شما شرکتیده اسلی بوده، پس واسه اسلی حساب میشه.





Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
اول از همه در مورد جواب دادن سوال دانش آموزا قانونی بگم.

بنده قبلا از استر این مورد رو کامل پرسیدم و ایشون هم گفتن که دانش آموز قانونی علاوه بر اینکه میتونه سوال اضافی کلاس مورد علاقه شو جواب بده، میتونه سوال قانونیه بقیه کلاسارم جواب بده. مدرکم دارم

بنابراین نمرات من و بقیه دانش آموزارو بدین بیاد :ycoll:

رز


1. میخوام بدونم که من چرا در سوال یک پیشگویی این نمره رو گرفتم. چرا کم شده؟ نه تنها من بلکه اکثر ریونیا! بقیه گروهارو چک نکردم!

2. آیا واقعا از نظر تو رول ارگ و رول سدریک در یک حد بود که هردو 10 گرفتن؟ من نمیگم که یکی باید کمتر یا یکی باید بیشتر نمره میگرفت، من میگم اینا اصلا پستشون در یک سطح نبود که هردو ده بگیرن. لطفا در مورد نمره ی ارگ تجدید نظر کن. ( این مال پیشگویی! )

3. سوالات یک و دو ارگ توی موجودات! لطفا این هم تجدید نظر کن. جوابای بقیه رو داده اونم! ( اینم موجودات )


الان کلی حرف داشتم همه رو پاکیدم!!!! به نظرم باید نمرات جلسه دوم داده بشه و بعد نظرمو بگم

مواردی که زنوف گفت رو هم بازم بررسی کنید. کاملا با حرفاش موافقم!

به قول زنوف بحث های داغ تر از اینم هست

ویرایش واسه آگوستوس:

احساس میکنم لیلی لونا پاتر پستی که توی پیشگویی زده، مال زمانی بوده که توی اسلی بوده. بنابراین نمره ش باید برای اسلی حساب بشه.

بیاین هافلیا، اینم به نفع شما. هاگ واسه نمره آوردن نی، هاگ واسه لذته! اینو فراموش نکنین

ویرایش در مورد کینگزلی:

کینگزلی، میشه لطف کنی جمع نمراتو بنویسی؟ یعنی اینکه هرکس هر سوال چه نمره ای آورده؟ این طوری اصلا نمیفهمیم چی به چیه! خواهشا بنویس جمع چیا این نمره رو داده. مرسی


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۸ ۱۶:۰۸:۳۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۸ ۱۶:۲۲:۲۷



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
میدان گریمولد:

- فهمیدی رز؟ رز؟ کجایی؟

بلا با تعجب سر تک تک مرگخواران را از نظر گذراند اما رز را نیافت. بنابراین اینبار به پاها نگاهی انداخت و جفتی پا را دید که مرتب بالا و پایین و چپ و راست میرفت و پشت دیگر پاها قرار داشت.

با عصبانیت روفوس و ایوان را کنار زد و چهره ی رز نمایان شد.

رز:

بلا:

رز شروع به ور رفتن به دستانش کرد و گفت: مهم اینه که فهمیدم چی گفتی.

بلا اشاره ای به پشت سر رز کرد و گفت: باشه پس برو!

رز رد دستان بلا را دنبال کرد و در نهایت به جیمز رسید که در چند قدمی خانه ی گریمولد قرار داشت. سپس بدون معطلی با صدای پقی ناپدید شد.

- پق!

جیمز که با دیدن رز جلوی رویش شوکه شده بود گفت: دختردایی؟

رز لبخندی زد و گفت: پسرعمه؟

جیمز با تردید سرتاپای رز را از نظر گذراند و پرسید: کاری داشتی؟

همان موقع چماقی جلوی چشمان جیمز نمایان شد و لحظه ای بعد پخش زمین شد. رز چماق را به گوشه ای پرتاب کرد و به نشانه ی موفقیت دستش را به مرگخواران نشان داد.

دقایقی بعد:

لونا با افسردگی به آینه خیره شد و به جای صورت خودش، صورت جیمز را دید، آهی کشید و پرسید: برم؟

آنتونین که چهارچشمی به جیمز بیهوش زل زده بود مختصر گفت: سریع کار کن.

لونا نفس عمیقی کشید و بعد از دریافت انرژی مثبت از جانب لینی، با قدم هایی محکم به سمت خانه ی گریمولد رفت، تا ریش های دامبلدور را از ته بزند.

دستی که درون جیبش بود، در حال لمس کردن ژیلت بود.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۵ ۲۰:۴۶:۰۸
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۵ ۲۱:۱۷:۰۱







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.