هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لینی.وارنر)



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه ی سوژه]مرگخواران نیروگاه اتمی دارن که در اون بمب هم تولید میکنن. قرار شده از طرف وزارت سحر و جادو برای بازدید بیان و اگه بفهمن که مرگخوارا دارن بمب اتمی میسازن دیگه به اونا پولی نمیدن.
مرگخواران تصمیم میگیرن که همه ی بمبارو توی اتاقی مخفی در نیروگاه پنهان کنن اما اتاق پر میشه و دیگه بقیه ی بمبا جایی ندارن. پس لرد بعد از کشتن بارتی تصمیم میگیره که با همین بمبا برن پیش دامبلدور و محفلو بفرستن هوا. اما با توجه به قطع نامه ها و قراردادهای صادر شده اونا حق خروج از خونه شون رو ندارن و با لغو اون گراوپ همه ی اونارو میخوره و الان اونا این قانون رو زیر پا گذاشتن و گراوپ جلوشون قرار گرفته و میخواد بخوردشون.[/spoiler]

مرگخواران با ترس به گراوپ که درست رو به روی آن ها قد علم کرده بود خیره شده بودند. یک نگاهشان به گراوپ بود و نگاه دیگرشان به لرد.

آنتونین آهسته در گوش لرد گفت: ارباب نمیخواین کاری کنین؟

لرد بلافاصله برگشت رو به دامبلدور و گفت: تو حق انجام این کارو نداری!

دامبلدور عینکش را صاف کرد و گفت: بر طبق قرار داد شماره ی 34358 شما هیچ گونه دفاعی در صورت زیر پا گذاشتن قوانین ندارین!

لرد با عصبانیت دوباره به گراوپ خیره شد و شروع به جست و جو در مغزش کرد.

روح بارتی با دیدن گراوپ که هر لحظه به آن ها نزدیک تر میشد گریخت. بلا و نارسیسا محکم به هم چسبیدند و به لرد خیره شدند.

ایوان با نگرانی گفت: ارباب نمیخوایم از خودمون دفاع کنیم؟

لودو حرف ایوان را تایید کرد و چوبدستیش را مستقیم جلوی گراوپ گرفت و چشم او را نشانه گرفت.

- ارباب ؟ نمیخوایم کاری کنیم؟

لرد بی توجه به همه ی صبحت های اطراف سخت در فکر مشغول بود.

روفوس فریاد زد: من حالیم نمیشه ، باید از خودمون دفاع کنیم.

تمامی مرگخواران چوبدستی هایشان را بیرون آوردند و شروع به فرستادن طلسم هایشان به چشم های گراوپ کردند.

اما به دلیل اینکه گراوپ در حال حرکت بود هیچ کدام از طلسم ها در وی اثر نمیگذاشت. دامبلدور در کنار دیگر محفلیان ایستاده بودند و با خوش حالی به مرگخواران و لرد نگاه میکردند.

ناگهان لرد که برقی در چشم هایش نمایان بود یک قدم به گراوپ که دیگر به آن ها رسیده بود برداشت و گفت:

- گراوپ! تو که نمیخوای به اربابت خیانت کنی؟

دامبلدور که تازه متوجه مرگخوار بودن گراوپ شده بود لحظه ای احساس خطر کرد.

گراوپ سرش را خاراند و گفت: گراوپی همیشه در خدمت ارباب بود. گراوپی مرگخوار بود. گراوپی به مرگخوارا آسیب نرساند. گراوپی به محفلیا آسیب رسوند.

لرد نیشخندی زد و همراه دیگر مرگخوارانش به محفلیان که با ترس به هم چسبیده بودند خیره شدند.




Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه ی سوژه]آلبوس دامبلدور ار فعالیتهای محفلی ها راضی نیست.جیمز سیریوس،لینی و سیریوس برای خوشحال کردن دامبلدور قصد گروگان گرفتن لوسیوس مالفوی رو دارن.در زیرزمین قصر مالفوی مخفیگاهی درست شده که به تمامی مخفیگاهها و خانه همه محفلی ها راه داره.
سیریوس به شکل پیشگویی به نام آنپارته به قصر مالفوی میاد و ادعا میکنه لرد سیاه در آینده دچار مشکلاتی خواهد شد و برای مطمئن شدن از صحت پیشگویی از لوسیوس میخواد باهاش تا سر خیابون بره.یعنی جایی که جیمز و لینی برای گیر انداختن لوسیوس پنهان شدن.لوسیوس قبول میکنه.ولی بند یویوی جیمز پاره میشه و جیمز ماموریتشو فراموش میکنه و به مقر محفل برمیگرده.
با رفتن جیمز نقشه خراب میشه و لوسیوس به آنپارته(سیریوس)شک میکنه.برای همین اونو طلسم میکنه و به شکنجه گاه قصر خودش میبره.
لرد سوالاتی از سیریوس در مورد پیشگویی میپرسه و وقتی سیریوس نمیتونه جواب بده و از ترس اسم جیمز از دهنش میپره بیرون لو میره. جیمز و لینی از یه طرف دیگه میخوان که سیریوس رو نجات بدن و از تونل زیرزمین خونه ی ریدل استفاده میکنن و لوسیوس رو که رفته بود برای لرد چیزی بیاره رو میگیرن و باخودشون میبره محفل. توی خانه ی ریدل مرگخوارا از نیومدن لوسیوس نگران میشن.[/spoiler]

نارسیسا با ترس از لرد پرسید: ارباب میشه برم ببینم کجاس؟

لرد نگاهی به نارسیسا انداخت و گفت: دعا کن برده باشنش!

نارسیسا با عجله بلند شد و به سمت زیرزمین هجوم برد. بعد از چند ثانیه جستجو در زیرزمین بالاخره با صدای جیغ نارسیسا ، دیگر مرگخواران نیز به زیرزمین شتافتند.

نارسیسا گریه کنان گفت: شوهرمو کش رفتن!

بلا به آرامی پرسید: نارسیس میگی چی شده یا نه؟

نارسیسا به گوشه ای از زیرزمین اشاره کرد و دوباره شروع به گریه کرد. لودو به نقطه ای که نارسیسا اشاره کرد رفت و با دیدن یویوی جیمز همه چیز را فهمیدند.

خانه ی گریمولد:

جیمز سیخونکی به لوسیوس زد و با هیجان به او خیره شد.

لینی که در فکر فرو رفته بود ناگهان فکری به ذهنش رسید و گفت: جیمز؟

- هین؟

- خیلی راحت میتونیم سیریوسو نجات بدیم!

جیمز با بیخیالی گفت: منظورت چیه؟

لینی اشاره ای به جیمز کرد تا از اتاق خارج شوند تا لوسیوس قضیه را نفهمد.

لینی نفس عمیقی کشید و گفت: ما لوسیوسو مجبور میکنیم تا برگرده خونه ریدلو سیریوسو به همون زیرزمین بیاره. ما سیریوسو میگیریم و قبل از اینکه لوسیوس بخواد در بره ، اونم میگیریم!

جیمز ابروهایش را بالا داد و گفت: فکر خوبیه. اما چه طوری لوسیوسو راضی کنیم برای ما این کارو انجام بده؟

لینی سرش را خاراند و گفت: نمیدونم فعلا بیا بریم تو اتاق ، شاید همین طوری یه فکری به ذهنمون رسید.

اتاق:

جیمز سیخونک دیگری به لوسیس زد و گفت: باید بری و سیریوسو بیاری! میفهمی چی میگم؟ میری میاریش؟

لوسیوس که سعی داشت شکمش را هرچه بیشتر جمع کند تا از دست سیخونک های جیمز در امان بماند با ناراحتی گفت: دلیلی برای انجام این کار نمیبینم!

جیمز این بار سه سیخونک پشت سر هم به لوسیوس زد و گفت: اگه نکنی تا شب سیخونکت میزنم!

لوسیوس دوباره گفت: وقتی از اینجا رفتم دیگه نمیتونی این کارو کنی و منم سیریوسو برات نمیارم!

لینی جلوی لوسیوس ایستاد و گفت: تو که نمیخوای بلایی سر دراکو بیاد؟

لوسیوس خنده ای کرد و گفت: اونکه پیش شما نی!

لینی نیز خنده ای کرد و پاسخ داد: تو که میدونی اون الان خارج از شهره و توی یه کافه ی مشنگیه و راحت میشه گیرش آورد!

جیمز آهسته در گوش لینی گفت: تو اینارو از کجا میدونی؟

اما لینی بی توجه به جیمز به لوسیوس که چاره ای جز موافقت نداشت خیره شد.

ناگهان جیمز با نگرانی به لینی خیره شد و گفت: لینی ، یویوم!

لینی با عصبانیت گفت: تو این موقعیت یویوی تو کوچیک ترین اهمیتی نداره!

- ولی من یادمه یویومو با خودم بردم توی قصر مالفویا ولی الان نیست.

- یعنی اونجا جاش گذاشتی؟

جیمز با افسوس گفت: لو رفتیم!




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۳۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹
آنتونین سقلمبه ای به روفوس زد و پرسید: حالا چه طوری باید اونارو پیدا کنیم؟

روفوس با آرامش تمام گفت: دم در خونه گریمولد وای میسیم تا ببینیم کی میاین بیرون و بعد دیگه زیر نظرشون میگیریم.

ایوان دستی به چانه اش کشید و گفت: اونوقت الان باید دقیقا دنبال کدوماشون راه بیفتیم؟

آنتونین سریع گفت: ما خیلی سریع رفتیم به ارباب خبر دادیم و برگشتیم تا بریم دنبال محفلیا. پس حتما جیمز و دامبلدور به خونه گریمولد هنوز نرسیدن. بریم دنبالشون بگردیم.

هر سه میخواستند راه بیفتند که ایوان جلوی روفوس را گرفت و گفت: تو اینجا میمونی تا اگه برگشتن بهمون خبر بدی.

و با صدای پقی همراه با آنتونین ناپدید شدند. روفوس لعنی به شانس بد خود فرستاد و چشم هایش را مستقیم به خانه ی گریمولد دوخت.

ساعتی بعد:

آنتونین نفس نفس زنان ایوان را از حرکت بازداشت و پرسید: به نظرت کجا مونده؟ ما همه ی اطراف اینجارو گشتیم.

ایوان نیز که نفسش بالا نمی آمد گفت: بهتره دوباره بریم پیش روفوس و ایندفعه اطراف اونجا رو بگردیم. شاید با جیمز رفتن یه گوشه ای تمرین وزنه برداری کنن.

و دوباره هر دو با صدای پقی ناپدید شدند.

روفوس با خیال راحت بر روی پشت بام خانه ای نشسته بود و با تکیه به مخزن کولر آن ، به خانه ی گریمولد چشم دوخته بود.

- پق!

روفوس که از این صدای ناگهانی شوکه شده بود رو به ایوان و آنتونین فریاد زد: ترسوندین منو. فک کردم محفلیا اومدن!

ایوان نگاهی به روفوس انداخت و گفت: چه خبر؟ کسی رفت تو و بیرون؟

روفوس دوباره بر روی زمین نشست و پاسخ داد: نچ! فقط یه بار مالی ویزلی اومد بیرون و دوباره رفت تو. فک کنم خرید رفته بود!

آنتونین دست ایوان را گرفت و گفت: قرار بود اطرافو بگردیم. روفوس تو همین جا به کارت ادامه بده.

و از آنجا رفتند و روفوس را با قیافه ای عبوس تنها گذاشتند.

نیم ساعت بعد:

آنتونین ، ایوان و روفوس که موفق به پیدا کردن جیمز و دامبلدور نشده بودند تصمیم گرفتند که به آرامی به خانه ی ریدل بازگردند و روز بعد دوباره به جستجو ادامه دهند.

روفوس با نگرانی گفت: اگه ارباب ببیندمون چی؟ بیاین از در اصلی نریم. خواهش!

آنتونین نیز که به اندازه ی روفوس احساس نگرانی میکرد حرف روفوس را تایید کرد و گفت: به نظرم از او پشت مشتای خونه ی ریدل بریم تو که ارباب اصلا متوجه بازگشتمون نشه.

و هر سه به پشت پرچین های خانه ی ریدل شتافتند.

- اونجارو نیگا!

با فریاد روفوس ، هر سه متوقف شدند و به رو به رویشان خیره شدند. دامبلدور و جیمز در جایی دورتر از آن ها نشسته بودند و در حال نگهبانی دادن خانه ی ریدل بودند.




Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۹:۳۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹
بلا با ترس فریاد کشید: این یعنی بدبخت شدیم؟

روفوس کمی فکر کرد و گفت: امکان نداره! اربابو این حرفا؟

ایوان به روفوس یادآوردی کرد: این محفلیا بودن که اربابو بردن نه اینکه ارباب پاشه بره.

نارسیسا نگاهی به اطراف انداخت و پرسید: شاید ما گول خوردیم!

آنتونین دستش را به نشانه ی موافقت تکان داد و گفت: ارباب زرنگ تر از این حرفاس! امکان نداره اونو برده باشن!

بلا با عصبانیت گفت: به جای این حرفا بیاین فکری کنیم تا اربابو نجات بدیم.

آگوستوس بشکنی زد و گفت: میتونیم با یه تیر دو نشون بزنیم! هم اربابو نجات بدیم و هم دامبلدورو کش بریم. اونوقت رضایت ارباب از ما دو چندان میشه. چون هم برای نجاتش تلاش کردیم و هم براش کاری رو انجام دادیم.

سالازار بر روی میزی نشست و گفت: پس بیاین نقشه بکشیم. ایوان و آنتونین میرن و طبق نقشه ی قبلی این دو کارو انجام میدن.

ایوان با حالت ناباورانه ای گفت: دست بردار سالازار. الان رفتن ما به اونجا حتما باعث میشه که فک کنن به خاطر ارباب رفتیم و تحت نظر میگیرنمون!

آنتونین ادامه داد: و در ضمن ما دو نفر چه طور میتونیم در برابر اون همه محفلی هم اربابو نجات بدیم و هم دامبلدورو کش بریم؟

سالازار نیشخندی زد و پاسخ داد: باشه پس طبق این نقشه ای که میگم عمل میکنیم.

و از جایش بلند شد و بعد از جستجویی کوتاه درون ردایش ، با بیرون آوردن تعدادی کاغذ پوستی شروع به خواندن آن ها کرد.

آگوستوس با هیجان گفت: چه سریع!

سالازار چشمکی به آگوستوس زد و گفت: خب نقشه رو الان میگم. فقط قبلش بگین به نظرتون با چند نفر میتونیم این دو کارو انجام بدیم؟

نارسیسا شروع به شمردن با دست هایش کرد و پاسخ داد: 7 نفر!

بلا متعجبانه پرسید: چه طوری به این نتیجه رسیدی؟

نارسیسا همزمان با نشان دادن انگشت هایش گفت: چهار نفر میرن اربابو نجات میدن و یه نفر اوضاع رو تحت نظر میگیره و دو نفر دامبلدورو کش میرن.

سالازار با حرکت سرش حرف او را تایید کرد و شروع به توضیح نقشه کرد:

- محفلیا روزای سه شنبه ، یعنی فردا میرن پارک برای تفریح. کار ما اینه که قسمتی از بدنشون که مو بهترین جائه رو از هفت تاشون کش بریم و خود اون هفت نفرم پنهان میکنیم. بعدش به جای اونا وارد محفل میشیم همراه بقیه. دیگه هیچ سوتی هم برای ورود به محفل نیست که بخوایم بدیم چون دقیقا از راه پارک با بقیه وارد خونه ی گریمولد میشیم.

مرگخواران:




Re: مغازه روغن موی سوروس اسنیپ
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه]سوروس اسنیپ روغن مویی درست کرده که باعث میشه که با مالیدن اون به هرجایی از بدن ، اون قسمت از بدن نامرئی بشه. لرد و مرگخواراش از فرصت استفاده میکنن و بعد از نامرئی شدن وارد خانه ی گریمولد میشن.
آرتور وسائل مشنگی رو اطراف خونه کار گذاشته که با نزدیک شدن کسی بهش صداش در میاد و با ورود مرگخوارا و لرد ، همه ی محفلیا با شنیدن این صدا جلوی اونا ظاهر میشن. اما لرد و بقیه دیده نمیشن چون نامرئی هستن و بعد از عبور از کنار محفلیا تصمیم به گشتن اتاقای محفلیا میکنن.[/spoiler]

نارسیسا و بلا از دیگر مرگخواران جدا شدند و به سمت اتاق مالی ویزلی حرکت کردند.

بلا آهسته دستگیره ی در را گرفت ، آن را باز کرد و هر دو وارد اتاق شدند.

نارسیسا نگاهی به اتاق مرتب و تمیز مالی انداخت و گفت: چه قدر از نظافت بدم میاد.

بلا حرف او را تایید کرد و گفت: آره اما بهت پیشنهاد میکنم یکم آروم تر حرف بزنی.

نارسیسا لباسی را که به چوب لباسی آویزان بود برداشت و بعد از بررسی آن بر روی خودش با خنده گفت: هی این لباسه رو نیگا! مطمئنم اگه من اینو بپوشم از تنم میفته! چه پهن!

بلا با عصبانیت گفت: ما برای کار دیگه ای به اینجا اومدیم سیسی!

نارسیسا که تازه متوجه موقعیت مخوف شده بود ، لباس را سرجایش گذاشت و به سمت کمدها رفت تا بلکه چیزی درون آن پیدا کند.

نارسیسا بعد از کمی جستجو اشاره ای به کمد باز شده کرد و رو به بلا گفت: اینجارو ببین. پره وسائل جور واجوره پسراشه.

و تافی را از درون آن برداشت و آن را گاز زد.

بلافاصله نارسیسا شروع به سرخ شدن و خفگی کرد. بلا که متوجه گند نارسیسا شده بود ، سریع نیمه ی بنفش رنگ تافی را به زور به خورد نارسیسا داد و نارسیسا به حالت طبیعی بازگشت.

بلا گوشزدکنان به نارسیسا گفت: ارباب رو ما حساب کرده!

و کشوی جلوی تخت مالی را باز کرد. نارسیسا که گوش هایش را تیز کرده بود سریع گفت: بلا ، انگار یکی داره میاد.

بلا و نارسیسا با عجله به پشت چوب لباسی پناه بردند و لحظه ای بعد مالی وارد اتاق شد و یکراست به سمت تخت خوابش رفت.

بلا که تازه به یاد آورده بود که آن ها نامرئی هستند ، از پشت چوب لباسی بیرون آمد. بعد از بلند شدن صدای خر و پف مالی ، هردو دوباره به جستجو پرداختند. اما اینبار آهسته تر.

اتاق دامبلدور:

لرد که به سختی سعی داشت خود را هرچه بیشتر جمع کند زیر لب مرتب به جیمز غر میزد.

جیمز با هیجان وسط اتاق دامبلدور ایستاده بود و در حال سخنرانی برای وی بود. او مرتب از این سوی اتاق به آن سو میرفت و در این لحظه ، در حال نزدیک شدن به لرد بود.

دامبلدور به آهستگی گفت: جیمز الان وقت مناسبی نیست. من خسته م و باید استراحت کنم.

اما جیمز همچنان در حال تعریف کردن داستان جالبش بود. دامبلدور بار دیگر گفت: جیمز ، بهتره تمومش کنی.

جیمز با نا امیدی دستانش را که در چند سانتی متری صورت لرد قرار داشت پایین انداخت و بعد از شب بخیر گفتن از اتاق خارج شد.

دامبلدور در کمال آرامش عینکش را به چشم زد و یکراست به لرد خیره شد.

دامبلدور آهی کشید و گفت: تام ، احساس کردم اون پایینم چیزی دیدم اما عینک نداشتم و گویا درست متوجه شدم که تو الان اینجایی.

لرد با تعجب دستانش را بالا آورد. او نمیتوانست خودش را ببیند پس چه طور دامبلدور ...

دامبلدور عینکش را تکانی داد و پرسید: چه کاری میتونم برات انجام بدم؟

لرد که شوکه شده بود سریع از جایش بلند شد ، ردایش را صاف کرد و بعد از تکان چوبدستیش در را قفل کرد.

- تو نمیتونی کسی رو خبر دار کنی! من تنها اومدم تا با تو صحبت کنم.

----------------

دامبلدور در مقابل لرده اما نمیدونه که لرد به تنهایی نیومده و مرگخواراش هم توی خونه هستن!




Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۴:۴۸ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹
[spoiler=خلاصه ی سوژه]قراره یه مسابقه از طرف وزارت سحر و جادو بین چهار گروه هاگوارتز برگزار بشه. هر کدوم از گروها با بدست آوردن یکی از حیوونای چهار گروه که هیچ کدوم از گروها حیوون گروه خودشونو ندارن باید اونو تربیت کنن و در آخر مسابقه ای بین چهار حیوون برگزار میشه و قوی ترین حیوون انتخاب میشه. حیوون ریونیا شیر گریفندور ، هافل عقاب ریونکلاو رو داره ، اسلی گورکن هافلپاف و در آخر گریفندور مار اسلی رو داره. یه مامور از طرف وزارتخونه برای اینکه مراقب باشن گروها حیوونو بد پرورش ندن وارد چهار تالار خصوصی میشه.

هر گروه برای اینکه حیوونی که دستشه رو بد پرورش بده راهی به ذهنش رسیده. هافل میخواد عقاب ریونو خوب پرورش بده و در آخر با یه عقاب بد پرورش یافته ی دیگه عوض کنه ، اسلی مامورو شپلق کرده و گورکن رو درس پرورش نمیده ، گریفندور میخواد غذای یه حیوون دیگه رو به جای غذای خود حیوون به خورد مار اسلی بده و ریون غذاهایی که پروتئین نداره رو بده تا حیوون به نظر چاق بیاد در حالیکه چاقیش به خاطر نفوذ آبه. همه ی گروها میتونن نقشه شون رو اجرا کنن جز ریون ...[/spoiler]

همچنان در آشپزخانه ی تالار ریونکلاو:

ترورس با عجله وارد آشپزخانه شد و گفت: باز دوباره رفت دستشویی. فک کنم مشکل کلیوی معده ای داره.

لونا که کلمات را سریع پشت هم ردیف میکرد تا قبل از برگشتن مامور حرفش به پایان برسد پیشنهاد داد: اون الان یه فرد بالغه و پروتئین بخوره یا نخوره تقریبا براش هیچ فرقی نداره. بیخیالش! ما همین غذاهای بدون پروتئین رو میدیم به خورد ماموره ، بعد ماموره میبینه هیچیش نشده و بمون اجازه میده به خورد حیوونه میده. حله دیگه! اون از کجا وقتی بدنش بودن و نبودن پروتئین رو نمیفهمه باید متوجه بشه که غذاها پروتئین نداره؟

لینی پس کله ای به لونا زد و گفت: عالیه! نمیدونستم تو هم مخ داری!

لونا چشم غره ای به لینی رفت و با شنیدن صدای مامور که با صاف کردن گلویش نشان میداد که از دستشویی بیرون آمده است گفت: منتظر چی هستین؟ ماریه تا همین غذارو ببر بده ماموره بخوره.

ماریه تا ظرف غذا را برداشت و از آشپزخانه خارج شد. به دنبال او بقیه نیز از آنجا خارج شدند.

مامور ابتدا چندین ورد را روی غذا اجرا کرد و بعد از اطمینان از نداشتن هرگونه دارویی ، قاشقی را برداشت و آن را درون دهانش چپاند.

چند ثانیه بعد مامور رو به اعضای ریون گفت: میتونین بدین بش!

لحظه ای برق با حالت موج مکزیکی در چشمان تک تک اعضای ریون نمایان شد و صحنه عوض شد. ( دلیل موج مکزیکی این بود که ملت ریون یک در میون قد بلند و قد کوچیک وایساده بودن )

یک هفته بعد - وقت ناهار:

لینی خمیازه ای کشید و گفت: این دو روز من از اون شیردال مزخرف گریـ...

با دیدن مامور وزارتخانه که مستقیم به او خیره شده بود ، نیشخندی زد و سکوت کرد.

روونا که شناور در هوا کنار لینی ایستاده بود دستش را از درون کله ی لینی رد کرد و با این عمل لینی لرزش شدیدی کرد.

روونا زیر لب گفت: تا تو باشی جلو ماموره از این حرفا نزنی.

بالاخره بعد از پایان یافتن ناهار ، بارتی شروع به صحبت کرد:

- خب همون طور که همتون میدونین الان یک هفته از زمان مراقبت از حیوونا گذشته و مسلما همه ی اونا در این زمان باید بزرگ و تپل مپلو شده باشن. امیدوارم که همتون از اونا به نحو احسن نگهداری کرده باشین.

با چشمانش همه را از نظر گذراند و ادامه داد: و حالا میخوام بهتون اعلام کنم که مسابقه همین فردا صبح قراره برگزار بشه. دیگه هرکاری با حیووناتون کردین بسه. وقتش رسیده که ببینیم حیوون کدوم گروه قوی تر از دیگر گروهاس. مرخص شین!

صدای کشیده شدن صندلی ها از همه سو شنیده شد و دوربین با صدای تیلیکی خاموش شد و صحنه رو به سیاهی رفت.




Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹
1.

ورد وینگاردیوم له وی یوسا!

وردی که با استفاده از اون میتونیم اجسام را بلند کنیم و در هوا به حرکت درش بیاریم و در نهایت هرجا که میخوایم بذاریمش.

برای تلفظ کردن این ورد در قسمت " له وی " ما دقیقا نمیخونیم leh vi بلکه levi تلفظش میکنیم. برای آخرشم نمیگیم vi yusa و میگیم viusa. بقیه ی تلفظش کاملا مث دیکته شه. وینگاردیوم لویوسا!

2.

لینی سریع چوبدستیش را زودتر از لونا بیرون کشید ، اما قبل از اینکه وردی را به زبان بیاورد لونا فریاد زد: صبر کن! هنوز شرط نبستیم!

لینی حالت متفکرانه ای به خود گرفت و گفت: شرط لازم نیس. اگه من بردم تو باید بهم قضیه رو لو بدی و اگه نه هم هرچی تو بگی!

لونا نگاهی مرموزانه به لینی انداخت و گفت: هرچی من بگم؟

لینی نیشخندی زد و گفت: هرچی تو بگی. ولی بازنده ای!

لونا نیز چوبدستیش را بیرون کشید و گفت: قبوله! حالا شروع میکنیم!

هر دو همزمان فریاد زدند: اکسپلیارموس!

طلسمشان به یکدیگر برخورد کرد و هرکدام به سمتی کمانه گرفت. صدای پرت شدن قوطی هایی که در گوشه ی گاراژ روی هم چیده شده بودند سراسر آنجا را فرا گرفت.

لونا از فرصت استفاده کرد و به سمت لینی که توجهش به قوطی های پخش زمین جلب شده بود طلسمی فرستاد.

طلسم به کله ی لینی برخورد کرد و از پشت به عقب پرتاب شد. اما سریع چوبدستیش را به سمت قوطی ها گرفت و فریاد زد: وینگاردیوم له وی یوسا!

قوطی از زمین بلند شد و مستقیما به سمت لونا رفت. لونا جای خالی داد اما دوباره قوطی تغییر مسیر داد و به سمت لونا حمله ور شد.

لینی با خیال راحت همین طور که مرتب قوطی را به لونا نزدیک میکرد و لونا خیلی ماهرانه جای خالی میداد از روی زمین بلند شد و آماده برای مغلوب کردن لونا شد.

قوطی را برای آخرین بار به سمت لونا هدایت کرد و با جاخالی دادن وی ، آن را روی زمین انداخت و دوباره قبل از اینکه لونا بتواند کاری انجام دهد ، چوبدستیش را در جهت عقربه های ساعت ، دایره وار تکان داد و فریاد زد: حدروسیوس!

لونا که تا چند ثانیه پیش برای در امان ماندن از دست قوطی ها به دیوار نزدیک شده بود ، با برخورد این طلسم به دیوار پشت سرش چسبید.

لینی به دست های لونا که لا به لای بدنش گیر کرده بود نگاهی انداخت و گفت: از اونجایی که این اولین بارم نی و تو هم هیچ وقت زمانی که میبازی به قولت عمل نمیکنی ، این طوری کردمت تا مجبور شی بگی. حالا تا سه میشمرم یا میگی یا با طلسم این قدر میخندومت تا ...

لونا که به شدت از قلقلک کردن واهمه داشت سریع گفت: اوکی میگم!

و شروع کرد به تعریف کردن چیزی که لینی از او میخواست.




Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹
نميدونم چرا هرچي تلاش ميكنم پست قبليه ويرايش نميشه. اون ليليه قرار بوده لينك شه نشده. تو پروفايلم هست.

جواب سوال 17:
در اين درگه كه گه گه ، كه كه و كه
كه شود ناگه مشو غره به امروزت كه از فردا نه اي آگه!
خيلي غلطه نه؟

اينو الان ديدم اون تو نجوابيدم




Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹
سوالات کلیشه ای و هری پاتری:

1) خودتو معرفی کن. هر چی کاملتر بهتر ولی هیچ اجباری نیست. مثلا من خودمم هنوز درست نمیدونم اسمم مجیده یا علی
ندا هستم! سنو درست نمیدونم خودتون کم کنین از 89 حساب کنین. 27 آبان 73 توی اصفهان به دنیا اومدم ولی تهران زندگی میکنم. لونارم خیلی دوس دارم

من 18 نوامر به دنیا اومدم و لونا هم 18 فبریه به دنیا اومده. تفاهمو نیگا کنین!

2) چی شد که با هری پاتر و رولینگ آشنا شدی. بعد از این مدت از این آشنایی راضی هستی یا فک میکنی وقتت تلف شده؟

خب راستش آشنایی من با هری پاتر یه جورایی عجیب بود. اول دبستان بودم که بابام برام کامپیوتر گرفته بود و همون روزش رفته بودیم خونه مادربزرگم. بغل خونه مادربزرگم یه کامپیوتری بود ، سریع رفتم توش با بابام و از اون مرد کامپیوتریه بابام پرسید که بازی خوب چی دارین و اینا. بعدم پا شدیم با یه بازی به نام هری پاتر و سنگ جادو از کامپیوتریه بیرون اومدیم. خواهرم پرسید چه بازی گرفتین؟ گفتم نمیدونم مرده میگفت شعبده بازی و ایناس. مدت ها بعد خواهرم تو مدرسه دست دوستاش از قضا کتاب هری پاتر و سنگ جادو رو دید و دیگه از خودش بپرسین چی شد تصمیم گرفت بخونه و منم خوندم ولی چهار سال بعد از شروع کتاب خوندن توسط خواهرم. یعنی پنجم دبستان.

هیچ وقت از خوندنش پشیمون نشدم و اگه همین الان بلند شم دوباره از اول بخونم بازم ازش لذت میبرم ولی این کارو نمیکنم چون حوصله ندارم تکراری بخونم. فکر هم نمیکنم وقتم تلف شده چون باعث شد با این سایت آشناشم و بتونم توش فعالیت کنم ، پس هیچ وقت احساس نمیکنم وقتم تلف شده با خوندنش.

3) کتاب مورد علاقت از کتابای هری؟ (نیوت اسکمندر) شخصیت مورد علاقت در کتابای هری پاتر؟

چه سخت نمیدونم! همه شونو اندازه هم دوس دارم. در مورد شخصیتم بازم نمیدونم. اما از دراکو بیشتر خوشم میاد و هی میخواستم تو هر فصل ببینم اسمشو!

4) آیا فک میکنی جادو وجود داره؟ فکر کردی هاگرید میاد دنبالت؟ (ریموس لوپین)

هممم ، به نظرم جادو ممکنه وجود داشته باشه ولی نه لزوما به این شکل که چوبدستی داشته باشی و اینا. نه هاگرید هیچ وقت نمیاد.

5) پیشنهادت به یکی که هری رو نخونده؟ بخونه یا نه؟ (نیوت اسکمندر)

فقط برای اینکه بکشونمش توی این سایت بهش میگم بخونه! اون اول اگه بگه حوصله سایت رفتن ندارم میگم برام مهم نی بخونی یا نه! وقتشو داری بخون چون کتاب قشنگیه اما نخوندی هم مهم نی!

6) رولینگ هری پاترو خوب تموم کرد یا بد؟ مخصوصا نظرت در مورد پایان کتاب هفتم چیه؟

باو رولینگ هیچ بلایی سر هری نیاورد. من دوس داشتم هری هم همراه لرد میمرد. این قده کیف میداد. یا لااقل نوزده سال بعدو یکم بیشتر توضیح میداد.

7) اگه نویسنده هری پاتر بودی و میخواستی کتاب هفتمو تموم کنی چه جوری اینکارو میکردی؟

هریو میکشتم!

جادوگران:

8) چه جوری با جادوگران آشنا شدی؟ (الکساندر پردفوت)

خواهرم سال 84 توی یه مجله ای ( به گفته ی خودش ) اسم جادوگرانو دید و اومد توش عضو شد. منم دلم میخواست عضو شم همراش عضویدم. اما فعالیت نداشتم ، واقعا یادم نمیاد جز یه کار که نمیگم بتون چه کار دیگه ای با اون شناسه کردم. فک کنم فقط نظر میدادم اینور اونور! بعدش ول کردم و 86 با یه شناسه اومدم و فعالیت کردم اما خیلی خز بودم! عمرا هرگز اونو بگم هرچند خیلیا میدونن. اون موقع خز بودم خووو! اون شناسه رو من در قالب دیوونه فرض کنین! از دیوونه هم بدتر ، شرم آوره.

9) کلا یه تاریخچه مختصر از فعالیتت تو سایت از اول تا الان بگو. نکات مهم مثل شناسه هایی که داشتی، خاطرات خیلی خوب یا خیلی بدی که داشتی، دوستایی که داشتی، فعالیتای مهمی که کردی و مسئولیت هایی که تو سایت داشتی بگی رو بسه.

84» نمیگم! بوق فقط در حد نظردهی!
86» شناسه مو نمیگم ( شمایی که میدونین سکوت کنین! )! خز و آبرو برنده! خودم وقتی میرم یه نیگا به پستام با اون شناسه میندازم سرخ میشم.
87،88،89» شناسه هایی که داشتم """"""لیلی لونا پاتر"""""" و همین لینی وارنر. همه ی ملت ریون دوستام هستن و خیلیای دیگه مث آسپ و گرابلی که پیداشون نی و کلا من همه رو دوست خودم میدونم. شما میخواین بدونین میخواین ندونین ، من میدونم.

اون اوایل مهم ترین فعالیتم فقط پستیدن برای تیم کوییدیچمون بود اما الان فقط رولیدن!

مسئولیت؟ هوممم ، هیچی جز همین نظارت آزکابان و ریون. اون مشاورم الکی بالای کله ی ماست ، رسما هیچ کاری نمیکنن و نمیدونم اصن چرا وقتی کاری نمیکنه ، این چیز باید وجود داشته باشه. ایوان بیا جواب بده.

10) هووم، الان راونکلاو مترادف اسم تو شده. اعضای خیلی خوبی داره این گروه ولی مثلا، من به این گروه که فک میکنم اولین چیزی که بذهنم میاد تویی ولی فک میکنم تو کلا خودت آدم با انگیزه و فعالی هستی و اگه در گروه های دیگه م بودی همین انرژی رو داشتی چون دیدیم که وقتی تو مرگخوارام اومدی چه جوری ترکوندی نظر خودت چیه؟

من وقتی حسم برای انجام کاری بیاد ، تا تهش میرم. مثلا هاگ پارسال که شونصد تا کلاس داشت ، اون اول که کلی انگیزه داشتم و اینا توی همه ی کلاسا غیر از پیشگویی که شیش یا پنج نفر از گروهمون رفته بودن شرکت کردم. حالا غیر از یکی دوتا دیگه که با مزاج رول نویسیم سازگار نبود. الان کاملا حسم اومده رول بزنم ، اما یه مورد بدم اینه که اصلا حوصله ندارم سوژه ای که ده تا پست توش خورده رو بیام خلاصه شو بخونم و یهو توش بپستم. البته توی ریون دارما! ولی تو ریون این اتفاق واسم نمیفته چون اون بین ده نفر هستم. بیرون از تالار برام ماجرا دقیقا همین طوره!

اگه گروه دیگه ای هم جز ریون میبودم بازم مث ریون توش فعالیت میکردم. گروه گریف رو پارسال شهریور که توش بودم ، توی خودش خیلی نمیپستیدم چون با لونا تصمیم گرفته بودیم بریم بیرون. الان اگه پستای اون موقع منو یا راحت تر شناسه ی لایرا مون رو نیگا کنین میبینین همش روله بیرون از تالاره غیر از چند تا! گریف رفتیم که بیرون بپستیم. اسلایترینم که اصن توش نمیرم با اینکه شنیدم گروه خوبیه ولی نمیدونم چرا "نمیخوام" نه اینکه دوست ندارم ، نمیخوام برم. هافل رو بعد از ریون ترجیح میدم ، به نظرم نزدیک ترین گروه به ریونه از لحاظ تعداد اعضا و صمیمیت و اینا. و اون گروهم میبودم دقیقا مث ریون میفعالیتیدم! ولی دیگه هرگز از ریون نمیرم! ریون منو ساخت و من تا آخر دیگه باهاشم.

برای مرگخوارا هم من خیلی دوسش دارم و اگه بتونم تو همه ماموریتا زیاد میپستم. یه مشکل گنده ی دیگه ی منم اینه که تو بیشتر جاها ( غیر از ریون!) مخم نمیتونه ادامه ی قبلی رو پیدا کنه و بدونم چه جوری ادامه بدم. وگرنه زیاد میپستیدم!

11) از امضات معلومه عزمتو جزم کردی با گروه مورد علاقت قهرمان هاگ بشی. جمع بندیت از این ترم هاگوارتز تا الان که برگذار شده چیه؟ هر انتقاد، پیشنهاد یا تشکری که از مسئولین مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز داری راحت بگو.

اوهوم ولی نمیدونم چرا حسم در مورد هاگ یه جورایی داره پر میکشه میره ، ولی باید نگرش دارم و هاگ رو بشرکتم. از کلاسا عقب افتادم!!!

به نظرم تعداد کلاساش خیلی کمه! البته فک کنم دارم ناعادلانه فک میکنم. تقصیر پرسیه! من اولین هاگی که تصمیم گرفتم توش واقعا بشرکتم و مث یه وظیفه بش نگا کردم هاگی بود که پارسال تابستون پرسی مدیرش بود. خب مسلما الانم انتظار اون هاگ ، با اون همه کلاس و هیجانو دارم.

ولی تقصیر استر نی! تقصیر پرسیه که مارو به اون هاگ باحاول عادت داد. اما استر هم واقعا داره تلاششو میکنه ولی خب من چی کار کنم عادت ندارم به کلاسای کم. البته الان که حسشو ندارم به نظرم خیلی عالیه و اگه بیشتر بود الان از ریون شوت شده بودم!

ولی اگه کوییدیچ میبود بهتر بود. استر اگه سختگیرانه تر و ترسناک (!) به ملت میگفت زودباشین بیاین بیشتر کلاس بگیرین یا حتما باید تیم بدین ، هاگ جلب تر میشد.

اما من هیچ انتقادی ازش ندارم و به نظرم استر مدیر خوب و توانایی هست. کلا این وسط پرسی مقصره

12) چی شد که وارد گروه مرگخواران شدی؟ جمع بندیت از این گروه چیه؟ هر انتقاد و پیشنهادی از این گروه هم داری راحت بگو. اگه نکات مثبتی هم هست بگو. فقط بگم که انتقاد و اینا کردی خونت گردن خودتا! من از طرف لرد و بخصوص اون مار گنده ی درنده ی ... اووووخ سوختم ... تصحیح میکنم اون مار سبز زیبا ، هیچ تضمینی نمیتونم بکنم.

خیلی وقت بود که میخواستم سیاه شم. خیلی جالبه! اما اگه یادتون باشه محفل طوری بود که خروج هرکسی از اون گروه به معنای موافق نبودن با محفل برداشت میشد. به همین دلیل با لونا صبر کردیم که یه موقع بهتر رو پیدا کنیم و بپریم بریم مرگخوار شیم. آخر خرداد که مرگخوار شدیم هیچ محفلی هیچی نگفتا ، این وسط الف دالیا خودشون میان کار خودشونو سخت تر میکنن. به جای اینکه بهش اشاره نکنن، تو چت باکس میان میگن این رفت و اون رفت. خب همین کارارو میکنین که رفتن از محفلو این طوری برداشت میکنن دیگه. باو شاید یکی واقعا یه دلیل دیگه داشته باشه!

من الان از مرگخوار بودنم راضیم و خیلی دوسش دارم و تا آخرم مرگخوار میمونم. هیچ انتقاد و پیشنهادی ندارم ، لرد به بهترین نحو داره گروهش رو هدایت میکنه. به نجینی هم دارم علاقمند میشم. هرچی ارباب دوست داشته باشد ما نیز دوست داشته میباشیم.

13) اگه برات یه بلیت بفرستیم و بگیم شما بعنوان مدیر انتخاب شدی چه جوابی به این بلیت میدی؟

از اونجایی که میدونم که این اتفاق نمیفته هیچ فکریم در موردش ندارم.
اما خب قوه ی تخیلو واسه همین ساختن. میگم اول ببینین ملت چی میگن در موردم. چون این طور که من میبینم همه یه مشکلی با مدیرا دارن. من واقعا نمیدونم که اعضا چه انتظاری از یه مدیر دارن. فعال بودن مدیرارو به چه معنا میبینن؟
و چون جواب اینارو نمیدونم با هیچ کدوم از مدیرا هم مشکلی ندارم. در جواب بلیتم همین دو سوال بالارو میپرسم. اگه دیدم میتونم کارایی که ملت انتظار دارنو انجام بدم قبول میکنم ، اگه نه هم که نه.

14) کلا نظرت در مورد مدیریت و منوی مدیریت چیه؟ من خودم قبل اینکه مدیر شم پرسی همین سوالو تو همین قلم پر ازم پرسید و گفتم جذابه! نظر تو موافق منه یا مخالف؟

منم موافقم بات. جذابه! توی یه سایت دیه فقط یه ماه فعالیت کردم و منوی مدیریتو بم دادن. خیلی باحال و جذاب بود! و مسلما توی سایتی مث جادوگران که همه حرفا برمیگرده به مدیر جذاب تره!

15) قدح اندیشتو زیر و رو کن و بهترین و بدترین خاطرت از سایتو برامون بگو.

بهترین خاطره م از سایت وقتاییه که کلی رول میزنم. تابستون پارسال توی ریون! تقریبا یک در میون توی رولا پست من بود. تا جاییکه کاساندرا اومد بهم گفت اصن این کارت درس نی!
در مورد بدترینم الان هر چه قدرم بهش فک کنم دیگه برام بد نیست. اصن غیر از دو مورد که هردوشم به خاطر وضعیت خودم بود که بد میدیدمش ، چیز بدی نداشتم. اون دو تا هم که گفتم بد نبودن من در وضعیتی بودم که بد میدیدم!

زنگ تفریح

16) شخصیت هاگرید در کتابای هری پاتر جالب و خنده دار بود. اگه یادت باشه در توصیف سانتورها به هری گفت: "این لامصبا هر چیزی که نزدیکتر از ماه بهشون باشه رو نمیبینن." یا دم خوکی که برای دادلی گذاشت یا دو جا در کتاب هفتم وقتی میخواست روی صندلی بشینه صندلی جا به جا شکست. یکیش توی عروسی بیل و فلور و یکی هم تو خانه ویزلی ها. حالا هاگرید مهم نیست کلا نکته با مزه یا طنزی در مورد کتابای هری یا رولینگ داری بگو.

رولینگ نکات باحالی توی کتاباش داش مث همینایی که خودت اشاره کردی. مثلا توی کتاب اول که هری رو آورده بودن خونه خاله ش ، مینروا داره از استرس میمیره یهو این وسط دامبلدور میگه " آب نبات لیمویی میخوری؟ " حالا شاید افعال این جمله یه ذره اینور اونور شده باشه. این فک کنم مسخره ترین چیز باحال کتاب بود!!!
خیلیای دیگه داشت که الان تو ذهنم نمونده اما اگه بخوایم نام ببریم خیلی زیاد و باحالن و هرچی جلوتر بری باحال تر میشه.

17) این عبارت رو علامت گذاری کن: در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه.

18) با اینا جمله بساز: آنتونین، با فرهنگ، گل، خوشگل، زیبا، جادار، مطمئن، متواضع!!، فروتن!!!



آنتونین ِ با فرهنگ که همانند گل ِ خوشگل بسی زیبا، جادار و مطمئن ( امرسان ) است در برخورد با دیگران متواضع و فروتن است.



سوالات متفرقه:

19) آیا مجموعه رمان های فانتزی دیگه ای رو خوندی یا به سایت فانتزی دیگه ای مثل دارن شان میری؟ (الکساندر پردفوت)

نه هیچ رمان فانتزی دیگه ای نخوندم چون اگه شروع کنم تا تهش میرم. من همین طوریم درسامو نمیخونم حالا اگه بخوام این وسط یه کتابم بخونم دیگه باید برم ته دریا. ( کپی رایت بای بادراد )

پارسال اردیبهشت اینا توی یه سایت فانتزی به اسم نوقلم که فک کنم بشناسین فعالیت داشتم ، اما تابستون به خاطر جادوگران اونو دیگه نرفتم. آذر و دی امسال هم توش فعالیت کردم و دوباره ول کردم. و نمیدونم چرا افراد این سایت این قدر ارادت بالایی به بنده دارن که هر دفعه رفتم یه منویی رو بم دادن. دفعه ی اول بعد از یه ماه و دفعه ی دوم با اولین لحظه ی ورودم به سایت.

20) انیمیشن مورد علاقه ات چیه؟! (مینروا مک گونگال)

هر انیمیشنی که تا الان دیدم رو دوس داشتم! اما چون میدونم مینروا چه جوابی رو میخواد میگم فوتبالیستا. وقتی سوباسا مصدوم میشد این قده حال میکردم. البته سوباسارم بیشتر از همه دوس دارم!

21) اگه میشه یه سری از خصوصیات خودتو بگو. (ریموس لوپین)

اینو باید بقیه بگن. اگه بخوام کاری رو بکنم تا تهش میرم! اگه نخوام کاری رو کنم نگاشم نمیکنم! اگه کاری بم بدن تمام تلاشمو واسش میکنم. اگه کاری بم بدن نتونستم بکنم میگم نمیتونم و بیخیال میشم!
انتقام میگیرم - زودعصبانی نمیشم ولی بشم بدجور میشم. - همه چیزو مثبت نیگا میکنم - سیریشم!

دیگه از لونا بپرسین!

22) علم بهتر است یا ثروت؟

علم! خیلی دوس دارم همه چیزو بدونم و علمم زیاد باشه اما چون درس خون نیستم بهش نمیرسم!

23) به چه ورزشی علاقه داری؟

فوتبال!

24) تفریح مورد علاقت چیه؟

تماشای فوتبال تیم مورد علاقه م - رول زدن تو جادوگران!

25) من عاشق گیم های کامپیوتری هستم بخصوص سری call of duty. تو هم گیم بازی میکنی؟ اگه جواب مثبته هر کدومو بیشتر دوس داری نام ببر.

صد در صد! عاشقشم! ولی الان هیچ بازی رو ندارم ، در پیدا کردن بازی بس ضعیفم ، در بردن بازی بس قوی هستم! آنتونین؟ بپر بیا پشت پرده بازی معرفی کن!

26) تیم مورد علاقت استقلاله یا پرسپولیس؟

چلسی! رئال مادرید! آلمان! برزیل! البته ممکنه مورد دیگه ای هم به باشگاه ها تا سال دیه اضافه بشه!

حالا چون خیلی اصرار میکنی پرسپولیس!

27) آشپزی رو دوست داری؟ آشپزی میکنی؟ دست پختت خوبه؟ اگه جواب مثبته که پس یه ناهار یا شام افتادیم.

نمیدونم چون نکردم - نه چون خواهرم بزرگ تر از منه و کم میکنه - نمیدونم - در خدمتیم

پایان

28) ممنون که وقت گذاشتی و به سوالا جواب دادی. حالا بنظرت مصاحبه بد بود یا خوب؟ هر انتقادی پیشنهادی فحشی () داری راحت بگو.

ممنون که وقت گذاشتی و سوال طرح کردی. سوالات خوب و جلب بود ولی فک کنم من پرحرفی کردم.

29) پیشنهاد میکنی چه عضوی بعنوان مهمان بعدی دعوت شه؟ توصیه ت به این عضو چیه؟

مری فریز باود - یکم از خودت بگو!
آنتونین دالاهوف - فوتبال ببین!

30) اگه مطلبی در سوالات گفته نشد و دوست داری بگی بگو.

همه چیز گفته شده بود و چیز دیگه ای نمونده! ممنون از دعوتت!

-----------------

لینی بعد از پر کردن مصاحبه برگه ها را درون دستان آنتونین که هنوز پخش زمین بود گذاشت ، لبخندی زد و از آنجا خارج شد!




Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۹
1.

مواد لازم:

100 گرم پر لاشخور
دو عدد چشم وزغ سیاه
یک عدد بال سوسک
700 گرم علف چنگ ( نمیشناسی؟ من میشناسم )
قسمتی از چیزی که قراره بهش نفرت پیدا کنیم
سیر

طرز تهیه:

ابتدا 600 گرم علف های چنگ را درون پاتیلی برنجی و کوچک میریزیم و به مدت 15 دقیقه روی شعله قرار میدهیم و بعد از آن آب خارج شده از علف را درون پاتیل اصلی میریزیم. علف های باقی مانده را با پر لاشخور مخلوط میکنیم و بعد از ریختن در پاتیل ، 4 دور برخلاف عقربه های ساعت هم میزنیم.

چشم له شده وزغ و بال خرد شده ی سوسک را نیز درون پاتیل میریزیم و تنها یک دور به سمت عقربه های ساعت میچرخانیم. در نهایت 100 گرم علف باقیمانده را همراه با قسمتی از چیزی که قراره بهش نفرت پیدا کنیم را له میکنیم و آن را درون پاتیل که به رنگ ارغوانی تیره در آمده بود میریزیم. مشاهده میشود که بخاری از معجون تیره رنگ ، مستقیم خارج میشود.

2.

1) وقتی از کسی میخوایم که بره حساب شخصی رو برسه و اون فرد حاضر به انجام این کار نیست ، این معجون رو بهش میخورونیم.

2) زمانی که قراره کسی بره یکی دیگه رو بکشه و توانایی کشتار نداره ، با خوردن این معجون نه تنها همون فرد رو میکشه بلکه دیگه واهمه ای از کشتن هم نداره.

3) موقعی که شکست عشقی میخوری و عمرا نمیتونی اون فرد رو فراموش کنی. چاره ی کار خوردن این معجونه تا علاوه بر اینکه دوسش نداشته باشی ، ازش تنفر هم داشته باشی.

4) هنگامی که شخصی به شدت سعی داره خودشو بهت بچسبونه و تو ازش اصلا خوشت نمیاد ، این معجون کار خودشو میکنه و اون فردو تا عمر داری دیگه نمیبینیش.

5) به طور کلی برای انجام هر کار خبیثانه ای حتی دزدی وقتی نفرت تمام وجودتو پر کنه انجام کار برات آسون و دلچسب میشه.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.