لرد تصمیم داشت تا وقتی که سوروس جواب سوالش را پیدا میکند راه های دیگری را برای از بین بردن او امتحان کند.برای همین دستور داد این بار ایوان راه جدیدی برای این کار معرفی کند.
دامبلدور را به اتاق سنگی دایره ای شکلی منتقل کردند و ایوان به همراه روفوس و رز مسئول امتحان شیوه جدید شدند.
ایوان میزی بزرگ و بطری های شیشه ای و معجون های مختلفی ظاهر کرد که بعد از ظاهر کردن یک عدد صندلی و نشستن بر روی آن مشغول ور رفتن و مخلوط کردن معجون ها شد.
روفوس همان طور که زنجیر های آلبوس را محکم تر میبست به ایوان گفت: ببینم چیکار داری میکنی حالا؟بساط آزمایشگاه شامپو سازیت رو آوردی اینجا؟
ایوان:دقیقا روفوس!یه روز که داشتم روی ترکیب شامپو تقویت کننده جدیدم فکر میکردم به یه محلول خیلی خطرناک و سمی رسیدم که حتی میتونه یه کرگردن رو از پا بندازه، چه برسه به این پیرمرد نی قلیون!
آلبوس که از شدت مشت خوردن فکش اندکی آویزان شده بود گفت: آه...فرزندم اینقدر زحمت بیهوده...
جمله دامبلدور با مشتی که روفوس دوباره به صورتش کوبید ناتمام ماند!در چند قدم جلوتر ایوان مشغول ور رفتن با معجون های مختلف بود و هر بار که محلول جدیدی به بطری اش اضافه میکرد دود رنگی، بد بو و غلیظی از آن خارج میشد.
ایوان در نهایت بطری کوچک دودی رنگی را از جیبش در اورد و در حالی که آن را جلو چشم دامبلدور گرفته بود گفت:میدونی این چیه پیرمرد؟قوی ترین محلول کشنده دنیا.زهریه که شخصا ازچنگال شاخ دم مجارستانی کشیدم!وقتی با این محلول ترکیب بشه، یه سنگ قبر قشنگ لازم داری!
ایوان در بطری را باز کرد و تمام آن را داخل بطری دیگر خالی کرد...فششششششششششششششششششش...!
بعد از اینکه رز در اتاق را باز کرد و دود سیاه از انجا خارج شد ایوان که صورتش کمی سیاه شده بود با لبخند کج و کوله ای بطری ای را که در دست داشت به سمت دامبلدور گرفت و گفت:هوم،اماده است!
ایوان از پشت میز بلند شد و در مقابل دامبلدور ایستاد و گفت:خیلی خب عین بچه تسترال دهنت رو باز کن ببینم!
از انجاییکه دامبلدور علاقه ای به باز کردن دهانش نداشت رز بوسیله جادو و روفوس به کمک دست هایش فک او را باز کرد و ایوان تمام محلول را داخل حلق دامبلدور ریخت!
روفوس دست هایش را کنار کشید و گفت:یعنی الان تمومه؟
نگاه سه مرگخوار به دامبلدور خیره شده بود.دامبلدور با سختی آب دهانش را قورت داد و نگاهی به اطراف انداخت.چند لحظه بیشتر باقی نمانده بود...محلول به زودی اثر میکرد و پیرمرد مشنگ پرست را برای همیشه ساکت میکرد.اما...
دامبلدور دور دهانش را لیس زد و گفت:بد مزه نبود، ولی یه کم شکرش کم بود!
ایوان:
امکان نداره!صبر کن ببینم!
با چوبدستی اش درست در وسط اتاق یک کرگردن ظاهر کرد و قبل از آنکه حیوان بتواند حرکتی بکند چند قطره باقی مانده درون بطری را داخل حلق حیوان ریخت.کرگدن نگاهی خشمگینی به ایوان انداخت ولی قبل از انکه بتواند دهانش را برای نعره کشیدن باز کند با صدای گرووووووومپ بلندی به زمین افتاد و مرد!
رز با ترس گفت:ببینم حالا کی میخواد نتیجه رو به ارباب اعلام کنه؟