هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۰ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۳۸:۱۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
دامبلدور به دنبال ریشه‌ی مشکل عدم توانایی چشمانش در کشتن مرگخواران گشت. اما چیزی پیدا نکرد. هر چه اطرافش را نگاه کرد، چیزی ندید.
ماتیلدا که فکش بیست و هفت درجه از جایش جابجا شده بود، با ضربه ای آن را سر جایش برگرداند. چند بار دهانش را باز و بسته کرد تا مطمئن شود فک پایینش به خوبی جا افتاده است.
-اَااا... آاااا... درست شد!

سپس نگاهی به دامبلدور انداخت که با عصبانیت، اطرافش را می گشت.
-پروف... میگم بهتر نیست اول اون شاخه های جارو رو از توی چشمتون در بیارید؟

دامبلدور بالاخره ریشه مشکل را یافت!
-حق با توئه بابا جان. چشمامو رو به حقیقت باز کردی!

دامبلدور دو شاخه تیز و طویل را از تخم چشمانش بیرون کشید.
در آنسو، گابریل همچنان به پرتاب هدفمند خود می بالید. درست همانطور که باید می بود، دو حفره با فاصله های برابر از خط وسط بینی دامبلدور، در چشمانش ایجاد شده بود.

-ماتیلدا، اون ققنوس منو صدا کن.

نیازی به صدا کردن نبود. ققنوس دامبلدور بی کار تر از آن بود که جایی برود. دامبلدور دستی به سر پرنده‌ی زشت و پیرش کشید.
- می دونم چیزی به سوختنت نمونده. ازت می خوام یکم به خودت فشار بیاری، ببینی می تونی همین الان بری اونجا آتیش بگیری؟ آفرین بابا جان. برو.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
بلاتریکس چشمانش سرخ‌تر از قبل شده‌بود، خیلی سرخ‌تر. نگاهش را بین مرگخواران چرخاند و روی یک نفر متوقف شد.
- تو! تو نمی‌خوای هیچ‌کاری انجام بدی؟ از اول وایسادی بالای تاپیک داری مارو نگاه می‌کنی؟

و گابریل که مشغول جارو کردن اطراف ِ لرد لمیده
‌روی زیرانداز - به روش سنتی و با جاروی سیخ‌سیخی‌اش بود - به نشانه تفکر، کمی اخم کرد. از طرفی این فکر ذهنش را مشغول کرده‌بود که اگر او جارو را پرتاب کند، امکان دارد آن طرفی‌ها جارویی برای پرتاب نداشته‌باشند و تقارن بهم بریزد، و از طرف دیگر، اگر جارو را از دست می‌داد و گوش تسترال کر، رابستن موقع ِ درآوردن سرلاک از ظرف دستش بلرزد و روی زمین بریزد، چه فاجعه‌ای رخ می‌داد؟

اما او ناچار بود که تصمیم بگیرد. حالا که پای آبروی مرگخواران در میان بود باید می‌توانست وسواسش را برای مدتی فراموش کند؛ نتیجتا نگاهش را به محفلیون و آن برق عشقی که حاکی از لذتشان بابت پرتاب های اخیر بود، دوخت و سپس جارویش را با همان زاویهء مناسبی که برای تلافی ِ جارو کردن ِ موهای آتش‌زنه به سمتش پرت می‌کرد، و با حالتی که تا رسیدن به جمع محفلیون سرعتش کم نشود و به‌طور مداوم بچرخد، پرتاب کرد. برای او کیفیت پرتاب بسیار مهم بود.

جارو، که بالاخره از دست گابریل و کار کشیدن‌های مداومش راحت شده‌بود، به جمع محفلی‌ها لبخند زد و وارد هاله‌ء عشقی که تا شعاع چند کیلومتری از خود ساطع می‌کردند شد. لبخندی زد و تمام خاطراتش که چیزی بیشتر از خوردن توی سر ِ گربهء الاف، کشیده‌شدنهای مداوم به زمین و در و دیوار تمیز و دردهایی که متحمل شده بود، در چشمانِ ماتیلدا خیره‌شد و شاخه‌هایش را گشود تا در آغوشش فرود بیاید.

شترق!

جارو فرود دردناکی داشت.

ابتدا دسته‌اش به ماتیلدا خورد و بعد از ترس مثل جوجه‌تیغی، شاخه‌های سیخ‌سیخی‌اش را رو به محفلی‌ها پرتاب کرد و ارتش را از هم پاشاند.

- به این می‌گن یه پرتاب سه امتیازی!

چشم‌های سرخی که این‌بار نه متعلق به لردسیاه، نه بلاتریکس و نه هیچ‌یک از مرگخواران، بلکه متعلق به دامبلدور بود، سعی کرد با نگاه چند تا مرگخوار را بکشد. اما خب اینجا فقط جامعه جادوگری بود، نه سرزمین عجایب.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۳۰ ۲۰:۲۴:۰۲

گب دراکولا!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
اما کریس با تمام قدرت سوژه را گرفت و نگذاشت خراب بشود. کریس سوژه را کشید و مانند فیلم خارجی ها به او گفت:
-دستمو ول نکن!

سوژه اما از فیلم ها پیروی نکرد و دست کریس را سفت چسبید، اگر میخواست پیروی کند الان باید میپرید پایین و میمرد.
سوژه ای بود جان دوست.

و در همین حین دامبلدور لگدی به کمر هاگرید زد و بانز بیرون پرید.

-پوروفسور؟ لگد میزنید؟این بود رسم و روسوم روشنایی؟
-فرزندم این خیلی هم حرکت با عشقی بود، جن رو از داخل بدنت خارج نمودم!

و بانز تازه کلمه ی ((جن)) را شنید.

به بانز توهین شده بود...
به یک مرگخوار متشخص توهین شده بود...
به یک ارتش متشخص توهین شده بود!

بنابراین بانز تمام قدرتش را جمع کرد، با خشم به محفلی ها نگاه کرد و سپس...
دوان دوان با بغض پیش مرگخواران برگشت.
-ارباب! اینا به مرگخوار بی پناهتون میگن جن! میگن روح! فکر میکنن هر کی دیده نمیشه جنه!
-خب الان چیکار کنیم بانز؟
-ارباب به مرگخوارتون توهین شده، در نتیجه به مرگخواراتون توهین شده و در آخر هم که...

لرد بلند شد و رو به مرگخواران با صدای بلند گفت:
-به ما توهین شده!

و مرگخواران مانند یک لشکر تشنه به خون آماده ی حمله دوباره به محفلی ها شدند.


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
دارم برای تو می‌نویسم. تویی که بالاخره تونستی رزرو بزنی... الان ضربان قلبت تو اوجه و داری با عجله این رول رو می‌خونی و خودمونیم! ترجیحت اینه که زیاد تو باقالیا نرفته باشه... نرفته باشه تا راحت‌تر ادامه‌ش بدی. سخت نگیر رفیق. همه‌مون تو این موقعیت بوده‌یم. یه لحظه من برم ببینم آملیا چی نوشته...

آها! خشونت. یه نگاه به سر لرد بندازین... دوتا شده. قلبمه. کی اون اسپک رو زد؟ یه نگاه به پوست نیش‌خورده‌ی مرگخوارا بندازین... کی اون دامبل پلاستیکی‌ها رو فیلان؟
با تمام این تفاصیل، دامبلدور یه دفعه به این نتیجه رسید که باید خشن بشه... خشن‌تر.

دارم اذیتت می‌کنم؟ تمومش کنم بره پی کارش؟ دامبلدور هم موافق بود. موافق بود که تمومش کنیم بره پی کارش لکن...
(توجه داشته‌باشید که با خوندن همون دو جمله‌ی اول دیالوگ پایین، می‌تونید برید به پاراگراف بعدی)

- بیا دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حماااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حمااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حمااااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حمااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حمااااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حمااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حمااااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حمااااال!
-هاگرید؟ فرزندم؟
-بیا برو دهنتو شیرین کن مرتیکه‌ی حمااااااال!


هاگرید رو بانز گرفته بود.
یعنی بانز رفته بود توش. آن‌روز راس ساعت فیلان، یک بانز به بدن آقای هاگرید حلول کرد. و باهاش حرف می‌زد. و هاگرید هم چون توی فیلم دیده بود که آدم‌های جن‌زده چه شکلی می‌شن، داشت همونطوری عمل می‌کرد. و بانز رو به شیرین کردن دهنش تشویق می‌کرد... مرتیکه‌ی حمال...

-هاگرید فرزندم، داری چیکار می‌کنی؟ چرا داری ساقه‌طلایی‌هایی که آورده بودیم جهت پیک‌نیک رو فیلان؟
-تخصیر منه پوروف؟ تخصیر منه که کیک نوداریم؟ جن رفته توم و داره بم میگه کیک بوخور. من چی؟ دارم با ساقه‌طلایی دهنمو شیرین نیگر می‌دارم.

خلاصه عرض کنم، نتیجه این شد که تصمیم گرفتند جن رو از بدن هاگرید بیرون بیاورند تا...

دیدی سوژه رفت تو باقالیا؟
حالا وقتشه دوباره ضربان قلبت بالا بره!


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
- چیکار میکنی؟ من اون شاخا رو لازم دارم!
- شاخای منو...

ریموند آرزو میکرد کاش شاخهاش از کله ش جدا میشدن، ولی دیگه هیچوقت به عنوان پایه تلسکوپ آملیا استفاده نمیشدن. ترجیح می داد شاخهاش خورد بشن، ولی گردنش برای تنظیم کردن تلسکوپ خورد نشه. ترجیح میداد...

پـــــــــــــــاق!

-

حالا دیگه ریموند ترجیح نمیداد هیچکدوم از این اتفاقا بیفته؛ چون میدونست وقتی تلسکوپ رو جوری دم دست بذارن که دست بچه بهش برسه چی میشه.

- تلسکوپمو داغون کردین! داغونتون میکنم!

دامبلدور، دنبال بازی های آملیا و بچه ویزلی ها رو تماشا میکرد... ولی نباید میکرد! اونا قرار بود مرگخوارها رو به سزای اعمالشون برسونن، نه همدیگه رو. آرمان های محفل داشت زیر سوال میرفت...

- فرزندان!

فرزندان سرگرم کار خودشون بودن...

- فرزندان. ... فرزندان!

توجه همه فرزندان، حتی ریموند، این بار به دامبلدور جلب شد. انگار، بعضی وقتا استفاده از خشونت بد نبود... این بار هم از همون وقتا بود!



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
عده ای از مرگخواران در گوشه ای سرگرم نرمش برای بیشتر شدن آمادگی بدنیشون بودن و عده ای دور نجینی که داشت براشون سخنرانی غرایی ارائه میکرد جمع شده بودن.
کسی چیزی از فیس و فصصص های نجینی نمیفهمید...ولی همه سرشونو تکون میدادن که بله بله...فهمیدیم. همین کارو میکنیم.

تا این که یکی از مرگخوارا از جمع جدا میشه و بطرف لرد سیاه میره.

-ارباب بزنم به قلب دشمن؟

لرد دستور رو صادر میکنه.
-بزن بانز! ولی شناسایی نشو.

بانز با دستور مستقیمی که از لرد گرفته بود، ردا از تن میکنه و حمله میکنه.

ریموند بی هدفانه سرگرم شاخ زدن به اطرافشه که یهو احساس میکنه شاخاش سنگین شدن.
-پروف...نیروی بدنی من به اتمام رسید. ویتامین کافی به شاخم نرسیده.

دامبلدور یه پیاز تقویتی برای ریموند پرتاب میکنه که روی هوا اونو میگیره...ولی پیازه دوباره به طرف خود دامبلدور پرتاب میشه و یه شیشه عینکشو میشکنه و از چشمش رد میشه و از اون طرف سرش میزنه بیرون.
ولی دامبلدور نمیمیره. حتی زخمی هم نمیشه. چون اون یه دامبلدوره و فورا ترمیم میشه. حتی بعدها شایعه میشه که تو جیبش هورکراکس داشته.

به هر حال...کسی نمیفهمه پیازه چطوری برگشته ولی شاخای ریموند همونجوری سنگین میمونن و ریموند شروع میکنه به حملات بی وقفه به محفلی ها.

ریموند در حال شاخ زدن، نمیفهمه که یه بانز روی سرش نشسته و شاخشو با دو دست گرفته و داره هدایتش میکنه.
محفلی ها هم غر غر کنان از ریموند میخوان که حداقل تو این موقعیت دست از بازی برداره!

-بس کن دیگه چت شده تو؟
-اینم شاخ شد برای ما...
-شاخت رفت تو دماغم!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۳۰ ۱۹:۲۸:۱۶
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۳۰ ۱۹:۳۰:۱۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

سوجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۳۳:۰۷ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
چند دقیقه طول کشید تا مرگخوارها بالاخره و با زحمت بسیار، زنبورها را از خودشان دور کردند و از خستگی روی زمین ولو شدند تا سوزش جاهای نیششان کمتر شود. در همین حین، یکی از بوته‌های اطراف خش خشی کرد و یکدفعه چند پارچ آب‌پرتقال با تکه‌های بزرگ یخ داخلشان، از بین بوته‌ها بیرون گذاشته شدند!
- اینا از کجا اومدن دیگه؟ به‌به!

سمت محفلی‌ها
- پروفس، بچه‌ها، نگران نباشین! من دیدم همه‌تون معطوف شدین، خودم یواشکی رفتم و تلافی کردم. یه جوری هم تلافی کردم که تا عمر دارن یادشون نره.

دامبلدور با نوک انگشت، عینک هلالی شکلش را کمی پایین آورد و از بالای شیشه‌اش، نگاه مشکوکانه‌ای به سوجی انداخت.
- فرزندم، ما خیلی وقته که دیگه معطوف نیستیم. خودمون هم با پرتاب آلبوس پلاستیکی و یاری زنبورا مرگخوارا رو تنبیه کردیم. میشه بپرسم دقیقا چطوری تلافی کردی فرزندم؟
- یه چیز چندش‌آور دادم به خوردشون پروفس. ولی می‌دونین، اصولا من هیچ‌جوره نمی‌تونم فرزند شما باشم. یعنی خب ما میوه‌ها با درختا تناوب نسل داریم. پدر و مادرمون درختن، بچه‌هامون هم درخت میشن. بعد دوباره نوه‌هامون میوه میشن. بعد نتیجه‌هامون...

ریموند سوجی را از روی زمین برداشت و تکان داد.
- سوجی! سوجی! یه لحظه تمرکز کن!
- بعد ندیده‌هامون... چی شده؟
- پروفسور پرسید دقیقا چجوری تلافی کردی؟
- آهان... گفتم که. یه چیز چندش‌آور به خوردشون دادم.

تقریباً تمام محفلی‌ها مطمئن بودند که نظر پرتقال‌ها و آدم‌ها می‌تواند در مورد چیزهای چندش‌آورمتفاوت باشد. ریموند ادامه داد:
- و اون چیز چندش‌آور چی بود؟
- حالتون به هم می‌خوره ها.

اما سوجی از نگاه‌های خیره‌ی محفلی‌ها فهمید منتظر جواب هستند.
- خودتون خواستین بگم. آب‌پرتقال مخلوط با پالپ و یخ.

با اینکه تقریبا همه مطمئن بودند آخر سر این جواب را خواهند شنید، اما باز هم ناامید شدند. بچه ویزلی‌ها تلسکوپ آملیا را کش رفتند و با حسرت، نوبتی به مرگ‌خوارهایی که پارچ‌های آب‌پرتقال خنک را سر می‌کشیدند نگاه می‌کردند. آن‌ها مدت‌ها بود که از سوجی آب‌پرتقال می‌خواستند اما سوجی می‌گفت که هیچوقت حاضر نیست ببینید عزیزانش دارند از فاضلاب یخچال گریمولد تغذیه می‌کنند.

اما مرگخوارها که حالا با خوردن آب‌پرتقال ریکاوری شده بودند، کم‌کم داشتند برای انتقام سنگین‌تری حاضر می‌شدند.



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
زنبورا اصلاً بخشنده نبودن! کندو چند لحظه بعد به شدت تکون خورد و دریایی از زنبور های زرد و مشکی به سمت پایین روانه شدن. درسته که ماتیلدا نشونه گیری دقیقی نداشت ولی حداقل آلبوس پلاستیکی رو سمت مرگخوارا پرتاب کرد بود که این نتیجه رو به ما میداد که کندو وایضاً زنبور ها دقیقاً زیر مرگخوارا بودن.

- زنبور های مزاحم دارن مارو نیش میزنن.

کریس اینبار هم خواست که شیرجه بزنه و به اربابش خدمت کنه ولی متاسفانه شیرجه فقط زنبور های بیشتری رو به سمت لرد روانه کرد.

- خودمان بعداً به حسابت میرسیم ریس! البته اربابی هستیم مقاوم. این نیش ها درد ندارد!

مابقی مرگخوارا هم لحظه ای ساکت شدن و فهمیدن که که این نیش ها دردی ندارد.

- چه زنبور های ریزی!

در سمت دیگه اما محفلی ها به خط شده و نشونه گیری کردن بودن.
- رها کنید!

با توصیه دامبلدور، ده ها آلبوس پلاستیکی به سمت مرگخوارا ها روانه شد. آلبوس ها به زنبور ها برخورد می‌کردند و مثل اسنپ اونا رو حمل میکردن و بهشون شتاب میدادن.

- حالا دردمون گرفت.


ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۳۰ ۱۹:۱۲:۲۳


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
- پروفسور راست میگن!

ماتیلدا این رو گفت و دامبلدور پلاستیکی رو از دست دامبلدور گرفت و با کلی دور خیز دامبلدور پلاستیکی رو به سمت جایی که مرگخوارا نشسته بودن شوت کرد; ولی متاسفانه نشونه گیری ماتیلدا زیاد خوب نبود و دامبلدور پلاستیکی صاف به درون کندوی عسلی پرتاب شد.

- اشکالی نداره فرزندم زنبورا حیوانات به شدت با عشق و مهربونین. مارو می بخشن! تازه از این البوس پلاستیکیا زیاد دارم ناراحت اون نباش!

دامبلدور دستشو تا ارنج درون ریشش فرو برد و هفت هشتا دامبلدور پلاستیکی دیگه در اورد و به دست محفلیون داد.
- پروفسور کارخونه ی پروف پلاستیک دارین!؟
- نه فرزندم اینا همش دست ساز خودمه برای اینکه سبک تر باشنو و راحت تر پرتاب شن. پرت کن ببین.

محفلیون هر کدوم یه البوس پلاستیکی که به شدت بهش علاقه پیدا کرده بودن برداشتن تا پرتاب کنن ولی خبر نداشتن زنبورا مثل اونا البوس پلاستیکی دوست ندارن!


تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
محفلیون معطوف شدند باز.
خیلی شدند.
عطوفت از چشم و گوش و حلق و بینیشان به اطراف می‌پاچید.
عطوفتشان اینقدر به اطراف پاچید که بالاخره موثر واقع شد... ولی نه از آن لحاظ!
عطوفت پاچیده شده از چشم و چالشان، در دل دشت و دمن بذر شد، نشست و در نهایت درخت عطوفت محفلیان سبز شد.

-درخت!
-معطوف!
-سبز!

محفلیون ذوق زده شده بودند.

-فرزندان من! روشنی خانه گریمولد... درخت ندیدین تا حالا؟ توجهتون باید جای دیگه باشه الان‌ها!

و آلبوس پلاستیکی را جلوی چشم آنها گرفت.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.