هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین


تکلیف جلسه اول ماگل شناسی:
در یک روز معمولی در فصل تابستان، در شهر صوفیه، استفان ایوانوا روز سخت و پر مشغله ای را گذرانده بود و داشت عرق ریزان و نفس نفس زنان از شیب جاده ای که به خانه اش منتهی میشد بالا میرفت.
_اوه! وای... آره ... دارم میرسم... اهم! اوه....

وقتی پشت در خانه رسید، لحظه ای نفسی تازه کرد و دلش را به این خوش کرد که وقتی در خانه را باز میکند بوی خوش غذا راه افتاده است و زنش در خانه با یک لیوان لیموناد سرد و یک تکه ساندویچ ژامبون بوقلمون از او پذیرایی خواهد کرد!
آب دهانش راه افتاد و زنگ خانه را دوباره فشار داد.
ولی به جای اینکه با بوی خوش غذا و لیموناد سورپرایز شود، با چهره زیبا و وحشت زده دخترش مواجه شد.
-بابا...بابا! بچه داره به دنیا میاد!

و همان¬ جا از هوش رفت!
استفان که به لکنت افتاده بود با قیافه ای قرمز و وحشت زده گفت:
_ها؟! یعنی چ...چ...چی...ی؟ چی دا...دا...داری میگی؟ چ...چ...چرا غ ...غ...غش میکنی؟

بعد به سرعت به طرف اتاقی که در انتهای راهرو بود دوید.
وقتی در را باز کرد با این صحنه رو به رو شد:
دخترانش عرق میریختند، یکی از آنها (نمی دانم کدام!) داشت زار زار گریه میکرد و هریک سر دیگری فریاد میزد و همه به هم دستور میدادند.
_احمق مگه نگفتم اون حوله رو بیار؟
_خب منم اوردم دیگه چرا داد میزنی؟
_خنگه اون سفیده رو بیار! این حوله آشپزخونه است!

استفان از اتاق بیرون رفت، چون حوصله قیل و قال دختر ها را نداشت.
تا این که عده ای از همسایه ها در را باز کرده، و به داخل خانه هجوم آوردند! همه به سمت اتاق انتهای راهرو دویدند تا کمکی برای لیزا ایوانوا باشند.
اما دختران استفان بیشتر آنها را بیرون کردند و با تجربه ترین ها را برگزیدند. اتاق در سکوتی دلهره آور فرو رفت.
تا اینکه صدای نوزاد از اتاق شنیده شد.
استفان با خوشحالی انتظار دختری بسیار زیبا را میکشید، دختری که مانند مادر و خواهرهایش پوستی زیبا و براق و موهایی نقره ای داشته باشد. اما...
اما وقتی وارد اتاق شد با نوزادی کک و مکی با موهایی قهوه ای روشن روبه روشد. اسم نوزاد را اکساندرا گذاشتند.
نوزادی که شب و روز جیغ میکشید و صورتش بنفش میشد و کسی نمیتوانست به گهواره اش نزدیک شود.
وقتی بزرگ شد هم تغییری نکرد و با چهره ای با مشخصات زیر به هاگوارتز آمد:
دهانی گشاد، صورتی کشیده، چشمان شیطان و موهای قهوای روشن. در کل اصلا دختری نبود که به چشم کسی قشنگ بیاید!
استاد لسترنج! او به هیچ وجه با کمالات نبود، متاسفم! به بزرگی خود ببخش.
خلاصه این که ایوانوا، (به دلایلی نا معلوم) وحشی، حیوان، و دچار بیماری سگ شدگی به هاگوارتز آمد. ولی پروفسور دامبلدرور نگذاشت او سگ شده بماند پس او را به سنت مانگو فرستاد تا درمان شود. او حدود یک ماه در سنت مانگو بستری ماند و وقتی بیرون آمد الکساندرا ایوانوای دیگری شده بود.
البته هنوز اثراتی از جنون گاهی در او دیده میشود. مثلا وقتی استرس میگیرد یا عصبی میشود به شدت به لکنت می افتد.
او همیشه سعی دارد دیگران را اذیت کند، اما در عین حال هم صحبت خوبی است و دیگران از معاشرت با او لذت می برند (گاهی).

او در سیزده سالگی به اجبار پدرش که میگفت او هیچ خاصیتی ندارد و حداقل میتواند کوییدیچ را امتحان کند، به عنوان مهاجم به تیم کوییدیچ گریفندور رفت. برخلاف انتظار، بازیکن کوییدیچ خوبی شد و در پانزده سالگی (این بار به اجبار مادرش) به تیم کوییدیچ بلغارستان رفت تا شاید کاره ای شود ولی پس از چند دوره بازی در جام جهانی، از حضور در آن دلزده شد و فقط وقت هایی که به پول نیاز دارد، در چنین بازی هایی شرکت میکند. در هر صورت خوابیدن روی کاناپه و خوردن یک تن شکلات را ترجیح میدهد.
او عاشق پیوستن به حلقه مرگخواران وفادار لرد ولدرمورت است ولی هنوز چنین سعادتی نصیبش نشده است.
او هم اکنون در هاگوارتز تحصیل میکند و بیشتر وقت خود را صرف خوردن، خوابیدن، دعوا کردن با خواهران بی مصرفش که (در ریونکلا حضور دارند)، و انجام تکالیف هاگوارتز میکند.
او خیلی حرف میزند (دهن گشاد!) و به زور میتوان دهانش را بست و الان هم زیاده روی کرده است پس دهانش را می بندد و خداحافظی می کند.








پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
سلام پروفسور لسترنج
لاوندر براون هستم؛ یه ساحره باکمالات!


لاوندر از کلاس ماگل شناسی بیرون آمد؛ کلاسی که یک پروفسور مرگخوار آن را تدریس می کرد و حالا به کلاس ماگل باکمالات شناسی تبدیل شده بود.از این درس خوشش نمی آمد و فقط برای تکمیل برنامه اش و البته کم نیاوردن از هرماینی آن را برداشته بود.

تکلیف آن جلسه اما برایش جالب بود. تکلیفی که آسان اما سرنوشت ساز به نظر میرسید؛البته با توجه به قمه درون جوراب پروفسور.
تکلیف این بود:خودتونو غیر مستقیم معرفی کنین!

لاوندر بلد بود خودش را معرفی کند؛اما معنای غیر مستقیم را نمی فهمید. در آن لحظه فکری به ذهنش رسیدواو بعضی وقت ها خیلی باهوش می شد.
تصمیم گرفته بود غیر مستقیمانه خوش را به صورتی غیر مستقیم معرفی کند که غیر مستقیم در غیرمستقیم بشود و حاصل نهایی برابر شود با مستقیم. درست مثل ریاضی که منفی در منفی برابر است با مثبت. این فلسفه ی سنگین می توانست دهان استاد مرگخوار را از حلق گره بزند.
به سرعت کاغذ پوستی و قلم پرش را به سالن گریفیندور برد.قلمش را به دست گرفت و شروع به نوشتن کرد:

-من، لاوندربراون هستم. خون اصیل در رگهام دارم یه گریفیندوری هستم.شجاع،باهوش و مغرورم. خیلی هم با کمالات هستم.
نسبتا قدرتمندم و عضو ارتش دامبلدور هستم.طرفدار هری پاترم و ازلرد سیاه متنفرم.(اوه!نباید اینو می گفتم! الان قمه شو می کشه! من خیلی باکمالاتم هااا خونم هم اصیل اصیله!)
کسی که واقعا عاشقشم رونالد ویزلیه. وای عاشق اون کک مک هاشم!
و چیزی که ازش متنفرم اون دختره ی مو وزوزی خودنماست که هی خودش رو به رون می چسبونه.هرماینی رو میگم.
ظاهرافرار من در نبرد هاگوارتز کشته بشم؛اما هنوز که زنده ام معتقدم باید در لحظه زندگی کرد.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
جلسه اول ماگل شناسی ترم 24ام هاگوارتز

واقعا چه اتفاقی افتاده بود؟ چرا باید یک مرگخوار در هاگوارتز تدریس کند؟ آن هم چه درسی؟ مشنگ شناسی!
این نگرانی و پچ‌پچ های دانش‌آموزان حاضر در جلسه اول مشنگ شناسی بود که همگی قبل از آمدن رودولف لسترنج به کلاس مضطرب بودند...آنها هیچ ایده‌ای نداشتند که رودولف لسترنج، پروفسور این درس قرار بود در طول این ترم چه بلایی سر آنها بیاورد...خیلی از آنها فقط اسم او را شنیده بودند و هیچ تصوری از اینکه چه قرار است چه اتفاقی بیوفتد نداشتند...
اما با ورود رودولف به کلاس، همهمه به سکوت تبدیل شد...رودولف در سکوت از انتهای کلاس وارد و به سمت میز تدریسش رفت و سپس گفت:
_برای اونهایی که من رو نمیشناسن...رودولف لسترنج هستم...و این ترم با شما درس کمالات شناسی رو دارم!

سکوتی سهمگین در کلاس حکم‌فرما بود...بعد از چند ثانیه اما بلاخره دانش‌آموز شجاعی از گریفندور دستانش را بالا برد...
_ببخشید پروفسور...فکر کنم اشتباهی شده...اینجا کلاس ماگل شناسی هست!
_مطمئنی؟
_بله!
_خب...دایره مطالعاتی و شناختمون کمتر شد...پس این ترم با هم مشنگ‌های باکمالات شناسی داریم!
_

رودولف بدون معطلی چوبدستی خود را از ردایش بیرون آورد و با وردی، عکس متحرکی را روی دیوار کلاس انداخت...و این عکس باعث شد نیمی از کلاس دستشان را جلوی چشمشان گرفته و نیمی دیگر، ذوق و شیطنت خاصی در چشمانشان نقش ببند!
رودولف ادامه داد...
_به‌به...به‌به...بله دیگه...روش تدریس و کاری که ما در طول ترم میکنیم هم همینه...باکمالات های دنیایی مشنگی رو نشون میدیم تا بشناسیمشون...مثلا ایشون از خوانندگان و بازیگران بسیار باکمالاتی هستن که البته مرحوم شدن همین چند سال پیش و این خانوم رو متاسفانه از دست دادیم...ولی خب مثلا من یادمه که در کودکی یواشکی شبا می‌پیچوندم و می‌رفتم مجله می‌گرفیم تا عکسهاي اين خانوم رو...
_ببخشيد پروفسور...

همه‌ی حاضرین در کلاس با وحشت دانش‌آموزی که جرات کرده بود و صحبت‌های رودولف را قطع کرده بود نگاه کردند...سپس به سرعت نگاهشان را به سمت رودولف برگرداند و به وضوح دیدند که رودولف چوبدستی را در دست چپ و قمه‌اش را در دست راست گرفته و آماده حمله به آن دانش‌آموز گستاخ بود...
_کی بود حرف من رو قطع کرد، الان میزنم و...عه؟ شما بودی دخترم؟
_بله پروفسور!
_خب زودتر میگفتی، من الکی قمه‌ام رو از جورابم درنیارم...به‌به...از ظاهرت پیداست که دختر با استعدادی هستی و همین حالا هم معلومه که چقدر کمالات داری..بفرمایید...شما هر وقت خواستین میتونید حرفم رو قطع کنید!
_جسارت نمیکنم پروفسور...فقط خواستم بگم که مگه نباید قبل از اینکه دیگران رو بشناسیم، اول خودمون رو بشناسیم؟
_دقیقا همینطوره که تو میگی...اصلا هر چی که تو بگی...خب بچه ها..برنامه عوض شد..این جلسه باید خودتون رو بشناسید...پس برای هفته بعد این تکلیف رو ازتون میخوام...

تکلیف:
یک رول بنویسید و در اون به طور غیر مستقیم پیشینه و گذشته‌ی خانوادگی یا شخصیتون رو معرفی کنید.


--------
توضیح:
هر شخصیتی که داریم ایفا میکنیم و ساختیم مطمئنا از پیشینه‌ای برخوردار هست...هر خصوصیتی در شخصیت، ریشه در گذشته‌ی اون شخص داره...به طور مثال اگه هری با لرد ولدمورت مشکل داره بیشتر به این خاطر هست که که پدر مادرش توسط لرد کشته شدن. یا مثلا لرد برای این خودش رو خاص می‌دید که نواده اسلیترین هست. به طور کلی یعنی هر شخصیت کودکی، نوجوانی و شاید جوانی‌ای داشته که باعث شکل گیری شخصیت حال حاضرش شده. خلاصه بخوام بگم، تاریخ شخصیت خودتون رو در قالب رول به صورت غیر مستقیم بنویسید. غیر مستقیم هم که میگم یعنی اینطور ننویسید "فلانی در تاریخ فلان در فلان جا در خانواده ای مذهبی متولد شد و مادرش را در کودکی از دست داد و برای همین عقده ای شد و..." . همچنین یادتون نره که این تکلیف فقط برای تمرین هست و لزومی نداره شخصیت و پیشینه ای که در رول معرفی می‌کنید رو در باقی رول ها حتما در نظر بگیرید و استفاده کنید.

حواستون باشه که تا 10 مرداد برای فرستادن رولتون وقت دارید.


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲ ۱۸:۵۶:۱۰
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲ ۲۰:۳۸:۱۵
دلیل ویرایش: کوتاه کردن خطچین



پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
سلام پروف!
پست دوم هم ارسال شد.
هم‌تیمی: اما دابز


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ جمعه ۱۳ دی ۱۳۹۸

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۲:۳۶ یکشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۲
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
سلام پروفسور!
تکلیف آوردم. همگروهیم، رکسان هم تو راهه.


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
سلام پرفسور!

بفرمایید.
همگروهی: تام جاگسن.


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۸

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
درود بر تو فرزند! همین که اسم هم تیمیت رو گفتی کفایت می‌کنه!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
سلاااام پروفسور!
خوبین؟
نگفتین یکیمون باید پست اون یکی رم باید بذاره یا نه، ولی واس خودمو گذاشتم (به دلیل امتحانا و اینکه مجبورم با گوشی بیام و نمیشه!) و بعد همگروهم میذاره.: )
من و سوروس اسنیپ همگروهی هستیم.=))
اینم تکلیفم!:))


ویرایش شده توسط ربکا لاک‌وود در تاریخ ۱۳۹۸/۱۰/۲ ۲۱:۳۵:۰۴

Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۴:۲۱ یکشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۸

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
تدریس جلسه سوم ماگل شناسی

صدای زنگ در راهروهای هاگوارتز پیچید. دانش آموزان دسته دسته به سمت کلاس‌ها راه افتادند. بعضی‌ها آن زنگ امتحان داشتند و کتاب در دست، از آخرین لحظات باقی مانده استفاده می‌کردند تا وردی را حفظ کنند یا نحوه‌ی هم زدن معجونی را مرور کنند، یک عده‌ هم در پیچ و تاپ راه پله‌های مرتب جا به جا شونده، طبقه را اشتباه رفته بودند و با عجله سعی داشتند قبل از تاخیر خوردن، راهشان را به سمت کلاسشان پیدا کنند. یک عده مادر مرده هم کلاس ماگل شناسی با استاد منتخب گریفندور داشتند!

عده‌ی مذکور همه روی نیمکت‌هایشان نشسته، قلم پر در دست و کاغذ پوستی در مقابل، به میز خالی رو برویشان خیره شده بودند. چند دقیقه‌ای به همین منوال گذشت تا درست وقتی که زمزمه‌های منحل شدن کلاس بین دانش آموزان پیچید، شوالیه‌ی زره پوشی سوار بر یک اسب کوتوله، شمشیر به دست داخل یکی از تابلو‌های آویزان به دیوار پرید!
-درود بر شرف پاک تک تک شما همرزمان با غیرت!

همه‌ی دانش آموزان از جا پریدند و چند تایی از صندلی‌شان به پایین افتادند. همه منتظر استاد سوجی، پرتقال متین و مودب بودند و کسی انتظار شوالیه‌ی عربده زن را نداشت!
- استاد سوجی کسالت داشت و طبق معمول، هر وقت هر کسی از مسولیتش کنار میره و جایگزینی نیست، سر وقت من میان!

نگاه نگرانی بین دانش آموزان رد و بدل شد. احتمالاً کادوگان راجب آن دفعه‌ای صحبت می‌کرد که چون کسی حاظر به پذیرفتن نگهبانی در ورودی تالار گریفندور نبود، تابلوی بانوی چاق با تابلوی سر کادوگان تعویض شده بود، و کادوگان سیریوس بلک چاقو به دست را که آن موقع هنوز مضنون اصلی قتل پتی گرو به حساب می‌آمد را به داخل تالار راه داده بود!

-خب! میریم سر مبحث اصلی! به من بگید ما از ماگل ها چی می‌دونیم؟
- مشنگن؟
-جادو بلد نیستن؟
-ما ازشون برتریم؟
-با دست غذا می‌پزن؟

-دقیقا غلطه! دقیقاً هیچی! ما هیچی از ماگل‌ها نمی‌دونیم! بنده خودم در طی عمر شریفم در رکاب حضرت مرلین، در ارتش شاه آرتور ماگل زاده شمشیر می‌زدیم و دلاوری می‌کردیم! ولی خود ما هم زیاد ماگل ها رو نمی‌شناسیم که بخوایم ماگل شناسی تدریس کنیم. حالا به من بگید وقتی یه چیزی برای ما ناشناخته است چیکار میکنیم فرزندان؟
-راجبش کتاب می‌خونیم؟
- از هرمیون می‌پرسیم؟
-حمله! به سمتش حمله می‌کنیم همرزمان! خودمان را در دل موقعیت قرار می‌دیم و با چشم خودمون یاد میگیریم!
- الان باید به دل یه ماگل حمله کنیم؟

کادوگان آهی کشید و از این تابلو به اون تابلو، به سمت تخته سیاه رفت. شمشیرش را بیرون کشید و در حالی که دل‌ های همه از صدای ناشی ریش ریش می‌شد، با آن شروع به نوشتن کرد:

تکلیف این جلسه:
دو به دو با هم گروه های دونفره تشکیل بدید و به تاپیک متروی لندن برین. هر گروه یک پست دنباله دار دو پستی مینویسید (هر نفر یک پست) و توی این دو پست، به دنیای مشنگ‌ها میرین، یک زوج مشنگ رو می‌کنید تو گونی ، خودتون رو به جای اون زوج جا می‌زنید و یک روز رو در دنیای مشنگی زندگی می‌کنید و چیز یاد میگیرید.

*زوج در اینجا به معنی هر دو نفر مشنگ حقیقی و یا تخیلیه که همیشه اسمشون تداعی اسم همدیگه است، برای مثال لورل و هاردی، شرلوک هلمز و دکتر واتسون، رستم و سهراب، برادران رایت. اینکه چجوری مشنگ ها رو توی گونی می‌کنید و یا دست به سرشون میکنید و اینکه چجوری خودتون رو جاشون جا میزنید، چه اتفاقاتی براتون میفته و کجاها میرید بسته به خودتونه. اینکه چقدر از داستان توی پست نفر اول باشه و چقدرش توی پست نفر دوم هم اختیاریه و الزاما طول پست ها نباید برابر باشه. بیشتر راجب اتفاقات و عجایب یک روز زندگی مشنگی از دید یک جادوگر بنویسید.

*نمره‌ی هر شخص به صورت انفرادی به خود اون شخص داده میشه، اما برای شرکت در کلاس به هم تیمی نیاز دارید، چون پست های تک نمره داده نمیشن.

*از اونجایی که موضوع این کلاس یاد گرفتن تفاوت‌هاست، گروه هایی که اعضاشون از دو گروه متفاوت گروه های چهارگانه هاگوارتز یا دو گروه متفاوت محفل و مرگخواران باشند، به ازای هر تفاوت، هر کدوم یک نمره‌ی تشویقی اضافه کسب میکنن.

-حمله!



ویرایش شده توسط سر کادوگان در تاریخ ۱۳۹۸/۹/۱۰ ۴:۳۵:۵۱


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.