_
واااااااااای! واااااااااااااااااااای! نههههههههههههههههه! امکان ندارهههههههههههه!مرگخواران با وحشت به سمت گابریل که دیوانه وار و بی وقفه فریاد میکشید برگشتند.
تی اش را در هوا گرفته بود و دور قفس میدوید و همچنان فریاد میکشید.
پلاکس سریعا دستش را پایه دفتر نقاشی اش کرد و به گابریل، ببر و همچنین قفس چشم دوخت.
سوژه ای بهتر از فریاد های گابریل و ببری که ترس و تعجب در چشمانش موج میزد، چیز نایابی بود.
لرد سیاه و مرگخواران اما چشمان یک نقاش را نداشتند! برای همین با همان سرعت پلاکس به سمت قفس حمله کردند.
فنریر با پنجه های بزرگش گابریل را در دست گرفت، و پاهای گابریل همانطور که روی هوا معلق بود حالت دویدن داشتند.
_ خب ساکتش کن!
فنریر گابریل را بین دو انگشتش جا داد و دست دیگرش را روی دهان او گذاشت.
_ حالا بهتر شد،
گابریل چه خبرههههه؟
_ امممممم، هممم، هم هممم هممممم!
همچنان که گابریل مشغول توضیح دادن ماجرا بود، مرگخواران هم مشغول ماساژ دادن، تمیز کردن و حتی سوراخ کردن پرده گوش هایشان بودند؛ تا بلکه متوجه حرف های او بشوند.
ولی لرد سیاه که مظهر
کمال ابهت و هوش بودند نگاهی به آنها کرده و سری به نشانه تاسف تکان دادند:
_ خب مرگخواران باهوشمان! مشکل از گوش هایتان نیست! مشکل ببر است که زبان صحبت گابریل را عوض کرده!
بحث بین دانشمندان مرگخوار بالا گرفته بود، تام که اصلا هم با ذکاوت نبود از میان آنها آرام کنار رفت، نزدیک فنریر شد، دست او را از روی دهان گابریل کنار زد و سوت زنان به مکان قبلی ایستادنش بازگشت.
_ میخواستم بگم ببره آشغال های تر و خشکش رو از هم جدا نمیکنه!
بحث فلسفی مرگخواران پایان یافت، این بار حتی ببر هم دلسوزانه به آنها نگاه میکرد و با همان چهره ببر گونه اش تاسف های زیاد میخورد.
فنریر که متوجه زباله های تر مثل گوشت شده بود گابریل را رها کرد و به سمت گوشه قفس هجوم برد.
_ آخه ببر هم انقدر بی فرهنگ؟ ببر هم انقدر بی سلیقه؟ ببر هم انقدر زشت؟
_ ببر هم ببر های قدیم! زمان سالازار... مرلین بیامرز... ببر جماعت جرعت نداشت آشغال تولید کنه! چه برسه بخواد تفکیک کنه یا نکنه!
لرد سیاه باید خونسردی خود را حفظ میکرد، بلاخره کتی هااا پشت در بودند و اگر خونسردی خود را حفظ نمیکرد، کتی ها نومید شده و به مورفین گانت ها میپیوستند:
_ گابریل عزیزمان! قول میدهیم پس از خروج از اینجا، در را هزاران قفل زده و سالها به ببر غذا ندهیم تا هر روز تو را میل کند. اما اکنون عجله داریم، میدانیم برای چه عجله داریم ولی دلمان نمیخواهد بگوییم. باید سریع تر برگردیم.
و این سرعت مصادف شد با هجوم دوباره مرگخواران ناهار نخورده به سمت درب خروج و برخورد آنها با شیشه هایی به ضخامت طول ببر!
بلاتریکس دستگیره را گرفت و به سمت پایین کشید، اما دریغ از یک حرکت کوچک!
این بار هم لرد سیاه چوبدستی ارزشمند خود را بالا برد تا آلاهامورایی نثار در کند.
مچ دست لرد چرخید، ثانیه ای گذشت، مچ دست لرد سیاه باز هم کمی چرخید، یک ثانیه دیگر گذشت، این بار ورد هم بر لبانش جاری شد، نیم ثانیه گذشت و چوبدستی همانطور بی حرکت به در زل زده بود.
_ آلاهامورا!
چوبدستی به زل زدن ادامه داد.
_ میگوییم آلاهامورا!
باز هم چوبدستی همانطور بی حرکت ایستاد، و لرد سیاه بار ها به او گوشزد کرد که لرد ولدمورت است و اگر بخواهد میتواند پدرش را در بیاورد.
اما گوش چوبدستی بدهکار این حرف ها نبود، برای همین لرد سیاه که احساس میکرد حرمتش شکسته شده آرام بلند شد، از پشت تمام مرگخواران گذشت؛ از آنها سراغ سوروس را گرفت که هنوز نرسیده بود و فکر میکرد راه را گم کرده. همه آنها را از نظر گذرانید، سر انجام کنار لوسیوس بخت برگشته ایستاد:
_ چوبدستی!
لوسیوس به سختی آب دهانش را فرو فرستاد و نگاهی به لرد سیاه کرد.
_ چوبدستی تو بده من!
لوسیوس که اهل مقاومت نبود به آرامی چوبدستی اش را در دستان لرد سیاه قرار داد، لرد دسته آن را با یک حرکت ساده شکاند و ما بقی را به سمت درب نشانه رفت:
_ آلاهامورا!
چوبدستی لوسیوس هم حرکتی از خود نشان نداد.
_ پلاکس! تو بزن! شاید چوبدستی ها با ما قهر نمودن.
پلاکس هم حرکتی نکرد.
_ پلاکس؟! با تو بودیم!
توجه همه به صدایی که از برخورد انگشت پلاکس به شیشه ایجاد شده بود، جلب شد.
و همگی این صحنه را دیدند.
_ ارباب بدون من موندین اون تو؟! ارباب الان اینو میشکنم میام پیشتون.
بلاتریکس که از عصبانیت سرخ شده بود تصمیم گرفت یکبار برای همیشه پلاکس را به دست فراموشی بسپارد:
_ آوداکاداورا.
اما چوبدستی او هم حرکتی نکرد، پلاکس لپش را از شیشه جدا کرد و به تابلویی گوشه محوطه اشاره کرد:
_ با حوصله ترین ببر مازندرا... ببخشید لندن. توجه، هیچ چوبدستی ای در محیط باغ وحش کار نمیکند.
ببر که واقعا تا اینجا هم ببر مشتی ای بود و خیلی راه آمده بود بلاخره عصبانی شد، اما بر جماعت گل رو و مشکین دل مرگخوار عصبانیت هم فایده ای نداشت.
_ میگم... حالا شما که اومدین! میخواین نیمرو دو زرده ای، املتی، چیزی فراهم کنم میل کنین؟
تا همتونو ریز ریز نکردم از قفس من برید بیرون! بیروووووون!