هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱:۱۶ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
رودولف که میخواست از دست پاتیل سر به بیابون و دشت و کویر بذاره، این دفعه قسمت ریونکلاوی مغزشو به کار انداخت پس تصمیم گرفت مثل تو فیلما با چسب دهن پاتیل رو ببنده.
اما بعد متوجه شد که اصلا پاتیل دهن مشخص نداره.
پس نتیجتا چسب نواری رو برداشت و دور تا دور پاتیل رو چسب کاری کرد و عایق بندیش کرد.

- امممم...
- متاسفم پاتیل برای امروز دیگه جر و بحث دیگه کافیه.

رودولف از بالا یه عینک آفتابی رو چشمش ظاهر شد که خفنیتش رو نشون بده. بعد رودولف در حالی که سعی میکرد پیرزن رو توی پاتیل جا بده آشپزیش رو شروع کرد.

مدتی بعد، خونه ریدل

- پس شام ما چی شد؟ الان دخترمون اگه از دور دورش برگرده و شام ما رو بخوره چی؟

مرگخواران همه سریع از این ور به اونور میرفتن. یکی چندین شمع رو میاورد و برای خوشگلی روی میز شامی که جلوی لرد قرار داشت، میذاشت. یکی دیگه میرفت نقاشی مونالیزا رو برای فرهیخته کردن فضا روی دیوار قرار میداد.
اما همچنان خبری از غذا نبود.

- اگه تا یه ثانیه‌ی دیگه غذای ما رو نیارید همتون رو تبدیل به مرگخوار سوخاری با پنیر اضافه میکنیم!
- غذای مخصوص سر آشپز اینجاست.

رودولف که مثل آشپزا فیگور گرفته بود، سینی‌ای روی دستش بود را بالا گرفته و همزمان به تمام ساحره‎هایی که اونجا بودن، نگاه کرد که نشون بده چقدر میتونه کمک کار خوبی توی کارای خونه باشه.

- رودولف... غذا!

رودولف با صدای لرد به خودش اومد و بدو بدو رفت و سینی غذا رو جلوی لرد گذاشت. لرد هم بی معطلی بدون توجه به این رودولف این غذا رو درست کرده مقداری از اون رو توی دهنش گذاشت و قورت داد.
- بد نیست رودو... چرا جلوم یه آناناس وایستاده! چرا یه بلوبری داره تو هوا پرواز میکنه؟ اونجام یه هویجه. چرا انقدر میوه دور منه؟

مرگخواران بهم نگاه کردن، اونا هیچ میوه‌ای نمیدیدن اما لرد سیاه تک تک افرادی که دورش بود رو نشون میداد و اونا رو یه نوع میوه خطاب میکرد...
انگار که همه رو میوه میدید!


ویرایش شده توسط لایتینا فاست در تاریخ ۱۳۹۷/۵/۲۷ ۱:۲۰:۱۲

The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ جمعه ۹ شهریور ۱۳۹۷

بلو مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
از من به شما!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 101
آفلاین
_ارباب آلان من چیم؟ من کیم؟

این بار به طور عجیب و غریبی ذهن هکتور پیش فعالی کرد و متوجه تغییر عجیب در لردسیاه شد، اما بی تفاوت به موقیت، سوالش رو با ذوق بیان کرده بود.

لرد سرش رو به طرف صدا برگردوند.
_آخه، مگه پرتغالم حرف میزنه؟ یعنی میزنه؟!
_پرتغال شدم؟

بلاتریکس به خودش آمد.
_ارباب؟

لرد با صدای بلاتریکس به سمتش برگشت. امیدوار بود بلاتریکس مثل همیشه وفاداریش رو حفظ کرده باشه و در این موقیت حساس کنارش باشه.
_بادمجون؟!... بلا تو بادمجون شدی؟ تو کی بادمجون شدی؟ بدون اجازه ی ما بادمجون شدی؟ اصلا چرا بادمجون شدی؟ بادمجون لسترنج جواب منو بده.

بلاتریکس بدون جواب دادن به سوالات لردولدمورت به بقیه مرگخوارا نگاه کر و همگی در یک ثانیه تصمیم گرفتن بشینن و فکری کنن.

_معجون؟

این بار کسی حتی به خودش زحمت جواب دادن به هکتور رو هم نداد.

_معجون...
_هکتووووووور توی این موقعیت بشین و چاره ای بجو.
_آخه، چیزه، معجون...
_ هیچ معجونی نمیخوایم!

هکتور ساکت شد و دید همه به علاوه لرد نشستن و دارن چاره ای می جوین، بی خیال به سمت پاتیل های خودش رفت.
_آخه... میخواستم بدونم مواد معجون چی بود. معجون بخور آدم رو میوه ببین بسازم.که خب بعدا میسازم.

چراغی که روشن و خاموش میشد روی سر بلاتریکس پدیدار شد. چراغ نگاهی به بلاتریکس کرد. بلاتریکس هم نگاهی به چراغ کرد.
_مواد؟!...وایسین ببینم، رودولف چی توی این غذا ریخیتی؟... ردولف؟ ردولف؟... ردولف کجاست؟


ویرایش شده توسط سلینا مور در تاریخ ۱۳۹۷/۶/۹ ۱۵:۴۷:۵۲

دست به حباب هام نزنید. پاهم نزنید حتی. تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ چهارشنبه ۴ مهر ۱۳۹۷

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-رودولف رو ولش کن حالا. معجون مرگخوار درست کن بدم؟
-نه هکتور، نه. به جای مرگخوار تبدیل به محفلی مون میکنی.
-بلا تو صدایی شنیدی؟ حیف که بانز حتی میوه هم نتونست بشه... .

دقیقه ای بعد پاتیلی شناور در هوا با ضربه های رگباری به هکتور کوبیده می شد و نشان از وجود بانز در آن اطراف می داد.

ملانی که ردای سیاهش را به اطراف تاب می داد و سعی می کرد دور از دید لرد بایستد تا میوه نشود، رو به بلاتریکس گفت:
-میگما بد هم نمیگه نیم وجبی. ارباب با غذا نامیزون شدن، با معجون هم باید میزون بشن. نظرت؟
-زود اومدی نخواه تند برو. هکتور رو ویبره هس ولی نیم وجبی نیس. ارباب هم خیلی میزونه! خودتی که نامیزونی همش موهات رنگاوارنگ میشه. به تو هم میگن مرگخوار؟ چشام درد... کجا میری؟ مرگخوار گذشت نمی کنه، مرگخوار... .
-سی لنسیو! مرگخوار طلسم میزنه، بعله. مث آزمون گیرنده های سمج می مونه. هکتور، بلا گفت معجون مرگخواربیننده میخوایم.
-میوه نبیننده ندم؟
-هرکدوم که زودتر آماده میشه... .
-هی بلوبری. نه توت فرنگی،گوجه فرنگی؟ چرا یه شکل نمی مونه این؟ ما حالمان بد شد. از میوه متنفریم.


بپیچم؟


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ سه شنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه :

مرگخواران به دستور لرد نگهداری از سالمندان خانه‌ سالمندان را به عهده می گیرن، ولی در این کار زیاد موفق نیستن. رودولف به دنبال یه لحظه عصبانیت، پیرزن تحت مراقبت خودشو می کشه...برای ناپدید کردن جسد، اونو می پزه و به خورد لرد سیاه می ده.
لرد پیرزن رو می خوره و دچار توهم می شه و همه رو به شکل میوه و سبزیجات می بینه.
مرگخوارا از هکتور می خوان معجونی برای حل مشکل درست کنه.

...................

-ساخت معجون تموم نشد؟
-هنوز حتی شروع هم نشده!

بلاتریکس با حالت تهدید آمیزی به هکتور نزدیک شد.
-و این موضوع چرا تو رو خوشحال کرده؟...خوشت میاد که من به شکل بادمجون دیده بشم؟ لذت بردی از این ماجرا؟ ترجیح می دی همه چی همینجوری...

-ارباب! نیستن!

هکتور به طرف مرگخوار فریاد زننده برگشت.
-چرا داد می کشی؟ همین دور و برا هستن. جایی نمی رن که...


کمی دورتر


لرد سیاه با سردرگمی در مسیر نامشخصی راه می رفت.
-کمی قدم می زنیم و بر می گردیم. شاید نور خورشید برای چشمامون خوب باشه و همه رو انسان ببینیم. بجز هوریس البته...اون که انسان نیست... و لینی...و فنر...و وینکی...و تقریبا دیانا! چقدر غیر انسان دور ما رو فرا گرفته. ولی هوای آزاد برامون خوبه. هر چی باشه چشمان سرخ رنگ ما ساختار متفاوتی داره.

-اس...اس...اس...

لرد سیاه صدای غریبه را شنید. با خونسردی به راهش ادامه داد...و در حالی که دور می شد اشاره کرد:
-اشتباه داری می گی. اون اس او اس هست. در حین خطر برای درخواست کمک فرستاده می شه و برای کشتی ها استفاده می شه. ما اینجا کشتی ای نمی بینیم. اینطور نیست گوجه فرنگی؟

رون ویزلی که فقط قصد اعلام وحشت با ذکر عبارت "اسمشو نبر" داشت، شوکه شده بود.
چند ثانیه قبل، اسمشو نبری قدم زنان از کنارش رد شده بود و او را گوجه فرنگی خطاب کرده بود.
لرد سیاه، عادی به نظر نمی رسید!
ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد. شاید فرصتی که سالها به دنبالش بود پیش آمده بود. همین که تا حالا کشته نشده بود نشان می داد لرد سیاه حداقل بی خطر تر از همیشه است. شاید حالا وقتش بود که شجاعتش را به اعضای محفل ثابت کند.
-اممم...ارباب!

لرد سیاه متوقف شد.
-هوم...تو یک مرگخوار بودی گوجه فرنگی؟

-ب...بله ارباب. مرگخوار جدیدم. شما همون گوجه فرنگی خطابم کنین. راستش یه موردی تو شکنجه گاه پیش اومده. شما باید همراه من بیایین. میایین؟

-بلی...ما همراهت به خانه باز خواهیم گشت.






پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
به این ترتیب لرد سیاه همراه رون به طرف محفل حرکت میکنه، درحالی که فکر میکنه دارن به خونه ی ریدل ها میرن.
رون در طول مسیر سعی میکنه فاصله شو با لرد حفظ کنه. رون هوش و ذکاوت کافی نداره که متوجه بشه که طلسم از نیم متری هم به آدم میخوره، از دو متری هم! رون بیخودی احساس امنیت میکنه.

-املت!

رون با شنیدن این کلمه، از جا میپره.
-بله ارباب؟

لرد سیاه نیم نگاهی بهش میندازه. آب دهنشو قورت میده.
-هر دفعه چشممان به تو می افتد هوس املت میکنیم!

رون با حسرت آهی میکشه. یاد آخرین باری میفته که املت خورده بوده.
-خیلی وقته نخوردم. فکر میکنم عید پارسال بود. روز تولدم هم بود. برای همین بهم یه قاشق اضافه دادن.

-یعنی شد دو قاشق؟

-نه دیگه...شد یه قاشق. به بچه ها نمیدادن. میگفتن براتون خوب نیست. به ما یه لایه پنیر میدادن. قبل از تقسیم هم امتحان میکردن که از این ورش اون ورش دیده بشه. وگرنه پنیر، زیادی کلفت محسوب میشد و بازم باید نازک تر میشد.

لرد سیاه عجب مرگخوار بدبخت گشنه و تشنه ای داشت.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
اما لرد مثل دامبلورد نبود که بزاره مرگخواراش گدا گشنه باشن ،مرگخوارا بايد غذاى کافى بخورند که بتونن خيلى خوب به اربابشون خدمت کنن.
-مرگخوار تازه وارد!ما نميزاريم يارانمون گشنه باشن ،با ما به آشپزخونه ريدل بيا و واسه ما و خودت املت درست کن ،تا تورو نخورديم!

رون که وظيفش مهم تر بود ،مخالفت کرد.
-نه اول بريم خونتون ،بعد بريم آشپزخونه....... وايسا.. چى ..چى گفتين؟بريم املت بخوريم ؟بعد از يک سال بيشتر از يه قاشق ؟

رون بين دو راهى قرار گرفته بود ،ميرفت محفل و لرد و تحويل ميداد ،بدون املت ؟
يا با لرد ميرفت خانه ريدل و املت ميخورد ،هيچکسم نميفهميد....تغير شکل ميداد تا مرگخوارا نشناسنش......بعدم لردو به محفل ميبرد و به دامبلدور ميداد و کلى افتخار نصيبش ميشد .

خب اگه هرکس مثل رون توى اين شرايط قرار ميگرفت راه دوم رو انتخاب ميکرد ،اما رون راه اول رو انتخاب کرد و چون يه محفلى بود و خوب بود ،رون از املت خوشمزه اش گذشت!

اما خب اين فقط شوخى نويسنده بود ،کى وقتى سر يه چيز اون همه فکر ميکنه ازش ميگذره؟
کى وقتى هم ميتونه خرو داشته باشه هم خرما ،خرو انتخاب ميکنه؟

رون هم آدم بود ،هر چند محفلى ،ولى بلاخره عقل که داشت ،پس پيشنهاد لرد و قبول کرد ،و راهشو از محفل به سمت خانه ريدل کج کرد.

لرد اما توى ساعات فکرى رون ،گشنگى فشار شديدى به معدش وارد کرده و بدون فک کردن به اينکه رون يه مرگخواره (مثلاً ) تصميم به خوردن اون گرفته بود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۶ شنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-مایلیم تو را ببلعیم!

رون با تعجب به لرد سیاه نگاه کرد. او ارتباط نزدیکی با لرد نداشت. نمی توانست حدس بزند که لرد حالا شوخی کرده؟ واقعا قصد خوردنش را دارد؟ و یا فقط می خواهد میزان وفاداری او را بسنجد!
کمی نگاه کرد...و به این نتیجه رسید که گزینه اول درست می باشد.
برای همین زد زیر خنده!

حالا نخند و کی بخند!

رون ویزلی قصد داشت مرگخوار خوبی جلوه کند.

-مرگ! چته؟

با دیدن چهره سرد و جدی لرد سیاه، بیش از پیش ترسید.
-امممم...شما...جدی گفتین؟

-مگه ما با کسی شوخی داریم؟ چه جور مرگخواری هستی که اینو نمی دونی؟ ما وقتی اراده کنیم مرگخواری را بخوریم، حتما او را خواهیم خورد. الان هم تکه تکه شو که دهانمان خسته نشود.

رون فکر کرد و فکر کرد. موقعیت سختی بود. فرار از دست اسمشو نبر کاری بود که فقط از دست هری پاتر ساخته بود. و او رون ویزلی بود...نه هری پاتر! برای همین اولین جمله ای که به ذهنش رسید را گفت.
-ولی نمک نداریم!

-نمک؟

-بله بله...گوجه فرنگی رو که نمی شه بدون نمک خورد. من الان شما رو می برم خونه. اون جا بهترین غذاها در انتظار شماست.

و از ترس خورده شدن توسط لرد، سریع راهش را به سمت محفل کج کرد.




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷

پنه‌ لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۴:۱۴ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
از گریمولد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
- هنوز نرسیدیم؟ ما خسته شدیم!
- به من چ... آم... چرا ارباب! رسیدیم!

رون روبروی گریمولد ایستاد و دعا کرد همانطور که لرد ولدمورت او را گوجه فرنگی دیده، اینجا را هم خانه ریدل ببیند.

اما لرد که خنگ نبود! او فقط آدم هارا جابجا می دید و نه خانه ها را. بنابراین به سرعت به طرف رون برگشت.
- ما رو آوردی اینجا چیکار کنیم؟ گریمولده که!

ترس رون از پایین شلوارش جاری شد. کارش تمام شده بود... تمام آرزوهایش در حالی که هنوز حتی به آنها فکر هم نکرده بود به فنا می رفتند و او تکه تکه شده و زیر دندان های مرگخواران به ذرات سازنده اش تجزیه می شد و ....

در باز شد و پنه لوپه که جارو به دست و آماده بیرون رفتن بود در چارچوب قرار گرفت. نگاه سرسری به رون انداخت و خم شد.
همین طور که در حال بستن بند کفش هایش بود توضیح داد:
- سلام رون! خوش اومدی! بچه ها گشنشون بود پیازپلو رو خوردن! یکم پیاز داغ تو یخچال هست اونا رو گرم کن بخور!

و سرش را بالا گرفت و با لرد فیس تو فیس شد.
آب هانش را قورت داد و به رون نگاه کرد... در حالی که از شدت هجوم احساسات بی حس شده بود نگاهی به رون انداخت و دستش را به سمت چوبدستیش برد.
- ل... لُر...د؟

لرد ولدمورت سوالش را فراموش کرد و با ذوق به طرف پنه لوپه قدم برداشت.
- آلوچه! ما آلوچه خیلی دوست داریم!


💙
خوشی ها حتی در بدترین لحظات هم می تونن پیدا بشن ، فقط در صورتی که یادتون بمونه چراغ ها رو روشن کنید. (پروفسور جانِ جانان😍)💙

🎈ریونکلاوو عشقه!🎈


پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ چهارشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۷

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۹:۲۹:۱۳
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 732
آفلاین
- چی میگی؟
- آلوچه... ما آلوچه خیلی دوست داریم!
- آلوچه دیگه واسه چیه؟ میوه ست اصلا؟

لرد سیاه یکه خورد... داشتند به میوه مورد علاقه اش توهین می کردند... نگاهی به رون انداخت و سپس به سمت پنه لوپه برگشت و گفت:
- میوه نیست؟ آلوچه میوه نیست؟ آلوچه یه چیزی فراتر از فقط یه میوه ست گوجه (رون!)... . وقتی که تازه میاد و تو دستت می گیریش... چه درخششی... . وقتی که بهش نگاه می کنی و اولین گاز رو ازش می زنی... .

لرد چشمانش رو بست، گویی آخرین خاطره آلوچه خوردنش را مرور می کرد. لبخندی زد و ادامه داد:
- اولین گاز... چه بهشتیه اولین گاز... صدایی که ایجاد می کنه، مثل صدای قدم زدن روی برگ های پاییزی... حس اومدن زمستون و نابودی حیات روی زمین و فرو رفتن به خواب زمستونی... .

لرد دستش رو مشت کرد. انگار همین الان آلوچه ای در دستش داشت. نگاهی به اطرافش انداخت و با همون لبخند گفت:
- و اون طعم ترشی که آلوچه ی کال داره... اوه... چه طعمی... اون لحظه ای که با نمک آمیخته میشه و با نگاه کردنش بهش، آب دهنت راه می افته. هسته ای در اون وسط، نشون میده که هر چیز خوشمزه و دلپذیری، هسته ای محکم و نفوذ نا پذیر داره. شما ها چه می دونین آلوچه چیه... . وقتی که همشو میذاری تو دهنت و اون رو می جوی، توی دهنت تکه تکه میشه و مثل جذب شدن یه موسیقی لذت بخش برای گوش، توی دهانت می چرخه و جذب میشه. بسیار لذیذ و زیبا.

لرد آب دهنش رو قورت میده و دوباره ادامه میده:
- این فقط یه میوه ساده نیست... این خود جهان هستی هستش که باهات به شکل آلوچه حرف میزنه.

لرد چشمانش را باز کرد و به سمت گوجه و آلوچه نگاه کرد. آب دهان هر دوی آن ها روان شده بود و هیچکدام کوچکترین ایده ای نداشتند که چه برخوردی با لرد سیاه قرار است داشته باشند.




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷

گریک الیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ جمعه ۲۷ مهر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
لرد قدمی به سمت پنه برداشت. پنه که ترسیده بود گفت:
- لرد، چطوره بیاین تو تا با هم آلوچه بخوریم؟
- آلوچه!
- بله... بله.... آلوچه اونم همراه با کلی نمک؟
- ولی اینجا گریمولد است؟
- گریمولد با خونه ی ریدل ها چه فرقی میکنه... هردوی اونا خونه هستن... فقط آدمای توش فرق میکنن.

لرد که داشت مزه ی دیوونه کننده ی آلوچه رو توی ذهنش میچشید گفت:
- باشد میاییم... عشق آلوچه ما را دیوانه کرده است.

در همان زمان بلاتریکس و دیگر مرگخواران که داشتن در به در دنبال لرد میگشتن اونا رو دیدن.
بلا داد زد:
- ارباب، دارین چیکار میکنین؟

لرد یک لحظه به آنها نگاه کرد و بعد رو به رون و پنه کرد و گفت:
- سریع بروید داخل وگرنه این میوه های استوایی ما را میگیرند و نمیگذارند تا آلوچه بخوریم.

لرد، پنه و رون سریع رفتن داخل و در رو بستند. لرد رو به اونا کرد گفت:
- خب... آلوچه ها کجا هستند؟
- پنه مگه ما آلو...

بووووم!

رون که با ضربه ی محکم پنه خاله شده بود در حین فوت کردن توی مشتش جمع رو ترک کرد. چند قدمی رفت بعد دست از فوت کردن برداشت و رو به پنه گفت:
- میتونستی بگی ساکت باش. اینجوری بهتر نبود؟ تازه دردم نداشت.
- اینجوری یادت میمونه که دیگه دهنت بی موقع باز نشه.

رون دوباره فوت کرد و رفت.

- خب لرد از این طرف.


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۳۰ ۰:۱۰:۲۸

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.