هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]محفلی ها با نقشه ای لرد و مرگخوارا رو در تونلی حبس میکنن و بعد اونا رو به آزمایشگاه محفل انتقال میدن.بعد از بستن دستها و پاهاشون معجون عجیبی رو به خورد روفوس میدن. این معجون باعث میشه که مرگخوارا چهره ی حقیقی لرد رو ببینن و ازش بدشون بیاد. وقتی میبینن نقشه شون گرفته و معجون بدرستی کار خودشو کرده اونو روی بقیه هم امتحان میکنن و تمامی میگخواران معجونو مینوشن. لرد متوجه این موضوع میشه و سم وارد شده توی بدنشون رو کاملا خارج میکنه و مرگخوارا به حالت عادی بر میگردن ...[/spoiler]

نارسیسا قیافه ی خشمگینانه ای به خود گرفت و همراه بلا از پله های خانه ی ریدل پایین آمد.

- بلا تا کی میتونیم این وضعو تحمل کنیم؟ لرد واقعا شورشو در آورده!

بلا که انگار شکست عشقی خورده بود با تاسف گفت: باورم نمیشد که لرد همچین آدمی باشه!

- خش خش ...

نارسیسا که متوجه صدا شده بود گفت: این صدای چیه؟

بلا آهی کشید و گفت: حتما اون نجینیه احمقه! بیا بریم.

نارسیسا و بلا قدم زنان در کنار هم از کنار پرچین ها گذشتند ، البته زیر چشمی نگاه کردن بلا به سمت پرچین ها نکته ای قابل توجه بود.

روفوس که کنار استخری لجن گرفته نشسته بود رو به لودو که پاهایش درون آب بود گفت: من دیگه نمیتونم تحملش کنم. نظرت چیه در ریم؟

لودو با ترس گفت: نه لرد میکشدمون. اما شاید بتونیم ...

روفوس با هیجان منتظر تکمیل جمله ی لودو بود و لودو ادامه داد: اونو سرکوب کنیم!

- تق ...

لودو و روفوس کاملا عادی بدون اینکه به روی خودشان بیاورند که صدای را شنیدند به سمت اتاق لرد به راه افتادند.

اتاق لرد:

- سرورم من خودم به شخصه ریموس رو دیدم که پشت پرچین ها داشت نگهبانی میداد!

این صدای بلا بود که اولین گزارش را از محیط اطراف بدست لرد میداد. روفوس نیز حرف بلا را تایید کرد و گفت:

- من و روفوسم صدای یویوی جیمز رو شنیدیم.

لودو با تردید گفت: مطمئنی صدای یویوش بود؟

روفوس با اطمینان گفت: من صداشو میشناسم!

تا چند دقیقه ی بعد تمامی مرگخواران در حال دادن اطلاعات به لرد بودند و بعد از اتمام حرف آن ها لرد گفت:

- کارتون عالی بود ، حالا اونا فکر میکنن شما واقعا از من بدتون میاد.حالا تنها کاری که باید بکنیم فرستادن جاسوسه! فعلا دوتاتونو میفرستم محفل ، برین بگین غلط کردیم طرف لرد رفتیم و ما از اشتباهمون درس گرفتیم و از این حرفا. دامبلدورم با آغوش باز شمارو میپذیره! اونوقت میتونیم ...

برقی در چشمان تک تک مرگخواران نمایان شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۶ ۱۲:۲۸:۰۲



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- چه خرابکاری؟؟ اصلا تا حالا شده که بزرگترین جادوگر قرن، لرد ولدمورت کبیر،لرد سیاه، سرور و ارباب تو خرابکاری کنه؟

- اما ارباب یه نگا به قیافه ی اونا بندازین.

لرد سیاه سریع برگشت و نگاهی به صورت مرگخوارانش انداخت. هیچ کدام رنگ به چهره نداشتند. با آن روش جادویی آنها همه ی خون درون بدن مرگخواران را ، دست کم بیشتر آن را، غیب کرده بودند.

- حالا باید چیکار کنیم بلا؟توی اون کتابت چیزی ننوشته؟

- چرا نوشته باید بهشون خون تزریق کنیم. اینکار باید کاملا بدون جادو انجام بشه.اما اول باید به کمک جادو گروه خونی شونو بفهمیم.پس باید یه مقدار همون یه ذره خونی که براشون مونده رو در بیاریم و سریع براشون با اون گروه خونی خون گیر بیاریم.

- اممم... بلا.. آخه من از خون...

-

- هیچی کارو ادامه بده. زود باش براشون خون جور کن.

بلا دست به کار شد و لرد سیاه فقط گوشه ای ایستاد و نگاه کرد. همین که خون از بدن چندین نفر بیرون آمد و تلالو آن در سرنگ نمایان شد، سر لرد سیاه گیج رفت و مجبور به نشستن شد. پس از انجام تحقیقات مشخص شد که خون همه ی مرگخواران o است. یعنی از هیچ کس غیر از کسی با خون o نمیتوانند خون بگیرند. آزمایشات انجام شد و مشخص شد که تنها جادوگر در دسترس که دارای خون o میباشد لرد سیاه است.

-هومممم.... ارباب... چیزه.... میگم من به یکم از خونتون نیاز دارم.

- خون من؟چطور جرئت میکنی به خون من نیاز داشته باشی؟ میخوای خون پاک و مقدس ارباب رو بدی به این بی لیاقت ها؟

- ارباب...اما اگه میخواین زنده بمونن باید یه کم یعنی در حدود 1 لیتر از خونتونو بدین به من تا من تزریق کنم به یکیشون. بعد با جادو فرایند تولید خونشون رو سریع کنم و از هم دیگه بهشون خون بدم.

- خب پس بیا زود باش تمومش کن.

لردسیاه آستینش را بالا زد. صورتش را به سمت راست گرفت و چشمانش را بست. خون بیرون کشیده شد و لرد سیاه در دم از هوش رفت. بلا که در چند دقیقه ی گذشته بار ها این صحنه را دیده بود اهمیت نداد و خون به رز تزریق شد. فرایند تولید تسریع شد و پس از یک ربع همه ی مرگخواران به هوش آمدند. لرد سیاه در حالی که سرش که از برخورد آخر به زمین قرمز شده بود را می مالید گفت:

- سربازان تاریکی!!! حالا که شما به هوش اومدین و دیگه کوچکترین اثری از اون سم ملعون توی بدنتون نیس، باید دست به کار شید تا بساط انتقام رو جور کنیم!!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- چی؟

- بله!

- یعنی باید این کارو بکنم؟

- بله!

- به نظر مشکل میاد.

- بله!

لرد با عصبانیت گفت: بله و زهر مانتیکور! چه طور یه مرگخوار به خودش اجازه میده جواب افکار ارباب رو بده؟

بلا که گیج شده بود پاسخ داد: ولی ارباب من فکر کردم شما داشتین از من سوال می پرسـ...

- فکر تو به چه درد ارباب میخوره؟ من خودم بهتر میدونم منظورم با چه کسی بود.

بلا کوتاه آمد و گفت: بله!

- بلا همین الان از جلو چشام دور میشی یا نه؟

- بله!

بلا ابتدا لحظه ای مکث کرد و بعد با دیدن چهره ی لرد با بیشترین سرعتی که می توانست از آنجا خارج شد. لرد که از رفتن بلا احساس آرامش میکرد ، به سراغ کتاب "خون (پزشکی) " که بلا همراه با دیگر کتاب ها همراهش آورده بود رفت و شروع به جستجو در آن کرد. اما بعد از اینکه دریافت که این کاری بس مشکل است دوباره بلا را احضار کرد.

ساعتی بعد:

- یعنی این جواب میده؟

لرد که جوابی از سوی بلا نشنید دوباره تکرار کرد: مطمئنی دقیقا اینو نوشته؟

بلا هم چنان با حالت منگی به لرد خیره شده بود.

- د ِ مگه با تو نیستم ؟

بلا که تعجب کرده بود پاسخ داد: بله؟ با من بودین یا با افکارتون؟ ... ارباب من حتم دارم جواب میده. فقط باید دستور العملو درست انجام بدیم.

دقایقی بعد:

مرگخواران بر روی تخت هایی بیهوش قرار گرفته بودند و لرد و بلا که لباس سفیدی بر تن کرده بودند درست جلوی آن ها قرار داشتند و چوبدستی هایشان را به سمت آن ها نشانه رفته بودند.

- آماده ای بلا؟

بلا سری تکان داد و هر دو مشغول به کار شدند. بعد از گذشتن یک ساعت و پایان یافتن کار هر دوی آن ها بر روی مرگخواران ، برای دیدن نتیجه ی کار دست ها را شسته و آماده و با اشتیاق منتظر به هوش آمدن مرگخواران بودند. اما آن ها هنوز به هوش نیامده بودند و لرد احساس میکرد که دیگر خون چندانی درون بدن آن ها باقی نمانده است.

بلا آب دهانش را قورت داد و گفت: انگار دارن جون میدن ، ارباب فکر کنم خرابکاری کردیم!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۲۵ ۱۹:۰۹:۲۷



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
لرد سیاه تصمیمش را گرفت. از پله ها پایین رفت و پشت در سالن اصلی ایستاد. پس از لحظه ای مکث در را با شتاب باز کرد و قبل از اینکه کسی بتواند عکس العملی نشان دهد همه را بیهوش کرد.

بعد از شستشو دادن حدود 10 نفر

فقط 20 دقیقه گذشته بود.لرد سیاه هنوز مشغول بود. بالای سر لودو رفت و با طلسمی همه ی مواد داخل معده اش را بیرون آورد. چیزی نبود جز اسید معده اش و استیک آن روز ظهر. به سراغ روده ی باریکش رفت. چیزی نبود جز آنزیم های لوزالمعده. و در روده ی بزرگ هم چیزی نبود.

نفر بعدی. تکرار همه ی مراحل.

نفر بعد. و نفر بعدی.

- بلا!!!

بلا سریعا وارد اتاق شد. پس از اینکه لرد سیاه مطالب را با بلا در میان گذاشت ، بلا سریعا به سراغ کتاب های دبیرستانش رفت تا بفهمد غذا بعد از معده و روده به کجا می رود و بعد از حدود یک ربع برگشت.


- ارباب، مثل اینکه اون سم وارد خونشون شده. یکم دیر اقدام کردین.

- کروشیو! ارباب همه ی کاراش سر وقته!!

- بله... منظورم این بود که اونا یه کم زود جذب کردن سما رو...

- حالا باید چیکار کنیم؟

- هیچی... باید مث نوزادایی که زردی میگیرن خونشونو عوض کنیم!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
لرد کمی فکر کرد و در آخر گفت:
-بلا بیا بشین بغلم می خوام یه چیزی بهت بگم!

بلا 90 درجه خرخید و در حالی موهایش را با چوبدستی صاف می کرد گفت:
-من پیش تو نمی شینم ... تو کثیفی ... اگه می خواهی پیشت بشینم اول برو حموم

لرد چوبدستشی را بیرون آورد و در حالی که می خواست یک آواداکادورا نصیب بلاتریکس کند ، یادش آمد که باید مرگخوارانش را بازگرداند نه اینکه آن ها بکشد.

دوان دوان به سمت حمام رفت و بعد از پنج دقیقه برگشت. در اتاقش را باز کرد و با صحنه ی عجیبی مواجه شد.

بلاتریکس نجینی را به عنوان طنابی ، دور پرده پنجره بسته بود و هر از گاهی که نجینی صدا می کرد ، یک اوردنگی نصیبش می کرد.

ولدمورت داشت با عصبانیت خفه می شداما کار اشتباهی نکرد و پیش بلاتریکس رفت و کنارش نشست.

دستش را دور گردن بلاتریکس انداخت اما بلاتریکس دست او گرفت و کنار زد.

-بی ادب

ولدمورت دیگر صبرش تمام شد و یک بیهوش کننده به طرف بلا فرستاد و بعد با طلسم هایی پیچیده معده اش را تخلیه کرد.

نیم ساعت بعد

بلاتریکس بالاخره بیدار شد و با دیدن ولدمورت بالای سرش شکه شد.

-مای لرد شما چرا اومدین اینجا می گفتیم خودم می اومدم خدمتون

ولدمورت لیخندی زد و گفت:
-به اطرافت نگاه کن ببین اینجا اتاق کی هست؟!

بلا متوجه شد. از تخت بلند شد و در حالی که پای ولدمورت را می بوسید ، از او معذرت می خواست.

ولدمورت پایش را عقب کشید و گفت:
-مرخصی

بلا با سرعت از اتاق خارج شد و ولدمورت را که حالا در حال این فکر بود که چطوری می تواند دیگر مرگخوارانش را هم به حالت اولشان برگرداند ، تنها گذاشت.


تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ چهارشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ساعاتی بعد – خانه ریدل:

ملت مرگخوار گوشه و کنار خانه ی ریدل افتاده بودند و اثری از کوچک ترین تکانی در میان هیچ از آن ها نبود. دقایقی به همین وضع گذشت تا اینکه لرد بالاخره از اتاق خودش بیرون آمد و با دیدن مرگخواران بیهوشش نا امید شد.

- یه مشت مرگخوار ضعیف دور خودم جمع کردم. نگاشون کن ، هنوز به هوش نیومدن!

لرد دست از انتقاد کردن از مرگخواران برداشت و بر روی تنها مبل خالی نشست و در فکر فرو رفت.

- " تونل – ریش دراز – محفل – خانه ی ریدل! "

لرد سعی می کرد تا ربط خودش با این کلمات را در این مدت زمان کوتاه کشف کند.

- " توی تونل گیر کردیم ... بعدش سر از محفل در آوردیم ... در نهایتم اینجا ظاهر شدیم! "

لرد با دیدن روفوس که بر روی مبلی ولو شده بود عصبانی شد و خطاب به او گفت: وقتی به هوش بیاین اولین کسی که به حسابش میرسم تویی!

صدای عقربه ی بزرگ ساعت نشان از گذشتن نیم ساعت از حضور لرد در سالن میداد و بدن بی جان مرگخواران کم کم قوای خود را بدست می آورد و مرگخواران در حال به هوش آمدن بودند.

روفوس که زودتر از همه به هوش آمده بود ، با دیدن لرد قیافه ی نارضایتمندانه ای به خودش گرفت و گفت: باز این کچل دماغ عملی جلومون ظاهر شد.

لرد بدون معطلی طلسمی روانه ی روفوس کرد و او دوباره مثل قبل بر روی مبل افتاد و بیهوش شد. لودو که شاهد بیهوش شدن روفوس توسط لرد بود ، بلند شد و به لرد گفت: ارباب شما حق نداشتین اونو این طوری کنین!

لرد با حرکاتی ماهرانه چوبدستی را درون دستانش تکانی داد و با بیخیالی گفت: حقش بود ، نکنه تو هم میخوای؟

لودو با عصبانیت و بدون توجه به لرد از آنجا خارج شد.

چند روز بعد:

لرد در اتاق خودش کنار نجینی نشسته بود و به تنها چیزی که فکر میکرد رفتار عجیب مرگخواران شده بود. آن ها دیگر مثل همیشه نبودند و لرد به راحتی قبل نمی توانست آن ها را تحت کنترل خود بگیرد.

لرد دستی به سر نجینی کشید و گفت: نگران نباش ، من هنوزم مرگخوارانی رو دارم که کوچک ترین شکی نسبت به من بهشون راه نداده. بوسیله ی اونا میفهمم این مرگخوارا چرا یه ذره عجیب شدن.

در باز شد و بلا در آستانه ی در نمایان شد.

- از کی تا حالا بدون در زدن وارد اتاق ارباب میشی بلا؟

بلا دستی به موهایش کشید و گفت: شما گفتین بیام و منم اومدم.

نجینی فش فشی کرد ، فش فشی که نشان از بروز تحول در بلا نیز میداد ، تنها امید لرد برای یافتن مشکل بلا که وفادارترین مرگخوارش است بود و حالا او نیز به جمع دیگران پیوسته بود. اینبار باید خودش دست به کار میشد و فکری به حال مرگخواران میکرد.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۳:۴۷ یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

محفلی ها با نقشه ای لرد و مرگخوارا رو در تونلی حبس میکنن و بعد اونا رو به آزمایشگاه محفل انتقال میدن.بعد از بستن دستها و پاهاشون معجون عجیبی رو به خورد روفوس میدن...
______________________________________


روفوس چند دقیقه در حال لرزیدن بود.لرد وحشتزده به مرگخوار رنگ پریده خیره شده بود.
-میگما...من تازه صبحانه خوردم.چیزی میل ندارم.شما لطف کنین فقط به اینا معجون بدین.

لرزش روفوس بالاخره متوقف شد...چشمانش حالت بهت زده ای پیدا کرد...مینروا دستهای روفوس را باز کرد ولی همچنان چوب دستیش را بطرف او گرفت.روفوس چشمانش را مالید.طوری که انگار تازه از خواب عمیقی بیدار شده...نگاهی به اطرافش انداخت و لرد سیاه را در نزدیکی خود دید.چهره اش را در هم کشید...
-کچل بیریخت!این چه قیافه ایه برای خودت درست کردی؟چرا پوستت این رنگیه؟کلا میدونی آفتاب چیه؟واه واه...

مرگخواران از زیر کیسه زباله شروع به اعتراض کردند.
-این با کیه؟
-ما فقط یه کچل اینجا داریم و اونم اربابه!
-یعنی به ارباب توهین کرد این نمک نشناس؟

دامبلدور و مینروا با خوشحالی به هم تبریک گفتند.دامبلدور به مقابل جمع برگشت و شروع به سخنرانی کرد.
-خب...نتیجه سالها تلاش ما این معجون فوق العادس که به زودی همتون طعم اونو خواهید چشید...همتون بجز تام!متاسفانه به دلیل نفوذی که در وزارت سحرو جادو پیدا کردین کشتن تام و دار دستش در غیر زمان جنگ ممنوع شده.ما مدتها فکر کردیم و به این نتیجه رسیدیم که تنها نقطه قوت اسمشونبر مرگخواراش هستن و اطاعت بی قید و شرط اونا...بنابراین باید راهی برای جلوگیری از این اطاعت پیدا میکردیم.این معجون به شما کمک میکنه چهره واقعی اربابتون رو ببینین و طبیعتا ازش متنفر بشین.ضمن اینکه کمکتون میکنه شجاعت این رو پیدا کنین که حقایق و نظرواقعیتون رو بدون ترس و مستقیما به خودش بگین...مینروا...به همشون معجون بده و بعد آزادشون کن که برگردن خونه ریدل...به زودی اثری از قدرت و ابهت اسمشو نبر باقی نمیمونه و ما میتونیم مقتدرانه شکستشون بدیم.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
لرد: آه! اشتباه دیدی اون نور ازون جا نیس، اون نور داره از کله ی مبارک اربابتون ساطعــ..چی گفتی؟ نور؟ اوه! دیدید گفتم نجاتتون میدم؟

لرد اولین کسی بود که نجینی را دور گردنش پیچید و ردایش را باالا زد و شیرجه زنان وارد سوراخ شد و پشت سرش بقیه مرگخواران هم شروع به پریدن درون سوراخ کردند.

محفل ققنوس:

آلبوس در حالی که به ریش بلندش ژل تقویت کننده میزد رو به گودریک گفت:

- خیله خب دیگه فکر میکنم تا الان به ذهنشون رسیده باشه که زمین رو بکنن و بیفتن تو اون سیاهچال ای که براشون درست کردیم!

مینروا با لبخندی موزیانه اضافه کرد: و اینجوری ما میتونیمlمعجون هامون رو روشون اجرا کنیم!

چند ساعت بعد درون چاله:

مرگخواران همگی روی صندلی های چوبی شکلی دست بسته نشسته بودند و البته نجینی را به دست لرد گره زده بودند و روی سر همه ی آن ها کیسه زباله های محفل کشیده بودند!

لرد در حالی که سعی میکرد خونسردی خود را حفظ کند فریاد زد: الان چه مدتیه که ما اینجاییم؟ هیچ کس نیومده سراغمون؟ ارباب از بلاتکلیفی متنفره!

همان لحظه صدای آلبوس درون سیاهچال پیچید: صبرتون به پایان رسید! به آزمایشگاه من خوش اومدین!

یکی از محفلی ها کیسه ها را از روی سر مرگخواران کشید و آن ها با چند بار پلک زدن توانستند آزمایشگاهی که آلبوس از آن حرف میزد را ببینند.

رز: اوه! خب ما رو اشتباه آوردید!


آلبوس با لبخندی مشتاقانه پاسخ داد: نه! من برای انجام دادن آزمایشاتی که به بقا و ارزش محفل بستگی داره رو روی شما امتحان کنیم!

سپس به مینروا اشاره ای کرد و مینروا روفوس را کشان کشان به روی صندلی قرمز رنگ بزرگی برد سپس مایعی بنفش رنگ را با طلسم به خورد روفوس داد و بعد از چند دقیقه روفوس در حال لرزیدن بود.


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ یکشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
ایوان با اینکه کمی احساس سر گیجه داشت،ولی مشغول جمع کردن مغزش از روی زمین شد.
-لوسیوس ببین احیانا مخچه ی من اونطرفا نیست؟

لوسیوس نگاهی به اطرافش انداخت.
-نه ولی ببین اونی که نجینی داره باهاش بازی میکنه چیه؛شاید اون باشه!

ایوان پس از بازگرداندن تمام اجزای مغذش به سر جایشان،به کمک سایر مرگخواران شتافت که با کمک بیل و کلنگ هایی که بلیز از غیب،ظاهر کرده بود،مشغول کندن زمین بودند.اسکورپیوس که به دلیل کمبود ابزار،از ناخن هایش برای کندن زمین استفاده میکرد، به لرد سیاه نگاه کرد که با حفظ ابهت(!)،مشغول بازی با نجینی بود.
-سرورم جسارتا میشه یه کوچولو از خاطراتتون رو در میدون های جنگ واسمون تعریف کنین تا هم شما بی کار نباشین و هم ما ها حوصلمون سر نره؟
-اسکورپیوس از اون سوالا پرسیدیا،خب معلومه دیگه،تو جنگ ها همیشه همین که من وارد میشدم،همه از ترس پاتیلاشون رو جمع میکردن و بدو بدو فرار میکردن و مسلما ما ها به لطف من پیروز میشدیم.

روفوس هم که منتظر فرصتی برای خود شیرینی بود،شروع کرد به تعریف کردن خاطره ی مورد علاقه ی لرد:
-آره،اتفاقا من یادمه اون موقع ها که ما تازه گروهمون رو راه انداخته بودیم،تو یکی از جنگ هامون با محفل... .

همون موقع؛محفل ققنوس:

سیریوس نفس نفس زنان،وارد خانه ی شماره ی دوازده شد.
-آلبوس...همه چی...طبق...نقشه...پیش رفت.
ملت محفلی:
-سیریوس تو با چشمای خودت دیدی که همه ی اونا وارد تونل بشن؟
-آره آلبوس،حتی اون شیلنگم بردن اون تو.
-خوبه...یعنی خیلی خوبه.

دو ساعت بعد؛تونل:

-آره دیگه،خلاصه با اینکه اونا سه برابر ماها بودن،ولی ما به کمک لرد جنگ رو بردیم.

رز که حس زندانیان در حال فرار را گرفته بود،با خوشحالی داد زد:
-سرورم!،من از تو این سوراخه یه چیزی مثه نور میبینم!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۸ ۱۷:۱۴:۱۰



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ جمعه ۶ اسفند ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
در چهره هیچیک از مرگخواران حالت چاره اندیشانه ای(!)به چشم نمیخورد...لرد سیاه متوجه این موضوع شد و این نکته را با صدای بلند اعلام کرد.
-گفتم چاره بیندیشین...روفوس، به تعطیلات تابستون و اون جزیره مسخره فکر نکن...آنتونین، سریع اون تصویر مافلدا رو از ذهنت پاک کن...ایوان، دست از کنترل چت باکس بردار و چاره بیندیش...

مرگخواران که متوجه وخامت اوضاع شده بودند شروع به تفکر کردند ولی مثل همیشه باهوشترین جادوگر جمع قبل از همه راه حل را پیدا کرد.
-یافتم...

-چی یافتین ارباب؟

لرد سیاه با خوشحالی به زمین اشاره کرد.
-ما باید از اینجا خارج بشیم.

بلیز که از این همه هوش و ذکاوت به وجد آمده بود جواب داد:
-بله ارباب...ولی مشکل اینجاست که چطوری...ما کل این تونلو چند بار تا ته رفتیم.راه خروجی وجود نداره.

لرد سیاه سری به نشانه افسوس تکان داد.
-آه ...اگه شما یک درصد نبوغ اربابتونو داشتین...شهر موشها رو ندیدین؟ما فقط یک راه داریم.باید زمینو بکنیم!

آنتونین با خوشحالی بالا و پایین پرید.
-اوه ارباب...شما فوق العاده این.من فکر کردم الان راه حلهای پیش پا افتاده ای مثل آپارات کردن و منفجر کردن تونل و فرستادن پاتروناس برای درخواست کمک پیشنهاد میدین.ولی شما همیشه ما رو غافلگیر میکنین.این عالیه...ولی این زمین خیلی سفته.چطوری بکنیمش؟

لرد سیاه پایش را چند بار به زمین کوبید.
-خب...اینجوری که صداش میاد زیر این قسمت خالیه.شماها باید ایوانو سرو ته کنین.با سرش اونقدر بکوبین رو زمین که این قسمت ترک برداره.بعد میتونین اینجا رو بکنین و ارباب رو از اینجا خارج کنین که به این ترتیب ارباب همتونو از اینجا نجات داده باشه.

مرگخوارا بدون توجه به مخالفتهای ایوان پاهای او را گرفتند...

-یک...دو...سه...
-دوباره...سه...دو...یک...

بعد از ضربه دوم صدای فریاد و شور و شوق مرگخواران فضای تونل را پر کرد.
-ارباب حق با شما بود...ترک خورد.پایینش خالیه...نجات پیدا میکنیم.ایوان، زود باش.مغزتو بریز سر جاش و شروع به کندن کن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.