هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۳:۰۶ جمعه ۱۲ مهر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه

مرگخوارا چند ماکت از محفلیا درست کردن و در آموزشگاه ازشون استفاده میکنن.
مودی و رون برای به هم زدن سیستم طلسمهای ماکتا وارد آموزشگاه میشن و ماکت مودی رو میدزدن.تنها نشانه ای که ازشون به جا میمونه یک دسته موی رون ویزلیه که جا مونده.لرد متوجه میشه که رون ماکت رو دزدیده.

(اینا موفق به دزدیدن ماکت نشده بودن.ولی اینجوری ادامه داده شده.برای همین خلاصه هم به همین شکل نوشته شد.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رون و مودی و ماکت دوان دوان بطرف محدوده آپارات آزاد خانه ریدل در حرکت بودند....تا جایی که رون مجددا از نفس افتاد!
-تو رو به چشم جادوییت...دو دقیقه استراحت کنیم.دیگه نمیتونم.خسته شدم.با یه دستم ماکتو گرفتم.با یه دستم این جاروی لعنتی رو.هم هم که هیچ کمکی نمیکنی، هوشیاری مداوم!

مودی با شنیدن کلمه جارو توقف کرد.با ناباوری بطرف رون برگشت.
-تو واقعا جارو داشتی؟پس ما برای چی دو ساعته عین تسترال داریم میدوییم؟وای بر اون پدر و مادری که یه وعده ماهی ندادن تو بخوری مغزت به کار بیفته...بدش به من اون جارو رو.

رون و مودی و ماکت سوار جارو شدند.جارو که بیش از حد سنگین شده بود درحالیکه پیچ و تاب میخورد از روی زمین بلند شد.ماکت که ظاهرا ترس از ارتفاع داشت بشدت میلرزید...


خانه ریدل:

-خب...کی حاضره جونشو فدای ارباب کنه؟

جمع کثیری از مرگخواران:باز دیگه چرا ارباب؟!
لرد سیاه در حرکتی تحیر برانگیز لبخندی زد.
-شوخی فرمودیم!

عده ای از مرگخواران پاچه خوار:

لرد سیاه که همیشه از پاچه خواری یارانش لذت میبرد ادامه داد:
-شوخی فرمودیم...چون این دفعه میدونیم کی باید جونشو فدای ارباب کنه!تو!

-من؟!
-نه...تو!
-من ارباب؟
-نه، کله تو بکش کنار...تو!همونی که داره بالا و پایین میپره و لرزش نامحسوسی هم داره.

رز ویزلی یک قدم جلوتر رفت.لرد سیاه سر تا پای رز را برانداز کرد.
-این همینجوریه؟ثابت نمیشه؟چشمامون خسته شد....خب مهم نیست.ببین ویزلی، ارباب بهت مرخصی میدن.باید بری خونه دیدن پدر و مادرت...مطمئنم دلت برای هردوشون تنگ شده.ولی اگه نشده باشه هم مهم نیست.باید بری.و البته موقع برگشتن ماکت ارباب رو با خودت بیاری.روشن شد؟




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
نجینی فش فشی میکنه و نارضایتیه خودشو از وضع موجود اعلام میداره. بنابراین مرگخوارا ساکت میشن و منتظر دستور لرد میمونن. این وسط فقط بلا با قیافه ای ماتم زده همچنان به حرفایی که لرد بهش زده فک میکنه.

رز با دیدن چهره ی بلا فریاد میزنه: ارباب، یه ایده به ذهن بلا رسیده!

بلا نگاه تندی به رز میندازه اما قبل از اینکه چیزی بگه لرد با خشنودی نگاهی به بلا میندازه و میگه:

- منتظریم، بگو!

بلا با دستپاچگی دست از چشم غره رفتن به رز برمیداره.

- ارباب من جدا نمیدونم رز این حرفو از کجاش در آورده.

رز که از نگاه های خوفناک بلا نجات پیدا کرده رو به لرد جیغ میزنه: ارباب خودم دیدم چشاش برق میزد! معلومه نقشه ش مخوفه!

لرد به بلا زل میزنه و وقتی میفهمه اون برق نبوده و اشک بوده که تو چشمای بلا جمع شده مقادیر خیلی زیادی تعجب میکنه و میفهمه که بلا واقعا فقط به یه نفر احساس داره و اونم خودشه.

- کروشیو! ... بخشیده شدی بلا!

لرد 3 ثانیه بلارو شکنجه میده و بعد هم فرمان عفو رو صادر میکنه و بلا با خوش حالی تا آسمونا میره و برمیگرده و همچنان مرگخوارا تو کنجکاوی اینکه قضیه چی شد میمونن.

اونور:

مودی و رون به زور و زحمت روی زانوهاشون در حال حرکت هستن و میبینن که هنوز فرسنگ ها تا منطقه ی آپارات آزاد خانه ریدل فاصله دارن. مودی تکونی به چوبدستیش میده و نوری از انتهاش خارج میشه و به جلو حرکت میکنه.

مودی به رون که دیگه جونی درونش باقی نمونده نگاه میکنه و نفس نفس زنان میگه: هرکی ... زودتر ... به نور رسید ... کلی گالیون ... جایزه ... میگیره.

و این انرژی ای شد برای دوباره رو پا وایسادنشون و حرکت سریع تر به جلو!




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
رون اخمی کرد و با لبخند عصبی ای گفت: استراحت؟ یادتهاون خرگوش جادویی استراحت کرد و نجینی بهش رسید؟! چی می گی باو ِ جادویی؟!؟

مودی آب دهانش را غورت(؟) داد و گفت: به گودریک من داشتم فکر می کردم... چجوری فکر منو... نکنه تو هم ومپایری؟:worry:
- کی؟ کو؟ کوجاست؟

مودی غرولندی کرد و گفت: اولا اون خنجر چوبی جادویی پرت کن رو بذار زمین. دوما... یکی به ما کمک کنه!:worry:

بدین ترتیب مودی و رون دیوانه شدندی و سر به بیابان گذاشتندی و گریبان خود را پاره کردندی.


پیش ارباب(!) اینا:

مندی بروکل هرست که از ناکجا آباد جادویی آمده بود؛ سرش را تکان داد و در جواب به "فکر" بلاتریکس، گفت: درکت می کنم بلاتریکس. این که این همه از طرف سیاه ها و جامعه مرگخوار ها طرد بشی؛ این که همه بهت بی محلی کنن؛ این که...

لرد دستش را بالا آورد.
- خیله خب، خیله خب، بسه. بسه! ارباب فقط به بلاتریکس بخاطر گوشنکردن به فرمان های جادویی ـش تذکر داد. آندرستند جادویی شد؟!

کمی گذشت و کسی چیزی نگفت و تنها اتفاقی که افتاد؛ نگاه های سراسیمه مرگخوار ها به هم بود. لرد که تازه متوجه عمق جادویی حرف ـش شده بود؛ با خشم ادامه داد: چی؟ تو به دستور ارباب بی احترامی کردی؟ آه... بلا، تو هم؟!




ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳ ۱۹:۰۱:۵۲
ویرایش شده توسط دافنه گرینگراس در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳ ۱۹:۳۶:۳۱

تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
هنوز لودو کامل تغییرشکل نداده بود که رز فریاد زد:

- این که بابامه!

بلاتریکس به چهره ی لودو که حالا کاملا تبدیل به رون شده بود با حالتی که انگار یک کپه کرم دیده نگاهی انداخت و گفت:

- سرورم، تا اونجایی که من می دونم پدر این ویزلی عین خودش یه دست و پا چلفتیه که تنها کاری که بلده حرف اضافی زدنه! اونو نفوذ به این جا؟!

قبل از آن که رز فرصتی برای اعتراض پیدا کند لرد در موافقت با بلا سری تکان داد و گفت:

- درسته، ولی مثل این که حرفهای اربابت توجه نداشتی بلا! من از دو شخص حرف زدم!

بلاتریکس چنان به لرد زل زد که انگار «به حرفهای اربابت توجه نداشتی» بدترین تنبیه عمرش بوده است.

کمی آن طرف تر![/b]

- هن هن اهن! (صدای حاصل از خرحمالی زیاد!)

- تکرار کن رون! کی خسته س؟!

رون دست ماکت را که همچنان در تلاش بود تا از او ویشگون بگیرد را از خود راند و قبل از این که کامل روی زمین ولو شود گفت:

- دشـ ... ـمن! هییییین! (افکت بیهوش شدن رون!)

مودی هم که کلا از کت و کول افتاده بود، بعد از دیدن رون که از خستگی پخش زمین شده بود، چشم جادوئیش را باسرعت چرخاند تا مطمئن شود کسی تعقیبشان نمی کند. وقتی ناحیه را امن دید، با خودش فکر کرد شاید بد نباشد کمی اینجا استراحت کنند و بعد از استراحت دوباره به سمت بیرون محدوده ی آپارات ممنوع! خانه ی ریدل راه بیفتند. (چی گفتم! )


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳ ۱۶:۰۴:۳۱
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳ ۱۶:۰۶:۴۴
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳ ۱۶:۰۹:۰۴
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۹۲/۶/۳ ۱۶:۱۴:۰۹

چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
مرگخوارا سوت زنان هرکدوم روونه ی یه سمتی میشن و خودشونو یه گوشه ای پنهان میکنن.

- این چه حرکتیه؟ اینطوری جونتونو برای اربابتون فدا میکنین؟ هزاران کروشیو بر شما باد!

و کروشیوهای متعددی از انتهای چوبدستی لرد خارج میشه و گریبانگیر چندین مرگخوار میشه.

- زودباشین خودتونو فدا کنین! داوطلب؟

مرگخوارایی که از اصابت کروشیو در امان موندن، از مخفیگاهاشون بیرون میان و جلو لرد ردیف میشن. لودو با غرور یک قدم جلوتر از بقیه میذاره.

- اربابا! برای جان فشانی در راه شما آماده ام!

لرد بدون توجه به لودو که لبخندی شیطانی برلب داشت، به آیلین که تازه از چنگال طلسم کروشیو نجات یافته نگاه میکنه و میگه:

- برو معجون تغییر شکلو بیار و شماها ...

اینبار تمام مرگخوارارو مورد خطاب قرار میده و ادامه میده: خوردن یه معجون این همه عکس العمل داشت؟

قبل از اینکه بخواد جوابی بشنوه در کمال تعجب آیلین با معجون مرکب پیچیده جلوش ظاهر میشه.

- زیر سایه ی لرد بر سرعتتون افزوده شده!

لرد اینو میگه و تار موی رون رو توی معجون میریزه. لودو جلو میاد و معجون آماده شده رو میگیره و تا نزدیکی بینیش بالا میاره.

- اه اه اه! چه حال به هم زن ...

اما لودو با فکر اینکه در قالب یه ویزلیه احتمالا محفلی، میتونه بره و از محفل دزدی کنه با انگیزه معجونو به دهنش نزدیک میکنه که جمله ی بعدی لرد تمام تخیلات لودورو نابود میکنه.

- ابله! آخه محفلیا چیزی هم برای دزدیدن دارن که تو بخوای بری اونجا؟

لودو که تمام افکارش نقش بر آب شده به شکل در میاد و بی هیچ انگیزه ای به معجونی که باید سر بکشه خیره میشه.




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱:۳۴ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه

مرگخوارا چند ماکت از محفلیا درست کردن و در آموزشگاه ازشون استفاده میکنن.
مودی و رون برای به هم زدن سیستم طلسمهای ماکتا وارد آموزشگاه میشن و سعی میکنن ماکت مودی رو بدزدن.ولی در لحظه آخر لو میرن و پا به فرار میذارن.تنها نشانه ای که ازشون به جا میمونه یک دسته موی رون ویزلیه که تو دستای ماکت ـ که سعی میکرد جلوی فرارش رو بگیره ـ جا مونده.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لرد سیاه رو به ماکت مودی کرد.
-خب؟چی گیرت اومد؟

ماکت چاپلوسانه تعظیمی کرد و بعد به آرامی مشتش را باز کرد. دسته ای موی قرمز در دست ماکت ظاهر شد.لرد سیاه دسته مو را برداشت و سرگرم بررسی آن شد.
-هووووم...موی قرمز...یعنی کی میتونه باشه؟

رز ویزلی از لای جمعیت مرگخواران شروع به بالا و پایین پریدن کرد.
-اجازه، -اجازه، من بگم؟من بگم؟من میدونم...به جان همین لینی میدونم.به تنها عضو هافل غیر از خودم، یعنی هوگو میدونم.
هوگو که با شنیدن اسمش توجهش به ماجرا جلب شده بود راهش را از لای جمعیت باز کرد و جلو رفت.
-ارباب منم میدونم.خواهش میکنم.این دفعه اجازه بدین من بگم.هر دفعه از رز پرسیدین.من بگم.من بگم.

درحالی که رز و هوگو برای جواب دادن بالا و پایین میپریدند لرد به دافنه اشاره کرد.دافنه نگاه پیروزمندانه ای به رز و هوگو انداخت.
خب...ارباب، اینطور که میبینم شصخ چندان با شصخیتی نیست.موهاش چرب و کثیفه.اوممم...خب راستش...من فکر میکنم یه ویزلی باشه!

رز و هوگو همزمان زدند زیر خنده.
-آفرین!چطوری به این نتیجه رسیدی؟
-خب این که مشخصه ویزلیه!تو جادوگرای موقرمز دیگه ای این اطراف میشناسی؟مهم اینه که کدوم ویزلیه!منم؟رزه؟آرتوره؟مالیه؟چارلیه؟بیل....

لرد سیاه با بی حوصلگی حرف هوگو را قطع کرد.
-خیال نداری همه بچه هاشونو بشمری که؟اونقدرا وقت نداریم.فکر میکنم تنها راه این که بفهمیم این مو مال کدوم ویزلیه اینه که بریزیمش تو معجون تغییر شکل و به خورد یکیتون بدیم.کی برای خدمت به ارباب داوطلبه؟









پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد در چشم بهم زدنی، کلهم مرگخواران را کروشیو کرد و بعد بیخیال آن دست و پا چلفتی ها، نگاه نافذش را به روی دو دزد متواری و ماکت وسط شان دوخت. آن ها تا چند لحظه دیگر از محدوده خارج میشدند و میتوانستند خودشان را غیب کنند. برای همین بی فوت وقت دستش را دراز کرد و طلسمی را روانه ماکت مودی کرد.

ماکت که جان دوباره ای گرفته بود خودش را از لای دستان مودی و رون بیرون کشید. با لگد ضربه محکمی به صورت مودی زد و او را از محدوده آپارات ممنوع بیرون انداخت.
لرد که حسابی کفری شده بود طلسم دیگری به سمت ماکت فرستاد و زیر لب گفت: ماکت محفلی ابله. عین محفلی ها تو سرش پر از خاک اره است! بهت دستور دادم بیاریشون، اون وقت پرتش کردی بیرون محدوده؟

ماکت که متوجه اشتباهش شده بود به طرف مودی رفت. اما مودی که وقت را اندک و شرایط را بیش از حد خطرناک میدید، رون را تنها گذاشت و به سرعت آپارات کرد.
...نهههههههه نامرد دوزاری! مرتیکه نصفه دماغ ترسو! منو تنها گذاشت رفت. به دامبل میگم، به دامبل میگم!

با غیب شدن مودی ماکت به سمت رون برگشت. رون دست از عربده کشیدن برداشت و ترجیح داد وقتش را صرف کار مهم تری، مانند فرار بکند! با سرعت از کنار ماکت رد شد تا خودش را به بیرون دایره حفاظتی برساند. ماکت هم بیکار نماند و سعی کرد او را بگیرد. نتیجه این شده بود که رون به شدت خودش را به جلو میکشید، در حالی که ماکت موهایش را گرفته بود و به عقب میکشید.

این بکش بکش چند ثانیه ادامه پیدا کرد، درست در لحظه ای که رون دیگر داشت تسلیم درد میشد...بنگ...مثل گلوله ای که از اسلحه شلیک شده باشد به بیرون دایره پرتاب شد و همان طور که جیغ میکشید خودش را غیب کرد.
ماکت به مقدار انبوهی مو و پوست زیرش و مقادیری خون که از ان میچکید نگاهی انداخت و شانه هایش را بالا انداخت.

لرد ماکت را فراخواند و گفت: بذار ببینم چی از دزدمون به دست اوردیم. شنیدم که داشت اسم دامبلدور رو میاورد. همه تقصیر شما بی مصرف هاست که من الان به جای مسافرتم داره به این مسائل رسیدگی میکنم. بعد از مشخص شدن همه چی دوباره به مسافرت میرم و وای به حالتون اگه کسی مسافرت من رو بهم بزنه!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
لرد، و مرگخوارها به دنبالش به سرعت به سمت در اتاق کنترل رفتند. وقتی به پشت در رسیدند ، متوجه شدند دو نفر در حال کشیدن ماکتی به دنبال خودشون هستند و هی چپ و راست میشوند. لرد سیاه فریاد زد:

_بگیرینشوووون !

مرگخوارها نگاهی به هم انداختند. از ترس به همدیگه چسبیده بودند و منتظر بودند که کسی پیشقدم بشه و به دنبال اون راه بیفتند. در همین حال دو محفلی هم که صدای فریاد لرد رو شنیده بودند به سرعتشون اضافه کردند. لرد سیاه دوباره به مرگخوارهاش نگاه کرد و گفت :

_چرا نمیگیریدشون ؟ :vay:

فلور جواب داد:

_ارباب! چطور ازما انتظار داری جلوی دو تا دزد حرفه ای رو بگیریم؟ یادت نمیاد که خودت گفتی ما مرگخوارهای غیرحرفه ای هستیم ؟

فلور این را گفت و آهی کشید. لرد سیاه که از دست مرگخوارها به مرز جنون رسیده بود، سرخ و سفید و سیاه شد و چوبدستش را در آورد تا همه را کروشیو کند. از پشت سر مورفین ظاهر شد:

_ بچه ها این صف چیزه؟ :hyp:

در این لحظه لبخندی شیطانی بر لبهای لرد سیاه نشست.


چند متر آنطرف تر

رون که زیر بار سنگین ماکت عرقناک شده بود ، به پشت سرش نگاهی انداخت و لرد سیاه را درحال سر و کله زدن با مرگخوارها دید. به مودی گفت:

_به نظرت چرا نمیان دنبالمون؟

مودی با چشم باباقوری ش به پشت سر نگاه کرد و گفت:

_فک کنم گممون کردن !

رون: من دارم میبینمشون مودی!

مودی : آره منم میبینمشون... بجنب دیگه. چند قدم اون طرف تر از محدوده ی خونه خارج میشیم. امیدوارم بتونیم با این ماکت آپارات کنیم.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۲۱:۰۷:۲۶
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۲۱:۱۱:۵۸
ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۲/۵/۱۶ ۲۱:۱۴:۵۹

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.