دقایقی بعد....
_ ولم کن... ای خدا! عجب غلطی کردم!... من نمیخوام برم تو جلد این معتاد!... ولم کنین!!
چهارپنج تا از مرگخوارا چوب جادوهاشونو گرفتن سمت تام کوچیکه و به زور جادو و تهدید و این چیزا میخوان در مورفین حلولش بدن!
_ میری تو یا موهاتو نمره 4 بزنم؟!!! ها؟؟
_ بزن! اصلا کچلم کن! ... من نمیرم!... تورو به مرلین!
_ بچه پررو بازی در نیار، میگم برو تو!... ئه عجب آدمیه!... برو تو میگم!
_ نوموخوام!
در این لحظه بلا در حالی که تابی به موهای وزوزیش میده وارد میشه و میگه:
_ ببین عسلم!... اگه بری تو جلد مورفین، میتونی همه اینا رو کروشیو کنی دلت خنک شه!!
بچه یه کم فک میکنه، اخم میکنه! دستشو تو دماغش میکنه!!!
و بعد تصمیم میگیره که بگه:
_ نمـیـــــــــــــــــــــــــرم!
در این لحظه تلفن زنگ میزنه! ایوان بدو بدو میره پای تلفن:
_ منزل ارباب، بفرمائید؟!!
_ هووو.. هووو... پووووف!
_
_ هووو... هووووووو... هووو!
_
_ هوو...
_ مردک..&&%#%$%@#$@$#$^%^ !! عین آدم میگی یا...؟!!
_ ای بیناموس!!!! بابا من روحم!!! مثلا داشتم به زبان روحی حرف میزدم! گوشی رو بده به اون بچه روح ببینم!
ایوان گوشی رو میده به بچه هه:
_ سلام بچه! منو که می شناسی!
_ ئه سلام عمو فرد! چطور مطوری؟! کیف میکنی بدون ما؟!
_ نه بابا بدون تو اذیت کردن سالاد(= سالازار)!! حال نمیده!... میگما فسقل!... برو تو جلد این یارو موتاده!... بزن همشونو شپلخ کن!
_ نمشه! میخواد بره توی هپروت! من که نمیتونم مقاومت کنم!!!
_ اینهمه من بهت آموزش دادم هیچ شد؟!! بابا اول که رفتی توی جلد این موتاده، بزن روح خودشو یا ناکار کن، یا چمیدونم با وعده وعیدی چیزی، از تو جسم خود موتاد بیرونش کن! وقتی شدی صاحال جسم موتاد؛ بزن حال همشونو از دم بگیر بشینیم بخندیم!
_ باشه! پس من بیرونش میکنم؛ ولی تو مواظبش باش نیاد دومرتبه تو!
_ نه خیالت تخت! نمیذارم برگرده!
بچه گوشیو میذاره و میگه:
_ اهم!... من برای رفتن در مورفین حاضرم!!!
مرگخوارا:
و بچه رفت داخل جسم مورفین....
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۱۱/۳۰ ۲۱:۴۸:۲۵
[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?