هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
هافل vs گريفينا!!

مكان : خوابگاه هافل!

پرده ي شب همه جا را فرا گرفته و تمامي اعضاي هافلي در پناه اين پرده مشغول راز و نياز هستن. از هر طرف صداي پچ پچ و صداهاي عجيب ديگري به گوش مي رسد. در كناري از اين خوابگاه كه يك گوشه ي خاص و منحصر به فرد است. يك قفس جادويي وجود دارد كه در درون اين قفس تختي وجود دارد كه متعلق به يك پسر جوونه! روي قفس با فونت درشت نوشتن:
هشدار!
خطر مرگ!
نام كامل: آلبوس سوروس پاتر...
فرزند هري پاتر وبمستر...
دومين پاتر گدازه انداز كه طبق رده بندي وزارت سحر و جادو بسيار خطرناك است و خطر ترواشات گدازه اي دارد...!

آلبوس سوروس جوان در قفس محافظ خوابيده و همچنان از گوشه و كنار تالار هافل نواي راز و نياز بروبچ قديمي به گوش مي رسه ! آلبوس سوروس جوان در حالي كه با حالت بوق مانندي روي تخت دراز كشيده در جنب و جوش است. گويي كه در حال دست و پنجه نرم كردن بادامبلدور است!

در خواب آلبوس سوروس!

فضايي مه آلود و بي شكل تمام خواب آل رو تشكيل مي ده! آل در مركز صحنه وايستاده و نقش مهمي رو در صحنه ايفا مي كنه! تنهاي تنهاست هيچ گدازه اي هم در كار نيست، وقتي به خودش مياد كه مي بينه مثل باباش در كتاب 7 لخت و عريان وايستاده و كارگردان بوقي هم هيچ سانسوري به كار نبرده!
-هوووووي بوقي احمق اين چه وضعيه؟... تو مگه شوهر نداري كه همچين كاري با من مي كني؟ مي دم بابام بلاكت كنه ها! زود باش يه چيزي بده بپوشم!
-شرمنده... تقصير اين طراح لباسه! بنده خدا عموش فوت شده بود نتونست بياد.
بلافاصله از ناكجا آباد با صداي زننده اي ردايي تو هوا ظاهر ميشه و ...
-آخيش ..! حس ضايعي داشتم!... خوب شد پرفسور دامبلدور اينجا نبود... منم كه سيفيد!
بلافاصله صداي پايي به گوش مي رسه و لرزه بر اندام آل ميوفته! آيا دامبل اينجا هم حضور داشت ؟ حتي در خواب؟ احتمالا از خوابهاي معمول اين سنين بود!
در ميان مه انبوه هيكل آشنايي پديدار مي شه. هيكل آشنا نزديك و نزديك تر مي شه و درست در حالي كه نيشش تا بناگوش بازه جلوي آل وامیسته!
-دانگول!
-آلبوس!
-
-بيشين بينيم باو! .. عمرا پسر پاترو بغل نمي كنم... پدرت سي سال منو شكنجه كرد... سي سال زير گدازه هاي پدرت شكنجه شدم.. آخر سر هم يه بليط بدون برگشت به جزاير بالاك بهم داد... بوقي من اومدم انتقام خودمو از تو بگيرم!... آماده شو دامبل هم داره مياد!
-نهههههههههههه رحم كن!... دامبل نههه! .. هركاري بگي مي كنم... دامبل نه! من طاقت ريشهاي دامبلو ندارم!
-
چشمان دانگ برق شرارت باري زد و به چشمان سبز آل خيره شد! يك فكر شيطاني در مغز دانگ شكل گرفت! با اشاره اي آل رو به طرف خودش خووند و ...
بووووق!


بيرون خواب آل!


آل به طرز فجيعي از خواب مي پره و نعره اي به ياد عربده ي خر مي كشه و توجه ملت رازو نياز كن رو به طرف خودش جلب مي كنه!
-بوقي بگير بخواب داريم رازونياز مي كنيم!
-بيشين بينيم باو... چه خوب شد كه خواب بود!

روز بعد زمين مسابقه!


يك روز خيلي خوبه. هواي خيلي خوبي هم هست. اينجا كه نزديكه بهاره حالا نمي دونم تو هاگوارتز الان چه زمانيه ولي مهم اينه كه هوا خيلي خوبه و اين هوا جوون مي ده براي يه بازي كوئيديچ حسابي! بازيكنان دو تيم مشغول زدن دور افتخار پيش از بازي در زمين كوئيديچ هاگوارتز هستن. مادام هوچ هم در مركز زمين براي خودش داره بندري مي زنه. در اين ميان فقط لي جردن هست كه داره فك مي زنه!
- به به .. چه روز خوبيه! .. يه روز قشنگ و يقينا يه برد خوب براي گريف... آخيش چه خوب كه اين مك گونگال خيلي مدته كه توي سايت پيداش نشده ... هي گير مي ده مي گه بي طرف.. خودتونم مي دونيد كه اخلاق من چه جوريه؛ هميشه بايد حقيقتو بگم... آخه چطور امكان داره كه گريف با اين همه بازيكن قوي ببازه!
تماشاگرنماهاي هافل:
تماشاگر نماهاي گريف:
البته لازم به ذكر نيست كه در اين بين چه وسايل مترقبه و متفرقه و چه ناسزاهاي ركيكي از دو طرف به داور و گزارشگر و روح مرلين و دامبل نثار شد!
مادام هوچ همچنان مشغول انجام حركات موزونه! تا به حال سابقه نداشته كه مادام هوچ اينچنين ظاهر بشه و اين به نوع خود يك نوآوري مفرطه! هوچ طي يك حركت موزون اسنيچ رو آزاد مي كنه و طبق يك حركت ديگه بلاجر رو هم ول مي ده و در آخرين حركت سرخگون رو هم با ضربه اي از ناحيه اي كه به شما مربوط نيست پرتاب مي كنه هوا!

حالا بازي شروع شده!

-بازيكنان دو تيم شروع به حركت مي كنن. توپ دست لارتنه.. لارتن به ليلي ... ليلي به لارتن ..با چه تكنيك زيبايي از اما و دنيس و درك عبور كردن! لارتن به سيريش ..گل گل! دابي در نقش هويج بازي خوبي رو به نمايش گذاشت. بازي از جلوي دروازه ي هافل شروع مي شه. توپ دسته سريوسه و به طرز زيبايي اونو با ليليو لارتن پاسكاري ميكنه. اونطرفتر استرجس و سينيسترا دارن با هم پاسكاري ميكنن و اين باعث ميشه توپ ليلي لو بره!
ريموس داره بالاي ورزشگاه مي چرخه و در جستجوي اسنيچه ..اما جاي يه نفر اين وسط خاليه!.. آل پاتر غيبش زده!
-دنيس تو اين پسره پاتر رو نديدي؟
-نچ!
-درك تو چي؟
-نچ!
-به درك اصلا!

خوابگاه مديران!

پسر جواني كه عنان اختيار از كف داده (!) با حالتي كاماندو وار و تحت كنترل روحي خبيث پيش مي رود!
-هوووي بچه پاتر... زوود برو پيش بابات ديگه من حوصله ام سر رفت..
-ها! ..اوهوم .. مي رم.
پسر جوون به سمت در مخوفي در انتهاي راهرو پيش مي رود. نقطه ي قرمزي در او به چشم مي خورد كه يقينا محل اتصال او به روح خبيث است! پسرك كلمه ي عبور رو با صداي بلند مي گه:
-{{ به دليل مسائل امنيتي شما مجاز به ديدن اين قسمت نيستيد!}}
در با صداي زننده اي باز مي شه و چهره ي گدازه افشان هري كبير وبمستر اعظم نمايان مي شه. وبمستر نيشش رو به روي فرزند مي گشايد(!) اما فرزند تحت تاثير روح خبيت است . آل در يك حركت سريع چوبشو به سمت وبمستر مي گيره و عر مي زنه:
-سكتوم سمپرا!

وبمستر 77 تكه مي شه و خونش به دوربين مي پاشه! در همين زمان است كه مدير هميشه در صحنه پرفسور كوئيرل عظمي و عطمي وارد مي شه. با ديدن اين صحنه ناجوانمردانه و مخوف چونه ي كوئيرل مقادير زيادي كش مياد! ( همون شكلكه كه چونش كش مياد ).
مهم ترين نكته در اين جور حوادث رعايت آرامش و خونسردي است . كوئيرل با تكيه بر اين اصل چوبش را از نيام برمي كشد و به سمت آل مي گيرد. تكه هايي از هري لب به سخن باز مي كنن:
- نه كوئي نزن!... كوئي اون پسر منه نزن!.. كوئي نهههههههههههههههه!
- بلاكيوس!
- آواداكدوارا!

با اين حركت عله، كوئي به ديار باقي شتافت (‌كپي رايت باي بي صدا عر بزن!!)

فلش اونورتر!


بازيكنان هافل سخت در تلاشي بيهوده دور خودشون مي چرخن. مادام هوچ هم همچنان مشغول حركات موزون ملل مختلفه. و اين زيق وقت است كه اسنيچ رو به دستان ريموس ميندازه!

دنيس: آآآآآآآآآآآآآآآآآل.. مي كو.... شمت!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۲۱:۴۱:۲۱
ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۲۲:۳۲:۲۸



بدون نام
هافلپاف VS گريفيندور

خسته‌ام از خودم، از همه چيز، از همه كس. حال روحيم خيلي خرابه، بهتر بگم افتضاحه!
حوصله‌ي خودم رو هم ندارم چه برسه به بقيه! از طرفي كلي كار روي سرم ريخته، همه‌ي تيم از دستم شاكين.
دنيس صبح با فرياد و بغضي كه مي‌شد تشخيص داد بهم گفت:
- تا كي مي‌خواي يه گوشه بشيني زار بزني؟ اگه امروز عصرم توي آخرين تمرين تيم مثل بقيه روزا شركت نكني، من مي‌دونم با تو! به خودت بيا! اين چه وضعيه؟ اينجوري فقط داري خودت رو نابود مي‌كني. اينو توي مخت فرو كن، تقصير تو نبود!
همه انتظار دارند بعد از اون حادثه‌ي لعنتي من هنوز مثل قديم پرانرژي و شاد باشم. هه! واقعآ بچه‌ها هيچ كدومشون دركم نمي‌كنن. دارم ديوونه مي‌شم! هر شب كابوس مي‌بينم. هر شب كابوس ديدن مي‌دونيد چقدر سخته؟ داستان از اين قراره كه...
دو، سه شب قبل از مسابقه كوييديچ با تيم اسليترين بود كه كابوس‌هايم شروع شد. هر شب كابوس يكساني مي‌ديدم.
كابوس‌هام واقعآ به واقعيت نزديك بود ولي من اينو درك نكردم. نشانه‌هاي يك فاجعه رو درك نكردم. كابوس‌ها رو فراموش و خودم رو براي بازي آماده كردم. هنوز تك‌تك صحنه‌هاي بازي رو به ياد دارم. به خاطر اينكه چند شب متوالي قبل از مسابقه كابوسش رو ديده بودم. ما بازي رو برديم ولي اتفاقي كه نبايد مي‌افتاد، افتاد. هــــــي! بهترين و صميمي‌ترين رفيقم، درك جلوي همه‌مون پر‌پر شد.
توي همون بازي به درك بازدارنده‌اي مي‌خوره و از روي جاروش سقوط مي‌كنه و ...
هر كسي بود خودش رو هرگز به خاطر اين كوتاهي بزرگي كه كرده بود نمي‌بخشيد. من هم استثنا نيستم!
بعد از بازي با اسليترين ديگه من همون مرلين قديم نيستم. گوشه‌گير شدم، ناخود‌آگاه بعضي وقت‌ها مي‌زنم زير گريه، به حدي رسيدم كه به دنيس و بقيه گفتم كه ديگه كوييديچ بازي نمي‌كنم. بقيه هم ملاحظه‌ي حالم رو كردن و چيزي نگفتن.
حدود دو، سه هفته بعد از بازي با اسلي اصرار‌ها و تلاش‌هاي بچه‌ها براي برگردوندن من به زندگي عادي شروع شد و روي چيزي كه مي‌ترسيدم بالاخره دست گذاشتند. كوييديچ!
امروز روز قبل ازبا بازي گريفندوره و بازي، بازيِ حساسيه. در اصل بازي‌اي هست كه هر كي ببره قهرمان مي‌شه. همه‌ي بچه‌ها حتي رز كه از كوييديچ بدش مياد هم از صبح تا حالا داره بهم اصرار مي‌كنه كه براي تمرين امروز برم.
واقعيتش دلم براي كوييديچ تنگ شده. ولي از طرفي نمي‌تونم درك رو فراموش كنم. اين رو خيانت در حقش مي‌دونم!


مكثي كرد و سرش را از كاغذ پوستي برداشت. با ديدن اريكا در كنارش جا خورد. با ناراحتي ورق را برگرداند، به جلويش نگاه كرد و گفت:
- كي اومدي نفهميدم؟!
اريكا با ناراحتي گفت:
- مهم نيست. پس اينطور! يعني من حتي اندازه‌ي اين كاغذ هم ارزش نداشتم كه باهام درد دل كني؟
مرلين رو به اريكا برگشت و با خشم گفت:
- اريكا تو نمي‌فهمي من چي مي‌كشم. هيچ كدومتون هم نمي‌تونيد دركم كنيد مطمئن ...
اريكا با دلخوري وسط حرف مرلين پريد و گفت:
- امتحان كردي كه مي‌گي مطمئنم؟
مرلين با دستپاچگي گفت:
- احتياجي به امتحان نداشتم. هيچ كدومتون جاي من نبوديد؛ من نمي‌تونم فراموشش كنم!
اريكا اشك از چشمانش سرازير شد و به آرامي گفت:
- خيلي بي‌انصافي مرلين! يعني من تونستم درك رو فراموش كنم؟ چه فكري مي‌كني؟ فكر مي‌كني فقط خودت باهاش دوست بودي؟ يا فقط تو با اون توي اون بازي لعنتي بودي؟
مرلين سكوت كرد، حرفي در جواب به اريكا نداشت. اريكا با ناراحتي و هق هق كنان ادامه داد:
- تو فكر مي‌كني فقط براي تو سخته؟ نخير عزيز من براي اطرافيانت خيلي سخت‌تره. چرا؟ نمي‌دوني؟ هه! چون بهترين دوستشون رو كه از دست دادن هيچ، دارن جلوي چشم خودشون از دست دادن يك دوست ديگه‌شون رو هم مي‌بينن و هيچ كاري نمي‌تونن براش بكنن. دوتا دوست رو از دست دادن خيلي سخت‌تره.
مرلين فقط يه چيز مي‌گم، شايد ما براي تو ديگه بي‌اهميت باشيم، ولي هنوز تو براي ما خيلي باارزش و مهمي. مرلين يه ضربه‌ي ديگه به بچه‌ها نزن. نديدي چقدر بقيه بهم ريختن با حال تو؟ آلبوس رو نديدي جديدآ؟ يا دابي رو؟ بقيه رو؟ نااميدمون نكن! هميشه كسايي هستند كه بدتر از تو باشن، خدا رو شكر كن و دوباره راهت رو ادامه بده.
اريكا لحظاتي رو ملتمسانه به چشمان مرلين نگاه كرد و با اشك از خوابگاه بيرون رفت.

:.:روز مسابقه با گريفندور، رختكن هافلپاف:.:

بچه‌هاي هافل با نااميدي در رختكن نشسته بودند و چيزي نمي‌گفتند. رز ويزلي به جاي درك و لورا مدلي به جاي مرلين قرار بود بازي كنند. لورا دستش رو توي موهايش فرو كرد و با آشفتگي گفت:
- بدون مرلين هيچ شانسي نداريم. من بازيم خوب نيست.

»»»ژوپس«««( افكت باز شدن در)

مرلين با جارويي بر دوش در چارچوب در ظاهر شد و با لبخندي فرياد زد:
- هي بچه‌ها! بدون من كه نمي‌خواستيد بازي رو شروع كنيد؟
صداي هلهله‌ي شادي از رختكن هافلپاف به هوا رفت:
- مرلــــــــــــــــين!
- خوش اومدي!
- آخ جون، آخ جون!
تنها كسي كه ابراز احساسات نكرد، اريكا بود كه پس از خوشحالي ِ بچه‌هاي تيم به سمت مرلين اومد، با خوشحالي در آغوشش كشيد و گفت:
- مي‌دونستم مياي.
مرلين بوسه‌اي بر گونه‌ي اريكا زد. در چشمانش نگاهي كرد،‌ سپس لبخندي زد و گفت:
- مرسي بابت كمكت!
سپس رو به دنيس كه سر از پا نمي‌شناخت كرد و گفت:
- خب كاپيتان، تاكتيكت براي اين بازي چيه؟

.:.زمين كوييديچ.:.

تماشاگر‌هاي هافل به صورت كاملآ غير عادي‌اي ساكت بودند. در طرف ديگر طرفداران گريفندور بسيار پرشور و هيجان تيمشان رو تشويق مي كردند.
ناگهان صداي گزارشگر بازي در فضاي ورزشگاه طنين انداز شد:
- با سلام خدمت شما تماشاگر‌هاي عزيز، در خدمت شما هستم با گزارش بازي دو تيم گريـــــــفــــــندور...
صداي تشويق‌ گريفي‌ها به هوا رفت...
- و هافـــــــلــــــــپاف...
گزارشگر كه انتظار تشويق تماشاگر‌هاي هافلپاف رو داشت ناگهان جا خورد و ادامه داد:
- بله! معلوم نيست اينجا چه خبره! بله مي‌بينم بازيكنان تيم گريفندور در حاليكه كاپيتانشون يعني استرجس پادمور در جلوي آنها قرار دارد وارد زمين بازي مي‌شن. ولي هنوز از بازيكنان هافلپاف خبري نيست. امروز هافلپاف دو بازيكن جديد در تركيب خودش داره!، رز ويزلي به جاي درك...
با اوردن اسم درك تماشاگر‌هاي گريفندور نيز به احترام درك چند لحظه‌اي سكوت كردند.
- ... بازيكن تازه از دست رفته‌ي هافلپاف كه بدون شك يكي از بهترين بازيكنان تاريخ هاگوارتز بود! روحش شاد... و لورا مدلي به جاي مرلين مك كينن كه به نظر وضع روحي خرابي داره. بله، اينم از بازيكنان تيم هافلپاف. در جلوي بازيكنان هافلپاف كاپيتان اين تيم يعني دنيس قرار داره ولي 6 نفر به زمين اومدن و هنوز مدلي وارد زمين نشده. اووووووووه! خداي من! يعني درست دارم مي بينم؟ اين مك كيننه؟!
تماشاگر‌هاي هر دو تيم با بهت به زمين بازي و مرلين نگاه ‌كردند. ناگهان ورزشگاه از تشويق طرفداران هافلپاف به لرزه در امد:
- مرلـــــين، مرلــــــين!
مرلين سوار جارويش شد و به سمت تماشاگر‌هاي هافلپاف رفت و دستي برايشان تكان داد و به سمت زمين پيش هم تيمهاي خود برگشت.
مادام هوچ كاپيتان‌ها را فراخواند. دنيس و استرجس دستي به هم دادن و از هم جدا شدند.

- واقعآ همه از بازي ناگهاني مك كينن شوكه شديم. همه از حال بد روحي اون با خبر بوديم. خوشحاليم كه باز هم اون رو صحيح و سالم مي‌بينيم. موفق باشي پسر! خب بازي با سوت داور شروع مي‌شه. سرخگون دست مك كيننه، كمي عقب مي‌ره و سرخگون رو به دنيس پاس مي‌ده. دنيس كمي جلو مي‌ره پادمور جلوش رو مي‌گيره. دنيس به ناچار به مك كينن كه كمي جلو اومده دوباره پاس مي‌ده. مك كينن بلافاصله به دابز كه جلوي دروازه‌ي گريفه پاس مي‌ده و گــــــــــل! يه گل زيبا و زود هنگام بر اثر كار قشنگ مك كينن!

ورزشگاه از شادي طرفداران هافلپاف به هوا رفت. اين بار نوبت طرفداران گريفندور بود كه سكوتي عجيب كنند.

- اين گل نويد يه بازيه ديدني و جذاب رو مي ده! سرخگون دست جسيكا پاتره پاس مي‌ده به سینیسترا، سینیسترا سرخگون رو مي‌گيره و دابز رو پشت سر مي‌گذاره و به اوانز پاس مي‌ده. اوووووه! بازدارنده‌ي زادينگ به اوانز مي‌خوره و باعث مي‌شه سرخگون دست دنيس بيفته، دنيس جلو ميره و از سد سینیسترا مي‌گذره. بلک و پادمور در جلوش ظاهر مي‌شوند دنيس سريع به دابز كه بالا سرشه پاس مي‌ده، دابز بلافاصله سرخگون رو به مك كينن كه پشت پادمور و بلکـه پاس مي‌ده. مرلين با جسيكا پاتر تك به تكه! با فريب سرخگون رو بر خلاف جهت حركت پاتر شوت مي‌كنه و گل! يك گل زيباي ديگه كه حاصل كار گروهي زيباي هافلپاف بود، هافلپاف 20، گريفندور 0

:.:20 دقيقه بعد:.:

مرلين با دلخوري به سمت آلبوس رفت و گفت:
- آل چي كار مي‌كني پس؟ من به خاطر شماها بازي كردما! نااميدم نكن. آل بدو لوپین اسنيچ رو ديده!
آلبوس به سمت اسنيچ سرعت گرفت و صداي مرلين را از پشت شنيد كه فرياد زد:
- اريكا و رز ميزننش، عجله كن آآآآآآل!

- لوپین‌ اسنيچ رو ديده و پاتر هم فكر كنم الان ديدش! پاتر به سرعت به لوپین نزديك مي‌شه. ديگه چيزي نمونده كه به لوپین برسه. لوپین يه سر و گردن از پاتر جلوتره، دستش رو براي گرفتن اسنيچ بلند كرده. اوه! دو تا بازدارنده هم زمان به لوپین خورد و بلــــــــه، پاتر كوچك اسنيچ رو گرفت! هافلپاف برنده و قهرمان اين ترم كوييديچ شد!

همانند اول بازي ورزشگاه از صداي شادي طرفداران هافلپاف لرزيد!

.::. يك ساعت بعد، تالار خصوصي هافلپاف.::.

جام قهرماني كوييديچ در تالار هافلپاف بود و ضيافت باشكوهي در آنجا برپا بود و همه در حال شادي بودند.
مرلين خود را به كناري كشيد و به سمت خوابگاه و كاغذ پوستي‌اي كه روي تختش بود رفت. قلم پرش را برداشت و روي آن اينچنين نوشت:
....

بعد از اين سه نقطه زندگي من متحول شد. با اريكا صحبت كردم و تا قبل از مسابقه با گريف فكر كردم. تمام شب رو بيدار بودم. تصميم گرفتم بازي كنم و بازي هم كردم. برديم! هم گريفندور رو هم جام قهرماني رو! خسته شدم از غصه خوردن. درك رو دوست داشتم و خواهم داشت. هميشه تو قلبم هستش و فراموشش نخواهم كرد ولي تصميم ندارم تا آخر عمرم زانوي غم بغل بگيرم! دوست دارم از اين به بعد فقط كوييديچ رو براي زنده نگه داشتن ياد درك بازي كنم.
به اين نتيجه رسيدم كه هميشه بدتر از خودمم هم بايد ببينم و نااميد نشم و خدا رو شكر كنم.
اينم برگي از زندگي‌نامه‌ام!
پايان

سرش را بلند كرد و باز با تعجب اريكا رو بغل دست خود ديد! لبخندي زد و گفت:
- بابت همه چيز ممنونم.
برگه را نشان داد و گفت:
- نتيجه‌گيريش خوبه؟
اريكا بدون نگاه به برگه گفت:
- عاليه، بيا بريم پيش بچه‌ها!
مرلين كاغذ پوستي رو لاي كتابي گذاشت و به جشن و سرور بچه‌ها پيوست!



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
گریف & هافل

تر تر تر ...(افکت هلی کوپتر )

-خش خش ...بعله ما الان بر فراز زمین کوییدیچ هاگوارتز هستیم . وای چه منظره ای ...واقعاً باید از اینجا بازی رو تماشا کرد... خش خش....چه نور افشانی از این بالا دیده می شه..احتمالاً پایین دارند مراسم افتتاحیه ی جشن رو برگزار می کنند. واقعاً چه صحنه هایی ...واقعاً سخته که اشکامو کنترل کنم!


کمی پایین تر ...


-این تله ی انفجاری رو پرتاب کن به سمت نیکمت تیمشون!
-ولی استر ، این خلاف مقررات که توی اینجا نوشته!تازه هنوز بازی شروع نشده!
-روی حرف کاپیتان تیم حرف می زنی!؟

....

-دنیس به نظرت زیادی بمب کود حیوانی نیاوردی؟
-نگران نباش!اگه کم آوردیم ، می تونیم از تماشاگرها هم کمک بخوایم!
-ولی این خلاف بازی جوانمردانه هست!
-هان چی؟!میخوای از تیم اخراج بشی؟!
-
....



-خش خش...خب من دارم زیباترین صحنه های عمرم رو می بینم از این بالا..باید یه بار با خانوم بچه ها بیایم این بالا..خیلی باصفاست.انگار یه چیزایی داره به سمت ما میاد...وای چقدر جالب...فکرکنم شبیه بمب یا یه چیزی شبیهش نباشی..احتمالاً شبیه سازی یک بمبه تا به گزارشگر خوش آمد بگند...چقدر مهمون نواز...واقعاً که منو متاثر کردند!!


بوووووووووووووووم ...

تیکه های هلی کوپتر توی فضا پخش می شه!

-خیلی حرف میزد، روی اعصاب بود. راحت شدیم!

دنیس گرد و خاک رو از لباساش می تکونه و به همراه بازیکنای هافل به سمت زمین بازی حرکت میکنه!


مادام هوچ با ترس و لرز بازدارنده ها و اسنیچ و کوافلو رها میکنه!کوافل به دست لیلی می افته و به همراه لارتن و سیریوس به سمت دروازه ی هافل حر کت میکنند.

دابی : وای دابی ترسید.. دابی نتوانست از دروزاه دفاع کرد..کاپیتان چه خواهد گفت اگر فهمید دابی نتوانست از دروازه دفاع کرد...عررر عرررر


و اشکاشو با روبالشیش پاک میکنه. درک از این صحنه متاثر می شه و یک بمب کوچیک از جیباش در میاره و با روبان قرمز شبیه گل می بنده و توی هوا پرتاب می کنه و اریکا با چماق اونو به سمت سیریوس پرتاب میکنه .

سیریوس : وای بچه ها ، نگاه کنید باز یکی از طرفدارام واسم کادو فرستاده، نگاه کنید صدای تیک تیکم می ده!بذارید بازش کنم!

مغز سیریوس توی صورت لیلی و لارتن می پاچه و کوافل به دست مهاجمای هافل می افته!
دنیس با انگشت شماره ی چهار رو به اما دابز و مرلین مک کینن نشون میده و هر سه تایی تریپ سوباسا اینا با هم فریاد می زنند : حمله ی مثلث!
جسیکا که در حال سوهان کشیدن ناخناشه ، گوشی همراهشو از جیبش در میاره و شماره ی جی . کی رولینگ رو می گیره!
-الو جی .کی!؟ منم جسی، دخترعموی هری پاتر..لطفاً یه سری نیروی خفنز بده من بهش نیاز دارم الان.مرسی قربونت !

جسیکا گوشیشو توی جیبش می ذاره و یک بشکن می زنه و همزمان اما و دنیس و مرلین پودر می شن!

سینیسترا و استر هم در حال بازی کردن مار پله ،با بی اعتنایی پودر ها رو از صفحه ی بازی کنار می زنند!

....

ریموس و آلبوس سوروس پشت بهم وایسادن و هر کدوم یک کلت کمری توی دستاشونه.
10...9...8...7...6...5...4...3...2...1

هر دوشون به سمت هم برمی گردن و شلیک میکنند. گلوله ی آلبوس می خوره به قلب ریموس و در عوض آلبوس خیس می شه!
ریموس : آخ قلبم!! آخرش نتونستم فرق کلت کمری رو با تفنگ آب پاش به استر حالی کنم!

وبعد تالاپی می افته می میره و آلبوس سرخگونو می گیره !!
صدای سوت مادام هوچ از زیر آوار به نفع هافل شنیده می شه!

سنت مانگو ...

دنیس در حالی که سر تاپاش توی گچه تیرکمونشو بر میداره و یه سنگ به سمت تخت استر پرتاب میکنه!سیریوس یه بمب کوچیک رو زیر تخت اریکا هل میده و ...

بووووووووم...



___________________________
این پست دیگه از اول تا آخرش کوییدیچ بود خدایی!!


ویرایش شده توسط سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۱۸:۳۰:۱۷

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
گریفیندور و هافلپاف

-هی لارتــــــن! بیـــــدار شو! بیـــــدار شو! مـــــــوهاهاهاهاها!

-تو دیگه کی هستی!؟

-من!؟ من کسی هستم که می تونم شما رو قهرمان کوییدیچ کنم! فقط اگه می خوای قهرمان بشین باید با من معامله کنی! مـــــــــوهاهاهاهاها!

-خب حالا تو چرا انقد زشتی!؟

-تو چیکار به این کارا داری!؟ معامله می کنی یا نه!؟

-آره خب! ما اگه قهرمان بشیم کلی خوب میشه! کلی به همه پز می دم! حالا چجوریه!؟

-تو زیر این ورقه رو امضا می کنی و روحتو به من می فروشی! منم کاری می کنم بتونی تیمتو قهرمان کنی! ...... من مفیستوفلم! همون مفیستوفل معروفا! بذار یه تریپ دیگه بیام! ......... مــــــــــــــوهاهاهاهاهاها! ..... خوب بید!؟

-مفیستول کیه دیگه!؟ حالا روح من به چه دردت می خوره!؟

-ایناش به تو مربوط نیست! امضا می کنی یا نه!؟ من کلی کار و زندگی دارم! کلی کار شیطانی وجود داره که الان رو زمین مونده تا من برم سراغشون!

و لارتن شروع کرد به سنجش موقعیت موجود و ارزیابی سود و زیان حاصل از انجام این معامله! ()

توی فکر لارتن:
-خب بازی رو که ببریم قهرمانیم! قهرمانی خیلی خوبه! همه به من افتخار می کنن! حتی لیلی! در عوض من روحمو می دم! خب روح می خوام چیکار!؟ این یارو احمقه! حتی اگه مینی ماینرم هم خواسته بود می دادم!

لارتن بعد از این افکار ژرف و پر مایه، گلویش را صاف کرد و گفت:
-اهم! خب قبوله!

با خارج شدن این کلمات از دهان لارتن، همزمان با یک افکت صوتی دلهره آور، برای چند لحظه چشمان مفیستول به سرخی گرایید و در همان حال یک رعد و برق با صدایی مهیب راهروی خوابگاه را روشن کرد و با نور رعد و برق سایه مفیستول روی دیوار افتاد که اصلاً شباهتی به خودش نداشت و بیشتر شبیه یک هیولای خفن هالیوودی بود! ()

-------------------------------------------

روز مسابقه

استرجس در حالی که سعی داشت آخرین نکات فنی را به بازیکنان تیمش یادآور شود، رو به لارتن کرد و گفت:«تو چرا توی جلسه تیم نیستی!؟ حواست کجاست؟ »

لارتن در حالی که با بی اعتنایی جارویش را برمی داشت و به طرف در خروجی رختکن می رفت، گفت: «هه! ...... جلسه تیم! بینیم باو! »

بقیه اعضای تیم:

بازی بعد از دست دادن دنیس و استرجس و با رها شدن توپ ها آغاز شد و همان ابتدا درک با یک ضربه چماق بلاجری را به سمت لارتن فرستاد و بلاجر مستقیم با سر لارتن برخورد کرد و ..... سقوط از ارتفاع 60 متری!

گزارشکر: «بی شک این یه اتفاق دردناکه! مرگ یکی از دانش آموزای هاگوارتز در میان بهت و حیرت صدها تماشاگر! سینسترا و سیریوس اولین نفراتی هستن که به بالای سر لارتن رسیدن و در حال حاضر اشک در چشمان همه حلقه زده! ..... اما! یه لحظه صبر کنین! انگار این لارتنه که داره بلند میشه! اونم بعد از یه سقوط 60 متری! این باور نکردنیه! »

لارتن در حالی که با چند حرکت نرمشی سعی می کرد ژست یک انسان خوشحال و سرحال را بگیرد، گفت: «خب! همین بود همه زورشون!؟ من تازه دارم گرم می شم!»

لحظاتی بعد بازی دوباره به جریان افتاد و :

-این لارتنه که به شکلی باور نکردنی پاس اما به مرلینو قطع می کنه.....

-یه پرتاب دیگه از لارتن که ردی از آتش رو توی آسمون به جا می ذاره و کاری از دست دابی ساخته نیست و .......

-سینیسترا و استرجس و جسیکا روز آرومی رو سپری....

-واوووو! درست لحظه ای که آلبوس سوروس داشت اسنیچ رو می گرفت، کنترل جاروشو از دست داد! امروز ممکنه حتی فکر کنیم اینم ربطی به لارتن داره.....


لیلی:
-لارتن میشه یه پاسم به من بدی!

-مزاحم نشو! داریم می بریم! وایسا یه گوشه!

-لارتــــــن! تو چقد عوض شدی! لارتن ما مهربون بود! تازه مغرورم نبود. .......

...

دقایقی بعد ریموس لوپین که اسنیچ را در دست داشت به اعضای تیم ملحق شد تا در جشن قهرمانی شرکت کند.......

یک رعد و برق و افکت صوتی ترسناک و از همین ادا اطفارای هالیوودی و ........
-مــــوهاهاهاها! خب لارتن! حالا دیگه روحت مال منه! اینم سند منگوله دارش!

-خب که چی!؟ مال تو! برو بذار به جشنمون برسیم باب!

-متاسفم لارتن! تو بدون روح چجوری می خوای توی جشن شرکت کنی!؟ مگه نمی دونی آدما بدون روح می میرن؟

-نه! منو نکش! من پشیمونم! زندگی! مینی ماینر! نازنجی! خانوم زعفرانی..... چیزه ..... لیـــــــلی!

-کارت تمومه! مـــــــوهاهاهاهاهاها! مــــــــــــــــــــــوهاهاهاهاها!

----------------------------------

-لارتن! لارتن! بیدارشو! پاشو صبح شده باب!

-هه! تویی سیریوس جونم! یعنی همش خواب بود!؟ اوفیــــــــــش!

-خواب بد دیدی!؟ ولش کن! زود بریم تا بازی شروع نشده! راستی یه آقایی جلوی در کارت داره! میگه اسمش مفیستوفله!

-نــــــــــــــــــــــــــــــه!


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۱۵:۱۱:۰۰
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۱۵:۱۸:۵۸



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
هافلپاف و گريفيندور

شب – تالار هافل

دابی در تالار رو باز کرد و سرشو مث یه جن خونگی انداخت پایین و رفت تو.
لودو: "یک"
آلبوس سوروس و مرلین هم پشت سر اون وارد شدند.
لودو: "دو، سه"
اریکا و اما در حالی که داشتن پشت سر فرد مجهول الحالی غیبت می کردن، اومدن توی تالار.
لودو: "چهار، پنج"
دنیس پشت سر آنها وارد شد و درو بست.
لودو: "شیش، هووم هفت منهای شیش میشه چند؟ هووم... هی دابی هفت منهای شیش میشه چند؟"
دابی: "یک"
لودو: "آها خودم می دونستم می خواستم تستت کنم. خب بگید ببینم اون یکی دیگه تون کو؟ چرا کمید؟ درک کدوم گوریه؟"
دنیس: " لودو کی توی شرکت آمار استخدام شدی که ما نمی دونستیم؟"
لودو: "ربطی به آمار نداره. شما فردا با گریف مسابقه دارید و من باید مواظب شما باشم و گرنه شما اوشکولا آبروی تالار رو می برید."
دنیس: "خیلی حرف می زنی لودو ها!"
بووووووووووووم!!!
پنجره تالار خرد میشه و موجودی سوار بر شئی وارد میشه که همانا اون موجود همون درک بود و اون شئی همون جاروی کوییدیچش. درک از جارو می پره پایین و شروع می کنه به در آوردن ردای کوییدیچش که لودو پاچشو میگیره.
لودو: "تو چرا واسه یه بار هم که شده مث بچه آدم از تمرین برنمی گردی؟ ها؟ فردا سر مسابقه هم می خوای همین مسخره بازی ها رو در بیاری؟ به جای این کارا برو یه کم بازی کردن یاد بگیر."
درک: "آها، بعد لابد باید از تو یاد بگیرم؟! تو هنوز بلد نیست بلاجر رو با کدوم س مینویسن "
لودو: "بله، ناسلامتی من یه زمانی بهترین مدافع انگلستان بودم."
درک: "بیشین بینیم با... تو از فاصله نیم متری هم نمی تونی کسی رو بزنی"
لودو چماق درک رو از دستش می گیره و میگه: "حالا نشونت میدم. به اون تابلو نگاه کن" لودو یه نگاه به دور و برش میندازه ولی چون چیزی شبیه به بلاجر پیدا نمی کنه، چماق رو به طرف تابلوی مورد نظر پرت می کنه.
چماق چند متر اون طرف تر از تابلو به یه گلدون می خوره، گلدون میفته روی سر دابی که زیرش ایستاده بود و دابی جیغ می زنه، اریکا از جیغ دابی از جا می پره و موقع فرود اومدن میفته تو بغل مرلین(!)، دنیس می زنه پس کله مرلین و میگه: "مگه تو خودت ناموس نداری..." مرلین به خاطر پس گردنی دنیس می خوره زمین و نصف خورده شیشه های گلدون میره تو دهنش. بعد خورده شیشه ها رو تف می کنه. آلبوس سوروس که جا خالی میده که خورده شیشه ها نریزن تو صورتش ولی با سر میره تو جعبه آرایش اما. اما جیغ می زنه: "اکبیری!" و یه چک می زنه تو گوش آلبوس ولی آلبوس جاخالی می ده و دست اما می خوره تو صورت درک و درک با سر میره توی همون تابلویی که هدف لودو بوده و هردوشون ناک اوت میشن.
لودو:
بقیه ملت هافل:


صبح – زمین بازی

لودو به جای درک که ناک اوت شده و نمی تونه بازی کنه میره توی زمین. داور سوت شروع بازی رو می زنه و بازیکنا پرواز می کنن. گزارشگر شروع می کنه به حرف زدن:
گزارشگر: "خب، مسابقه بین دو تیم گریفیندور و هافلپاف. جسیکا پاتر توی دروازه گریفه، لیلی اونز، لارتن کرپسلی و سیریوس بلک مهاجمای گریفن، جستجوگرشون ریموس لوپینه و استرجس پادمور، سینیسترا و لودو بگمن هم مدافع هاشون هستن. ا... صب کنین، لودو که هافلیه چرا بین گریفی ها ایستاده؟!"
صدای هوی تماشاگرای گریف بلند میشه و آواز می خونن:
"لودو ای اسکل بدبخت ... عقل از سرت بسته رخت!"
"تیم شما اونوره، لودو ... از زمین ما برو بیرون، بدو!"
در همین حین بازی شروع شده و مرلین داره با کوافل به طرف دروازه گریف میره. استرس یه بلاجر به طرف مرلین می فرسته. دنیس به بلاجر اشاره می کنه و داد می زنه: "بزنش لودو!" لودو به بلاجر نمیرسه ولی مرلین جا خالی میده و رد میشه. ناگهان لودو با سرعت به طرف بلاجر میره و از پشت بلاجرو به کمر مرلین میزنه و بعد شصتشو رو به دنیس بالا میاره و میگه: "حال کردی چه خوب زدمش؟!"
دنیس: "احمق گفتم بلاجرو بزن نه مرلینو!"
ده دقیقه بعد، لیلی در حالی که توسط لودو کاور میشه پنجمین گل رو به هافل می زنه. دابی کوافلو به دنیس پاس میده و دنیس به سرعت به طرف دروازه گریف میره. سینی به طرف یکی از بلاجرها میره تا راه دنیس رو ببنده. اریکا خودشو بین دنیس و سینی قرار میده.
اریکا: "من مواظب بلاجر سینی هستم."
دنیس: "اونو ولش کن، مواظب لودو باش."
ولی درست در همین لحظه بلاجر لودو دنیس رو توی هوا متوقف می کنه و جارو از زیر پای دنیس رد میشه. دنیس به سبک گرگ کارتون "RoadRunner" برای اریکا بای بای می کنه و به سمت زمین سقوط می کنه.
چند لحظه بعد گزارشگر یازدهمین گل گریفیندور رو هم اعلام می کنه.
گزارشگر: "بله، امروز با مصدومیت درک، لودو بگمن، بازیکن اسبق تیم ملی کوییدیچ به عنوان مدافع برای هافلپاف بازی می کنه و چه بازی ای می کنه!!!"
تماشاگرای گریف شروع می کنن به تشویق:
" حتی اگه بخوابیم، لودوی ما بیداره ............ هر کی بخواد به ما گل بزنه، اون نمیذاره "
" با این بازی نازش ستون هشتم تیمه ........... با بودنش تو زمین، بردن ما شده بیمه "
دنیس در حالی که سعی می کنه از دید لودو مخفی بمونه به طرف داور میره و تقاضای وقت استراحت می کنه.


وقت استراحت – رختکن هافل

لودو: ""
اریکا: ""
دنیس: ""
اما: ""
مرلین: ""
آلبوس: ""
لودو: " برید حال کنید. اون درک چلقوز عمرا می تونست مثل من بازی کنه؟"
...........
(من که می دونم شما حالیتون نمیشه پس توضیح میدم که شکلک اولي ملت هافلن که با عصبانیت میرن سراغ لودو و شکلک دوم لودوئه که با چماقش دخل همه رو با خرجشون یکسان می کنه! اینو که گرفتید چی گفتم؟)
ده دقیقه بعد وقت استراحت تموم شده، دنیس لودو رو زودتر از همه می فرسته تو زمین و شروع می کنه تند تند با بچه ها صحبت کردن.
دنیس: "اریکا، تو گریفی ها رو ول کن، لودو رو بچسب."
اریکا: "اوکی"
دنیس: "آل، زود باش اون اسنیچو پیدا کن دیگه. پس تو از عله چی به ارث بردی؟"
آل: "سیم سرور!!!"
دنیس: " اصلا بیخیال بیاید بریم سر بازی."


بعد از وقت استراحت - زمین بازی

لودو داره دور ورزشگاه دور می زنه و مورد تشویق گریفی ها قرار می گیره. بقیه هافلی ها وارد زمین میشن و با سوت داور بازی شروع میشه.
سیریوس کوافل رو می گیره و پشت سر لودو به طرف دروازه هافل حرکت می کنه. تلاش های اریکا برای متوقف کردن اونا با بلاجر و دلبری های اما برای پرت کردن حواس لودو به نتیجه نمی رسه و لودو همچنان با جدیت تمام به طرف دروازه هافل پیش میره و هیچ کسم جلودارش نیست. سیریوس کوافلو به لارتن پاس میده، دابی از دروازه میاد بیرون تا توپو قبل از لارتن بگیره ولی بلاجر لودو رو می گیره و لارتن دوازدهمین گل گریف رو میزنه.
چند لحظه بعد، دنیس، اما و مرلین سعی می کنن با پاس های متوالی از لودو رد بشن و به دروازه گریف برسن و در طرف دیگه زمین اعضای گریف دور دروازه شون جمع شدن و خستگی در می کنن و جسیکا با چای و قلیون – که از بالا دستور دادن به اماکن عمومی برگردونده بشه – ازشون پذیرای می کنه و میگه که بازم بهش سر بزنن.
در همین حین، آلبوس اسنیچ رو می بینه که نزدیک دروازه هافل درحال پر پر زدنه. آل به سرعت به طرف اسنیچ شیرجه میره و ریموس هم از طرف دیگه زمین با فاصله زیادی دنبالش میره.
گزارشگر: "خدای من بازی 120 به صفر به نفع گریفه و اگه آلبوس پاتر اسنیچو بگیره، هافل برنده است. ریموس خیلی عقب تر از اونه و امکان نداره به آل برسه."
تماشاگرای گریف یک صدا فریاد می زنن: "لودو، لودو!"
هافلی ها که اوضاع رو خطری می بینن میفتن به التماس.
دنیس: "خواهش میکنم لودو، تو رو خدا، این یکی رو بیخیال!"
لودو: ":no:"
مرلین: "جون من! این تن بمیره نزن!"
لودو: "التماس نکن، گوشت میبرم میذارم کف دستت!"
اریکا: "بیخیال شو لودو. اصلا بیا به جای اون منو بزن بذار آل اسنیچو بگیره."
لودو: "نچ، شما چیزی از کوییدیچ نمی دونین، الآن اسنیچ مهم تره، من باید جستجوگرو بزنم."
اما: "خب لااقل ریموسو بزن. ببین اونم جستجوگره. اونو بزن. خواهش می کنم لودوجون. به خاطر من که دوسِت دارم..."
ناگهان جادوی اعظم، جادوی کبیر، همون که باعث پیروزی عله بر لرد شد، همون که دامبل خیلی بهش اعتقاد داشت – البته تو ایران مثل دامبل نداریما!!! – همون که اسمش عشقه و بچه قرتی ها بهش می گن لاو، کار خودشو می کنه و لودو به حرف اما گوش میده و بلاجر رو به طرف ریموس می زنه.
بلاجر لودو که سرشار از قدرت عشقه، با سرعت به طرف ریموس میره ولی از بغل گوش ریموس رد میشه و اون طرف زمین به تیر دروازه گریف می خوره و بر میگرده و این بار می خوره پشت ریموس.
گزارشگر: "چه می کنه این عشق!"
تماشاگرای هافلی برای اولین بار در طول مسابقه: "هوراااااااااااااااااااااا"
تماشاگرای گریفی که متوجه خیانت عشقی لودو به خودشون شدن:
"دلمونو شکوندی، برو حالشو ........... تیممونو بازوندی، برو حالشو ببر"
ریموس که بلاجر لودو به پشتش خورده، با سرعتی دوبرابر سرعت قبلش به جلو پرت میشه و در نتیجه زودتر از آلبوس اسنیچو می گیره!!!



با عرض معذرت از این جا به بعد راجع به هافلی نوشته بودم که نمی دونم چرا همش سانسور شد. فک کنم به دلیل برخورد چماق لودو با کابل اعصاب هافلی توی خلیج فحش نه ببخشید فارس باشه. به هر حال گریف 270 به صفر بازی رو برد و رفت حالشو ببره!


ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۱۵:۰۳:۵۴
ویرایش شده توسط درک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۱۹:۵۲:۵۷


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف...گريفيندور


صبح زود... خوشحال و خندان... بسي اسكل

تالار عمومي هافلپاف درست شبيه ساير پستاهاي خز بنده، شلوغ و پلوغ بود و چشم بوق رو نميديد! دنيس و اريكا دارن باسيليسك و پله (مارو پله خودمون!) بازي ميكنن و درك در عالم غم و غصه اش فرو رفته و اِما و لودو دارن ور ور كر كر ميخندن و بقيه هم آدم نيستن كه شرحشون بدم!
در اين لحظه اون عده اي كه شرح داده نشدن با حالت قهر از در تالار ميرن بيرون.


در خارج از تالار.... قدم زنان.... دختر بازي

دابي: بچه ها، من هيچ وقت نتونستم با ساحره ها ارتباط برقرار كنم. من دارم افسرده ميشم!
مرلين: بيا برو... بوقي كي به يه جن خونگي اهميت ميده؟
در اين لحظه دابي تصميم به خودكشي ميگيره و از بالاي نرده هاي راه پله، خوشو حلق آويز ميكنه!
مرلين هم كلي حال ميكنه و برا اينكه بگه من خيلي باحالم، دستشو برا يه ساحره تكون ميده، ساحره هم كه ازقضا گريفيندوري بوده، مياد جلو و فرياد ميزنه: "سكتوم سمپرا"
و مرلين جر راجر و يا شايد هم، جروا جر ميشه!
آلبوس ِ كوچك هم ميره تا تمام قضايا رو براي مامان عله اش تعريف كنه.
اما يهو در بين راه، تصميم ميگره كه اداي مرلينو در بياره، برا همين ميره دم در مرلينگاه دخترونه و منتظر ميشه تا دخترا بيان بيرون!
همينجور ايستاده بود كه يهو با كمال وحشت و تعجب ميبينه كه استرجس از تو دستشويي مياد بيرون!
آلبوس: مااااااااااااااع!
با اين صداي خفنگز، استرجس برميگرده و آلبوس رو ميبينه! لحظاتي هر دو وحشتزده به هم نگا ميكنن و يهو استرجس با حالت وحشيانه اي خودش رو ميندازه رو آلبوس و ميگه: پدر بلاكي اگه به كسي چيزي بگي ميكشمت! من... من مدير گالري ام.
آلبوس اشك ريزان و زجه زنان ميگه: نه به خدا... من خودم ميخواستم بيام اون تو! ما خودمون اينكاره ايم! تو رو خدا با من كاري نداشته باش. من پسرم!
استرجس چشماشو تنگ ميكنه و با شك ميگه: بالاخره ميخواستي بياي تو، يا پسري؟
آلبوس گيج ميشه و ميپرسه: چه ربطي داره؟
استرجس يهو به خودش مياد و خودشو جمع و جور ميكنه و از رو آلبوس بلند ميشه و خيلي سريع گم و گور ميشه و آلبوس ميمونه با كلي شك و ترس و اينا!

شب هنگام... زمين بازي كوييديچ... ملت بيكار و علاف و احمق و بوق پدر و...

با ورود هافلي ها به زمين انگار بمب منفجر كرده بودن! يه وقت فكر نكنيد خيلي طرفدار دارن ها... نه! انقدر ترقه و نارنجك و اينا انداختن كه اصلا زمين نوراني شده بود و هيچ چراغي روشن نبود، چون نور زمين تآمين ميشد.
گزارشگر گرامي، آقاي عباس غضنفر!(برادر حسن مصطفي) با صدايي بس وحشي فرياد زد:
" با سلام خدمت همه شما يره گان*. اول از همه بايد بِگم كه مو يكي از اي داور هاي بين المملي هستُم و اي بازي خيــــــــــلي مهمه! اول از همه باس سقط شدنه اي يره، وزير سحر و جادو ره تسليت بگُم. غم آخرتان باشه! حالا ديگه بسته! ايقدر ترقه هوا نكُنِن! چهارشنبه سوري ره خز كِردِن. حالا بِرِِم سر بازي...."

دنيس بامشتي درك رو انداخت عقب و رفت جلو تا با استرجس دست بده.
دنيس: آخي... چه دستاي ظريفي داري استرجس، اريكا ياد بگير! ناخوناتو بلند ميكني استرجس؟
استرجس با استرس دستشو كشيد عقب و پشتشو كرد به دنيس. كنار اونها پرسي و ايگور ايستاده بودن و...
- سنگ كاغد قيچي... هر دو سنگ!
- سنگ كاغد قيچي... اَه... هر دو كاغذ!
- سنگ كاغد قيچي... بوق تو بوقت. هر دو قيچي! ببين... قيچي من بلند تره. من بردم!
- خَف كن بشين! اصلا هردومون با هم داوري ميكنيم.
- اَه... باشه. اما من شرط رو ميبرم.
- بووووووووووووووووووق!!!

بعد از مدتي... "ســــــــــــــــــــــــــــــــــوت"

ملت پريدن هوا. صداي ترق و توروق و منفجر شدن نارنجك ها به گوش ميرسيد. اون طرف تر سينيسترا افتاده بود رو زمين و دستش قطع شده بود و سمت راست بدنش به كل جزغاله شده بود! (اينها همه به خاطره اينه كه از صدا و سيما پول گرفتم تبليغ كنم كه ترقه بازي چه كاره بديه!)
بازي به سرعت جريان گرفت. كوآفل دست دنيس بود و داشت به سرعت به سمت دروازه گريف ميرفت كه سوت داور به صدا در اومد. سوت پرسي بود!
ايگور با عصبانيت اومد جلو و داد زد: مهاجم ميخواست گل بزنه، چرا متوقف كردي؟ پنالتي براي هافلپاف.
تماشاچيان هافل: ايول...ايول... مدير جونو ايول!
پرسي عصباني تر از ايگور گفت: نه خير... صبر كن، دنيس شلوارتو درآر!
ايگور: ببخشيد... اينجا زمين بازيه نه جلسه خصوصي با دامبلدور!
پرسي: منظورم اينه كه جيبها و تجهيزات تو شلوارتو خالي كن.
دنيس:
پرسي: اطاعت كن بوقي... خودم خالي ميكنم!
و پرسي پاي دنيس رو ميگيره و وارونه تكونش ميده. از تو جيب و شلوار و خشتك و زير شلواري و بوق و الخ دنيس ترقه و نارنجك ريخت بيرون.
پرسي فرياد زد: تو اخراجي!
ايگور هم مدافعانه گفت: نه خير، ما قانوني در اين مورد نداريم. فقط به خاطر اينكار از پنالتي محروم ميشن.
پرسي: كدوم پنالتي؟
ايگور: هموني كه من بهشون دادم!

سوت بازي توسط ايگور دوباره زده شد. چند ثانيه بعد دوباره سوت به صدا در اومد. اين سوت زدن ها همچنان ادامه داشت.
پرسي: سووووت... اريكا انقدر به بلاجر محكم ضربه نزن. خطا!
ايگور: سوووت... جسيكا اون چه دستكش هايي است؟ كوتاهه. خطا!
پرسي: دابي به ليلي نگاه بد كرد. اي بوق چشم! پنالتي.
و....

آلبوس گوشه ي زمين ايستاده بود و با تعجب استرجس رو زير نظر داشت. كفشهاي استرجس سه سانت پاشنه داشت و ناخوناش بلند بود. موهاشم تازگي ها بلندتر شده بود و كوتاهشون نميكرد.
پرسي دوباره سوت زد: آلبوس داره نگاه بي ناموسي به استرجس ميندازه.
ايگور: ديوونه شدي تو؟ نگاه به استرجس چه اشكالي داره؟
پرسي: من كه كلاس خصوصي با دامبلدور گذروندم معنيش رو ميفهمم.
ايگور: نه خير، يه كاسه اي زير نيم كاسه اس. من بايد بفهمم.
پرسي: استرجس پاك و بي گناهه!
آلبوس: نه به مرلين قسم. مـ...من... بابا جيني گفته هيچ وقت دروغ نگم. من خودم... خودم ديدم استرجس از تو دستشويي دخترونه اومد بيرون!
تماشاچيا: هووووووووووووووو....
ايگور و پرسي:
استرجس:
ايگور بعد از مدتي گفت: نميشه. من بايد استرجس رو به صورت خصوصي تو رختكن ببينم.
پرسي: هووو... چيشو ببيني؟
ايگور بي اعتنا دست استرجس رو گرفت و اونو كشون كشون برد تو رختكن.

تماشاچيا:
استرجس بي ناموس.... گريفو نشون ميدي مثل طاووس؟
طاووس كجا، گريف كجا..... ايگور استرجسو بردار بيا!

دقايقي بعد، ايگور با چهره اي سرخ و چشماني گرد از رختكن اومد بيرون و در گوش پرسي جملاتي رو با اكراه گفت. بعد از اون، چهره پرسي هم منقلب شد و فرياد زد: به من چه... تو مدير اين خراب شده هستي. من به تو كاري ندارم! همش تقصير توئه. من از كجا بدونم استرس دختره؟
تماشاچيان گريف: ماااااااااااااااااااااااع...
تماشاچيان هافل: هوووووووووووووو...

عباس غضنفر:
" تماچاچيان دقت بِفِرمايِن كه اي زنيكه خودْشه شبي مردا كِرده و حالا ديَه از بازي محرومَه... بازي رو ادامه مِدم. ولي مثه ايكه اي يره گان* توپ طلاييه ره ديدن و دِرَن دنبال سرش مِرن!"

ريموس با هيجان و له له زنان دنبال اسنيچ يورتمه ميرفت و آلبوس كوچك كه عذاب وجدان گرفته بود هم دنبالش ميكرد. سينيسترا هم مدام بلاجر پرت ميكرد و ايگور رفت يكي زد تو سرش كه اينكارو نكنه و نتونست جلو دهنشو بگيره و فرياد زد: بجنــب البوس!
اريكا و درك هم بلاجر مينداختن و پرسي ميزد تو سر اونا و به لارتن و سيريس ميگفت: كوافل رو بكوبيد تو سر آلبوس!
دوربين دو قسمت شد و سمت راست چهره ايگور، و سمت چپ چهره ي پرسي رو نشون داد. عرق از سر وروي اونا ميباريد...

"فلش بك"

دفتر ايگور مرتب و منظم بود و اون پشت ميز نشسته بود و با اضطراب لبشو ميجويد. آب دهنشو قورت داد و به پرسي كه جلو روش نشسته بود گفت: اهم... ميدوني چيه پرسي جون، وزير مُرد... خب اينو كه ميدوني، منتها وزارتخونه ميخواد كه من، يا تو وزير بشيم. ما كانديداشون هستيم.
پرسي:تصویر کوچک شده
ايگور: من ميگم بيا شخصيت خودمونو حفظ كنيم و قبل از دعوا و اينكه پاي وزارتخونه بياد وسط، خودمون با هم ديگه به توافق برسيم.
پرسي: من ميشم... من مشيم! چجوري توافق كنيم؟
ايگور: آروم باش پسرم! ميگم بيا شرط ببنديم. سر...آهان، سر همين بازي هافل و گريف كه امشبه. هان؟
پرسي فورا انتخاب كرد: من طرف گيريفم. اگه گريف برد من وزير ميشم.
ايگور: من بايد هافل رو بردارم؟

"پايان فلش بك"

پرسي جفت پا ميره تو دهن آلبوس، و ريموس تا ميخواد اسنيچو بگيره، ايگور زودتر اين كارو ميكنه و اسنيچو ميزاره كف دسته آلبوس و سوت رو ميزنه!

پرسي: نـــــــــــــــــــــــــــــه!
ايگور مياد قهقهه ي شيطاني بزنه كه ورزشگاه با ديناميتي كه استرجس روشن كرده بود، ميره رو هوا!



------------------------------
*: اين بنده خدا دهاتيه! غلط املايي و اينا ازش نگيرين! لهجشه! يره گان: يارو ها!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
مسابقه گریفیندور و هافلپاف

نسیم بهاری گوشش را نوازش میداد. باری دیگر جهان جامه ی سبز به تن کرده بود تا لطافتش را به جهانیان ثابت نماید و شادی را برای آنها به ارمغان آورد.اما چه چیز میتوانست از پرده ی غمی که اکنون بر دل ریموس لوپین سایه افکنده بود عبور نماید و غمگین نگردد.
فلش بک
-تاریخ مسابقات تغییر کرده. مشکلاتی برای داور پیش اومده. مسابقه آخر ماه برگزار میشه. درضمن مسابقه شب برگزار میشه چون صبح بچه ها بیشتر تو فضای هاگوارتز میچرخن و اعضای تیمها به احتمال قوی ناراحت میشن و بازی خوبی ارائه نمیدن اگه از این امکان محروم بشن.
پایان فلش بک
کاش در تیم عضو نشده بود تا هم اکنون باعث باخت گردد. هرچند هنوز شانسی باقی مانده بود. بازیکنی به جای او. اما...
آیا کسی موفق میشد از میان 2 دانش اموز گریفیندوری که هیچ یک کوییدیچ بلد نبودند یک جستجوگر بسازد؟هیچکس درهاگوارتز نمانده بود، جز چند نفر و همینطور اعضای تیم های گریفیندور و هافلپاف که به اجبار مانده بودند.
راهی باقی نمانده بود، باید از سوروس اسنیپ خواهش میکرد. هرچند احتمال این یکی نیز کم بود
ایستاد.نوازش نسیم اندکی خوشی را به بدنش آورد اما غم سریعا آن را پس زد.
چند لحظه بعد
- سوروس، میشه ازت یه خواهشی بکنم؟
- اه، مطمئنم معجون ضد گرگینگی 1 روزه رو میخوای درسته؟
سر ریموس به نشانه تأیید تکان خورد.
- تو مطمئنی میتونی قیمتشو پرداخت کنی؟ خودت میدونی چقدر موادش ارزشمنده
- تو ازشون داری؟
- بصورت شانسی از هرکدوم به قدر مورد نیازدارم اما فکر نمیکنم بدون پول لایق انجام دادن کاری باشی. حـیـف شاید اگه قبلا منو مسخره نمیکردی اینبار یه کاری برات میکردم
میدانست اینطور میشود. آخر چرا فکر کرده بود سوروس بخشنده باشد؟ در این لحظه تق تق در باعث برهم زدن آرامشش شد.
با دیدن موهای سرخ، ورود لیلی را متوجه شد. به سمت در رفت و درحالی که نگاهی سرشار از غم به لیلی می انداخت از آنجا خارج شد. کاش او هم میتوانست عشقی چون عشق لیلی را در دل سوروس اسنیپ بیفکند.
ناگهان چیزی در ذهنش شکل گرفت. اگر لیلی از سوروس اسنیپ چیزی میخواست امکان نداشت او رد کند. امکان نداشت.
شب، درتالار گریفیندور
- لیلی میشه یه دقیقه بیای اینجا؟
- چی شده ریموس؟
- لیلی، تو میدونی چه اتفاقی برام افتاده نه؟
ریموس فرصتی برای پاسخ به لیلی نداد: ببین لیلی من تحقیقاتی داشتم یه معجون به نام معجون ضد گرگینگی یه روزه هست که اگه در بدر کامل ماه بخوریم اصلا گرگینه نمیشیم. اون معجون مواد خیلی گرونی داره اما سوروس اسنیپ هم اون موادو داره و هم طرز تهیشو. میشه...
لیلی با عصبانیت فریاد زد: امکان نداره. من نمیخوام از عشقی که اون بهم داره سوء استفاده کنم فکر نمیکردم انقدر پست باشی.
- لیلی، لیلی صبر کن. نه منظورم این نبود.
باری دیگر غم. حال یکی دیگر از دوستانش را از دست داده بود.

فردا صبح--- یکروز مانده به مسابقه

باری دیگر ریموس در گوشه ای تنها و به دور از همه نشسته بود. ظاهرا هم میدید و هم میشنید اما درواقع نه میشنید و نه میدید. تنها در ذهنش راهی برای رهایی میخواست. اما نه تنها یک معجزه راه رهایی بود.
- هی ریموس بیا ببینم
قیافه سوروس اسنیپ گرفته بود. با رسیدن ریموس بدون هیچ سخنی به راه افتاد و ریموس نیز به دنبال او. چندی بعد به دخمه های مخصوص اسنیپ رسیدند.
- بیا تو دفترم ریموس
صدای تق بسته شدن در را نشان میداد. ای کاش ریموس هرگز به آنجا نمی آمد. زیرا حالش نه تنها بهتر نشد بلکه احساس بد دیگری نیز پیدا کرد
- ریموس، میدونی دیروز لیلی با من چیکار داشت؟
چشمان ریموس به دماغ عقابی سوروس اسنیپ خیره شدند( چرا که دماغش مانع هویدا شدن چشمانش میگشت)
- برای اینکه همون خواهشی رو از من بکنه که تو از من کردی. اون از اون معجون میخواست
- چـــــــــــــــــــی؟
- اون گفت اونو برای تو میخواد. گفت میدونه از تو بدم میاد ولی اون ازم خواهش کرد. باورت میشه اگه بگم جلوم زانو زد؟؟
درون ریموس تهی شده بود. هیچ چیز و هیچ کس برایش ارزشی نداشت. لیلی برای او غرورش را زیر پا گذاشته بود. او به سوروس اسنیپ التماس کرده بود. کاری که او حتی یک لحظه شجاعتش را نداشت. حال میفهمید سرخی موهایش نشان دهنده ان است که براستی یک گریفیندوری اصیل است.
از جایش برخاست.
- هی این معجون رو بردار.
- برام درستش کردی؟
- برای تو نه ریموس، برای لیلی.
- بعدا میبرمش
سریعا به سمت راهرو دوید. نمیدانست لیلی را در کجا پیدا کند اما باید او را پیدا میکرد. باید از او عذر خواهی میکرد.
سرانجام او را در راهروی طبقه پنجم یافت.
- اِ لیلی، بابت دیروز متأسفم. خیلی متأسف.
- نیازی به تأسف خوردن نیست. اصلا مهم نیست
- لیلی فقط... خیلی متشکرم
در مسابقه
- امروز یه روز خیلی حساسه، بازیکنان تیم گریفیندور و هافلپاف یه بازی سخت رو درپیش خواهند داشت. اما وجود ماه در این بازی، باعث حساسی این بازی شده چرا که جستجوگر تیم گریفیندور یه گرگینه است و ماه الان کامله باید دید او چه خواهد کرد
- درب ورودی بازیکنان هافلپاف باز شد. بله. دنیس جلوتر از همه حرکت میکنه و حالا، درب ورودی بازیکنان گریفیندور.استرجس پادمور دیده میشه.کم کم بازیکنان بیرون میان وبله سرانجام ریموس لوپین.
صدای حبس شدن نفس تماشا گران( که درواقع حدود 7 نفر بیشتر نبودند) به گوش رسید. اما نه خبری از تغییر شکل بود نه خبری از صدای گرگ. تعجب تماشاچیان به حداکثر رسید.
صدای سوت داور تمام آنها را از حالت خلسه خارج کرد
توپ ها پرتاب شد. ریموس به سرعت دور زمین میچرخید. در این لحظه ناگهان نوری سفید چشمش را زد(نکته: گوی برای اینکه صبح نیست تا با نور خورشید مخلوط شه به رنگ ماه در اومده که سفیده حدودا)
به آن نقطه نگاه کرد. چیزی درست در آنجا میدرخشید. اگر تکان های بالش را نمیدید امکان نداشت بتواند آن را تشخیص دهد. به جارویش سرعت داد و همزمان اسنیچ نیز با سرعت دور شد. در این حین آلبوس سوروس پاتر نیز به کنار او امد.هردو به سمت اسنیچ که حال به سمت زمین رفته بود حمله ور شدند اما ناگهان:
- ســـــــــــــــوت... خطا به نفع هافلپاف
ریموس و آلبوس سوروس هردو دست از کار کشیدند. ریموس درحالی که با حس ناراحتی همراه با عصبانیت به استرجس نزدیک میشد فریاد زد: اسنیچ درست جلو روم بود. تا اومدم دستمو ببندم یکی خطا کرد.
- لارتن موقع گل زدن خودش رو کنار کشید تا به بلوجر نخوره درعوض رفت تو شیکم اریکا زادینگ. کاری نمیشد کرد
گزارشگر:این یکی از حساس ترین بازی ها هست. درست زمان گرفتن اسنیچ این خطا انجام شد.خب حالا درک آماده میشه که کوافل رو به سمت دروازه بفرسته. و آفرین به جسیکا پاتر. با یک حرکت عالی توپ رو مهار کرد به سرعت برای سیریوس توپ رو میفرسته. یه حرکت عالی از سیریوس و حالا بار دیگر تهاجم جستجوگر گریفیندور رو میبینیم.
آلبوس سوروس پاتر هم بیکار نمیشینه. حمله میکنه اما خیلی عقبه. ریموس مدام به سمت زمین میره و ....
- ســــوت
گزارشگر: بله آفرین به ریموس. اسنیچ در دست ریموس زیر نور ماه میدرخشه. ما هم پیروزی گریفیندور رو تبریک میگیم!


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۷ ۲۳:۰۱:۵۷
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۹:۰۳:۲۷
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۹:۲۴:۰۵
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۸ ۹:۲۷:۱۳

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ جمعه ۱۷ اسفند ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


مسابقه ي كوييديچ بين گريفيندور و هافلپاف

سكوتِ درد !


- صداي نازت توي خيالم ، دستاي گرمت تو دستِ سردم ، نوازشم كن حتي توي خوابم ، هنوز چشم به راهــــــــم ...
نسيم ملايمي كه در حال وزيدن بود، باعث ميشد تا موهاي مشكي رنگِ دختر جواني كه كنار پنجره نشسته بود و در حين انجام تكاليفش، موسيقي ماگليه مورد علاقه اش را گوش ميداد ، به رقص در آيد !
آسمان صاف و آبي آن روز و خورشيدي كه همچون نگيني در بالا مي درخشيد و صداي پرندگان و قهقهه ي بچه ها ، هيچ كدام نميتوانست روجيه ي از دست داده ي وي را برگرداند.
صداي استرجس در گوشش ميپيچيد كه ميگفت:
- بايد تا شروع بازي به خودت بياي ! ما دروازه بانِ افسرده نميخوايم !
جسي ، با حرفهاي مريدانوس كمي آرامتر شده بود، اما ، اي كاش ، چرا ، ... ؟!
در همين حين بود كه سيني و ليلي در حالي كه انبوه كتاب ها را حمل ميكردند ، وارد تالار گريف شدند.
سيني : پيشت ، هوووي ليلي ، منو نگاه ، بيا اينور !
اما ليلي بيخيال از همه چيز به سمت جسي رفت و قلم پرِ وي را گرفت و باعث شد صفحه ي تكاليفش با لكه هاي جوهر خراب شود !
ليلي : واااايي ؛ ببخشيد ، ببخشيد ، من نميخواستم اينجوري شه! ... سيني تو شاهدي مگه نه !؟!
سيني : !
- چرا هميشه همه چيز رو به شوخي ميگيري آخه !؟ ... من تا نيم ساعت ديگه بايد برم سر كلاس ، اونوقت تو ، تو ... ! ... من تا مرز جنون رفتم و برگشتم ! ... متوجه اين ؟!؟! ... جواب استاد رو چي بايد بدم ؟!
ليلي : خب چرا نميگي چته ؟!
و بدين ترتيب جسي با حالتي مملوء از اندوه و عصبانيت در حالي كه نيمي ار تكاليفش جوهري شده بود ، تالار را ترك كرد، اما صداي بلند سيني را شنيد كه ميگفت:
- استرجس گفته ساعت 5 تمرين كوييديچ داريم !!



خالي شدم از كلمه !

رنگ هاي نارنجي موجود در آسمان نشان از غروب كردن خورشيد را ميداد ، شب در راه بود ! ... شبي پر از ستاره هاي چشمك زن !
همه ي اعضاي تيم كوييديچ گريفيندور در رختكن منتظر لارتن بودند، زيرا وي در بيرون از رختكن ايستاده بود تا غروب خورشيد و محو شدن كامل رنگ نارنجي را تماشا كند.
استرجس پادمور كاپيتان تيم ، در حالي كه سخت مشغول يادآوري تاكتيك هاي تيم و ضعف هاي تيم رغيب بود ، گفت:
- همونطور كه ميدونيد اين بازي آخر هستش، و ما حتماً بايد پيروز از زمين بيرون بيايم، نبايد فرصت ها رو از دست بديم! ... سپس رو به ريموس گفت:
- بايد حداقل تلاشت رو بكار بگيري! ... گول زدن آلبوس سوروس كار آسوني نيست، هر چي باشه اون از نسل پاترهاست!
ريموس چشمكي زد و به بستن بند كفشش ادامه داد.
استرجس نگاهي به بازيكنان تيم كرد و گفت:
- امروز آخرين تمرين براي آخرين بازي رو انجام ميديم! ... در همين حال نگاهي به جسي كرد و گفت:
- دوست دارم همتون با بالاترين روحيه اين بازي رو انجام بدين! ... امكان هست ؟!
همه ي بچه ها از جا بلند شدند و يك صدا فرياد زدند : حتما كاپيتان!و از دربِ رختكن خارج شدند.
- چيزه ، جسي ميشه يه لحظه بياي !
استرجس دستي به موهايش كشيد و به محض اينكه جسي رو سمتش اومد گفت:
- تونستي با خودت كنار بيا ؟!
- سكوت !
- من ميتونم بهت كمك كنم ؟!
- سكوت !
- چرا حرف نميزني ؟! ... ما دوستاتيم جسي !
- فكر ميكردم زندگي كردن آسونه! ... اما وقتي امروز يكي از دوستام خواست خودشو خلاص كنه، ترسيدم! ... خودش هم ترسيد ... نگران مسابقه نباش، من حالم خوبه! ... فقط ميخوام تنها باشم، ... تنها در تاريكي ! ... جسيكا اينها را گفت و سوار بر جارو از رختكن خارح شد.


فرداي آن روز - زمين مسابقه !
- چه نمِ بارونه قشنگيه مگه نه سيريوس ؟!
سيريوس ناراحت از اينكه نميتوانست عينك آفتابي جديدش را بزنه ، گفت:
- نه باب، تازه ميخواستيم كلي دختر كش بشيما ! ... تف به اين شانس!
- اهم اهم ! ... خب بچه ها ، زمانِ موعود فرا رسيد، به محض اينكه از اينجا خارج بشيم بايد ابهتمون رو نشون بديم! ... سپس با گفتن " به اميد پيروزي" همه رو راهي زمين كرد.


صداي فريادها و تشويق هاي بي وقفه ي هواداران دو تيم گوش فلك را كر ميكرد ، در اين بين گروهي از اسليتريني هاي متعصب نيز آمده بودند تا شاهد ، شاهكارهاي گريفي باشند.
داور بازي به محض دميدن در سوت ، شروع بازي را نويد داد. اسنيج، كوافل و توپ هاي بازدارنده همگي به سمت آسمان اوج گرفتند.
بازيكنان دو تيم به سمت پست هاي خود حركت كردند و اين شد كه اولين گيرنده ي كوافل ، دنيس شد كه با محافظاني چون اما دابز و مك كنين به سمت دروازه ي تيم گريفيندور پيش ميرفتند. اما آنها بي شك نقش سينيسترا و پادمور را هويج تصور نميكردند ، زيرا سيني با چماقي كه در دست داشت به سمت مك كنين نشانه گرفت و باعث شد كوافل از دستش رها شود و به لارتن كه در فاصله ي چند متري از زمين پرواز ميكرد ، برسد.
پاس هاي مداوم و حركت هاي مارپيچ لارتن و ليلي باعث شده بود كه مدافعان تيم هافل كه اريكا و درك را تشكيل ميدادند دچار بيماري هيستريايي شوند ! ... سيريوس از اينكه حضورش در تيم مشاهده شود، ميان لارتن و ليلي قرار گرفت و پوزخند زنان كوافل را از بين آنها قاپيد و از بالاي سر دابي عبور كرد و گل اول بازي را به ثمر رساند.
سيريوس : !
در همين حال بود كه گروهي از تماشاگر نماها نارنجك دست سازي را كه از مغازه ي فرد و جرج خريداري كرده بودند را در وسط زمين منفجر كنند و خسارات شديد را به سيستم هاي اعصاب بازيكنان وارد سازند.


چند دقيقه گذشت و بازي كماكان با نتيجه ي 50 به 60 به نفع هافل دنباي ميشه ! ... باران با شدت بيشتري مي باريد تا آنجايي كه زمين بازي و لباس بازيكنان پر از آب شده بود.
ضد حمله ي ديگري توسط بازيكنان تيم هافل ترتيب داده شد، مرلين ، اما و دنيس در فاصله هاي نزديكي به هم حركت ميكردند ، دنيس توانست بازدارنده ي استرجس را پشت سر بگذارد و به سمت دروازه ي گريف حركت كند.

- فلش بك!

جسي و مري به درختِ كنار درياچه تكيه داده بودند ، مري صفحه ي اول كتابش را باز كرد و به وي نشان داد كه نوشته بود : " زندگي شايد همين باشد " !
- وقتي بچه بودم شنيدم كه ميگفتن : " زندگي شلاق تكامل انسان است" ! ... به نظرت بايد چيكار كنم ، مري ؟!
- بهترين مُسكن براي اين مواقع ، بيخيال و آزاد بودنه ! ... بايد ساخت ! ... هر چند كه ميسوزيم ! ... ولي اميد بايد داشت !
- هووم! ... اميد به زندگي ، خيلي خوبه !

- پايان !


- من ميتونم ! ... من ميگيرمش ! ... من ميتونــــــم ....و بدين ترتيب جسي توانست مانع خوردن گل ديگر شود.
استرجس خوشحال از اين ماجرا ، فرياد زنان از ريموس خواست تا با دقت بيشتري به دنبال گوي زرين بگردد.
كمي آنطرف تر ، در ميان ابرها ، آلبوس سوروس كه دستِ كمي از پدرش نداشت تا تيزبيني به سمت گوي مي شتافت ، در همين بين ريموس كه روي جارويش خم شده بود خود را به او رساند.
پاتر جوان نگاهي به ريموس كرد ، رنگ از رخسارش پريد و باعث شد سرعتش در پرواز كم شود. ريموس تبديل به گرگينه شده بود!
- تو، تو ؟! ...... واااااي نه ! ... اين رسم فر پلي گري نيست ! ... مامااان ! ... خداحافظ زندگي ، سلام مرگ !!
و در همين حال كه آلبوس سوروس مشغول كولي بازي بود، ريموس از فرصت استفاده كرد و گوي زرين را به چنگ گرفت ... سپس ماسكش را ار روي صورتش برداشت و به اين حالت به وي خنديد و به جمع دوستانش كه غرقِ در شادي بودند ، حركت كرد.
استرجس كه از همه خوشحال تر به نظر مي رسيد گفت:
- ممنونم از همگي! ... ريموس نقش ت رو عالي بازي كردي پسر! ... حالا همگي بهتره بريم به تالار تا جشن رو اونجا بگيريم !!
بچه ها : هووووورااا !!


اون ور زمين !
دنيس كه از شدت عصبانيت دچار تيك عصبي شده بود ، گفت:
- يعني خاااااك عالم بر سرتون ! ... فقط ادعا دارين! .... هي مرلين بيا منو بكش راحت كن !!
* در همين حال ندايي آسماني به گوش ميرسيد : مرلين با آغوش باز دعوت شما را لبيك ميگويد ! *
و اين شد كه ملت هافل از طرفي براي باخت و از طرفي براي از دست دادن كاپيتانشان ميگريستند.
" و شايد زندگي همين باشد ! "





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
ملت ریونکلاوبه حالتی خفن جلوی زمین کوییدیچ وایستاده بودن و داشتن عکس مینداختن!


فنگ یه عینک دودی زده بود! و به شکل خیلی خوشتیپی جلوتر از همه فضای دوربین رو اشغال کرده بود! اسکاور تند تند دستشو می کرد تو جا دستمالیش(!) و با سرعت نور دستمالای تو دستشو عوض می کرد و تلاش می کرد که کاری کنه که تو لحظه ای که عکس گرفته میشه چند تا دستمال تو دستش عوض کرده باشه!!
وینکی به حالتی مثل همیشه همون طور تنها، خسته، با روقوری کهنه،... وایستاده بود و تنهاکسی بود که هیچ ژستی نگرفته بود!

دخترا هم جای خود داشتند چرا که دختر همیشه زیباست! و بلد است ژست بگیرد! و آن مرد در باران آمد..! (آقا خط رو خطه..شنوندگان گرامی اینجا شبکه یک، برنامه کودک و نوجوان، من عمو پورنگ در خدمت شما هستم! قدرتونو می دونم بچه ها! به افتخارتون آبمیوه می نوشم!)
-عمو، عمو، قدر منم می دونی!؟ برا منم آبمیوه(!) می نوشی!؟(صدای یکی از بچه ها میاد که خیلی ذوق کرده و بی نهایت شبیه پرسیه!!)


از طرف تیم گریفیندور پیغام می رسه که اینجا زمین کوییدیچ هست و هری پاتری هست و از اونجا که هری پاتر هم ناظر بر این فضای هری پاتری هست، پس شایسته است که تیم ریونکلاو هم هری پاتری است! و عمو پورنگ هم چون فضا دارای خانواده هست، بهتر است که کم اینقدر کارای بد بد بکند است!

ملت ریونکلاو هم قبول کرده است و اینجا شبکه خبراست! چون خیلی دارای است است و همه جمله ها خبری است! ولی اینجا زمین کوییدیچ است و بهتر است که خبرنگار اینقدر خبر ندهد است! است است است!

ملت:


------

در این بین ناگهان آسمون باز میشه و داوری آسمانی از هوا میفته پایین!

مک گونگال: هی..آلبوس! بیا بغلم پسر!
آلبوس در حالی که لبخند ورژن لاکهارت میزنه به همه سلام میکنه! و به مینروا هم بیشتر از بقیه سلام میکنه! و یه سری عملیات فراارزشی هم انجام میده که چون پست خیلی باکلاس و ویژه و دارای شبکه خبر! هست، این جور ارزشی بازیا اصلا توش راه نداره!

آلبوس دوتا انگشتشو میکنه تو دهنش و به سبک عصر حجری سوت میزنه!

ملت: هر هر هر!!
آلبوس: اینو از بر و بچه های دنیای مرده ها یاد گرفتم!

بازیکنای دو تیم به هوا میرن! (ایهام دارد! آیا چون دارن بازی رو شروع می کنن به هوا میرن! یا از حرف آلبوس به خنده به هوا میرن! بهرحال ایهام از زیبایی های نثر ادبی می باشد!(است!))

توپ ها هم به هوا میرن! و در اینجا هم تشخیص داریم چون توپ ها که پر ندارن...خودشون خبر ندارن! البته اسنیچ نقش نخودی را دارد و از جمیع پرندگان محسوب می گردد!

لیلی سرخگونو می گیره و به سرعت پرت می کنه واسه سیریوس، سیریوس از اینکه اولین کسیه که براش سرخگون پرت کردن ذوق زده میشه و به ساحره پنج از پنج، دوشیزه لیلی اونز! چشمک میزنه! لارتن به طرز مشکوکی چشمک سیریوس رو میبینه و رگ غیرتش گل میکنه و خودش میاد سرخگونو از سیریوس می گیره!

سیریوس افسرده میشه!


در آن سوی دیار کوییدیچ! اسکی تنها، خسته، آقلاده گتده یاتده () بیکار رو جاروش نشسته و به این فکر میکنه که واقها چرات اینقدر تنهاست،چرا هیچ یار و همدمی تو زندگی نداره و چرا دستمالاش به درد هیچکس نمی خورن!!!

در این لحظه لارتن که غیرتش همچنان اکتیوه سر میرسه و توپ رو به راحتی وارد حلقه میکنه!

آلبوس: نچ نچ نچ! پسر وقتی من تو بودم(!) با ریشام دروازه رو حمایت می کردم! ننگ بر تو!

اسکی نادم میشه و ناگهان فکری تو ذهنش جرقه میزنه! دستمالاشو درمیاره و خوشحال از اینکه دستمالاش به دردی خوردن، شروع میکنه درزای حلقه ها رو می گیره!

سیریوس از اون سوی زمین این صحنه رو می بینه و افسرده تر میشه!


در اون سوی زمین(اون یکی سو!) گابر و سرژ و کرنلیوس دارن کوییدیچ مجازی بازی میکنن! به این معنی که سرخگون ندارن و فقط توهم توپو تو فضا میبینن!

چو و راونا به حالتی خیلی فعال، با اکتیونس لارتن مقابله میکنن و برای اثبات بیشتر فعال بودن خودشون، اکتیونس لارتن رو با بلاجری در نطفه خفه میکنن!


استرجس و سینسترا هم بی توجه همینجوری نشستن و سینسترا داره مکان دقیق ستاره هارو به استر نشون میده!

سینسترا: ببین اینجارو نگاه کن، شب که شد، از همین جا قراره یه شهاب سنگ رد بشه!
استرجس: w0W!!

در این بین جسیکا برای اینکه فعالیتی کرده باشه از بین حلقه ها رد میشه و زیگزاگ میره تا مثلا از حلقه ها دفاع کنه!

سیریوس این صحنه رو می بینه و دچار افسردگی مزمن میشه!


ریموس و فنگ دست در دست هم تو آسمون پرواز می کنن و به طور مشکوکی نسکافه می خورن!

ریموس: عزیزم تو چقدر خوبی!
فنگ: آره عزیزم من همیشه خوبم!

ریموس: عزیزم تو چقدر خوش تیپی!
فنگ: آره من همیشه خوشتیپم!

نسکافه فنگ قل قل میکنه و صدا میده!

ریموس: عزیزم تو چقدر نسکافه های خوبی درست میکنی!
فنگ: آره عزیزم من همیشه اینقدر خوب درست می کنم!

از نسکافه فنگ یه چیز زرد، بالدار، گرد، متخلص به اسنیچ!در میاد و میپره جلوی این زوج عاشق!

ریموس: عزیزم تو چقدر خوب اسنیچو میگیری!
فنگ: آره عزیزم من همیشه خوب اسنیچو میگیرم!

اسنیچ حالش از این همه سنتیمنتالیسم! (من لغت جدید یادگرفتم!) به هم می خوره و از صحنه دور میشه!


آلبوس: سوووت! ریونکلاو ایز دِ وینر!
طرفدارای گریف: هوو!هی هی یو یو!
آلبوس: اینو از رفیق مرده ها یادگرفتم!

مینروا: بله دوستان! اسنیچ از هر جا که آمد مال آنجاست!بله بله!

ملت ریون شادی میکنن و بازی به سادگی و خوبی و خوشی تموم میشه!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
سرژ خندان و شاد و سر حال به شدت در حال چتيدن با دوست دختر هاشه! فقط هم براي همون چهار پنج تا چراغش روشنه!
ناگهان باز طبق معمول از طرف مزاحم هميشگي -چو چانگ- يك اس ام اس مياد!

محتواي مسج:
چو: سرژ چرا پست نميزني؟
جواب سرژ: امشب نميتونم!
چو: مگه نگفتي امشب ميزني؟
سرژ: اره! ولي الان حالم خيلي بده!
چو: خالي نبند! الان يكي كه خودش رو يكي از دوست دخترهات معرفي كرده بهم پي ام داد و گفتش كه توي مسنجر آن هستي!
سرژ: چي؟ كي؟ مهسا ؟
چو: آره!
سرژ: لعنتي! خالي ميبنده نامرد!من نميشناسمش! دوست دخترم كجا بود! من خيلي تنهام! خيـــــلي تنها! آآآآه‌ه‌ه! من الان كنج اتاقم نشستم و در تنهايي خودم غرق شدم!
چو: دركت ميكنم!

چو: ببين الان يكي ديگه پي ام داده ميگه خيلي خوشحاله كه دوست دختر سرژه!ميگه سرژ خيلي خوشتيپ و پولدار و با نمكه!
سرژ: اه اه اين فاطي خيلي پسر نديدست! من نميشناسمش البته! راستي چيزي در مورد رنگ برف پاك كن ماشينم نگفت؟

چو: خب چي كار داري ميكني؟ چرا پست نميزني؟
سرژ: بابا ميگم حالم خوب نيست! گير نده ديگه! الان من تو آمبولانسم! خيلي حالم بده! تنهـــاي بدترين درده! آآه!
چو: اوكي!

نيم ساعت بعد

چو: سرژ كمـــك! همه دوست دختر هات ريختن سرم! ميگن چرا به تو مسج ميدم! كمـــــك!
سرژ:چي؟ من فعلا در حال زدن مخ پنجمي...چيز... يعني تو اتاق عملم!

چو: ســــــرژ! كمـــــــــــــــــك! ميخوان منو بكشــــــن!
سرژ: خب بابا انكار كن! فعلا انكار كن تا من از سي سي يو مرخص بشم

===

بروبچز ريونكلا توي كنار شومينه هستن و بعد از شنيدن تهديد وحشيان و غيرانسان دوستانه‌ي چو چانگ مبني بر اينكه هركي پست نزنه خيلي خره! ميترسن و تصميم مي‌گيرن كه برن تو زمين بازي كنن!( مشخص نيست ماجرا هري پاتريه يا نه! يه جا گفته ميشه پست زدن يه جا گفته ميشه شركت در بازي!يعني تهه نويسندگي آشغال)

خلاصه بچه ها وارد زمين ميشن و با تشويق عظيم تماشاچيان روبرو ميشن! البته لازم به ذكره كه فقط دو نفر از تماشاچيا در حال تشويق ريونكلا بودن و بقيه
54562 نفر كه از قضا همشون دختر بودن در حال تشويق و جيغ داد كردن براي سرژ هستن!

دو كاپيتان با هم دست مي‌دن و با سوت داور بازي آغاز ميشه! اما همين اول بازي جستجو گر گريفيندور يعني ريموس لوپين به دليل نامشخص و مشكوك و غير قابل دركي از زمين بازي اخراج ميشه!
اين داور تيزبين كيست؟
استرجس پادمور كه كاپيتيان تيم گريفيندوره، به سمت داور هجوم مياره و يك مشت ميكوبونه تو دهن داور!
داور بعد از اينكه ميفهمه جميع دندون هاش خورد شده استرجس رو اخراج ميكنه!
اين داور فرهيخته كيست؟

بقيه اعضاي تيم گريفيندور وقتي اين وضعيت ناجور داوري رو مي‌بينن تصميم مي‌گيرن كه فعلا اعتراض نكنن تا اخراج نشن!


در اسمان--
جستجو گر ريونكلا-فنگ: آآآه اي اسنيچ دلربا، معشوق ديرينه‌ام؛ در كدامين سو مي‌خرامي؟! هاپ هاپ؟!

در همين زمان اندكي كه فنگ در حال گفتن اين جملات بود، داور دو سه نفر ديگه هم اخراج ميكنه: دروازه بان و يكي از مهاجمين و مدافعين تيم گريفيندور يعني جسيكا پاتر و لارتن كرپسلي و پرفسور سينيسترا!

ليلي اونز به شدت از وضعيت نابسامان داوري عصباني ميشه و سر داور فرياد ميزنه: يعني چي؟ اين چه وضعشه؟ اين نظام توتاليتر داوري چـــ.....

داور: اخـــراج!
تنها و تنها سيريوس بلك باقي مي‌ماند!
سيريوس بلك: من فقط موندم؟! خب داور جان! منم يه كاري كن ديگه! اينجوري خيلي ضايست...
داور: اخراااج!

و بدين ترتيب كل بازيكنان تيم گريفيندور به طرز زيبايي از زمين بازي اخراج مي شوند و ريونكلا مي‌ماند با دروازه هاي خالي گريفيندور!
كدام يك از شخصيت‌هاي دنياي جادوگري داور اين مسابقه است؟! ايا با توجه به انبوه اخراجي ها هنوز نمي‌توانيد حدس بزنيد؟!

بروبچز گيج ريونكلا جلوي دروازه هاي خالي گريفيندور ايستادن و به شدت گيج و هيجان زده هستند!
فنگ هم آن بالا همچنان دارد دنبال يگانه محبوب زيباي زندگي‌اش، اسنيچ ميگردد اما به دليل بي منطقي هنوز آنرا پيدا نكرده!

وينكي: آخ جون دروزاه خالي!
سرژ: مهسا؟ مهسا ....
اسكاور: با اين دروازه ها و توپ ها چي كار كنيم؟
چو چانگ: mer30 ؟
گابريل دلاكور: شوت كنيم گل بزنيم!
و در يك لحظه با شكوه همه ميفهمن كه گابريل دلاكور غير از زيباي غجيبش چيز ديگري هم دارد! آن چيزي كه ديگر اعضاي ريونكلا ندارند! يعني عقل! :Ygrin:

(ساعت 11:27 ! حس ميكنم بابا بزرگ شدم و دارم قصه تعريف ميكنم آخر شبي!)
خلاصه بچه هاي عزيز! اين شما و اين هم باقي قصه:

همه بچه ها با هم متحد ميشن و يك صدا و با يك حركت توپ رو شوت ميكنن و توپ وارد دروازه ميشه! بالاخره ريونكلا تونست يك گل بزنه!

داور:300 امتياز به نفع ريونكلا! برنده بازي ريونكلا!

جدي اين داور كيست؟ كدام يك از شخصيت هاي دنياي جادوگري اينچنين منصفانه و منطقي داوري مي‌كند؟!
(ارفاق: داور يكي از اعضاي سايته! هنوز نتونستيد حدس بزنيد؟!)

همه بچه ها شاد و خوشحال ميخوان به رختكن برن و فنگ هم پس از وداع خونين دوردانه‌ي خودش به رختكن ميشتابه و همه تريپ آخر كارتون ميتي كومان ميخندن و همه چيز به خوبي و خوشي تموم ميشه!
و بالاخره ريونكلا برنده بازي ميشه!

مسابقه براي خوانندگان:
داور كيست؟ اين كتاني هاي زرد از آن كيست؟!

پاسخ خود را همراه با اي اس ال كامل خود براي من پيام شخصي بزنيد!
===
( افتضاح به تمام معنا! در نتيجه:
من هر گونه نسبت اين پست به خود را انكار ميكنم و اين يك تهمت نارواست كه بايد تكذيب شود )








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.