هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۰

الکساندر ویلیام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۳ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وسط شجاعت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 13
آفلاین
مرگخواران که خروپفشان به هوا رفته بود گوششان به صحبت های لرد بدهکار نبود اما بلاتریکس هنوز سعی داشت تا پاسخی به اربابش بدهد.
-ارباب... عوققق... ارباب.. عوقققق... من... عوققققق... حالم... عوقققققق... بده... عوقققققققق...
لرد که هیچ کدام از صحبت های بلاتریکس را نفهمیده بود، با حالتی خشمگین به سمت مرگخواران و بلاتریکس نگاهی انداخت و بعد با حالتی خشمگین گفت:
-ای بی عرضه ها! حال چه اندیشه ای را عملی کنیم؟ حال جگر چه کسی را پیشکش نجینیمان کنم؟ حال نجینیمان را...
-هوی، بپرید پایین! توقف مانع کسب است!
این صدای راننده بود که با حالتی نخراشیده وسط صحبت لرد گفت، لرد که حال عصبی و خشن تر از پیش بود با صدایی بلند رو به راننده گفت:
-ای مردک ملعون! به چه حق با لرد به بزرگی ما به اینگونه سخن می گویی؟ تو لیاقت زنده ماندن نداری ای ملعون!
محفلی ها که در این حال داشتند بل بشوی میان لرد و راننده را می دیدند که ناگهان ویلبرت رو به یارانش گفت:
-آقااااااااااا! زود باشید، زود باشید فرار کنید، تا دوباره این «اسمشونبر» به سراغ ما نیومده، زود باشید، زود باشید...
محفلی ها که کمی شوکه شده بودند همه به دنبال ویلبرت راه افتادند که ناگهان جلوی در اتوبوس صدای یکی آمد که به در تکیه داده بود...
-آگایون! جایی تشریف می بردین؟ راستی ساحره با کمالات ممالات ندارین؟ عه دارین که! ای ساحره با کمالات اسمت چیه؟
که ناگهان ویلبرت و زاخاریاس و هری جلوی رودولوف را گرفتند و با صدای بلند گفتند:
-از قدیم گفتن با غیرت محفلی جماعت بازی نکن، مرگخوار!
و بعد شروع به کتک زدن رودولوف کردند و در همین حین بلاتریکس از آن سوی اتوبوس گفت:
-رودولوف... عوقق... احمق... عوققق... بی شعور... عوقققق!
بل بشویی بزرگ در اتوبوس شوالیه صورت گرفته بود، از یک طرف لرد و راننده، از طرف دیگر مرگخواران خاپالوف و از طرف دیگر رودولوف و غیرت محفلی ها!


ویرایش شده توسط الکساندر ویلیام در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۳ ۲۰:۴۹:۰۵

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


الکساندر ویلیام!


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
-مادر، خودت را از شیشه جدا کن!
-آی عزیز مامان! چقدر از این ایده ها تیزهوشانه ات خوشم میاد، ولی عزیز مامان چطوری جدا کنم خودم رو؟
لرد کمی فکر کرد و شروع به خاراندن چانه اش کرد و بعد با حالی متفکرانه گفت:
-مادر، چطور است کله ات را بکشی؟
-آی، عزیز تیزهوش مامان! چه ایده خوبیه!
مروپ سعی کرد ولی نشد، باز هم سعی کرد ولی نشد و باز هم سعی کرد ولی باز هم نشد تا اینکه رو به لرد گفت:
-عزیز مامان، فکر کنم این روش جواب نمیده!
لرد که عصبی و ناراحت بود، گفت:
-چرا کار نمی کند؟! به نظر اگر بقیه بکشند درست شود! بلا، رودولف! بیایید اینجا برایتان فرمانی مهم داریم!
بلا که حالش بسیار بدتر از قبل بود و چهره اش سبز شده بود، یک ثانیه بعد از صحبت لرد شروع به استفراغ کرد...
-آققق... لرد... عوقق... ارباب... عوققق...
لرد که از شنیدن این صدا و دیدن حال بلاتریکس متعجب و عصبی شده بود، گفت:
-بلا، چه‌ات است؟ چرا اینگونه شده ای؟
بلا با همان حالت پیش گفت:
-ارباب... عوق... اربابا... عوققق...
رودولف کمی آن ور تر تازه به حال خود آمده بود و با دهانی آب افتاده به ساحره هایی که هنوز از اتوبوس خارج نشده بود افتاد و گفت:
-جاااان، ارباب؟!
لرد که فهمیده بود رودولف و بلا حالات و احوالاتشان بد است رو به باقی مرگخواران نگاه کرد که خر و پفشان به هوا رفته بود، گفت:
-ای بی عرضه ها به چه حق خوابیده اید؟!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- اییییی، راننده ی، وییییی، مخسر... چیز... راننده ی ... وایییی، مسخره!

راننده هر دوثانیه یک بار ترمز می کرد و سپس دوباره با شدت گاز می داد، مرگخواران و محفلی ها هی از شیشه ی عقب به شیشه جلو پرتاب می شدند.

- بلا، ما را نجات بده. ما در دست و پای یک محفلی هستیم و داریم بسیار بسیار عذاب می کشیم.

بلاتریکس در حال سعی برای جدا کردن خودش از شیشه بود.
- سر... وای...ورم، من...ایییی...فع...وایی..لا... نمی تونم کاری کنم.

راننده دوباره ترمز کرد و همه به سمت عقب پرتاب شدند.

- اما سرورم، بیایید... ایییییی، ...حساب اون راننده می رسم... امیدوار باشیم که شاید بعضی محفلی ها ضربه ... وای... مغزی شده باشند.

راننده به طور ناگهانی کاملا ایستاد.
- اینم کوچه دیاگون.

لرد خودش را جمع و جور کرد.
- بلایمان، رودولف، مادرمان، برید وسیله بخرید.

- ارباب! چرا من رودولفتان نیستم؟
- چون ما میگوییم، مخالفی داری؟

- عزیز مامان، راستش یک مامان به شیشه ی بدجنس چسبیده، نمی تونه بره کمک بلاتریکس و رودولف مامان.

ناگهان نگاه همه به مروپ جلب شد که به شیشه ی عقب چسبیده بود.





پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۰۲:۵۶
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
ناظر انجمن
پیام: 268
آفلاین
لرد به مرگ خوارانی که از ترس خشک شده بودند نگاهی انداخت.
- چرا به ما زل زده‌اید؟ بروید جگر این زاخار را پیتزا کنید دیگر. بروید پیتزا بیاورید.
- خب ارباب کی بره لوازم درست کردن پیتزا رو بیاره؟

لرد دستی به چانه اش کشید و به فکر فرو رفت.
- بله سوال خوبی بود. بلا، تو و رودولف بروید.
- ولی ارباب من تا حالا پیتزا درست نکردم.
- خب بگذارید کمی فکر کنیم.

لرد از روی صندلی بلند شد و در اتوبوس قدم زد و هم زمان دستش را نیز بر چانه خویش میکشید.
- آری همین است . فهمیدیم. بانو مروپ را نیز ببرید.

بانو مروپ با خوشحالی بلند شد.
- ممنون پسر مامان. ولی عزیز مامان باید قول بده میوه بخوره تا وقتی مامان میاد.

لرد جوابی نداد.

- جناب راننده سادیسمی اگه باز مرض ترمزت نمیگیره برو کوچه دیاگون.
بلاتریکس بود که با عصبانیت سر راننده فریاد می کشید.

راننده اتوبوس که فرصت تازه ای برای تخلیه سادیسم خویش پیدا کرده بود پایش را روی گاز گذاشت و با سرعت به سمت کوچه دیاگون رفت.
همه کسانی که در اتوبوس بودند از جمله تمام محفلی ها و مرگخوارها بر اثر گاز ناگهانی راننده به ته اتوبوس پرت شدند و همگی با هم کوهی از آدم تشکیل دادند.




پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۰۵:۱۴
از دست این آدما!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 178
آفلاین
نارسیسا خواست پیشبند نجینی را ببندد که نجینی از زیر دستش جا خالی داد.
-جیگر نه فسسسس. فس فس پیتزای جیگر فسسسس!
-پس چرا معطلید؛ برای پرنسسمان پیتزا فراهم کنید!

زاخاریاس اول پوکر فیس شد و سپس، وقتی دید نظر محفلیان دارد درباره اش تغییر می کند، سعی کرد چاره ای بیندیشد. هر چه بود، او از خاندان اسمیت بود و چه ننگی از این بالاتر که محفلیان نظرشان درباره یک اسمیت تغییر کند! چه معنی دارد محفلیان نظرشان درباره یک اسمیت تغییر کند؟ اصلا محفلیان غلط کـ...
-بس است دیگر! نجینی ما پیتزا می خواهد آن وقت تو داری از تغییر نظر محفلیان حرف می زنی؟ بدهم جگرت را پیتزا کنند؟

نویسنده از آنجایی که جگرش را لازم داشت، محفلیان را ول کرده و به وضعیت زاخاریاس پرداخت. بله، زاخاریاس چاره ای اندیشید. پس همانطور که دراز کشیده بود رو به نجینی کرد و لب به دهان گشود... شاید هم لب به دهان گزید... لب به سخن گزید؟ اصلا به من چه مربوط! اصل قضیه را بچسبید.
-میگم نجینی خانوم، فکر کنم جیگر خام خوشمزه تر باشه ها؛ آخه ممکنه توی پیتزا مزه پنیر و قارچ بهش غالب بشه بعد دوست نداشته باشین.

نجینی به فکر فرو رفت. شاید حق با زاخاریاس بود! اگر مزه جگر را نمی فهمید چه؟
-پاپا، پیتزا بدون قارچ و پنیر فسسسس.
-حالا نمیشه زودتر همینجوری جیگرو فس کنین؟!
-حرف زدن پرنسس ما را مسخره می کنی؟ حیف که جگرت را لازم داریم وگرنه یک کادابرا حرامت می کردیم. یاران ما! شنیدید که نجینی مان چه می خواهد. پس زود برایش فراهم کنید تا ندادم جگر تک تک تان را پیتزا کنند!

مرگخواران آنقدر هول کردند که اصلا به این نکته دقت نکردند که اگر جگر همه شان برای پیتزا در آورده شود، دیگر چه کسی باقی می ماند که آنها را تبدیل به پیتزا کند؟! اگر واقعا کسی باقی بماند، می تواند همین حالا هم جگر زاخاریاس را پیتزا کند؟


Wolfy says woof! :3

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۸:۵۴ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
-نجینی ما کدام را میخواهد؟

نارسیسا یک سیخ بلند را از نوک دم نجینی گرفت. سر سیخ درست به سینه ی ویلبرت خورد.

-بیا اینجا، اسلینکرد! نجینی ما تو را انتخاب کرد!

اسلینکرد نگاه وداع گونه ای به دوستانش انداخت و به سمت لرد رفت.

-نهههههههه!

زاخاریاس خودش را روی ویلبرت انداخته بود.
-نه برادر! نههههههه ای دوست قدیمی! تو نباید بمیری! من از کودکی با تو بزرگ شدم.... من همیییشه با تو بودممم... نههههه!

ویلبرت خودش را خلاص کرد.
-چیکار میکنی زاخار؟من تازه یه هفته ست تو رو دیدم!
-نهههههه نرووووو ای دووووست من!

و به پهنای صورت اشک ریخت. این صحنه قیافه ی مرگخواران را این شکلی( )لرد را این شکلی( ) و محفلیان را این شکلی ( )کرده بود.لرد گفت:
-بسیارخب. بی! تو، زاخاریاس! بیا و اینجا دراز بکش.

زاخاریاس سریع شلیک شد آنجا و دراز کشید. محفلیان با چشم های اشک آلود نگاهش کردند. نارسیسا پیش بند نجینی را بست...


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱:۰۴ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
خلاصه:

اتوبوس شوالیه تصمیم می‌گیره مردم رو آزار بده! به همین دلیل یه ترمز ناگهانی می‌گیره و باعث میشه جیگرِ تام جاگسن پرت شه بیرون و نجینی، هوسِ پیتزای جیگر کنه.
مرگخوارا و لرد سیاه هم، به دنبال جیگر می‌گردن و تصمیم می‌گیرن جیگرِ هری‌پاتر رو تبدیل به پیتزا برای نجینی کنن؛ که نجینی مخالفت می‌کنه و با دُمش به طرف محفلی‌ها، به عنوانِ غذای مورد نظر، اشاره می‌کنه.

***


داوطلبی... افتخار... شهرت... توجه... مگر میشد فرصت به دست آوردن این‌ها را از دست بدهد؟!
زاخاریاس این‌را در ذهنش تکرار کرد و آینده را برای خود متصور شد. آینده‌ای که به دلیل این رشادتِ بی‌مثل و مانندش، از دامبلدور مقامِ محفلیِ برگزیده‌ی قرن را دریافت کرده؛ عکسش در سرتاسر خانه شماره دوازده گریمولد آویزان شده و دامبلدور به نفع او از کرسیِ هدایتِ محفل کنار کشیده و او سکان هدایت محفل را به دست گرفته و در حال امر و نهی کردنِ محفلیان است.

در همین تفکرات سِیر می‌کرد و به سمتِ جایی که دمِ نجینی به آن اشاره کرده بود، نزدیک‌ونزدیک‌تر میشد.
با لبخندی حاکی از اعتماد به نفس و سرشار از فخر فروشی، به سمتِ محفلی‌ها نگاه کرد.

- واو!
- چه از خود گذشته و فداکار.
- چه مهربون و ساده!

لبخندِ زاخاریاس عمیق و عمیق‌تر شد. خودش بود! همان فرصتی که برای مطرح شدن به آن نیاز داشت. همون سکوی پرتابش. با عشوه و ادایی پاپاراتزی پسند، سرش را برگرداند و... صحنه‌ی مقابلش میخ‌کوبش کرد.
ویلبرت اسلینکرد یک‌جا ایستاده بود و نگاهِ همه‌ی محفلیون و مرگخواران به او دوخته شده بود. به واقع، از اول او بود که توجهات را جلب کرده بود و نه زاخاریاس!
اما این قابل پذیرش نبود... زاخاریاس نباید تسلیم میشد. زاخاریاس مرد روز های سخت بود. زاخاریاس از فامیل های هپزیبا اسمیت بود. ربطش را نمی‌دانست، اما در آن لحظه این موضوع هم برایش انگیزه بود و به ذهنش خطور کرد.

این شد که پا جلو گذاشت.
- اوه لرد! حس می‌کنم نجینی‌تون دمش یکمی زاویه‌دار شده. وگرنه منظورش منم، آره مطمئنم. خودمو میگه!

نگاه نجینی برای انتخاب بین دو محفلی می‌چرخید... او و این همه خوش‌بختی محال بود!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
رودولف هر چقدر عاشق خوبی بود،اما بازیگر خوبی نبود.دست و پایش لرزید و گفت:
-چیز...چیز...چیزه...با بلاتریکس صحبت کن منو نکشه.

اما هری هر چه قدر که شجاع بود،اما باهوش نبود.پس گول رودولف را خورد.جلوی بلاتریکس رفت.زانو زد و گفت:
-بیا و چوبدستیمو بگیر و بکش.بزار این کشت و کشتار تموم شه.همه چیز باید به من ختم بشه.باید این کشت و کشتار با کشتن من به پایان برسه.

بلاتریکس هر چه قدر که کروشیو زن خوبی بود،اما بدون اجازه اربابش دست به چوبدستی هم نمیزد.پس رو به اربابش کرد و گفت:
-ارباب...اجازه میدید هری رو بکشم؟
-خیر بلاتریکس این کار ماست.

بلاتریکس بعد از شنیده جواب رد،سرش را پایین آورد و گوشه ای مظلومانه نشست.هری اینبار چوبدستیش را جلوی لرد ولدمورت گرفت و گفت:
-بیا و اینبار تمومش کن.تا حالا صد بار دنبال من بودی و به در بسته خوردی.تمام زندگیت رو صرف کشتن و پیدا کردن من کردی.صد ها انسان رو برای کشتن من کشتی اما پسر برگزیده جلوت نشسته.بیا و جون من رو به جای جون مرگخوارایی که با ایمپریو جمع کردی بگیر.بیا که اینبار «بسیار مایلیم که بمیریم.»

لرد ولدمورت چوبدستی را برداشت و رو به صورت هری پاتر گرفت.بالاخره بعد از هجده سال نوبت ان رسیده بود که انتقامش را بگیرد.پسری که او را به مدت پانزده سال از داشتن بدن محروم کرده بود جلویش نشسته بود.پسری که او را برای هجده سال زجر داده بود جلویش نشسته بود.چوبدستی را به سمت هری گرفت و اماده به زبان آوردن ورد شد:
-پاپا،پاپا من جیگر کله زخمی رو دوست ندارم.

لرد چوبدستی را پایین آورد.دستی روی سر نجینی کشید و گفت:
-پس جگر چه کسی را میخواهی؟برو و جگرت را خودت انتخاب کن.

نجینی دمش را بالا اورد به دسته محفلی هایی اشاره کرد که در گوشه ای از اتوبوس بی خیالانه نشسته بودند.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

-جیگرتو رد کن بیاد!
-پاپا من پیتزای جیگر میخوام!
-فنریر؟
-جیگرم به چه دردتون می خوره؟
-می خوایم برای پرنسسمان پیتزای ج...اصلا به تو چه مربوط است فنریر؟
-جیگرمو باید با یه چیزی عوض کنم!
-با چی؟
-یه مرگخوار یا محفلی خوشمزه!
-
-هری؟ هری باباجان کجایی؟

صدای دامبلدور بود که میخواست ااز هری خواهش کنه که وقتی رسیدن به هاگوارتز لیست کارهای محفل رو براش امده کنه.
اما مرگخواران که اهل سوء استفاده بودن جرقه های فکرشون روشن شد...

-هری پاتر هم نمی تونه ایندفعه نجاتت بده رودولف!
-نههه...هری توروخدا به دادم برس! من نمی خوام بمیرم!

مرگخوارا حالا داشتن نمایشنامه ای دروغین از خودشون می ساختن که هری داوطلبشه که به رودولف کمک کنه و بعد...

-چیشده ای رودولف؟
-هری کمکم کن! بلاتریکس میخواد منو بکشه!
-چیکار باید بکنم؟


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
رودولف میخواست خودش را از اتوبوس پرت کند بیرون. رودولف میخواست خودش را از پشت بام خانه ریدل ها پرت کند پایین. بلاتریکس، لرد سیاه و نجینی دور رودولف حلقه زده بودند. رودولف میخواست جیگرش را در بیاورد تقدیم لرد کند. این حلقه هر لحظه تنگ تر میشد.
_پسش بده رودولف.
_...
_رودولف.
_نمیدم ارباب.
_...رودولف.

رودولف به بن بست خورده بود، رودولف به پایان رسیده بود. رودولف عقب عقب رفت و از پشت به بلاتریکس برخورد کرد و از جا پرید.
_نمیشه یه جای دیگه ی تام رو برای پرنسس گلچین کنیم ارباب؟
_خوشبختانه پرنسس ما مشخص کرده که جیگر میخواد رودولف... و از بدشانسیِ تو، مشخص نکرده جیگرِ کی رو.

در این لحظه، رودولف از پشت شانه ی لرد نوری را دید که تابیدن گرفت و شعله کشید و رودولف با تمام توانش تلاش کرد به سمت نور برود بلکه راحت شود، غافل از اینکه این پرتو چیزی نبود جز روشناییِ عدالت، برادری و معرفت. از میان نورِ رحمت صدای قدرتمندی شنیده شد.
_من بودم!

نفس ها در سینه حبس شد. راننده ی اتوبوس موسیقی بی کلام را پلِی کرد و از میان نور، کسی به بیرون قدم گذاشت. گام هایش استوار و در صدایش جای تردید خالی بود.
_صدای من بود... رودولف بی گناهه.

عرق سرد روی پیشانی اش نشسته بود و قفسه سینه اش با نفس هایش بالا و پایین میرفت، اعضای محفل ققنوس تحت تاثیر این عمل قهرمانانه دست در دست هم داده و در سوگ پسر برگزیده گریستند، و مرگخواران لحظه به لحظه ی این حماسه را به خاطر سپردند تا برای نوه هایشان تعریف کنند. هری چند قدم جلو تر آمد، و چوبدستی اش را جلوی پای ولدمورت انداخت.

_
_لازم نیست مرگخوارانت رو مجازات کنی ولدمورت... چرخه ی بی عدالتی یک جا باید متوقف بشه.
_پاتر.
_بجاش من رو بکش! بذار یک بار دیگه هم با نیروی عشق شکستت بدم!
_پاتر ما فقط-
_من رو بکش ولدمورت!
_پاتر ما فقط اون جیگر رو میخوایم.
_...اوه.

هری درحالیکه به این طرف و آن طرف چنگ می انداخت تا تلو تلو نخورد، همان وسط ایستاد. نگاه سنگین دوستان و دشمنانش را روی خودش احساس میکرد. هری به اینجای کار فکر نکرده بود، معمولا پیش از اینکه به اینجا برسد کشته میشد.

_میشه جیگرِ مرگخوارِ ما رو پس بدی؟
_آم... نه!
_رودولف.
_باشه... باشه! توضیح میدم!

چشمانش هری با سرعت در حدقه میچرخیدند و نگاهش از یک مرگخوار به دیگری، بسرعت در نوسان بود. دستش مثل فنرِ رها شده بالا پرید و به مرگخوار پشمالویی اشاره کرد که یک گوشه برای خودش استخوان لیس میزد.
_اون!

مرگخواران برگشتند تا به فنریری نگاه کنند که بنظر میرسید تازه یادش آمده توی سوژه است.

_اون... از خودش بپرسید!

طولی نکشید تا مرگخواران دوباره جعبه ی سیاه را آوردند و وسط گذاشتند تا تکلیف ماجرا را روشن کنند. رودولف که حالا متحول شده و گونه هایش از اشک های تحول و توبه خیس بودند، به جعبه ی سیاه آمارِ زیرپوستی داد.

_میگم که هری، تو کدوم شناسه منو بیشتر دوست داشتی؟
_دروغ چرا فنریر، جیگرتو!


همه برگشتند تا به فنریر نگاه کنند. فنریر میخواست خودش را از اتوبوس پرت کند بیرون. فنریر میخواست خودش را از پشت بام خانه ریدل ها پرت کند پایین.

_منم جیگرمو دوست داشتم.
_پس چرا دادی ببندنش؟
_ناسازگاری داشتیم، جفتمون اذیت میشدیم. الان دیگه جیگر نیستم، اما جیگر ها رو دوست دارم.


لرد، رودولف و نجینی دور فنریر حلقه زدند. فنریر میخواست جیگرش را در بیاورد تقدیم لرد کند.

_الان دیگه فقط تشنه ی گوشتم، تشنه ی صد گرم گوشت! یا حتا بهتر... یه تیکه جیگر!

حلقه هر لحظه تنگ تر میشد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۹ ۱۳:۳۱:۰۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.