هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۲۰ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
رابستن در حالی که به گفته ی نارسیسا می اندیشید لبخند خشکی از روی تقدیر به نارسیسا زد .

بلاتریکس با عصبانیت و با صدای بلند گفت : آنیتا ، آنیتا ! اگه عشق مای لرد نبود قسم می خورم که خفه اش می کردم .

رودلف در حالی که تلاش می کرد بلا را به آرامش دعوت کند رو به سایرین گفت : خب ، به نظر شما اگه ارباب بفهمه که ما آنیتا رو گرفتیم ، بعد چه رفتاری با ما خواهد داشت ؟

نارسیسا اندکی تفکر کرد و در جواب گفت : متاسفانه به این فکر نکرده بودم . اما خب خودتو نگران نکن شاید بعدا بتونیم برای راه حلی پیدا کنیم اما فعلا آنیتا مهمه .

رابستن در نهایت بی توجهی گفت : خب سیسی جان نیازی به تلاش نیست . وقتی که ارباب به علت نبودن آنیتا سایر مدیران رو زنده زنده سرخ کرد ، آنیتا قطعا تصمیم میگیره از لرد انتقام سختی بگیره و خودتون میدونید لرد اعصاب قرتی بازی نداره پس حتما اون موقع ما رو به خاطر این امر تشویق می کنه .

مورگانا سرش را خاراند و ادامه داد: ای بابا ! حالا بعدا در این باب مشورت می کنیم فعلا بهتر نیست آنیتا رو بدزدیم ؟ آقایون رابستن و رودلف برای کار مناسبن . زود بیاریدش اینجا بقیه اش باشه با ما خانوم ها .



رابستن و رودلف در هوای دل انگیزی عصر یک روز بهاری از خانه خارج شدند . باران به لطافت می بارید و رودلف و رابستن را آزرده می ساخت . رودلف رو به رابستن گفت : آخ که چه قدر دلم میخواد آنیتا رو قیمه قیمه کنم رابی !

- دقیقا من و بلا با تو توی این احساس هم دردیم . خب رودلف به نظرت اون دختره آنیتا نیست ؟ باید غافلگیرشون کنیم و بعد بدزدیمش .

نیم ساعت بعد

آنیتا با عشوه ای وصف ناپذیر آمیخته با شعف گفت : اوه پسرا ! لرد شرمنده می کنه . شما رو برای مراقبت از من فرستاده ! اوه می دونستم لرد همیشه برای من یک سورپرایز شیرین داره .

رودلف کوتاه پاسخ داد : حالا بلا حالیت می کنه .

رابستن خنده ای از سر شوق سر داد و آنیتا بی دردسر وارد قصر مالفوی شد . مرگخواران به اتفاق یکدیگر تصمیم گرفتند او را به آنجا ببرند و سپس نقشه ی خود را در اسکله عملی سازند .

عمارت اربابی مالفوی

آنیتا با وارد شدن به ساختمان داخلی عمارت گفت : اوه باید یک نامه به تامی بنویسم و بابت این پذیرایی شخصی و صمیمانه ازش تشکر کنم ! اوه مثل اینکه اصلا حواسم نیست . الاناس که دیگه ببینمش . خب وقتی منو آوردید اینجا احتمالا دوستانم راحت رفتن خانه ی ریدل دیگه ؟ اوه تامی تو حقیقتا بی نظیری .

بلاتریکس وحشیانه وارد شد در پشت سر او نارسیسا و مورگانا پدیدار شدند ...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۳:۱۳:۲۲
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۰ ۳:۱۷:۰۶

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سوژه جدید!

هوا به شدت دلگیر بود و مرگخواران از هوای محبوب خود، ابر و طوفان و سیاهی مطلق در تمام روز، لذت می بردند. چند روزی بود که لرد سیاه حوصلۀ ریخت و قیافۀ هیچ کدامشان را نداشت و با عطوفت تمام، از خانۀ ریدل به بیرون شوتشان کرده بود، و از آنجا که برای خوابیدن دردسر داشتند، به اسکله آپارات و در کشتی مخصوص مرگخواران سکنی گزیده بودند.

ولی به خاطر طوفانی که در چند روز اخیر دریا را متلاطم کرده بود، نتوانسته بودند به جزایر بالاک و نقاط تفریحی آن سر بزنند. همچنانکه می دانیم، بزرگترین تفریح دریایی مرگخواران سفر به آن جزایر و گپ هایی خوفناک با اهالی آنجاست.

بلاتریکس درحالی که به خاطر دوری از لرد سیاه به شدت آزرده خاطر بود، نگاهی به نارسیسا و مورگانا انداخت که عمیقا سرگرم بحثی جدی درمورد تربیت کودکان بودند. نارسیسا با افادۀ تمام می گفت:
- خوب باید بگم، حرفای تو درمورد اینکه بینی پسربچه ها باید همیشه تمیز باشه ابدا قابل قبول نیس مورگانا. تو که تا حالا بچه نداشتی که بدونی. دراکوی من اصنم مادرزادی بینیش تمیز بوده و تو عمرش یه فین هم نکرده.

مورگانا نگاهی به دراکو که انگشت اشاره اش تا بند سوم در بینی فرو رفته بود و گیلی گیلی هایی که تولید می کرد را می شمرد، انداخت و با موذیگری خندید:
- اشرافزادگی پسرت از فرسخ ها دورتر داره خودشو نشون میده.

نارسیسا چشمانش را به سمت نگاه مورگانا چرخاند ولی دراکو به سرعت دستش را خارج کرده بود و معصومانه تعداد ترک های دیوارۀ کابین را می شمرد. نارسیسا آهی کشید:
- حوصلم سر رفته. این لوسیوسم به هوای خبر گرفتن از ارباب رفته به خونۀ ریدل و دو روزه که پیداش نیس. نمی دونم وقتی برگرده یادش می مونه شالمو که روز عروسیم ماری آنتوانت بهم هدیه کرده برام بیاره یا نه.

بلاتریکس نگاه تندی به نارسیسا انداخت:
- سیسی لطفا وقتی می خوای پز بدی یه چیزی بگو که باورکردنی باشه. ماری آنتوانت الان صدها ساله که کشته شده.

- هوووم. این چه حرفیه بلا. مگه فراموش کردی که دختر ِ خاله کریستی اسمش ماریه و چون از ماری آنتوانت خوشش میاد میگه به اون اسم صداش کنیم؟

در همین لحظه در باز شد. لوسیوس، رودولف، مورگان آلکتو، رابستن و سایر آقایان مرگخوار وارد شدند و درحالیکه به تکه کاغذ صورتی رنگی در دستان لوسیوس اشاره می کردند و به شدت می خندیدند، خود را درست وسط کابین پخش کردند.

نارسیسا با نگاهی سرزنش بار به همسرش که کاملا غیر موقرانه به شکل درآمده بود، از جایش برخاست و کاغذ را از دست لوسیوس قاپید. نامه ای بود که با خواندنش، برق از سر سه بانوی مرگخوار پرید:

"ارباب جون.
قربون اون قد و بالاتون برم. فدای سرتون بشم که ننگ مو داشتن رو نپذیرفته. این ادارۀ بوقی مالیات من و بقیه مدیرا رو از خونه و زندگی سقط کرده و این گروه های چهارگانۀ نمک به حروم هاگ هم ما رو راه ندادن بین خودشون. اینه که ما الان آلاخون والاخون شدیم.

اینه که داریم میایم خدمت شما و دوست دارم به این مرگخوارای بوقیتون بگین که برامون چن تا تخت تمیز و راحت آماده کنن.

قربون شما برم. آنیت."


بانوان با حالتی به یکدیگر و به آقایانی که شکم هایشان را از شدت خنده، فشار می دادند نگریستند. بلا به شدت خشمگین بود و کسی ابدا به ذهن خود راه نمی داد که با او کلمه ای حرف بزند و تنها یک چیز به ذهن نارسیسا رسید:
- میریم سر راه مدیرا کمین می کنیم. آنیتا رو می دزدیم و میاریم اینجا و حسابی ادبش می کنیم که دیگه واسه ارباب و تختخواب های خونه ریدل نقشه نکشه.

رابستن پرسید:
- بقیه مدیرا رو چیکار کنیم لیدی مالفوی؟

- ارباب وقتی ببینه مدیرا سرزده راه افتادن اومدن خونۀ ریدل و می خوان اشغالش کنن، خودش به تنهایی حالشونو جا میاره.

دلنشین ترین سرگرمی ای بود که میشد در هوای طوفانی دریا به دست آورد. همگی به طرف خانۀ ریدل آپارات کردند.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۴:۱۴ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آنی مونی با وحشت دستانش را در آب تکان داد.بارتی با عصبانیت از عروس دریایی فاصله گرفت.
-خب بابا،فهمیدم چی گفتی.بهش دست نمیزنم.

آنی مونی بعد از حصول اطمینان از این موضوع که بارتی بی خیال عروس دریایی شده به سراغ سوراخ کشتی رفت و مشغول تعمیر آن شد..
-قلپ قلوپ قلللپ.(این سوراخ چرا اینجوریه؟هر چی پرش میکنم خالی میشه.ظاهرا تنها راهش اینه که یکی دائما دستشو بذاره اینجا.)


:عرشه کشتی

بارتی تعداد زیادی از ساحره ها را دور خودش جمع کرده بود.
-آره،بعد از اینکه کوسه ها رو با مارماهیا خفه کردم یه نهنگ بزرگ وحشی بهم حمله کرد.تا به خودم بیام قورتم داده بود.تو معده نهنگ داشتم قدم میزدم که چشمم به یه روشنایی افتاد.وقتی جلوتر رفتن پدر ژپتو رو دیدم که زیر نور شمع...

لرد سیاه سرش را بین دستانش گرفت.
-بارتی تموم نشد این داستانت؟از زیبای خفته شروع کردی بعد رسیدی به سندباد و الانم که ...کی میخوای بگی چی توی اون جعبه هست؟

بارتی با خوشحالی جعبه بزرگی را که با خودش به داخل کشتی آورده بود برداشت و بطرف لرد سیاه رفت.
-بابایی براتون هدیه آوردم.البته من نمیخواستم بدمش به شما.خودم پسندیده بودمش.ولی آنی مونی اون پایین با حرکات دست و قلپ قلپهای زیاد به من یادآوری کرد که نباید فراموش کنم که هر شیءیا موجود زیبایی که ما پیدا میکنیم متعلق به شماست.منم آوردمش بالا.

لرد سیاه لبخندی زد و دستش را بطرف جعبه برد.
-آفرین پسرم.تو مرگخوار وظیفه شناسی هستی.

یک ساعت بعد:

صدای شیون و فریاد مرگخواران در عرشه کشتی طنین انداز شده بود.

آنی مونی که دست نقره ای پیتر پتی گرو را برای تعمیر موقت کشتی قرض کرده بود صدای بلاتریکس را شنید که با فریاد از مونتگومری میخواست که به انبار کشتی رفته و هورکراکس جدیدی برای ارباب بیاورد.

پایان سوژه




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلا از فرصت استفاده کرد و بلافاصله ایستاد و با عجله گفت:مگه چی شده ارباب؟
لرد نگاهی به اب تیره رنگ دریا کرد و گفت بارتی رو گذاشته بودم اون پایین که جلوی سوراخ کشتی رو بگیره.حتما بلایی سرش اومده.یکی باید بره پایین ببینه چی شده.

همه نگاه ها به سمت انی مونی خیره میشود!انی مونی که شوق چند لحظه پیش را از دست داده آب دهانش را قورت میدهد و میگوید:چیه چرا به من نگاه میکنین؟
مورگان لبخند موذیانه ای زد و گفت:ارباب.انی مونی مقدس کسی بود که دریا رو به این حال و روز انداخت.اون همه جنبنده های زیر و روی دریا رو کشت!احتمالا اگه ما هم بریم پایین مثل ماهی ها باد میکنیم میایم روی آب!آنی مونی تنها کسیه کیه میدونه باید چیکار کنه.چون خودش این گند...یعنی این حالت رو به وجود اورده!

لرد سرش را تکان میدهد و میگوید:آره برای اولین بار حق با مورگانه!آفرین.یه کروشیو بعدا برات میفرستم!!حالا تو انی مونی زودتر اماده شو بپر تو آب!
آنی مونی با نگرانی به دریا خیره شد و گفت:خب میخواین من راهشو بگم یکی دیگه بره پایین؟خیلی بهتره ها!
لرد:انی مونی؟
انی مونی:بله؟
لرد:بپر تو آب!
...شالاپ!!!

آنی مونی چند قلپ از آب گندیده دریا خورد و در حالی که به خودش و جد و اباد تمام آشپزهای دنیا لعنت میفرستاد سعی کرد به سمت زیر کشتی برود!
در افکار آنی مونی:
ای بابا این چه غلطی بود من کردم؟اینجا که هیچی پیدا نمیشه!همه گندیدن اومدن روی اب!اه چقدر هم سبزه من چطوری ببینم این پایین رو!

بعد از اینکه آنی مونی به یاد اورد که جادوگره و چوب جادو هم زیر آب کار میکنه از لوموس برای دیدن جلوش استفاده کرد!
در جلوی انی مونی وال بزرگی پشت و رو شده زیر اب غوطه میخورد!انی مونی وال را دور زد و به طرف پایین کشتی رفت.
در جایی که سوراخ کشتی دیده میشد دو هیکل در کنار هم دیده میشدند.

انی مونی نور ار به آن قسمت انداخت.اب از سوراخ کشتی با فشار وارد میشد.بارتی کمی جلوتر به موجود نسبتا کوچک و پر باله ای نگاه میکرد!
انی مونی چشمانش را تیز تر کرد و بعد از اینکه عروس دریایی را تشخیص داد با فریاد گفت:قلپ قلپ قلپ...قلوپ قلپ قلپ!(بارتی برو کنار اون یه عروس دریاییه.الان نیشت میزنه خشک میشی!)
بارتی که متوجه آنی مونی شده بود گفت:قلپ قوپ قلپ قلوپ!(هی انی مونی...تو اینجا چیکار میکنی.مزاحم نشو من کاردارم!)


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ شنبه ۸ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
آنی مونی با وحشت دست در شلوارش می کرد و انواع و اقسام هویج ها، گوجه ها، سبزی های رنگ و رو باخاته را بیرون می کشید و به دریا برای کوسه ها می ریخت. در حرکتی انتحاری گله ای ماهی به صورت کج روی آب دریا نمایان شدند و مشغول جان دادن شدند و در نهایت جان به جان آفرین تسلیم نمودند. کوسه ها جیــــغ کشیدند و به مانند ماهی ها مشغول جان دادن شدند. بلاخره دریا از امواج جان دادن و وول خوردن ماهیان و کوسه ها آرام گرفت و آنی مونی با کفگیرش مشغول پارو زدن و هدایت دیگ به سمت کشتی شد. آب دریا به رنگ سبز لجنی با لوگوی افعی اسلیترین در آمد.

لرد: تو چه استعدادی جادویی ای بودی ! کشفت نکردم آنی مونی !

مورگان در حالیکه به همراه سایر مرگخواران درون دیگ به داخل کشتی می آمد،رو به لرد سیاه گفت:

ارباب، گول این کاراشا نخوری هااا ! جادو کجا بود ؟! این بشر تو قابلمه به دنیا اومده...

مورگان در حالیکه پوزخند میزد و سیب سبزِ ترش و کرم خورده ای را در دهان می گذاشت، می آمد تا حرف دیگری بزند که در یک آن به کف عرشه ی کشتی افتاد و زیر پای لرد قرار گرفت. بلاتریکس در حالیکه لبخندی موذیانه می زد، می توانست سیب سبزِ ترش و کرمو را ببیند که از دهان مورگان رها شد و روی عرشه قل می خورد. دندان های سفید مورگان در اطراف و حاشیه های پیکر دایره وار سیب سبزِ ترش خودنمایی می کرد.

مورگان: تصویر کوچک شده [به دهان مورگان دقت فرمایید ! مورگان بی دندون !]

لرد سیاه: سکوت کن مورگان ابله ! ما با یک جادوگر بزرگ طرفیم ! کسی که با چهارتا سبزی و میوه رنگ دریا را تغییر داد ! به رنگ و شکوه اسلیترین تغییر داد ! عظمت افعی را نمایان ساخت ! و مردمان دریایی را شهید ساخت ! زانو بزنید جلوش !

مرگخواران:

لرد سیاه در حالیکه با خشم چوبدستی اش را بیرون می کشید و اخگر های رنگارنگ آوداکداورا را سوی مرگخوارانش روانه می کرد، فریاد بلندی کشید و گفت:

مگه ارباب باهاتون شوخی داره ؟! زانو بزنید جلوشو !

مرگخواران:

بلاتریکس با تعجب به آنی مونی و مرگخواران روی عرشه نگاه می کرد. سرش ره سمت لرد سیاه چرخاند. متوجه شد که مدت زیادی ست که لرد سیاه با نگاهی حق به جانب وی را نظاره می کند.

بلاتریکس:

لرد: من هیچ گاه بین مرگخواران فرقی قائل نبودم ! میدونی که بلای عزیز !

بلاتریکس در حالیکه زیر پاهای لرد لگدمال می شد با اصرار و تمنا مشغول توضیح دادن و تفهیم کردن لرد سیاه بود:

ارباب ! ارباب ! نکنید اینکارو ! اون فقط یه آشپز بوقیه ! یه مشت سبز گندیده و میوه پلاسیده ریخته تو دریا، تازه این خوراکی ها رو مدت زیادی درون شلوار شایدم خدایی نکرده لباس زیرش ! اسکان داده و معلوم نیست چی هستن ! هر موجود دیگه ای هم باشه هلاک میشه ! باور کن ارباب ! همین آشغالا رو میریزه که غذا مزه فسیل خرچنگ رو میدن دیگه ارباب ! نه خواهش می کنم ارباب ! منو به زانو در نیار ! کروشیو ! نه نه ! کروشیو با شما نبودم ارباب !

بلاتریکس نیز می رفت تا در زیر لگدمال لرد سیاه به سوی سایر مرگخواران که مشغول پرستش و عبادت آنی مونی بودند، هدایت شود اما قبل از این حرکت، صدای شرشر آب و تکان خوردن و لرزیدن کشتی به گوش رسید.

لرد سیاه: بارتی من شهید شد !



زیر کشتی !


بارتی در حالیکه لباس قواصی و یک وانت کپسول اکسیژن در کنار خود داشت، با شادی ماهیان زیبا اما مرده دریا را نظاره می کرد. انگشت دستش را به مانند پتروس، پسر فداکار درون سوراخ زیر کشتی فرو کرده بود تا مانع ورود آب گردد. در این حین چشمش به یک عروسی دریایی افتاد.

بارتی: چه عروس خانم خوشگلی ! با من ازدواج میکنی موجود سیفید میفید ؟!

و در این حین انگشت بارتی از درون سوراخ رها می شود و پیکرش کلا میره به سمت موجودی کوچک به نام عروس دریایی !

------------------------------------------------------------

توضیحات:

*عروس دریایی، مرگ بارترین موجود جهان است که با نیش های کوچکش قادر است حتی وال ها را نیز از پای در آورد !


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۸ ۱۷:۵۷:۴۷

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ جمعه ۷ فروردین ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
به محض رسیدن به آشپزخانه با چهره های خشمگین مرگخواران مواجه شد.

-مونی جان...من فقط میخوام بدونم چطور تونستی تو این موقعیت به فکر آش پختن بیفتی.

آنی مونی با آرمش آش را به هم زد.
-خب،من فکر کردم اگه ارباب برگرده حتما خسته و گرسنه اس.باید به وظایفم عمل میکردم.

مورگان نگاه تمسخر آمیزی به آنی مونی و دیگ آشش انداخت.
-ارباب؟واقعا هنوز امیدواری که برگرده؟ارباب جون خودشو برداشت و فرار کرد.

بلاتریکس چوب دستیش را بطرف مورگان گرفت.
-چطور جرات میکنی درباره ارباب اینطوری حرف بزنی؟ارباب به خاطر ما جون خودشو به خطر انداخت.من هرگز کشتی رو ترک نمیکنم.ارباب دستور داد تو کشتی بمونیم.من منتظر ارباب میمونم.

مورگانا به کمک سوروس دیگ آش را در مقابل چشمان مملو از اشک آنی مونی در دریا خالی کرد.
-خب.دیگ آمادس.بهتره هر چه زودتر از اینجا بریم.کشتی داره غرق میشه.

ملت مرگخوار بطرف دیگ حمله ور شدند.

نیم ساعت بعد:

بلا به نرده های عرشه تکیه داده بود و با لبخند به آنی مونی و بقیه مرگخواران نگاه میکرد.
-مونی،شاید بردن کفگیر به عنوان پارو فکر خوبی نبوده..هان؟

آنی مونی با جدیت به پارو زدن ادامه داد.
-حالا صبر کن و ببین.وقتی همه ما نجات پیدا کردیم و تو توی اون کشتی غرق شدی...

-آنی مونی،فکر نمیکنی حق با بلا باشه؟

صدای آرام و سرد لرد سیاه توجه همه مرگخواران را به انتهای کشتی جلب کرد.آنی مونی با وحشت کفگیر را پشتش پنهان کرد.
-ارباب...شما برگشتین؟چیزه...ما فقط قصد داشتیم با این زیر دریایی بریم زیر کشتی و سوراخشو تعمیر کنیم.

لرد کنار بلا به نرده تکیه داد.
-خب بلا...پس فقط تو اینجا موندی؟نظر تو چیه؟با این مرگخوارای ترسو چیکار کنم؟حالا که من شخصا کشتی رو تعمیر کردم اجازه بدیم به کشتی برگردن؟البته با توجه به اون کوسه ای که داره دورشون میچرخه!




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
[spoiler=خلاصه]
خلاصه:

کشتی لرد با یک اشتباه آنی مونی سوراخ شده! لرد سیاه که نمی خواهد قبل از برنزه کردن خود غرق شود سوار تنها قایق نجات می شود و مونتگمری، بلیز، بارتی و دالاهوف را با خود می برد تا با پارو زدن اورا به سلامت برسانند و به سایر مرگخواران می گوید که میرود کمک بیاورد و اگر آن ها توانستند احیانا" با وضعیت کشتی کنار بیایند و غرق نشوند وقتی لرد و کمک هایش برگشتند می توانند با اربابشان همراه شوند. اما بعد از رفتن لرد مرگخواران متوجه دیگ جادویی آنی مونی می شوند که در گذشته نیز سی چهل نفر را در خود جا داده است و فکری به ذهنشان می رسد! فکری جادویی و آن فکر فرار کردن از کشتی سوراخ به وسیله ی قابلامه ی بزرگ و جادویی آنی مونی است. از طرفی آنی مونی غش کرده و مرگخواران نمی توانند جای دیگ جادویی را از او بپرسند و مورگان هم اظهار دارد که به هیچ عنوان به او تنفس مصنوعی نمی دهد.
[/spoiler]

-------

مورگان الکتو هشدار داد:
- از همین حالا میگم. من عمرا بهش تنفس مصنوعی نمیدم. آنی مونی به مسواک زدن اعتقادی نداره و ممکنه تنگی نفس بگیرم.

نارسیسا با عشوه سرش را تکان تکان داد:
- مورگان! خواهش می کنم! ما به کمکت نیاز داریم.

- به هیچ عنوان! فکرشم نکنین! من عمرا بهش تنفس مصنوعی بدم.

سوروس دستی به موهای چربش کشید و با صدای ضعیفی گفت:
- ببین مورگان، اگه این کارو برامون انجام بدی من دو بسته از روغن موی مخصوص خودمو مجانی بهت میدم! باشه؟ حالا بیا و به آنی مونی تنفس مصنوعی بده!

- عمرا! من مگه از جونم سیر شدم؟ علاوه بر تنگی نفس میکربی هم میشم! من مسفاک می زنم هرشب که میکربی نشم، حالا بیام به آنی مونی تنفس مصنوعی بدم؟

بلا که کلافه شده بود با صدای بلندی فریاد کشید:
- مورگان! یا همین الان به آنی مونی تنفس مصنوعی می دی یا کروشیو! انتخاب کن. سه ثانیه فرصت داری.

مرگخواران حاضر در جمع:
- یک...!

مورگان:
-

مرگخواران حاضر در جمع:
- دو...!

مورگان:
-

مرگخواران حاضر در جمع:
- سه ...!

بلاتریکس :
-

مورگان با وحشت به بلاتریکس نگاه کرد که چوب دستی اش را بیرون کشید و به سمت او نشانه رفت. آب دهانش را قورت داد و گفت:
- با این که اصلا دوست ندارم که این کارو انجام بدم...اِ چیز بلا اگه نگام نکنی راحت تر حرفمو میزنم...داشتم می گفتم...با این که اصلا دوست ندارم که این کارو انجام بدم...ولی قبول میکنم.


چند دقیقه بعد:

مورگان با انزجار از روی آنی مونی بلند شد و از جلوی چشم بلا دور شد. آنی مونی که تازه احیا شده بود به چهره های منتظر سایرین خیره شد. نارسیسا لبخندی زد:
- آنی مونی میشه حالا که زنده شدی به مناسبت زنده شدنت بگی اون دیگ جادوییت کجاست؟

در کمال تعجب آنی مونی نیشخندی زد و به مورگان که با وحشت به او خیره شده بود و ناخن هایش را می جوید نگاهی کرد و گفت:
- خب معلومه که کجاست. توی آشپزخونست.

چند دقیقه بعد:

به جز آنی مونی که هاج و واج به اطراف می نگرد و خاکی که حاصل تند دویدن مرگخواران است چیزی یا به عبارتی مرگخواری به چشم نمی خورد...!

آنی مونی آهی کشید و با عجله به طرف آشپزخانه دوید.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱ ۲۳:۲۵:۵۱

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۳:۱۰ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
آنی مونی رو به سایرین کرد:
- ببینین بچه ها! ما که نباهاس به حرف یه ضعیفه گوش بدیم. شما که منتظر نیستین یه ساحره بهتون دستور بده و اجراش کنین! هستین؟

لوسیوس زودتر از بقیه جواب داد:
- البته آناکین! ما نباهاس منتظر باشیم تا یه ساحره راه درست رو نشونمون بده. پس بی هیچ حرف اضافه ای برو سر پستت تا ببینیم چه کار می تونیم بکنیم.

آنی مونی به سمت آشپزخانه حرکت کرد ولی دو قدم بعد روگرداند:
- اگه بذارین پیشتون بمونم، اجازه میدم با دیگ جادویی خودم بازی کنین.

- دیگ جادویی؟

- اوهوم! مگه نمی دونین؟ این دیگو از اجدادم به ارث بردم. کافیه بهش بگیم چن تا مهمون داریم که گنجایش همون تعداد مهمون رو پیدا کنه. اونقده خوبه! اونقده خوبه!

ایوان روزیه به او تشر زد:
- آخه الان وقت بازیه که میگی با دیگت بازی کنیم؟ برو جلوی سوراخو بگیر!

آنی مونی دو قدم دیگر جلو رفت:
- باهاش می تونین خوشمزه ترین غذاها رو بپزینا!

مورگان الکتو:
- برو جلوی سوراخ!!!

آنی مونی که ناامید شده، قدم های باقی مانده تا آشپزخانه را طی کرد:
- باشه... باشه... بی معرفتای لاکردار! منو باش که به یاد اون قایم موشکایی که تو بچگیامون با هم بازی می کردیم و همتونو یه جا توی اون دیگ جا می دادم، می خواستم مرام خرجتون کنم!

ایوان ناگهان چیزی به خاطرش رسید:
- صبر کن ببینم آنی مونی! یعنی اون دیگی که سی چهل نفری توش جا می شدیم و بلیزم نمی تونس پیدامون کنه همون دیگ جادوئی توئه؟ یعنی می تونیم هممون سوارش بشیم و از کشتی در بریم؟

تنها صدای قلپ قلپ هایی که از آشپزخانه می آمد، پاسخگوی ایوان بود. بلاتریکس اظهار نظر کرد:
- انگاری آنی مونی به سرعت به سالازار کبیر پیوسته. پس نمیشه فهمید دیگش کجاست. یا شاید باید یکیمون بره اول آنی مونی رو احیا کنه؟

مورگان الکتو هشدار داد:
- از همین حالا میگم. من عمرا بهش تنفس مصنوعی نمیدم. آنی مونی به مسواک زدن اعتقادی نداره و ممکنه تنگی نفس بگیرم.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۳:۲۶:۵۳


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۴۹ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
متاسفانه به دلیل اینکه دیدالوس دیگل عزیز به سوژه توجهی نداشته به ناظر اطلاع دادم و از پست قبل ماجرا رو ادامه میدم.
--------------------------------------------------------------------------

لرد نگاهی به مرگخواران مضطرب انداخت و گفت:خیلی خب.حالا خودتون انتخاب میکنین که کی همراهم میاد یا خودم دست بکار بشم؟
با شنیدن این حرف لرد همه مرگخواران برای نجات جان خود از سر و کول همدیگه بالا رفتن تا شاید بتونن خودشون رو به تنها قایق نجات برسونن!
خیل عظیم جمعیت با کروشیویی که لرد سند تو آل کرده بود از حرکت ایستاد!لرد با عصبانیت کروشیوی دیگری به سمتشان فرستاد و بعد گفت:بوقیا.گفتم چهار نفر.همتون دارین با هم شیرجه میزنین؟خیلی خب.شما دموکراسی بدردتون نمیخوره.خودم انتخاب میکنم.

همه نگاه ها ملتمسانه به لرد خیره شده بود!لرد چوب دستی اش را به سمت مونتگومری گرفت و گفت:اول نفر تویی.چون بیل داری و با اون پارو میزنی.اینجوری یه پارو صرفه جویی میکنیم!
مونتگومری با شور و شوق فراوان از میان جمعیت بیرون رفت به در کنار لرد ایستاد.
لرد با دقت به بقیه نگاه کرد و گفت:دالاهوف،بارتی،بلیز شما هم با من بیاین.به نیروی پارو زدنتون احتیاج دارم!

آنی مونی با نا امیدی گفت:من چی ارباب؟من که همیشه با ملاقه پاتیل هم میزنم میتونم راحت تر پارو بزنم ها!
لرد که شدیدا مشتاق بود با بیل مونتگومری یادگاری بزرگی روی صورت آنی مونی بگذارد گفت:تو این گند رو زدی.خودتم باید درستش کنی.اگه هم درست نشد خودت باهاش غرق میشی!

بلاتریکس که میدانست لرد در رای اش تجدید نظر نخواهد کرد پس گردنی محکمی به بارتی زد و با ناراحتی به تنها قایق نجات خیره شد.
لرد سوار قایق شد و لحظاتی بعد بقیه مرگخواران هم به دورن قایق رفتن و آن را به روی آب انداختند.لرد به بالا نگاه کرد و فریاد زد:ما میریم کمک بیاریم.شما هم تا اون موقع یه جوری با سوراخ و کشتی و غرق شدن کنار بیاین تا ما برگردیم!

بعد در حالی که لبخند وسیعی به چهره داشت اشاره ای کرد و گفت:خیلی خب.پارو بزنین ببینم!
آنی مونی دور شدن قایق را نگاه میکرد و مدام زیر لب غر میزد که کروشیوی بی خبری او را به خود اورد!با عصبانیت به عقب برگشت ولی وقتی با جمعیت مرگخواران عصبانی روبرو شد لبخند وسیعی زد و گفت:چی شده بچه ها؟
نارسیسا با خشم گفت:بچه ها و زهر نجینی.تو این گند رو زدی خودت هم درستش میکنی.تو اولین نفری.برو جلوی وارد شدن آب به کشتی رو بگیر تا ما یه فکری بکنیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
_زودباشید!پارو بزنید بینم.زود باشید!دم باریک تو چرا پارو نمیزنی؟
_آخه قربان دستم درد میکنه دستم...
_خفه شو!آگه پارو نزنی میدم نجینی بخوردت ها!یالا زود باش!
مرگخوران پارو میزدند و کشتی مروارید لرد سیاه را به جلو می بردند.بعد از دوساعت بلاتریکس لسترنج به ولدمورت گفت:خب چرا از جادو استفاده نمی کنیم؟!
_جادو؟!...اوه...راست میگی چرا به فکر خودم نرسید؟!همه گوش کنن دیگه پارو نزنید ما از جادو استفاده می کنیم.
فریاد خوشحالی مرگخورها بالا گرفت و دو ،سه نفر علامت شوم بالا فرستادن.لرد که جیب هایش را می گشت با خود گفت:چوبدستی ام...نیست...باورم نمیشه...گوش کنید.همه باید به دنبال چوبدستی من بگردید.یالا هر کی چوبدستی منو پیدا کنه بهش جایزه می دم شروع کنید.
مرگخور ها با سر و صدای زیادی به دنبال چوب لرد گشتند.سرانجام بعد از یک ساعت جست و جو لرد نا امید به کابین بازگشت آرام به زبان مار ها به نجینی گفت:دیدی چی شد...؟دیدی چوبم رو گم کردم...؟حالا چیکار کنم...؟هان؟با توام نجینی بیدار شو... نجینی...
لرد نجینی را باشدت تکان می داد ولی او بیدار نمی شد!پس از 10 دقیقه تلاش نجینی بیدار شد و با زبان مار ها گفت:ولدی اگه گفتی امروز چی خودم...؟!امروز وقتی داشتم می رفتم تو کابین یه چوب بلند دیدم.وقتی خوردمش دیدم مزه ی پر ققنوس میده خیلی خوش مزه بود!جات خالی...!
ولدمورت با قیافه ای بهت زده به نجینی خیره شده بود!!!!!!!!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.