هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ یکشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۸

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۱ سه شنبه ۷ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۶ چهارشنبه ۴ آبان ۱۳۹۰
از ابرها!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
مرگخوارا سریعا شال و کلاه میکنن و راه می یفتن به سمت در خروجی، که یهو از طبقه ی بالا، صدای " ای دلبر شیرین! چقد قند عسلی! چقد شیرین عسلی! کودومتون شکرتون بیشتره؟! ..." به گوش میرسه!


مرگخواران به صورت مشکوکیوس، همه به نوبت ابروها رو میدن بالا!

_ ارباب به نظرم یکی اون بالاست!

_ خب اگه یکی اون بالا بود، چرا از اون موقع نفهمید ما این پائینیم!!!


لرد: چرت و پرت موقوف! تو! برو بالا ببین کیه!

آنتونین: ارباب چرا من آخه؟! به جون 5 تا زن و 17 تا بچه م، من بی تقصیرم!!!!

لرد: چه ربطی داشت الان؟؟!

_ خواستم تعداد صحیح زن و بچه مو اعلام کنم!

_ مرلین بده برکت!

_

_ مردک مفت خور میگم پاشو برو بالا بگو چشم!


و آنتونین با تیپ پا، ارسال مستقیم میشه به اتاقک زیر شیروونی!

.
.
.
در اتاقک زیر شیروونی....


یک کپه موی قرمز پشت یک میز نشسته و جلوی خودش مقادیر متنابهی شماره ردیف کرده!


_ اهم!

_ ساکت! دارم فک میکنم!

_ اوهوم اهم !

_ گفتم هیس، سرم شلوغه!

_ اهمممممممم!

_ مگه اینجا رو با جای دیگه اشتباه گرفتی بوقی؟ ... اصلا بذار ببینم، تو کی ای توی خونه ی من؟!

آنتونین:

طرف از پشت میز بلند میشه، یک نگاه به سرتاپای آنتونین میندازه و برمیگرده پشت میزش!

آنتونین: مردک بوقی! مسخره کردی مارو؟! من کلی واسه خودم خفنم همه ازم می ترسن!

طرف که شماره ی مورد نظرشو انتخاب کرده، گوشی ماگلیشو برمیداره و شماره رو میگیره! و در عین حال میگه:

_ حالا بالفرض که باشی! من رو سنه نه؟!


دین دیرینگ دیرینگ!... دین دیرینگ دیرینگ!...


گوشی آنتونین زنگ میخوره. بدو بدو گوشیو برمیداره و میگه:

_ بله؟!

طرف پشت میز: سلام عزیزم!

_ اوا؟ شما؟!

طرف پشت میز: منم دیگه! یادت نیست اون روز...؟!

_ اوا؟ هرهرهرهر!


طرف پشت میز: سرمانخوردی؟! صدات زیادی کلفت شده عزیزم!!!

_ نـــــــه!!!!!

یهو طرف سرشو برمیگردونه!

_ ئه؟ پدر سوخته توئی؟ تو که پسری! خیلی بیحا شدیا! اون دنیا از دست دامبل فرار کردما! نگاه کن جامعه به چه وضعی دچار شده!!!

آنتونین:

_ حالا اسمت چیه؟!

_ آنتونین دالاهوف!

طرف چشماش در حد توپ هندبال میشه:
_ مــــــــــــــــادر جان!.... تو یه مرگخواری؟!

_ آره واسه همین گفتم خیلی خفنم! حالا تو کی ای؟!

_ عاقل از موهام نفهمیدی کیم؟! به من میگن فرد! فرد ویزلی! پاسپورت گرفتم از اون دنیا بیام این دنیا واسه یه کاری!!!!

_ ئه؟! جدی؟ چه باحال! بیا پس بریم به دوستام معرفیت کنم! حتما خوشحال میشن یه ویزلی رو از نزدیک ببینن!


_ یعنی اینقد معروفم؟ ایول! خب بریم!


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
آنتونين براي اينكه حرفش را كامل كند ، گفت : منظورم اينه كه حتما خونواده ي ويزلي اينجا بودن و هرچي چوبدستي بوده رو برداشتن . فعلا هم كه چوبدستي ساز گير نمياد ، پس بايد چوبدستي ها رو از ويزلي ها بدزيدم ...
لرد : گفتي بايد ؟
آنتونين : ارباب ، ببخشيد ... بوق خوردم !
روفوس :

ده دقيقه بعد ...

همه ي مرگخواران ، به جز آنتونين كه به سقف آويزون شده بود ، دور ميزي چوبي كه در وسط كارگاه قرار داشت ، نشسته بودند و منتظر صحبت لرد بودند . سرانجام لرد دست خود را بالا آورد تا همه ساكت شوند و سپس شروع كرد به صحبت كردن ...
- من ، لرد كبير ، لرد ولدمورت به عده اي از مرگخواران ماموريت مهمي ميدم كه اميدوارم از پسش بر بيايد و ميدونيد كه اگه موفق نشيد ...
مرگخواران :
لرد ادامه داد : چند نفر از شما وظيفه داره تا خيلي زود و در كمترين زمان به خونه ي اون ماگل پرست ها بره و چوبدستي هايي كه اونها به سرقت بردند ، رو براي من بياره . ما اينجا منتظر شما ميمونيم !
رودولف گفت : ارباب ، ببخشيد ميشه اسامي افراد اعزامي رو بگيد ؟
- كروشيو رودولف ، ارباب ميخواست همين كار رو انجام بده ولي تو توي حرفش پريدي !‌

- ساري ماي لرد !‌
در اين هنگام لرد به بلا اشاره كرد و بلا هم از روي صندلي اش بلند شد و شروع كرد به خواندن برگه اي از درون ردايش در آورده بود ...
- اسامي افراد اعضامي : بلاتريكس لسترنج - رودولف لسترنج
- مورفين گانت - ايوان روزيه - مونتگومري - روفوس اسكريم جيور - دراكو مالفوي - آنتونين دالاهوف

در همين لحظه آنتونين كه از سقف آويزون شده بود ، به زحمت گفت : ارباب ، خيلي آقايي ! به جون جفت چشام آنچنان برات افتخار بيافرينم كه خودت هم بموني تو كفش !

لرد به حرف آمد و گفت : البته براي اينكه تو رو نبينم ، اجازه دادم كه واسه ي ماموريت بري !

مرگخواران :
آنتونين :

- زود باشيد راه بيفتيد ... وقت رو هدر نديد .
- بله قربان


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۵:۰۵ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۸

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت برای تنبیه روفوس اسکریم جیور به مرگخوارا دستور داد در همان وسط کارگاه و با استفاده از چوبهای آنجا یک فلک درست کنند و او را به آن ببندند. لرد یک ترکه برداشت و شروع کرد به تنبیه روفوس:
- حالا فلکت که کردم میفهمی با من چطوری باید صحبت کنی!

لرد چند ضربه به کف پای بسته شده روفوس زد که دادش درآمد:
- ... اربااااااااااااااب ... نه ارباب غلط کردم ... دیگه درست صحبت میکنم ... قول میدم!

لرد: غلط کردم نکردم معنی نداره. یا اینقدر با این ترکه میزنمت که بمیری یا یکی داوطلب میشه تا اونو به جای تو بزنم تا بمیره!

روفوس با امیدواری به مرگخواران نگاه انداخت.
مرگخوارا:

روفوس: جون مادرتون. نامردا من وزیر بودم مثلا یه موقعی.

آنتونین: عیب نداره روفوس. مرد باش، مث یه مرد بمیر. شجاع باش. حداقل میتونی افتخار کنی که بدست لرد سیاه کشته میشی.

روفوس. ئه؟ اینطوریاس؟ باشه حالا که اینجوری شد منم میدونم چیکار کنم. ارباب میشه یه لحظه لطفا گوش مبارکتونو جلو بیارین؟

لرد گوششو جلو میبره و روفوس یه چیزی در گوشش زمزمه میکنه. هنوز حرف روفوس تمام نشده که لرد نعره میکشه و از مرگخوارا میخواد روفوسو باز کنن و به جای اون آنتونینو به فلک ببندن.

آنتونین در حالی که به فلک بسته شده و مات و مبهوت مونده به لرد میگه: ارباب چی گفت این روفوس به شما؟

لرد: ببند اون دهنتو. که من کلاه گیس میذارم آره؟ من قبلا کچل بودم آره؟ شایعه پراکنی میکنی آره؟

آنتونین: نه به جون جفت بچه هام. من اینارو نگفتم. این روفوس برا اینکه خودش خلاص شه از این وضعیت و ذهن شمارو منحرف کنه اینو گفت. الان اول باید روفوسو محاکمه کنید بعد نوبت به من میرسه سرورم.

لرد: نوبت موبت نداریم اینجا! این مساله در حال حاضر برای من از هر چیزی مهمتره. راستی ببینم گفتی تو این حرفارو نزدی نه؟ کاری نداره پس ایوان اون معجون راستی رو بردار بیار بدیم این بخوره ببینیم چی میگه. اگه تو این حرفارو نزده باشی که هیچ وگرنه همین جا سرتو قطع میکنم!

آنتونین که حسابی احساس خطر کرده میگه: نه ارباب غلط کردم دروغ گفتم. همه اون حرفارو من زدم ولی به جون مامانم فقط یه شوخی بود.

لرد: عجب! پس یه شوخی بود؟
آنتونین: بله
لرد: بله و بلا! ببند اون نیشتو ...

لرد ادامه میده: خب مرگخوارا همگی گوش کنین من همینجا این مرگخوارو محاکمه میکنم. این شخصیت ذلیل به جرم شایعه پراکنی و تشویش اذهان عمومی و اقدام علیه امنیت ملی! به اشد مجازات محکوم میشه. از اونجائی که قاضی و دادستان و هیئت منصفه و همه و همه فقط شخص شخیص لرده پس خودمم با خودم موافقم! از شما کسی مخالفتی نداره؟ هر کی بخواد میتونه فداکاری کنه و به جای آنتونین کشته بشه.

مرگخوارا همگی متحد الکلام گفتن که موافقن!

آنتونین: نه منو نکشید، رحم کنید. من زن و بچه دارم.

روفوس: عیب نداره آنتونین. مرد باش، مث یه مرد بمیر. شجاع باش. حداقل میتونی افتخار کنی که بدست لرد سیاه کشته میشی!

مرگخوارا:

لرد: خب پس این مرگخوار خونش حلال شد!

سپس لرد فش فشی میکنه و نجینی معلوم نیست از کجا یدفعه ظاهر میشه. آنتونین که فهمیده اگه نجنبه لحظات آخر عمرشه سریع میگه: ولی ارباب من اطلاعات ارزشمندی دارم. اگه منو بکشید هیچ وقت نمیفهمید از کجا چوبدستی پیدا کنید و این دسته موی قرمز برا کیه.

لرد حرفای آنتونین رو کمی سبک سنگین میکنه و میبینه داشتن چوبدستی ای که بتونه باش جادو کنه از همه چیز براش مهمتره پس رو به آنتونین میکنه و میگه: بگو! اگه حرفات ارزش داشته باشه و کمک کنه چوبدستیارو پیدا کنیم شاید تو مجازاتت تخفیف قائل شدم!

آنتونین: ای سر و جان من فدای ارباب. والا خدمتتون عرض کنم من چند وقت پیش تو پیام امروز خوندم که ویزلی ها جدیدا خیلی زاد و ولد میکنن بخاطر همین گزارشگر روزنامه رفته بود و با مالی لرزونک مصاحبه کرده بود ...

لرد: خب اینا چه ربطی دارن به چوبدستیا؟ داری وقت تلف میکنی آره؟
آنتونین: نه به جون بابام! الان میگم ربطشو ارباب ...

آنتونین ادامه میده: مالی تو اون مصاحبه این حرفو تائید کرده بود و گفته بود مشکل اصلی ما هزینه اداره خانواده نیست و ما از این بابت هیچ چشم داشتی به وزارت سحر و جادو نداریم. خدا رو شکر دامادمون هری پاتر رئیس اداره کارآگاههاس و یه نون و بوقلمونی میرسه. ما مشکل اصلیمون چوبدستیه. طوری که برای بچه هامون چوبدستی کم آوردیم و اونا دلشون لک زده یه جادو بکنن ...

لرد ولدمورت دسته موی قرمزی که روی زمین افتاده رو بر میداره و بفکر فرو میره.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸

مالی ویزلی old13


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۱۰ پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۳۱ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
مرگخواران یکی یکی و دوتا دوتا و دلِی دلِی کنان به سمت کارگاه راه افتادند که با بوی سوختگی ای مواجه شدند که از پشت سر به مشام می رسید. با مشاهدۀ شعلۀ آتشی که لرد سیاه برای راه انداختنشان پشت سر هرکدام شعله ور کرده بود، به سرعت رداهای درحال سوختنشان را خاموش کردند و به سمت کارگاه دویدند.

داخل کارگاه

تمام کارگاه مملو از گرد و خاک و تارهای عنکبوت بود و جعبه های خالی چوبدستی که به طور خشونت باری درهم شکسته و روی هم ریخته شده بودند، آه از نهاد مرگخواران بلند کردند. مونتگومری بیلش را به دیوار تکیه زد و درحالیکه سرش را به دستۀ بیل می کوبید با عصبانیت گفت:
- نامردا هم طرفو کشتن، هم چوبدستیاشو از بین بردن، هم لااقل نذاشتن جسدش بمونه که من دفن کنم و دلم به یه چیزی خوش باشه تو این جزیرۀ بی در و پیکر.

بلاتریکس که کمبود کروشیو را به شدت احساس می کرد و مانند معتادین ِ درحال ترک، به خود می پیچید غرید:
- نکنه انتظار داشتی جسده بعد از چند ماه هنوزم سالم بمونه؟ حتی اگه دفنش نکرده بودن تا حالا پوسیده بود!

ایوان درحالیکه خارش موهایش به شدت شروع شده بود، همچنان که ناخن هایش را در پوست سرش فرو می برد و آن را به شدت می خاراند، نظر داد:
- حالا میشه چوبدستیا رو تعمیر کرد؟

نگاه سرد لرد تنش را لرزاند. لرد سیاه به سردی پرسید:
- تو اینجا اصولا اثری از چوبدستی، چه شکسته و چه سالم، می بینی؟

ایوان:
-

آنتونین:
- به نظرم چوبدستیا رو یه جا تو حلق طرف فرو کردن، بعد یکیشونو شکوندن و تو دماغش فرو کردن و همین یکی جلوی نفس کشیدنشو گرفته و مرده!

نارسیسا:
- ایول آنتونین. واسه این فکر محشرت از کسیم کمک گرفتی؟

آنتونین:
- نه عزیز! همش از هوش و ذکاوت خودم بوده.

نارسیسا:
-

مورفین با تمام انرژی ای که می توانست در خود جمع کند، قیافۀ متکبرانه ای به خود گرفت:
- غشه نخورین. بشت اول مهمون خودمین. ولی واشه دفه های بعد مشرفتون باهاش به من پول بدین. اونم ژیرینگی!

روفوس که هنوز بقایای رفتار کارآگاهانه را در خود حفظ کرده بود، در میان آثار درگیری باقیمانده از زمان مرگ چوبدستی ساز کند و کاوی کرد و ناگهان فریاد کشید:
- ارباب! فهمیدم! اینجا یه دسته موی قرمزه که نشون میده یه آدم موقرمز اینجا بوده و همه چی رو به هم ریخته. یه مقدارم معجون مرکب پیچیده روی زمین اینجا ریخته شده. منتها نمی تونم بفهمم از روی مو یا ناخن چه کسی ساخته شده. باید یه جوری بفهمیم کی اومده اینجا رو به هم ریخته و چرا چوبدستی سازو کشته و اصولا چوبدستیا رو چیکار کرده؟

لرد سیاه:
- تو چی گفتی؟ باید بفهمیم؟ تو به اربابت گفتی باید؟

روفوس:
-


ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۱۹ ۲۰:۲۰:۵۰

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

کشتی مرگخواران در اثر بی احتیاطی مورفین غرق شده.لرد سیاه و مرگخواران مدتی روی آب شناور میمونن تا اینکه یه کشتی بهشون نزدیک میشه.مونتگومری ساکنان کشتی رو(که ماگلها هستن) به دریا میریزه.چوب جادوی همه مرگخواار و لرد به دریا افتاده و همه مجبورن کشتی رو به روشهای ماگلی اداره و هدایت کنن.مقصدشون دهکده کوچکیه که پیرمرد چوب دستی سازی در اون زندگی میکنه.
__________________________

مرگخواارن که طی دو ساعت آخر به طرز عجیبی لاغر شده بودند دور میز نشستند و بعد از دعا برای سلامتی ارباب و آرزوی آمرزش گناهان سالازار شروع به خوردن غذا کردند.

-اَه...بازم املت؟
-حداقل نمیتونی این یکی رو نسوزونی؟
-کدوم ابلهی بود میگفت آنی مونی بهترین آشپز دنیاست؟
-من بودم.حرفی هست؟
-نه ارباب...من فقط میخواستم حرفتونو تایید کنم!

بعد از اتمام ناهار مرگخواران که همچنان لاغر بودند با همکاری بی سابقه ای میز غذا رابه کنار عرشه کشیده و به دریا پرتاب کردند.لرد سیاه با چهره ای متفکر به دور دستها خیره شد.
-اینجوری نمیشه.همش سه تا میز دیگه تو انبار مونده.همینجوری پیش بریم تا فردا شب میزامون تموم شده و دیگه نمیتونیم غذا بخوریم.سرعت کشتی رو بیشتر کنین.

به دستور لرد بر سرعت کشتی افزوده شد.


طولی نکشید که صدای ضعیف مورفین گانت به گوش لرد رسید.
-ارباب...خشکییییییی...


دهکده کوچک!

ملت مرگخوار از کشتی پیاده شدند و در کنار ساحل صف کشیدند.لرد سیاه بعد از شمارش مرگخواران سخنرانی کوتاهش را شروع کرد:
-خوب گوش کنین.اینجا یه دهکده ماگلیه.و از اونجایی که ما چوب دستی نداریم از هرگونه اغتشاش و شرارت خودداری کنین تا بتونیم اون پیرمردو پیدا کنیم و ازش چوب دستی بگیریم.روشن شد؟

-بله ارباب...

لرد سیاه با دقت به اطراف نگاه کرد.پیرمرد ماهیگیری در نزدیکی کشتی مرگخواران سرگرم بررسی تورش بود.لرد به پیر مرد نزدیک شد.
-اهم...یعنی سلام.ما دنبال پیرمرد نجاری میگردیم که شانزده سال پیش به اینجا اومده.

ماهیگیر آه بلندی کشید.
-منظورتون اسکار پیره؟متاسفم.جسدشو همین چند ماه پیش تو کارگاهش پیدا کردن درحالیکه یه چوب دستی شکسته رو تو حلقش فرو کرده بودن!

لرد به مرگخواران نزدیک شد.مونتگومری درحالیکه سعی میکرد با بیلش جادو کند پرسید:
-ارباب...بیچاره شدیم.حالا چیکار کنیم؟بدون چوب دستی موندیم اینجا.پول ماگلیم که نداریم.ما فقیریم.بیچاره شدیم.معتاد میشیم.

لبخند شومی بر لبان مورفین گانت نقش بست.لرد سری تکان داد.
-نه.ما میریم کارگاهش.پیر مرد همین چند ماه پیش مرده.پس حتما تو کارگاهش میشه چیزای به درد بخوری پیدا کرد.فکر نمیکنم ساختن چوب دستی کار زیاد سختی باشه.باید امتحان کنم.کاری نیست که لرد سیاه قادر به انجامش نباشه.پیش به سوی کارگاه!




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
آنی مونی نگاه دانشمندانانه ای به تخم مرغ ها انداخت و در حالی که به ذکاوت خودش تبریک میگفت رو به ماهیتابه کرد و گفت:خیلی خب.سریع نیمرو بشین ببینم!
تخم مرغ ها بدون توجه به دستور انی مونی روی ماهیتابه داغ لرزشی اندکی داشتن و در قسمت های زیرین به شدت به رنگ سیاه در اومده بودن!

انی مونی با تعجب نگاهی به اجاق کرد و گفت:ای بابا اینا چرا نیمرو نمیشن؟
بومــــــــــــــــــــب!6 عدد تخم مرغ موجود درون ماهیتابه از شدت حرارت و فشار منفجر شدن و تمام آشپزخونه رو مورد عنایت قرار دادن!
آنی مونی در حالی که فکرش به جایی نمیرسید روی زمین چهار زانو نشست و گفت:از خیر این یکی هم گذشتم!حالا ساندویچ نون و پنیر رو چطوری درست میکنن!

در عرشه کشتی مونتگومری با تعجب به سکان کوچک جلوی کشتی نگاه میکرد و تفکرات بی وقفه اش کمکی به حل مسئله نمیکرد!
بلا که متوجه تعجب بیش از حد مونتی شده بود به اون نزدیک شد و گفت:چیه مونتی؟چشات اندازه دوتا گالیون تقلبی شده!

مونتی به سکان کشتی اشاره کرد و گفت:سکان کشتی ما درست همین اندازه بود.ولی با جادو تکون میخورد و کشتی رو جا به جا میکرد.من نمیدونم این سکان کوچولو تو این کشتی بدون جادو چطوری قراره عمل کنه!
بلا نگاهی به اطراف کرد و گفت:امتحان کردنش که ضرری نداره.بالاخره باید یه راهی باشه!

بلا سکان را گرفت و کمی تکان داد.کشتی در اثر حرکات کوچک دست بلا همانند ماشین های مشنگی مشغول لایی کشیدن از بین کوسه های دریا شد!
لرد که از تکان های کشتی عصبانی شده بود بالا امد و فریاد زد:چتونه؟هوس کروشیو...نه هوس تبدیل شدن به غذای کوسه ها کردین؟

مورگان با ناراحتی سطل و دستمال را کنار انداخت و گفت:ارباب این کشتی هیچ خاصیت جادویی نداره.ما هم که چوب نداریم.همه چیز این کشتی دستیه!ما هیچ کدوم تا حالا با این چیزا کار نکردیم!
لرد اخمی کرد و گفت:این چیزا برای ارباب اهمیتی نداره.تنها چیزی که ارباب میخواد اینه که تا یکی دو روز دیگه به جزیره برسیم.خودتون مشکلاتتون رو با این وسیله های حل کنین.وای به حالتون اگه به جزیره دیر تر برسیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخواران با ترس و وحشت از دور و برلرد پراکنده شدند.آنی مونی بطرف آشپزخانه رفت تا شام مخصوص لرد را آماده کند.ولی خیلی زود متوجه شد که بدون چوب دستی قادر به آ اشپزی نیست.روبه ایوان کرد و پرسید:ایوان به نظر تولوبیا پلو چطوری درست میشه؟
ایوان:این که کاری نداره.اینا مشنگ بودن.همین دو و برا رو بگردی حتما یه کتاب آشپزی پیدا میشه.از روی اون میتونی هر غذایی رو که دوست داشته باشی بپزی.
آنی مونی سرگرم جستجو در آشپزخانه شد.
بلاتریکس روی عرشه کشتی ولو شده بود .دستمال بزرگی را با جدیت روی زمین میکشید.رودولف با لبخندی موذیانه به بلا نگاه میکرد.سرانجام بعد از تماشای ده دقیقه تلاش بی وقفه بلا شروع به حرف زدن کرد:بلا عزیزم.من فکر میکنم دستمالو باید خیس کنی.اون دو تا سطل که اون گوشه هستن به دردت میخورن.
بلا با عصبانیت به رودولف خیره شد.رودولف فورا دو سطل را برداشت و دستمال را از بلا گرفت و سرگرم کار شد.چشم بلا به سه ساحره ای که دور لرد جمع شده بودند افتاد و بلافاصله خود را به محل حادثه رساند.لرد سیاه سرگرم در آوردن ردایش بود.بلا با وحشت پرید و دستان لرد را گرفت.
بلا:سرورم دارین چیکار میکنین؟گول اینا رو نخورین.کیششون کنین برن.ارباب خواهش میکنم.من و خودتونو بدبخت نکنین.
لرد با عصبانیت بلا را پرت کرد و گفت:چی داری میگی؟چوب که نداریم.باید کرم ضد آفتاب بزنم.تو اصلا از مضرات اشعه ماورا بنفش اطلاعی داری؟
بلا :ماورا چی چی؟من فقط یه اشعه میشناسم اونم سبزه.ارباب خودم این کارو براتون میکنم لازم نیست دیگرانو وارد حریم خصوصیتون کنین.

آشپزخونه:

آنی مونی که کاملا گیج شده بود از خیر درست کردن لوبیا پلو گذشت.با خود فکر کرد:وقت ندارم.بهتره نیمرو درست کنم.ارباب وضعیتو میدونه.فکر نمیکنم چیزی بگه.
آنی مونی که فکر خود را بشدت پسندیده بود ماهیتابه را روی اجاق گاز گذاشت و شش تخم مرغ را نشکسته به آرامی داخل ماهیتابه گذاشت.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ پنجشنبه ۲ مهر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد میخواست کروشیویی روانه مرگخواران کند اما چون چوب دستی اش را در دریا گم کرده بود سطلی را به طرف مرگخواران پرتاب کرد و گفت:شانس اوردین که چوبم همراهم نیست!پیش به سوی ریشای دامبل؟وسط این اقیانوس بی در و پیکر ریش دامبل از کجا میخواین بیارین؟

بارتی که هنوز ردای خیس بلا را چسبیده بود گفت:خب میتونیم بریم خونه صدفی که نزدیک دریا بود و اونا رو گروگان بگیریم تا دامبل بیاد و ریشاش رو قیچی کنیم بدیم این آقا بی ریخته بخوره!
جک اسپارو که از لحن حرف زدن بارتی خوشش نیامده بود گفت:آهای یارو مواظب حرف زدن بچه ات باش و گرنه خوراک کوسه...

جک جمله اش را تمام نکرد چون بیل مونتگومری که از جانش عزیز تر بود و آن را حتی وسط اقیانوس حفظ کرده بود فرق سرش را دو نیم کرد و خون حاصل از این ضربه به در و دیوار پاشید!
مونتگومری با چشم های سرخ شده فریاد زد:کی جرات کرد به ارباب من توهین کنه؟
دزدان دریایی:

چند دقیقه بعد لرد در حالی که با پایش باقی مانده اجزای بدن دزدان درایی را به اقیانوس شوت میکرد به مونتگومری گفت:کارت خوب بود مرگخوار.وقتی چوب دستیم رو پیدا کنم یه کروشیو ازم طلب داری!
مونتگومری که بعد از فروکش کردن ادرنالین خونش همان گور کن پیر شده بود به سختی تعظیمی کرد و گفت:ممنون ارباب.

لرد به دریا نگاهی کرد و گفت:کاش غیر از اون دسته بیلت چوب دستیت رو هم نگه میداشتی.اینطوری میتونستیم بقیه چوب ها رو هم از ته اقیانوس در بیاریم.ولی اینطوری نمیشه کاری کرد.
مورگان با وحشت به اطراف نگاه کرد و گفت:ای وای ارباب حالا چیکار کنیم؟بدون چوب دستی که نمیشه.این جنازه ها هم که چوب دستی نداشتن!نه ما بیچاره شدیم!

لرد که در نبود چوب دستی از سطل برای تنبیه مرگخواران استفاده میکرد سطل آب را به صورت مورگان کوبید و گفت:ساکت باش.لرد سیاه هیچ وقت بدون چوب جادو نمیمونه!
بلا با ترس نگاهی به لرد انداخت و بعد از جدا کردن بارتی از ردایش گفت:ولی ارباب حالا باید چیکار کنیم؟

لرد لبخندی زد و گفت:بر اساس مسیری که کشتی میره ما تا یکی دو روز دیگه به یه ساحل میرسیم.در نزدیکی اونجا دهکده کوچیکی هست که یه پیرمرد چوب جادو ساز توش زندگی میکنه.برای خود اون پیرمرد مضحک بهتره که چوب جادوهای مناسبی برای ارباب و یارانش داشته باشه وگرنه از خودش ابر چوب دستی درست میکنم!
بعد با خشم نگاهی به مرگخواران انداخت و با صدای خشانت باری گفت:همتون به موقع کروشیو میشین!بر ین سر کاراتون!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
مرگخواران سرگرم داد و فریاد شدند.طولی نکشید که کشتی به آرامی مسیرش را به سمت لرد سیاه و مرگخواران غریقش تغییر داد.
همه ي مرگخواران به همراه لرد اميدوارانه به كشتي نگاه ميكردند .

پس از لحظاتي ...

همه ي مرگخواران متوجه پرچمي كه برروي كشتي بر افراشته بود ، شدند .
- دژ...دژ...دژد
ايوان كه به سختي آب دهانش راكه با آب دريا قاتي شده بود ، قورت ميداد ، گفت : سرورم ،‌ بيا فرار كنيم ... اينا همه مون رو ميپزن و ميخورن .
- كروشيو ايوان ، تو چه مرگخواري هستي كه از چندتا ولگرد دريايي ميترسي ؟؟!! در ضمن ما توي آب گير افتاديم ... كجا بريم ؟

سرانجام پس از لحظاتي كشتي دزدان دريايي به نزديكي آنها رسيد . كشتي دزدان دريايي دارايي بدنه اي به رنگ گردويي بود و به دليل خيس شدن به وسيله ي آب دريا ، رنگ آن مايل به سياه به نظر ميرسيد .مردي كه با پارچه اي يك چشم خود را بسته بود ، شروع كرد به صحبت كردن ...
- به من ميگن كاپيتان جك اسپارو ... من معاون و نايب رييس دزدان دريايي هستم . ما در صورتي شما رو نجات ميديم كه شما براي ما سود يا منفعتي داشته باشيد.

آنتونين با صداي بلند فرياد زد : ما چه سودي ميتونيم واسه ي شما داشته باشيم ؟ شما از ما چي ميخوايد ؟

ده دقيقه بعد ...
درون كشتي
جك اسپارو درحالي كه به پيرمردي كه برروي تخت دراز كشيده بود ، گفت : اين رييس ما ، كاپيتان كنستانتينه ... شجاعت اون باعث شده تا ما جونمون رو هم براي اون بديم ، ولي اون الان سخت مريض شده و بيماره ...
- خب ؟
- پزشك معالج ايشون گفته كه كاپيتان به معجوني نياز داره كه از پوست موز و پشم خالص و برگ گياه استخودوس تشكيل شده باشه . ما همه ي اين مواد رو به جز پشم خالص در اختيار داريم . ما فقط پشم خالص نياز داريم .

بلا بسيار آرام طوري كه فقط لرد بشوند ، گفت : يا لرد ، من توي يه كتابي خوندم كه خالص ترين پشم دنيا توي ريش هاي دامبلدوره
جك اسپارو لبخندي شيطاني به لرد زد و گفت : ميدونيد كه جون شما به پيدا كردن پشم نياز داره .
لرد رو كرد به مرگخواران و نعره زد : پيش به سوي ريش هاي پشمك !


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۳۰ ۲۳:۱۹:۰۷

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
آنتونین قاشق را داخل کاسه سوپ گذاشت.
-خب؟ما منتظریم!

مورگانا لبخند معصومانه ای زد.نگاه تردید آمیزی به سوپش انداخت و چشمانش برقی زد.
-خب...راستش ما جسارت نمیکنیم جلوی مدیران محترم سوپ بخوریم.ارباب در مورد آداب معاشرت خیلی حساسه.شما بفرمایین میل کنین.

کوییریل نگاه غرورآمیزی به همکارانش انداخت و شروع به خوردن سوپ کرد.طولی نکشید که مدیران یکی یکی به خوابی عمیق فرو رفتند.

لبخند معصومانه مورگانا حالتی شیطانی به خود گرفت.
-خب سیسی...آنتونین و ایوانو ببر اتاقشون.فردا به هوششون میاریم.بقیه رو بذار دم در.ساعت نه بیان ببرنشون.


پایان سوژه
_________________________________
سوژه جدید:

کشتی مجلل مرگخواران به سرعت در اقیانوس آبی پیش میرفت.لرد سیاه درحالیکه روی عرشه کشتی ایستاده بود غرق در افکار سیاهش شده بود.
-هوممم...اول به جزیره A حمله میکنیم.اونجا رو غارت میکنیم.بعد به دهکده B میریم.اونم غارت میکنیم.چند تا برده هم گیرمون میاد.بعد به رشته کوههای Cمیریم و...

-شخ...شخ...شخ...

لرد با عصبانیت به بلا اشاره کرد.
-این چشه داره شخ شخ میکنه؟خفش کن سریع.

بلا لبخند عاشقانه ای زد و رو به مورفین گانت که بالای دکل سرگرم دیده بانی بود فریاد زد:
-هی معتاد...چرا صداتو انداختی سرت؟مگه نمیبینی ارباب سرگرم کشیدن نقشه های مخوفه؟

مورفین دوباره تکرار کرد.
-بابا...شخ...

صدای مهیبی به گوش رسید.کشتی تکان شدیدی خورد و لرد و بلا به گوشه ای پرتاب شدند.دکل شکست و مورفین درست کنار لرد فرود آمد.
-ارباب یه شاعته میخوام حالیتون کنم شخره هست جلومون.داریم میخوریم به شخره ها.که خوردیم ژاهرا!

لرد با وحشت به کشتی که از هر طرف ترک میخورد اشاره کرد.
-وضعیت اضطراری...کشتی داره غرق میشه.قایق نجاتم که نداریم.همه مرگخوارا آماده شیرجه زدن تو آب بشن.زنا و بچه ها برن کنار.تنها جلیقه نجات مال اربابه.


نیم ساعت بعد:

بلا نفس نفس زنان به لرد نزدیک شد.
-ارباب موهام خیس و سنگین شده.داره منو میکشه پایین.بارتیم که آویزون شده به ردام.میشه منم از یه گوشه تخته شما بگیرم؟

لرد با تکه چوب کوچکی که در دست داشت پارو زنان از بلا فاصله گرفت.
-نه.برو اونطرف.من مهمم.من باید زنده بمونم.

بارتی سرش را از زیر آب بیرون آورد.
-بابایی...یه تخته بود رفتی روش نشستی،یه تیکه چوب بود اونم کردی پارو،یه جلیقه نجات بود اونم که پوشیدی.نمیترسی احیانا سالازار نکرده غرق بشی؟!

مورفین به با آرامش روی سطح آب دراز کشیده بود به دوردستها اشاره کرد.
-کش...کش...کشـــتــــــی!

صدای فریاد لرد مرگخواران را به خود آورد.
-چرا ساکتین؟دست تکون بدین.جیغ و داد کنین.توجهشونو جلب کنین.

مرگخواران سرگرم داد و فریاد شدند.طولی نکشید که کشتی به آرامی مسیرش را به سمت لرد سیاه و مرگخواران غریقش تغییر داد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.