هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
شب هنگام :
سیریوس خسته و کوفته به رخت خواب میره که یهو کریچر میاد جلوش .

کریچ : هوی سیریش ! مگه من بهت دستور نداد که هر شب باید زیر بالش کریچ پول گذاشت ؟ هوم ؟
سیریش : من ؟ خواهر و مادر ، دیگه باید برای تو یکی هم...

سیریوس یهو به خودش میاد و به خاطر نافرمانی از کریچ شروع میکنه به کوبوندن کلش به پنجره .

سیریش :نهههههه ! من نافرمانی کردم ! ....
کیششششششششش ! ( صدای شکستن شیشه )

کریچ : حالا باید به اربابت پول داد .
سیریش یه بسته اسکناس به کریچر میده .

دامبل از فاصله ای دور داد میزنه : صدای شکستن شیشه اومد ! چی بودش ؟
سیریش :


دوب دوب دوب دوب ( صدای نزدیک شدن دامبل)
سیریوس به سرعت تریپ شیشه بری راه میندازه و یه شیشه درست مثل شیشه شکسته شده قبلی درست میکنه و خرده شیشه های شکسته شده رو هم شیفت دلیت میکنه !

دامبل وارد اتاق میشه .
دامبل : صدای چی بود ؟ ...جدیدا بدجوری حواس پرتی پیدا کردم ...راستی سیریش ! دستشویی خیلی کثیفه ، بپر تمیزش کن .
و بعد یه سطل آب با یه مسواک به سیریوس میده .

سیریوس : به به !

سیریوس به سمت دستشویی حرکت میکنه که یهو برقا میره !

صداهایی در تاریکی :
ــ باز این سیریش بوقی پول برقو نداد ، برق قطع شد .
ــ هرچی میکشیم از دست این سیریوسه !
ــ باید یه سری تحریمات بر علیه این یارو ایجاد کنیم !


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۰:۵۰:۱۹

تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
صبح روز بعد

سیریوس با سرعت از این طرف به اون طرف میره ... یک لحظه مشغول درست کردن ناهاره .. لحظه ای دیگر با جارو برقی داره از اینور خونه به اونور میره ... چند لحظه بعد به پنجره خونه آویزنه و داره شیشه ها رو تمیز میکنه و چند لحظه بعد با تابلوی خانم بلک گلاویز شده ...

- هی سیریوس! نون نداریم بپر سر کوچه نون بگیر بعد در راه تدی رو از مهد کودک بردار بیار خونه ..

سیریوس با سرعتی مثال زدنی از خونه خارج میشه و میره اعمال فوق رو انجام میده و تازه در راه برگشت گل های توی باغچه رو هم مجبور میشه آب بده و دعوای خانوادگی بین فلور و بیل رو نیز حل بکنه!

- پس نمیدونستی چرا اسمم بیله هان؟ چون من خلق و خوم شبیه بیله ... بگیـــــــــر!
- جیـــــــــــــــــــــــغ چطور جرأت میکنی دست رو همسرت بلند کنی؟
- مومو ول کن!
سیریوس: نه همدیگر رو ول کنید! دعوا نکنید!

در این صحنه سیریوس با کله به میان فلور و بیل میره تا این زوج جوان رو از هم جدا کنه و همون لحظه بیل جفت پا میره تو صورت فلور و فلورم مشتشو به سمت دماغ بیل هدایت میکنه.
سیریوس: نـــــــــــــــــه!!!!!!!!!!!!
بووووووووووووووووووووووووم!

در خونه باز میشه و سیریوس در حالی که شدیدا صورتش کبود شده خرسند از عملکرد مثبتش وارد خونه میشه که ....
کریچر: سیریوس بود ارباب دو روی پست! ارباب سیریوس کابینت کریچر رو تمیز نکرد و لونه کریچر از نظر بهداشتی اوضاع بسیار بد و نا به سامانی را داشت! ارباب سیریوس خودش رفت یا کریچ به زور ارباب را برد؟
سیریوس

چند لحظه بعد

ظرف آش رشته به دلایلی بر روی سر سیریوس واژگون شده و مالی با ملاقه به دنبال سیریوس افتاده!
- این چه وضع غذاست؟ دل درد گرفتیم! رون بعد از خوردن دست پخت افتضاحت تو سنت مانگو پیش مامان بابای نویل بستری شده ... همش بخاطر توئه!

آلبوس: مالی ولش کن باب .. الان فوتبال چکو ترکیه شروع میشه ... میگن خیلی حساسه! سیریوس بپر آنتن رو تنظیم کن!

شب هنگام

سیریوس خسته و کوفته به سمت تختش میره و خودشو روی تخت میندازه و بلافاصله سعی میکنه به خواب بره که متوجه میشه جنبشی در زیر لحاف شکل گرفته ... چند لحظه بعد سر و کله هری به همراه چند بچه سیفید میفید دیگه پیدا میشه!
هری و بچه های سیفید میفید
سیریوس: نه ... این یکی رو دیگه نمیتونم! باید صبر کنید آلبوس خودش شرایط برگزاری کلاسا رو پیدا کنه!
-
سیریوس: نه اصرار نکنید نمیشه!
-
سیریوس: پس نوبت نوبتی!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۰:۱۵:۴۹
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۰:۲۸:۰۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۰:۲۹:۲۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۰:۳۰:۰۹



Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
انوار طلایی خورشید به صورت سیریوس میتابید و باد خنکی که از پنجره می آمد صورتش را نوازش میکرد.سیریوس با خوشحالی روی تخت جا به جا شد و به این فکر میکرد که صبح دل انگیزی در انتظارش خواهد بود.
اما در همین موقع بوی گندی مانند زباله های چند روز مانده که از پنجره وارد اتاق شده بود حالش را بد کرد و باعث شد به سرعت از روی تخت بلند شود!
سیریوس:اه اه...خفه شدم،این چه بویی بود.گند زد به احساسات رمانتیکم!

سیریوس با ناراحتی لباس هایش را عوض کرد و به سمت آشپزخانه راه افتاد تا صبحانه بخورد.امیدوار بود آن صبح مالی صبحانه مفصلی آماده کرده باشد چون واقعاً احساس گرسنگی میکرد.
در راه پله نگاهش به آرتور افتاد که چیزی را محکم به نرده های کنار پله میکوبید.
سیریوس:هی سلام آرتور،چطوری؟این چیه داری درب و داغونش میکنی؟!
آرتور به سیریوس نگاهی کرد و گفت:سلام سیریش،دارم خودمو از شر این دستگاه تستر برقی مشنگی مزخرف خلاص میکنم.باورت نمیشه چقدر از این وسیله های مشنگی تو خونه هست.یادم باشه همه اش رو بریزم بیرون!

سیریوس: آرتور تو حالت خوبه؟
آرتور با گفتن جمله"معلومه که خوبم"بقایای تستر نگون بخت را به طرف دیوار پرتاب کرد و بدین وسیله آخرین لحظه زندگی تستر را رقم زد!
سیریوس که هنوز چشم هایش گرد شده بود به راهش به سمت آشپزخانه ادامه داد.
در آشپزخانه مالی روی صندلی نشسته بود و جدول حل میکرد.آلبوس هم در کنارش نشسته بود و نقاشی میکشید!

سیریوس:سلام بچه ها.ببینم مالی امروز صبحونه چی درست کردی؟خیلی هوس اون ژامبون و تخم مرغی که درست میکنی رو کردم.
مالی با عصبانیت نگاهی به سیریوس انداخت و گفت:مگه من آشپزتم که برات صبحونه درست کنم؟!خودت دست داری برو یه چیزی درست کن بخور!به من چه!
سیریوس:ای بابا امروز اینجا چه خبره!چرا اینطوری شدین؟

آلبوس با خوشحالی گفت:ای بابا سیریوس چقدر بحث میکنی.تو هم بیا بشین نقاشی بکش.من دیشب خیلی خوب خوابیدم الان حسابی سر حالم.
سیریوس با تعجب به سمت آلبوس رفت و گفت:دیشب خوابیدی؟مگه دیشب کلاس خصوصی نداشتی؟
آلبوس که رگ غیرتش به شدت باد کرده بود با عصبانیت از روی صندلی بلند شد و گفت:یعنی چی بی ناموس؟من و کلاس خصوصی؟حرف دهنت رو بفهم!یا ریش مرلین،چه تهمت هایی به آدم میزنن!

سیریوس که دود غلیظی از ناحیه مغزش در حال بلند شدن بود با تعجب به سمت شیر آب رفت تا کمی آب بخورد.وقتی میخواست آب را بخورد چیزی نظرش را جلب کرد.
آب بوی عجیبی میداد.سیریوس با تعجب بیشتر از مالی پرسید:مالی این آب چرا بو میده؟
مالی با بی توجهی دستش را در هوا تکان داد و گفت:چیزیش نیست.همه از اون آب خوردیم و زنده ایم!

سیریوس در موتورخانه ساختمان:

لوله ها پوسیده و قدیمی از در و دیوار بیرون زده بود و به سمت مخزن بزرگ و پوسیده ای میرفت.در بالای مخزن قفسه ای قرار داشت و یکی از بشکه های روی آن بر روی مخزن خم شده بود.
سیریوس با ترس به سمت مخزن رفت:ای وای نه!همه ی این معجون ها ریخته تو آب.هزار بار به آلبوس گفتم این تخمیر کننده مغز رو اینجا نذار!حالا چیکار کنم.همه از این آب خوردن.دست کم تا سه روز همه چیزشون عجيب و غريب میشه!

سیریوس با حالتی افسرده و عصبانی به سمت پله ها رفت.با این شرایط سیریوس مجبور بود تا سه روز همه کارهای اعضای محفل را به تنهايي انجام دهد.چون درصورتي كه مرگخواران متوجه اوضاع ميشدند ممكن بود نقشه حمله به محفل را بكشند.سيريوس مجبور بود به جاي مالي آشپزي كرده و به جاي آرتور به وزارتخانه ميرفت و از همه بدتر بايد كلاسهاي خصوصي دامبل را به جاي او برگزار ميكرد...


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۱۹:۳۷:۱۴

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
يك ساعت بعد

اعضاي محفل دور تنها ميزي كه در مقر محفل ققنوس وجود داشت جمع شده بودند.همه با كنجكاوي به سيريوس كه در حال مداواي زخم عميق دست راستش بود خيره شده بودند.

آلبوس دامبلدور نفس عميقي كشيد.
-سيريوس.من متوجه وضعيت روحي نامساعد تو هستم.ولي ميشه دقيقا بگي چطور فرار كرد؟

سيريوس با بي حوصلگي يك دسته مو را ازجلوي چشمانش كنار زد.
-چند بار بايد بگم؟خودمم نفهميدم چي شد.طبق دستور شما داشتم ميبردمش خانه ريدل ها.ولي يهويي بهم حمله كرد.منم غافلگير شدم.بعدشم كه فرار كرد.

آلبوس با تاسف سري تكان داد.
...................................
همزمان در خانه ريدل ها

مرگخوار خسته وآشفته با وحشت تعظيم كرد.
-ارباب پيداش كرديم.همين الان جاسوسامون گزارش دادن كه اون برگشته خونه.همونطور كه فكر ميكرديم به گريمولد دسترسي داره.ولي حاضر نشد براي ما جاسوسي كنه.اجازه ميدين كارشو تموم كنيم؟

لرد سياه لبخندي زد.از جا بلند شد و چوب جادويش را برداشت.مرگخوار از وحشت ميلرزيد.او مرتكب هيچ اشتباهي نشده بود ولي كاملا مطمئن بود كه لرد براي كشتن كسي نياز به دليل ندارد.برخلاف تصور مرگخوار لردبه آرامي از كنار او گذشت و از اتاق خارج شد.مرگخوار نفس راحتي كشيد و عرق را از روي صورتش پاك كرد.

...............................
ده دقيقه بعد دره گودريك خانه پاتر ها

نور سبزرنگي اتاق را روشن كرد وجسد جيمز پاتر روي زمين افتاد.

-خب دختر...حالا بگو اون كجاست؟

ليلي پاتر فريادي كشيد و بطرف طبقه بالا فرار كرد.لرد سياه با خونسردي به دنبال ليلي از پله ها بالا رفت.ليلي در حاليكه اشك ميريخت پسر بچه كوچكي را درآغوش گرفته بود.
-نه...خواهش ميكنم.هري رو نه...منو به جاي اون بكش.

لرد در حاليكه با نگاهش اطراف اتاق را جستجو ميكرد.
-از سر راهم برو كنار دختر...من با اون بچه كاري ندارم.فقط منوي مديريت رو ميخوام.

ليلي هري را محكمتر در آغوشش فشرد.در يك آن لرد برق زيباي منوي مديريت را در دستان ليلي ديد كه با يك دست هري و با دست ديگر منو را گرفته بود و ظاهرا خيال نداشت از هيچيك ازآنها بگذرد.

چوب دستيش را بطرف ليلي گرفت.
-زود اونو بده به من.

ليلي ميدانست كه چه اتفاقي خواهد افتاد.درست در لحظه اي كه نور آشناي سبز رنگ از چوب دستي لرد خارج ميشد در اوج نا اميدي منو را بطرف پنجره پرتاب كرد.
ميدانست كه نتيجه كارش را نخواهد ديد ولي بشدت اميدوار بود منو از پنجره طبقه دوم به پايين سقوط كرده و تكه تكه شده باشد.ولي هدف گيري ليلي هرگز خوب نبود.منو پرواز كنان بطرف پنجره رفت ولي در نيمه راه با سرپسر بچه يكساله برخورد كرده و زخمي صاعقه مانند روي پيشاني او ايجاد كرد.

لرد سياه لبخند تمسخرآميزي زد.با غرور از روي جسد ليلي رد شد و بطرف منو كه در آغوش هري پاتر گريان افتاده بود قدم برداشت.

هري پاتر از شدت سوزش غير قابل تحمل پيشانيش و اشكهايي كه ازچشمانش جاري بودند قادر به ديدي چيزي نبود.فقط اسباب بازي كوچكي را كه مادرش برايش پرتاب كرده بود لمس كرد...و در مقابل چشمان ناباور لرد سياه انگشتش روي دكمه حذف شناسه رفت و...

اينگونه لرد سياه قدرت خود را براي مدتي طولاني از دست داد.




Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
ساعت 3 نصفه شب - خانه ی گریمالد - اتاق سیریوس

سیریوس : خخخخررپففف...خخخخ...ررررر.پپپپپ..فففففف...
لیلی دستش را زیر چانه اش زده و به سیریوس که بر روی صندلی نگهبانیش ، در نزدیکی قفس خوابش برده بود خیره شد .
آهی کشید و به فکر فرو رفت :
چیکار کنم؟ حالا که دامبلدور اومده... فکر می کنم اون بتونه منو از دست اینا نجات بده ... ( توجه داشته باشید که آن روز ، روز اول ورود دامبل بود و ملت محفلی ، هنوز تفاوت های دامبل خاکستری مهربان قبلی را با این دامبل سفید بوقی کشف نکرده بودند ! )
اوه مرلینا... خودت کمکم کن...

صبح روز بعد - اتاق سیریوس :


صدای برخورد کارد و چنگال ها بر روی بشقاب های قدیمی و صحبت های ملت هیجانزده و قهقهه هایشان تمام فضا را پر کرده بود .
سیریوس در حالیکه نان برشته اش را گاز می زد گفت :
- حالا چرا داریم تو اتاق من صبحونه می خوریم؟ چرا نرفتیم آشپزخونه ؟
دقایقی سکوت اتاق را فرا گرفت ، هیچکس جوابی برای این سوال نداشت .
تنها صدایی که شنیده می شد ، صدای خرت و خرت نان برشته در زیر دندان های دامبلدور بود که همراه با ریتم موسیقی الکترونیک درون هدفونش ، انگشتان کشیده اش را تکان میداد .
دامبلدور لحظه ای مکث کرد :

ساعت 9 صبح – باز هم اتاق سیریوس :

با اینکه صبح بود اما با کشیده شدن پرده های بزرگ و ضخیم اتاق ، هیچ چیزی جز میله های درخشان قفس لیلی دیده نمی شد .
چیک...
نوری کم سو که از لامپ در حال نوسان روی سقف منتشر میشد ، چشمان لیلی را که به تاریکی عادت کرده بود ، می سوزاند .
صدای دامبلدور که تنها ریشش در منطقه ی دید بود و باقی چهره اش در سایه ی دیوار پنهان شده بود در اتاق پیچید :
نام : لیلی اوانز ، مادر هری پاتر ، همکار هری پاتر ، کمک دست هری پاتر در سایت هری پاتری هری پاتر .
جرم : مدیریت !
سن : نمی دونم .
دوباره جرم : مقاومت کردن در مقابل افشای اطلاعات دشمن .

لیلی با مظلومیت به ریش شبنمای دامبلدور که در تاریکی برق می زد خیره شد .
دامبلدور ادامه داد :
- لیلی اوانز ! امروز در زیر سایه چه اتفاقی افتاد؟
لیلی با خشانت جواب داد :
- نمی دونم . لاگین نکردم !
دامبلدور دوباره پرسید :
- چرا لاگین نکردی ؟
- چون تمام مدت توی این قفس بودم !
دامبلدور دست چروکیده و جزغاله و بی ریخت و سیاهش را متفکرانه به ریشش کشید و گفت :
- اگه همین الان بگم بچه ها برات لپ لپ مشنگی بیارن... لاگین می کنی و اطلاعات رو در اختیار ما میذاری ؟
لیلی شانه هایش را بی تفاوت بالا انداخت و گفت :
- اولا لپ لپ نه، لپ تاپ ! دوما نمیشه .
دامبلدور که سعی داشت خونسردی دامبلدورانه اش را حفظ کند و همچون مدیران مدرسه ی دور مشترانگ با خشانت وارد عمل نشود گفت :
- اممم... چرا؟
- چون ما جادوگریم و نباید از وسایل مشنگی استفاده کنیم ، علاوه بر اون ، توی یک رول ما نباید مثل دنیای مجازی رفتار کنیم ! باید منو از این قفس بیارید بیرون و ببریدم زیر سایه !
- اما...
- بله میدونم ، وقتی شما برید زیر سایه با چنین پیامی مواجه می شید ! :

لیلی با غرور منوی مدیریت درازی را از جیبش بیرون آورد و قسمت کوچکی از آن را تا کرده و رو به دامبل گرفت :

نقل قول:
شما اجازه ی ورود به این انجمن را ندارید ! اگر می خواهید داشته باشید ، اون دامبلدور پیر و خرفت را ول کنید و بیایید و مرگخوار شوید . با تقدیم کروشیو . لرد ولدمورت .


دامبلدور :

لیلی با لبخند ، قسمت دیگری از منوی طویل مدیریت را به دامبلدور نشان داد و گفت :
- و اگر من قصد وارد شدن به این انجمن رو داشته باشم :

نقل قول:
قدم رنجه فرمودید مامان جون ! قربونت برم مامانی که با مرگت باعث شدی من کله ام زخمی بشه فقط ، بعدشم ولدم رو نابود کنم ، مامانی ، خیلی دوستت دارم . با تقدیم دسترسی زوپس ، هری پاتر


دامبلدور دقایقی با این حالت به پیام زل زده و سپس فریاد زد :
- جیـــــــــغ ! سیریوس ! بیا لیلی رو بیار بیرون با هم برید خانه ی ریدل ببینید چه خبره !


ویرایش شده توسط جیمز هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۱ ۱۶:۰۶:۴۵


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۱۹ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ريش هاش سفيد،قيافه اي مهربان،لبخند هاي شيرين،آغوش باز و لباس آبي با ستاره هاي درخشان فقط و فقط متعلق به يه شخص بود..شخصي كه سالها پيش توسط دراكو مالفوي يه دانش آموز اسليتريني مرده بود..شخصي كه با مرگش تمام جامعه جادوگري توسط ولدمورت تسخير شد.تنها كسي كه ولدمورت ازش ميترسيد و قدرتي بيش از ولدمورت داشت!
حالا برگشته بود تا با قدرت بيشتر به كمك دوستان محفليش اون جامعه رو پس بگيره!

هاگوارتز حالا قدرت و قدر آلبوس رو درك ميكرد.از وقتي كاركاروف مدير مدرسه بوده همه ناراضي بودن و اينجاست كه همه فهميدن دامبلدور چه كار سختي ميكنه و اين نشان دهنده عظمت اوست!با وقار،با قيافه اي خوشحال و سر زنده تر از هميشه با قدم هاي سنگين به طرف محفلي ها اومد.

ريموس كه تا اون لحظه حتي توانايي درك اين موضوع رو نداشت چشمانش رو بست و دوباره باز كرد..اين كار رو چند بار تكرار كرد و وقتي مطمئن شد اين خود دامبلدوره كه دوباره برگشته به طرف ميزي رفت و بر رويش نشست.
تد ريموس كه هميشه خواب دامبلدور رو ميديد تا شايد روزي به پيش اونها بازگرده خوشحال تر از بقيه به نظر ميرسيد و توانايي كنترل خنده هاش رو نداشت.
ليلي روش رو به طرف ديگه برگرداند تا كسي اشك هاي شوقش رو نبيند.اشك هاي پيروزي و موفقيت!

اولين نفر لارتن بود كه جلو رفت و با آلبوس دست داد و بعد از اون همه نوبتي پيشش رفتن و با وي دست دادند.

بعد از اينكه دست دادن ها تموم شد..دامبلدور بر روي يكي از صندلي ها نشست و با حركت چوب دستي براي خودش نوشيدني ظاهر كرد و به سرعت اون رو سر كشيد.سرش رو بلند كرد و شروع به حرف زدن كرد.

-الستور كجاست!؟دلم براش تنگ شده..فكر كردم ميتونم اينجا پيداش كنم.
-آلبوس..الستور توسط يكي از مرگخواران كشته شد!اون ديگه تو جمع ما نيست!
-آه..خيلي حيف شد..جادوگر خيلي خوبي بود.براي تجديد خاطرش بهتره يه مراسم برگذار كنيم.
-حتما آلبوس.امروز تمام كار ها رو بررسي ميكنيم.
-خوبه..اين كيه تو قفس؟ليلي نيست؟چرا رفته تو قفس؟
-والا داستانش طولانيه..ولي موضوع اينه كه ايشون دسترسي مديريت دارن و ميتونن از اطلاعات مرگخوار ها بهره مند بشه و ما رو آگاه بكنه.
-خب اينكه خوبه..چرا تو قفس انداختينش؟
-آلبوس..موضوع اينه كه نميخواد با ما همكاري كنه.احساس مسووليت داره خانم مثلا !
-خب اينم خيلي خوبه..ساحره با شرافت به اين ميگن ديگه!
-آلبوس!؟يعني ما نيازي نداريم از اطلاعات اونا بهره مند بشيم؟اونا حمله بكنن ما نميتونيم خوب دفاع كنيم.
-اوه سيريوس..بذار من برم استراحت كنم و برگردم..در مورد ليلي حتما تصميم ميگيريم..فعلا خيلي خستم و مغزم اصلا كار نميكنه ولي در كل من فكر كنم به ما كمك ميتونه بكنه..بالاخره ليلي يكي از محفلي هاي اصيل ماست..حتما به ما كمك ميكنه!

دامبلدور بلند ميشه و به طرف يكي از اتاق هاي خانه گريمالد ميره و ليلي كه از ترس دندون هاش به هم ميخورد و سيريوس كه قيافه ي ترسناك تري به خودش گرفته بود رو تنها گذاشت.

-----------------------
من هر چي فكر كردم نتونستم يه سوژه اي وارد داستان كنم كه بشه با سوژه قبلي پيش برد داستان رو..اگر شما چيزي پيدا كرديد حتما اين كار رو بكنيد.چون به شدت سوژه در حال اتمام يافتن هست.
اميدوارم پست بعدي رو خود ليلي ادامه بده كه سوژه رو شروع كرده!




Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
قفس پیچ و تاب وحشتناکی خورد ( به علت نشونه گیری غلط سیریوس ) و به همراهش موهای لیلی سیخ شد!( چون طلسم جریانی مثل برق ایجاد کرده بود که از طریق میله هایی که لیلی محکم بهشون چنگ انداخته بود به موهاش منتقل شد!)

ملت محفلی:
لیلی:
سیریوس:

این وسط فقط تدی بود که نخندید! در حالی که ژست روشنفکرانه اش که تنها به مسن بودنش مربوط میشد رو حفظ کرده بود رو به سیریوس کرد و گفت:
- این مسخره بازیا چیه؟ حقوق بشر رو زیر پا گذاشتی، دروغ 13 هم که نیست... جریانو تعریف کن بینم!
- شما فعلا" روی اون صندلی بشین، واسه درد مفاصلت خوب نیست
-

سیریوس در حالی که نیشش باز بود، رفت کنار قفس ایستاد و با دست راست به لیلی اشاره کرد و گفت:
- این خانم جاسوسه، مرگخوار شده!

ملت:

ریموس دور قفس زد و بعد با احتیاط روبروی قفس ایستاد و به لیلی گفت:

- دست چپت رو نشون بده!

لیلی با بی میلی آستینش رو بالا زد و دست کاملا" سالمش رو نشون داد.

- سیریوس من بعدا" به حساب تو میرسم!
- هنوز داغدارش نکردن ریموس... بهر حال من شواهد زیادی دارم که نشون میده لیلی زیر سایه شوم قرار داره!

اشک در چشمان هرمیون حلقه زد:

- واقعا"؟ لیلی بگو که حقیقت نداره!
- من فقط گفتم به خاطر مدیریت به جلسات خصوصی مرگخوارا دسترسی دارم!

سیریوس دستاشو بهم زد و گفت:
- و باید به عنوان یک سفید اصیل، وفاداریتو ثابت کنی؟
- عمرا"!

- پس همونجا میمونی تا آدم شی!

صدا از سمت در ورودی میومد، پیرمردی با ریش و موی سپید در چارچوب ایستاده بود و انگشتان درازش را به کمر زده بود...آیا آنها درست میدیدند؟ آیا بالاخره درهای رحمت به روی محفل باز شده بود؟ آیا بعد از افتتاح انجمن خصوصی، در سال جدید دومین اتفاق بزرگ برای آنها در حال وقوع بود؟ آیا بعد از مدتها انتظار آلبوس دامبلدور به جمع محفل بازگشته بود؟

----

انشالا که پست بعدی توسط خود آلبوس نوشته میشه

همانا ممنون كه منتظر من مونديد كه برگردم..اوه تد تو چقدر بزرگ شدي..از مادر پيرت چه خبر؟ !من هم در دوري شما دوران بدي رو گذروندم ولي حالا كه پيش شمام..بهتره گذشته ها رو فراموش كنيم! .
شما 8 امتياز(از 10)ميگيري و اميدوارم هميشه موفق باشي!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۲۱:۱۷:۱۸

تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۷

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
به اتاق سیریوس نزدیک شد. سکوت در هوا موج می زد!

تق تق تق!

-بیا تو!

رون ویزلی به آرامی در را باز کرد و وارد شد و با تعجب به اعضای محفل نگاه کرد! چون با سکوتی که در فضای فضاسازی پست موج می زد، انتظار دیدن این همه آدم را در اتاق نداشت!

سیریوس که با یک لبخند ملیح روی صندلی اش، کنار یک شیئ عجیب پارچه کشیده شده، نشسته بود، با حرکت دست به او اشاره کرد که بنشیند.

-خب! دوستان محفلی من! حالا که همگی اومدین، می خوام بهتون نشون بدم که من چقد حرفه ای هستم و چقد کماندو هستم و چقد کلاً خوبم!

لوپین نگاهی به تمام نقاط اتاق انداخت و گفت:
-اهم! ولی فک کنم لیلی هنوز نیومده ها!

-نمی خواد نگران اون باشی! میاد! ........ زیر این پارچه یکی از مهمترین و بزرگترین و خفن ترین و خوفناکترین مرگخوارا زندانی شده! یعنی فک کنم دست راست ولدی باشه! شایدم دست چپش!

هرمیون که سعی داشت مثل همیشه خودش را باهوش و بچه مثبت کلاس جلوه دهد، با تعجب گفت:
-شوخی می کنی سیریوس! یعنی تو بلاتریکس رو گرفتی؟

-نچ!
-ایگور؟
-نچ!
-دالاهوفو گرفتی پس! آفرین سیریوس! ما بهت افتخار می کنیم!
-بازم نچ!
-
-خب می دونین! بهتره پرده رو بکشم تا خودتون ببینیدش!

و بعد سیریوس در حالی ژستش نشانگر این بود که از می خواهد از خود ولدی پرده برداری کند، پرده را کشید!

-
-
-
-
-

سیریوس:

لیلی که وسط قفس نشسته بود و دستش را زیر چانه اش زده بود، گفت:
- الان همه تونو می خورم! موهاهاهاهاها! .....

لارتن که با لبخند به اطراف نگاه می کرد، گفت:
-چتونه؟ چرا انقد تعجب کردین باب! دروغ سیزدهه دیگه لابد! پاشین! همتون نوشیدنی مهمون منین به خرج سیریش!

سیریوس که هنوز ژست پیروزمندانه اش را حفظ کرده بود، گفت:
-آره! دروغ سیزدهه!

بعد چوبدستی اش را به طرف قفس گرفت!

کریشیو!

-
-
-
-
-

هممم..برادر لارتن عزيز..بسي ما را خوشحال كرديد كه در اينجا پستي زديد و اين باعث خشنودي ماست كه جادوگري همانند شما هنوز در خدمت محفل است.رول جالبي بود.
شما 7 امتياز(از 10)ميگيري..موفق باشيد!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۳ ۱۶:۲۵:۰۷
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۳ ۱۶:۳۱:۳۲
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۳ ۱۶:۳۳:۳۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۲۱:۱۲:۳۶

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷

امیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۱ جمعه ۳ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۹:۴۴ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
از بارو \\\"
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
گرون تموم بشه ... پولشو میدم .... مشکلی نیست . این جملاتی بود که در اوج عصبانیت از دهان سیریوس خارج می شد .

سیریوس چند بار در طول اتاق هی رفت و اومد ، بعد رفت جلوی قفس نشست و یک مقدار از اون گندم ها پاشید تو صورت لیلی و گفت : لیلی بوقی ! ماموریت رو میگی یا به بچه های محفل بگم بیان این جا ازت حرف بکشن .
لیلی : هــــــــــــا : .. .. اه....اه....نمی گم ....

سیریوس که دیگه داشت از خاک خوردن تاپیک به مدت یک ماه و هشت روز می بوقید به سمت میزش رفت ویک کاغذ پوستی رو از کشوی میزش در آورد و شروع به نوشتن کرد :

اهم....اهم....
من از تمامی اعضای محفل می خوام که هر چه سریع تر خودشون رو به محفل برسونن .

سیریوس چند لحظه ای در فکر فرو رفت و بعد شروع به پاک کردن نامه کرد .بعد نگاهی به لیلی کرد و برای بار هزارم گفت : می گی یا نه ؟
لی لی : :no:

سیریوس به زور لبخند زد و گفت : باشه ، باشه، اشکالی نداره ، پس گوش کن !

سیریوس قلم رو خیس کرد و به نوشتن ادامه داد :
من از تمامی اعضای محفل می خوام که هر چه سریع تر خودشون رو به محفل برسونن چون من تونستم یک مرگ خوار رو دست گیر کنم ، هر چه زود تر بیاین تا ازش باز جویی کنیم .

سپس نامه را به پای جغد قهوه ای رنگی بست و ...

لیلی : هـــــــــا .... ....مرگ خوار .... من.....
- سیریوس من کی مرگ خوار شدم ؟

سیریوس فقط لبخندی زد و گفت : به نظر من هر کی به زیر سایه علامت شوم دست رسی داشته باشه مرگ خواره ! همین !


یعنی چه بلایی بر سر لیلی می آید ...

-----------
ناظران گرامی اگر پست های این تاپیک نقد میشه ، لطفا بنقدید و امتیاز بدین

نقد شد.
شما 6 امتياز(از 10)ميگيري!موفق باشي و منتظر پست هاي بعديت خواهم بود.


ویرایش شده توسط رون ویزلـی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۹ ۲۱:۱۰:۱۵
ویرایش شده توسط رون ویزلـی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۹ ۲۱:۱۲:۴۳
ویرایش شده توسط رون ویزلـی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۹ ۲۱:۱۵:۴۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۲۱:۰۸:۳۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۲۱:۱۰:۳۴

من همون روبیوس هاگریدم !!!
عضو اوباش هاگزمید


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
سوژه ی جدید
چون که مأموریت مرگخوارا تموم شده و یک ماهو 8 روزه تاپیک خوابیده


خانه ی شماره ی 12، طبقه ی فوقانی(!) اتاق سیریوس

-بیه بیه بیه.... بیه بیه بیه... می دونی چند وقته تخم نذاشتی؟ خب خوب غذا نمی خوری دیگه ... بیه بیه... بخور گوگولیه من بخور

سیریوس پشت میز ریاستش نشسته بود و با عشق و علاقه مشت های دانه و گندم برشته را در قفس باک بیک می پاشید. در همین موقع صدای ضربات در به گوش رسید:

- تق تق تق

- بیا تو!... تویی لیلی؟ معلوم هست این چند وقته کدوم گوری بودی؟

لیلی در حالیکه ردای مسافرتی اش را بیرون می آورد با تعجب به سیریوس و قفس باک بیک نگاه کرد:

-داری چیکار می کنی؟

- دارم به باک بیک غذا می دم. چند وقتیه تخم نذاشته... تو این فکرم اگه همینجوری کم کاری کرد سرشو ببرم ما عضو منفعل و بی مصرف توی محفل نمی خوایم

-مگه مرغه که تخم بذاره سیریوس!؟ این هیپوگریفه! گوشت می خوره نه دونه! تازه فکر کنم مدیر هم باشه... این رفتارت اصلاً درست نیست! از طرفی مگه باک بیک نر نبود؟!!

سیریوس بی توجه به حرف های لیلی یک مشت دیگر گندم برشته در صورت باک بیک پاشید و گفت:« این فضولیا به تو نیومده! حالا زود بگو ببینم چیکار داشتی؟ همونطور که می بینی من اینجا کارای مهمتری دارم!»

لیلی به چهره ی لاغر و غمگین هیپوگریف نگاهی انداخت و با ناراحتی پشت به او روی یکی از صندلی های کنار میز سیریوس نشست:

-خب... بهتره برم سر اصل مطلب.... همونطور که می دونی من مدیر شدم.... و الان اومدم اینجا تا بگم... استعفامو از محفل قبول کنی و انجمن خصوصی محفلو از گروهام برداری

سیریوس نیشش را باز کرد و گفت:« نه که تا حالا خیلی فعال بودی! حالا چی شده؟ حقوق مدیریت چرب و چیلی تره شیطون؟ بعدشم تا اونجایی که من خبر دارم مدیرا به همه ی انجمنای خصوصی دسترسی دارن پس مثل آدم بگو این قرتی بازیا واسه چیه! »

لیلی آهی کشید و گفت:« مشکل همینه... مدیرا به همه ی انجمنای خصوصی دسترسی دارن... من دیگه نمی تونم عضو محفل باشم چون به انجمن مرگخوارا هم دسترسی دارم و اگه عضو محفل باشم ممکنه ولدی و مرگخوارا فکر کنن دارم جاسوسیشونو می کنم»

سیریوس مثل برق گرفته ها از جا پرید: « چرا به فکر خودم نرسید! تو... تو واقعاً به زیر سایه علامت شوم دسترسی داری؟! »

لیلی:

سیریوس با خوشحالی دستهایش را به هم کوبیدو گفت: « عالیه عالیه!... می دونی من همیشه به وجود عضو فعالی مثل تو توی محفل افتخار می کردم لیلی... خب...حالا بگو ببینم گوگولی نقشه ی بعدی ولدی کچل چیه؟... بیا بیا از این گندم برشته ها بخور...»

لیلی که خودش را عقب می کشید با وحشت و تردید به سیریوس نگاه کرد و پرسید: «منظورت چیه سیریوس؟»

-منظورم اینه که تو همیشه یه محفلی وفادار بودی... حالا زود باش بگو تو اون انجمن کوفتی مرگخوارا چه خبره؟!

- حتی فکر شم نکن

-واقعاً؟ خب... در واقع نمی خواستم کار به اینجا بکشه... ولی اینجور که پیداست باید جور دیگه ای با تو صحبت کرد...

--------------------------------

نیم ساعت بعد لیلی روی یک صندلی در قفس باک بیک بسته شده بود و صدای قارقارهای هیپوگریف که از این آزادی در پوست خود نمی گنجید فضای خانه ی شماره 12 را به لرزه در آورده بود.

سیریوس با لبخندی شیطانی به قفس نزدیک شد و به لیلی که با عصبانیت مشغول جیغ و داد بود نگاه کرد:

-جات راحته؟

- تو نمی تونی همچین کاری بکنی سیریوس! تو عقلتو از دست دادی! اگه مدیرای دیگه بفهمن محفل رو روی سرت خراب می کنن! برات گرون تموم می شه سیریوس....

همانا آفرين به تو مدير فعال كه به فكر محفل هم هستي..محفل به شما افتخار ميكند.10 امتياز به خاطر سوژه و 8 امتياز هم به خاطر رولت ميگيري!آفرين به تو دختر خوب كه هر روز به امتياز هات اضافه ميكني.
10+8=18 امتياز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۱۷ ۲۰:۴۹:۲۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.