هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۷:۰۹ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۸

بتی  بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۹ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۴:۳۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از بین سؤالام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
لرد سیاه :بلا ،نارسیسا ،مورفین برین اون ها را خوب شکنجه کنید و بندازیدشون بیرون.

بلا:ولی ارباب اگر ما ...

_کروشیو بلای بوقی مگر حرف ارباب اما یا اگر داره! رودولف تو به جای بلا می ری زود باشید.

بعد از چند دقیقه که چندین نور قرمز و سبز رد و بدل می گردد، نارسیسا و رودولف واردقسمت پشتی که ارباب درش نشسته می شوند.

نارسیسا :تمامشون رو خلاص کردیم.ولی...

لردسیاه درحالی که نجینی را ناز می کرد در حالی که مار شکمش بر آمده شده بود (نکته ای از سوژه ی قبلی تفرقه ی بین دو جبه ی سیاه و سفید.)می گوید:کروشیو نارسیسای بوقی ،دستور باید به طور کامل انجام شود ولی، اگر و اما ندارد.مورفین کجاست ؟

رودولف سریع گفت :ارباب نارسیسا می خواست بگه مورفین برای این که مواد بهش نرسیده الان بی حال در سالن اصلی ست.

_منتظر چی هستی برو بهش برس.بلا برو اعضای به درد بخورشون را برای نجنی بیار و از شربقیه آشغالاشون یک جوری خلاص شو.نارسیسا تو هم برو ریخت و پاش ها و خرابی ها رو بهشون برس.

نجینی :فسوس سسسیس سسسش فیس سفس سس. (من خودم می تونم شکار کنم می دونی که گوشت مرده که درد نمی کشه رو دوست ندارم.)

_فیسسسس فوسسوس فیس.(الان ممکن هست بهت فشار بیاد.)

در همین موقع بلا وسط اتاق ظاهر می شود.و خیلی سریع می گوید:ارباب به دادمون برسید. یکی از این پردی ها رو مورفیس فکر کرده کشته ولی نکشته و خودش از خال رفته والان ما هفتا جسد داریم.و همون طور که اول هم می خواستم بهتون بگم اونا الان جدیدا نیرو زیاد جمع کرده اند و اگر بفهمند...هق هق هق

_چند نفر؟

_این طوری که من فهمیدم ده برابر تعداد ما که شامل پیمان با غول های غار نشین هم میشه اونا می خواستن با ما هم پیمان ببندن که...هق هق هق

لرد و نجینی:
...


این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.

فعلا بای


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۸:۱۸ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
بلا : مای لرد به نظرتون بهتر نیست برم به بهونه یه چیزی ببینم چی میگن ؟
لرد : چرا خوبه اوکی برو...

بلا با گامهایی بلند از پشت پیشخوان آشپزخانه بیرون میاد و به سمت میز 8نفره مشکوک میره.

- اهم اهم ببخشید چیزی میل دارین؟
- نه!!

- سالاد ماست نوشابه سیب زمینی؟از سوپای کافه محفل هم داریم

- نه!!
بلا که به شدت خیط شده بود آرام برگشت به سمت پیشخوان اما در این لحظه بود که جمله ای که نسبتا با صدای بلند ادا شده بود شنید.

الان وقتشه ما باید از قدرت مرگخوارا استفاده کنیم علیه محفل.ما محفلو میخوایم مهم نیست از چه راهی پس درود بر پردی ها!

بلا که به شدت تعجب کرده بود بدو رفت پشت پیش خوان و گفت : ارباب فهمیدم اونا پردی ها هستن.
ملت :

لرد : مطمئنی؟
- بله خودم شنیدم.

لرد : خوبه میتونیم بفرستیموشن محفل رو بی غل و غش واسمون بگیرن.

بلا : ارباب اونا هم دقیقا همین نقشه رو واسه ما دارن
لرد : بی خود کردن همینه که من میگم کروشیو بلای پر رو...

رودولف : مای لرد به نظرم بیا بریم جیگرشونو بخوریم با هم رفیق شیم به اتفاق بریم محفلو بگیریم اینکه خیلی بهتره.

لرد : هوووووووم باید بفکرم،اگه از پشت بهمون خنجر بزنن چی؟ ازین پردی ها بعید نیست...
لرد همینطور که در افکارش فرو رفته بود ناگهان با صدای مورفین از خواب پرید.
- دایی ژون بیا ببیبین دارن همه شندلیارو میریژن تو خیابون.

(در اینجا یدونه ازین آهنگای قدیمی که واسه فیلمای فارسی میزاشتن پخش میشه)

لرد و مرگخوارا به سمت فضای اصلی کافه رفتن و دیدن که پردی ها دارن همه محتویات رو یا داغون میکنن یا میریزن تو کوچه.
لرد : بکس زود از منافع سفیدـ سیاهمون حفاظت کنین بدویین



-------------------------
لرد جونیور ساری اگه محتواش یه خورده سیاسی شد.


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مرگخواران بطرز عجیبی سرگرم سوت زدن شدند.
لرد سیاه با حالت تهدید آمیزی به چشمان تک تک مرگخواران خیره شد.
-گفتم...کی...اول...داوطلبه؟مفهوم شد؟

دالاهوف گوشی موبایل مشنگیش را برداشت و سعی کرد با جدی ترین حالت ممکن به صفحه خالی آن خیره شود.مونتگومری سرگرم سفت کردن پیچ و مهره های بیل جدیدش شد.
نگاه لرد سیاه روی نارسیسا متوقف شد.
-تو!بیا جلوتر.

نارسیسا با وحشت نگاهی به همسرش انداخت.لوسیوس سری تکان داد.نارسیسا به آرامی از جا بلند شد و بطرف لرد رفت.لرد سیاه جامی پر از معجون عجیب بطرف نارسیسا گرفت.نارسیسا با تردید جام را بطرف دهانش برد و جرعه ای نوشید.
لرد سیاه بی صبرانه منتظر تغییر بود.
-خوب...الان احساس نمیکنی محجبه شدی؟

نارسیسا دستش را جلوی دهانش گرفت و بطرف دستشویی دوید.لرد سیاه با عصبانیت جسد روی میز را تکان داد.
-هی،پاشو...تو الان باید نارسیسا بشی.
جسد تکان نخورد.

لوسیوس به سختی لبخندش را پنهان کرد.
ارباب...ظاهرا معجونتون دیگه کار نمیکنه.

کافه محفل ققنوس:

تام ریدل پدر نگاه مشکوکانه ای به کاسه سوپ انداخت.چشمان مشتاق تدی و جیمز و آبرفورث باعث شد به سختی یک قاشق از سوپ را ببلعد.
-این دیگه چیه؟میخوایین منو به کشتن بدین؟شما چطور جرات میکنین؟چنین غذایی برای مامور مخفی وزارت سحر و جادو؟اصلا من اینجا چیکار میکنم؟من رفته بودم کافه ساه برای کنترل کیفیت...بعد...بعد چی شد؟آهان...از دریچه آشپزخونه چشمم افتاد به اس...اس...اسمشو نبر و بیهوش شدم.زود اعتراف کنین.کی منو آورد اینجا و شما چه رابطه ای با اسمشو نبر دارین؟اصلا این سوپ چرا اینجوریه؟آشپزشو بفرستین اینجا ببینم...

پایان سوژه.
-------------------------------------------------------------
سوژه جدید:


مورگانا شعله گاز را کم کرد و و نگاهی به میز شماره پنج انداخت.
-باز طبق معمول هشت نفر...روی همون میز...

بلاتریکس وسیله سیم پیچی شده ای را روی میز انداخت و روی صندلی نشست.
-فایده ای نداره.محفل یاب رو همه جا کار گذاشتم.اونا محفلی نیستن.دارم دیوونه میشم.بازم هشت تا قهوه سفارش دادن و هیچکدومم بهش لب نزدن.الان درست بیست دقیقه اس که اینجا نشستن.درست پنج دقیقه دیگه پا میشن و میرن و فردا دوباره...

نارسیسا بستنی بزرگی را در سینی گذاشت.
-شاید واقعا خطری ندارن.شاید اصلا بهتر باشه کنجکاوی نکنیم.

بلا با عصبانیت مشتش را روی میز کوبید.
-رفتارشون مشکوکه.هر روز سر همین ساعت میان جلسه تشکیل میدن...چرا اینجا؟چرا نصفه شب؟چرا مخفیانه؟باید سر از کارشون در بیارم.




کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
تدی:

مالی در حالیکه پشت جیمز و تدی روی صندلی نشسته بود و مشغول سبزی خرد کردن روی میز کوچک مقابلش بود با برهنه به میان بحث پرید:

- بازرس کجا بود جیمز؟! وزارت بدون اطلاع که بازرس نمی فرسته ؟! قبلش میگه !

مالی به همراه تد و جیمز از پشت پنجره درب آشپزخانه به درون کافه می نگریستند. جیمز دائما به بالا می پرید تا صحنه را نظاره کند، اما قدش کوتاه بود. در آغوش مالی جای گرفت و نظاره گر شد. بازرس در حالیکه که اشک می ریخت در حال نوشتن مطالبی درون دفترچه ی سیاه رنگی بود.

جیمز:

مالی مشتش را درون دهان جیمز فرو کرد و صدای جیغ خفه شد. بازرس به پنجره درب آشپزخانه خیره شد. هر سه از پشت پنجره کنار آمدند. جیمز در حالیکه دست مالی را گاز می گرفت، موفق به رهایی شد، و تکه ی آخر جیغش را کشید و به سمت مالی زبون درازی کرد و به سمت عموو دامبل که مشغول پختن گوشت ققنوس خاکستر شده بود، دوید.(ققنوس خاکستر شده چیه که گوشت داشته باشه !) وحشت در چهره ی تدی و مالی نمایان بود.

جیمز: عمووو آبر، تو یه سوپ درست کن ! عموو آلبوس ! عموو آلبوس ! بازرس وزارت ! می خوان کافه رو ببندن !

دامبل در حالیکه ققنوس را به همراه گوجه لای نون می کشید، با لذت آنرا درون یه بشقاب ترک خورده انداخت. سپس به سمت جیمز برگشت و سیلی محکمی به گوشش نواخت. جیمز در حالیکه اشک درون چشمانش حدقه زد، با خشم ریش دامبل را کشید و لای چرخ گوشت کرد. با خنده ای موذیانه دکمه چرخ گوشت را فشار داد. ووووووووژژژژژژژ !

ریش های دامبل به سمت جلو حرکت می کردند و به مانند گوشت چرخ شده و کرم های دندون ولدی کچل درون سطلی می ریختند. آبرفورث در حالیکه به شدت مشغول آماده کردن سوپ گوشت چرخ کرده برای بازرس بود، چشمم به سطل بود، با شادمانی محتویات سفید درون سطل را درون سوپ خالی کرد با بیل مشغول هم زدن شد. شادمانه گفت:

- جیمزی ! عمووویی ! زیادی آرد ریختی رو گوشت هااا ! خیلی سیفید میفید شده !

تدی و مالی با عجله سمت جیمز و دامبل دویدند. تدی جیمز را از روی دستگاه چرخ گوشت پایین کشید و به سمت یخچال می برد که، جیمز تدی را با جیغ بنفش عقب راند. جیمز اکنون با دندانش کمربند شلوار لی دامبل را محکم گاز می گرفت. تدی همچنان مشعول کندن و کشیدن جیمز از شلوار دامبل بود. مالی روی سر دامبل ایستاده بود و با قیچی ریش دامبل را می برید که اکنون به مرحله فک دامبل رسیده بود و می رفت که دامبل هم چرخ شود !

مالی: به خیر گذشت آلبوس ! هووو !

تدی که دست از جیمز کشیده بود، سریعا صندلی را پشت آلبوس قرار داد. جیمز همچنان از شلوار دامبل آویزون بود، در حین نشستن دامبل نیز در کنار دامبل جای گرفت و به جویدن کمربند ادامه میداد. تدی شروع به صحبت کرد:

- راست می گفت جیمز ! بازرسه ! الانم داشت با گریه یه چیزایی تو دفتر سیاه می نوشت ! به گمونم از دست جیغ های جیمز به گریه اومده ! یه سوپ هم سفارش داده ! آبر داره آماده میکنه !

جیغ کوتاهی از میان دهان جیمز شنیده شد. دامبل در حالیکه دنبال ریش های صورتش می گشت تا بر آن دست بکشد، با تاسف سرش را پایین انداخت و دستی بر موهای سر مالی ویزلی کشید که سریعا دسش را عقب کشید. قاشق داغ مالی ویزلی درون دستش فرو شده بود و جیز جیز می کرد. دامبل بلاخره لب گشود:

- سوپ چی میخواد ؟! آبر چی داری درست میکنی ؟!

صدای آبر از درون فِر شنیده می شد که طنین می انداخت:

- سوپ گوشت چرخ( ریش چرخ کرده) کرده رو آماده کردم ! فقط آردش زیاد بود! سفید شد.ببرینش دارم مرغ سیاه پوست می پزم الان !


در کافه تفریحات سیاه


لرد سیاه پشت میزی نشسته بود و پیام امروز می خواند. بلیز به وسیله واکس (Shoeblack) سر عریان لرد سیاه را برق می انداخت. درب آشپزخانه گشوده شد و بلاتریکس به همراه سایر مرگخواران بیرون آمدند. آنی مونی که آخر سر از همه بیرون آمد، دیگ بزرگی را روی سرش حمل می کرد که بخار سبز از آن بیرون می آمد. مرگخواران پیرامون میز لرد سیاه حلقه زدند. آنی مونی دیگ را روی میز در مقابل اربابش قرار داد و عقب رفت.

لرد سیاه: عالیه ! خب تستش می کنیم...مورفین ! برو از تو فریزر یه جسد بیار !

ثانیه ای بعد، مورفین از آشپزخانه بازگشت و جسد یخ زده ی زنی را روی میز در کنار دیگ معجون تناسخ پرتاب کرد. لرد سیاه با عصبانیت سر مورفین داد کشید و گفت:

- معتاد بی ناموس ! رفتی زن آوردی ؟! حداقل با حجابشو بیار ! این چیه دیگه ؟! این چیه الان بلاک میشیم!

مورفین سریعا چادر سیاهی به دور پیکر زن کشید. لبخند موذیانه لرد باری دیگر روی لب هایش جان گرفت. سپس رو به یارانش کرد و برایشان دست زد. مرگخواران متعجب به یکدیگر خیره مانده بودند. بلاخره لرد دهان باز نمود:

- خب کی داوطلب میشه اول بمیره ؟! سخت نیستا ! زودی زنده میشین ! روح تون میره تو این خانم چادری و با حجاب ! خب کی اول داوطلبه !


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۰ ۱۳:۱۹:۴۲

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
مرگ خواران همچنان با حالت های بهت زده خیره به لرد مانده بودن .

لرد : مگه با شما ها نبودم سریعتر اماده شید ، هوی مورفین اون درو ببند و نذار کسی بیاد تو ،نارسیسا ، بلا و مورگانا شما ها با من بیاید اشپز خانه و تو ردولف برو به اون مشنگ ساحره منحرف کن کمک کن از زمین بلند شه و یکم به سرو وضعش برس به عنوان ناظر بفرستش کافه محفل !

ملت :

لرد که داشت کم کم اعصابش بهم می ریخت کرشیوی حواله ردولف کرد و گفت : دِ زود باشید !

ملت مرگ خوار که تازه متوجه صحبتهای تاریک بخش لرد شده بودن سریع به دستورهای لرد جامعه عمل پوشاندن !

ردولف : دِ پاشو مشنگ ساحره منحرف کن ، شانس اوردی لرد از این اختراع جدیدش کیفور بود والا الان تو دوباره سرگردون بودی !


کافه محفل ققنوس

صدای جیغ جیمز از ده فرسخی کافه شنیده می شد !

تام رایدل پدر در بدن ناظر وزارت خانه وارد کافه شد و اروم در یک صندلی نزدیک اشپز خانه نشست.

تدی : جیمز جون من کمتر جیغ بزن همه مشتری ها رو فراری دادی !
جیمز : پس اون کی اونجا نیشسته ؟ ها زودباش بگو دیگه ، همش به من می گی مشتری ها رو فراری دادی .

تدی در حالی که داشت منوغذاهای کافه رو به زور در دست جیمز جا می داد گفت : اروم فقط کمی ارومتر !
جیمز:
تدی :

جیمز به سوی مهمان جدید رفت و منو غذاها را به سوی گرفت و گفت : چی سفارش می دید ؟
ناظر : یه سوپ لطفا .

جیمز در حالی که چشمانش به یک کارت در جیب ناظر دوخته شده بود اروم به سوی اشپز خانه حرکت کرد.

اشپز خانه

جیمز :
تدی : مگه ما قرار نذاشتیم وقتی اینجا مشتری هست تو جیغ نکشی ؟
جیمز : اخه اون مشتری نیست اون ناظر کیفی وزارت خانه است ، فکر کنم اومد کافه رو ببنده
تدی :


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
همین اوضا احوال بود که یه دفعه همه نگاهشون متوجه لرد شد که سخت رفته بود تو فکر...

بلیز : ارباب جون،جونیور، اربابر خوشگلم؟

اما ولدی چنان غرق در افکار بوز که جواب نداد.

نارسیسا : نمیشه بزار یه باز بزنیم بیدار شه


BUZZ!!!

لرد : چیه؟ چی شده؟ هاااااااااا؟

بلا : مای لرد ما الان اینجا 20 مین منتظریم شما دو کلمه بحرفی!

بلا بلافاصله پس از تموم شدن جملش رفت و پشت نارسیسا قایم شد.

لرد : هوووووم این معجون جدید اسمش چی بود؟

بلیز : تناسخ ارباب جون بزار کمی توضیح بدم...

لرد : نمیخواد خودم بلدم

اما همه حضار میدانستند حرف لرد بدون شک برای جلوگیری از پرحرفی بلیز بود.

ایوان : خوب ارباب حالا که چی؟ همون اسمو فقط میخواستین؟


لرد : هوووووووووووووووووم نــــــــــــــــــــــــــه یو هاهاهاهاهاهاهاها

لرد انتظار داشت قیافش خیلی ترسناک بشه و همه بترسن اما هیشکی از جاش تکون نخورد.

لرد : ئه نترسیدین؟:o-:

ملت :

لرد : ئـــــــــــه خوب بترسین دیگه نامردا

ملت که علاقه وافری داشتن به لرد در کسری از ثانیه لبیک گفتن و هر کی رفت یه گوشه یی قایم شد.


لرد : :devil:

بابای لرد : پسرم این کارا چیه باید روحیات مسالمت آمیز...

لرد : تو خفه بینم... این معجون جدیده خیلی خوب چیزیه از هورکراکسم بهتره ایـــــــــــــــــــــــــــــول ایول

ملت خفن از رفتار لرد تعجب کرده بودن که لرد دوباره ادامه داد : من به مقدار لازم از این معجون میخوام زود باشین همه به سمت آشپز خونه ، کافه هم تا اطلاع ثانوی تعطیله


بلا : آخه مای لرد واسه چیتونه این همه؟ اگه واسه خنک بنوشید و ایناست به خدا پپسی بهتره ها


لرد : نخیر، اینا واسه سیفید کشونه! با این معجون میتونیم سیفید کشون را بندازیم خودمونم اگه مردیم زودی دوباره زنده میشیم تازه تو یه بدن دیگه

لرد که لپاش گل انداخته بود ادامه داد : واااااااااااییییییییییی فکر کن من تو بدن یه آدم مودار یعنی میشه؟

ایوان : ارباب با این باباتون چی کنیم؟


لرد : اون در حال حاضر بازرس ادارست .اسه نفوذ مهره خوبیه میفرستیمش توی کافه سیفیدا:devil::devil:


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۱۶:۳۲:۵۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۱۶:۳۴:۲۱
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۱۶:۴۱:۱۱

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲:۱۸ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
لرد با قدمهای سریع بطرف مامور که روی زمین افتاده بود رفت. مامور با رنگی به سفیدی گچ روی زمین پخش شده بود و همچنان می لرزید. تره ور به طرف دستگاه موصاف کن سوروس رفت و روی آن نشست:
- یعنی حالا راس راسی مرده؟ قورررررررررررررررررررر!

نارسیسا به تره ور چپ چپ نگاه کرد ولی چیزی نگفت. دفترچۀ مامور را برداشت و به داخل آن نگاهی انداخت:
- امیدوارم راس راسی مرده باشه! ببینین چی نوشته توش!!!

همه با کنجکاوی سرشان را در دفترچه فرو بردند. به جز صفحۀ آخر که توصیف نامطبوعی از کافۀ تفریحات را درخود داشت، سایر صفحات به شرح انواع لباس ها و مایوهای زنانه در سایزها و رنگ ها و مدل های گوناگون پرداخته بود. لرد سیاه با بی توجهی نسبت به خنده های ریز و نخودی مرگخواران، نگاهی به مامور انداخت:
- گمون نکنم اونقدر خوش شانس باشیم که معجون مرگ رو پیدا کرده باشیم، ولی گمونم با دروغایی که توی دفترچۀ خودش نوشته، روح سیاهشو نشون داده. شاید بکنمش دست راست خودم!

سایرین که از دست راست بودن بلیز خبر داشتند، خودشان را به نشنیدن زدند ولی تره ور زبانش را درآورد و جملۀ لرد سیاه را در هوا قاپید:
- فکر خوبیه ارباب! منم میرم بلیزو تا سرای سالمندان مرگخواران مشایعت م یکنم.

سوروس از نزدیک مرد را معاینه کرد:
- داره نفس می کشه. پس نمرده. نفس هاشم داره منظم میشه. پس مردنی نیست!

بلاتریکس با خشم سوروس را کناری زد:
- این چه طرز معاینه کردنه؟ من الان درستش می کنم. کروشیو!

مرد چاق بر اثر کروشیوی بلا یک متر به هوا پرتاب شد و دوباره به زمین افتاد. چشمانش لرزید و کم کم آنها را گشود. کمی بعد به لرد سیاه نگاهی انداخت:
- پسرم! اوه پسرم! من چرا تا حالا نفهمیده بودم که چقدر تو و مادرتو دوست دارم؟ من نباید بهش اونقدر ظلم می کردم. من پشیمونم! می خوام جبران کنم!

همه با تعجب به مرد، و سپس به لرد سیاه نگاه کردند. مورفین با تردید گفت:
- یعنی تو کی هشتی که به خواهرژادۀ من میگی پشرم؟

مرد از جا پرید و مورفین را محکم در آغوش کشید:
- مورفین گانت! برادرزن نازنین و مهربون و دوست داشتنی من! چطور منو نمی شناسی؟ من تام ریدل هستم! شوهر مروپ خوشگله!

فک ملت پایین افتاده بود. لرد سیاه با آشفتگی فریاد زد:
- این دروغه! من خودم وقتی هیفده سالم بود کشتمت! به چه جراتی دوباره زنده شدی؟

مرد با مهربانی به لرد سیاه نگریست:
- می دونم پسرم. تو واقعا کار خیلی خوبی کردی. من مطمئنا حقم بود که به سزای ظلمی که در حق مروپ جونم کرده بودم، برسم. الانم برگشتم پیش تو! می خوام اشتباهاتمو جبران کنم.

نارسیسا در گوش خواهرش زمزمه کرد:
- یعنی تصادفا مای لرد معجون تناسخ رو ساختن؟

- معجون تناسخ؟
بلیز درحالی که از در کافه وارد می شد، این جمله را پراند و ادامه داد:
- یعنی کدوم ابلهی ممکنه به تناسخ اعتقاد داشته باشه؟

نارسیسا با جدیت گفت:
- حقیقت داره! روح مردگان توی دنیا سرگردونه و از هرفرصتی استفاده می کنه تا با دیگران ارتباط برقرار کنه. حالا یا به صورت مدیوم یا تناسخ! می تونی اینو توی کتاب...

بلاتریکس با بی حوصلگی بحثی را که (بدون تردید) می رفت دامنه دار شود، قطع کرد:
- حالا درست یا غلط، انگاری روح بابای لرد که ویلون و سیلون و سرگردون بوده پریده تو تن این مردک! باید ببینیم از این قضیه چطور می تونیم به نفع کافه استفاده کنیم.



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۲۹ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لردسیاه آشپزی کافه را برعهده گرفته ولی دستپختش چندان تعریفی ندارد.طبیعتا کسی جرات گفتن این مطلب را به او ندارد.مشتریهای ناراضی به وزارت سحرو جادو شکایت میکنند و لرد نامه ای از وزارت دریافت میکند مبنی بر اینکه به زودی مامور کنترل کیفیت به کافه خواهد رفت.بلاتریکس و نارسیسا با نگرانی منتظر مامور میشوندواولین مشتری وارد کافه شده و سفارش خون گلاسه و خوراک خفاش میدهد.از طرفی مورفین(مرگخوار معتاد)وارد کافه شده ومرگخواران مجبورند علاوه بر راضی نگه داشتن مشتری جلوی آبروریزیهای مورفین را هم بگیرند.مشتری با دیدن وضع شلوغ و بی نظم کافه مشغول نوشتن دردفترچه ای که در دست دارد میشود.
-------------------------------------------------
بلا به سختی لبخندی زد.
-ارباب حالا نمیشه اونو درست نکنین؟بهش میگیم نداشتیم.

لرد با جدیت مارمولک را روی لیوان گرفت و فشار داد.مامولک کمی تکان خورد و بعد بیحرکت تسلیم دستان لرد شد.

چند دقیقه بعد

بلا لبخند زنان سینی را بطرف مشتری برد.
-بفرمایین.بهترین خوراک خفاش و خون گلاسه مخصوص کافه سیاه.

مشتری نگاه مشکوکانه ای به غذا کرد.
-به نظر زیاد جالب نمیاد ولی باید امتحانش کنم.

قاشق را به دست گرفت و تکه کوچکی از گوشت خفاش را در دهانش گذاشت.هنوز گوشت را کاملا قورت نداده بود که رنگش سفید شد و شروع به لرزیدن کرد.بلا وحشتزده مشتری را تکان داد.
-آقای بازرس..جناب کنترل کیفیت.چی شد؟خواهش میکنم.نمیرین.اینجا نه...حداقل برین بیرون بمیرین.

مشتری نقش زمین شد.

مرگخواران نگران دورش جمع شدند.مورفین کارت کوچکی را به بلا نشان داد.
-هه...اشتباه نکرده بودیما...طرف واقعا مامور کنترل بود.

بلا کارت را گرفت و به آرم وزارت خیره شد.
-دست تو تو جیب اون چیکار میکرد؟زود برو اربابو خبر کن بیاد دسته گلشو ببینه.

مورفین به آرامی بطرف آشپزخانه رفت.
-ارباب.بلا گفت تشریف بیارین دسته گلتونو ببینین.

لرد کفگیر را با حالت تهدید آمیزی بطرف مورفین گرفت.
-چطور جرات میکنین؟

مورفین لبخندی زد.
-ارباب جون طرف هنوز یه لقمه نخورده بود که افقی شد.میشه طرز تهیه اون خوراکو به منم بگین؟از آواداکداورا سریعتر عمل کرد.خطرم نداره که برگرده طرف خودت.

لرد با قدمهای سریع بطرف مامور که روی زمین افتاده بود رفت.




Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
مورگان با چشم های از کاسه در آمده به نارسیسا زل زد و گفت:هی نارسیسا چرا خالی میبند...!
نارسیسا سریعا پای مورگان را لگد میزند و بعد از فریادی که مورگان کشید گفت:ببخشید گفتین جامتون خالی شده؟الان براتون پرش میکنم!
سوروس دست از ور رفتن با دستگاه جدیدش برداشت و به سمت بلا و نارسیسا رفت.سوروس زیر گوش بلا گفت:بلا نارسیسا چرا اینجوری میکنه؟حالش خوبه؟ببریمش سنت مانگو؟اخه فکر کنم یه چیزیش شده.میگه مورفین معتاد نیست!

بلا دندان هایش را بهم فشار داد و زیر لب گفت:اینقدر فضولی نکنین.هرچی هم نارسیسا و من میگیم تایید کن.وای به حالت اگه غیر از کاری که بهت گفتم انجام بدی.اون وقت خودم تو اجاق آشپزخونه کبابت میکنم!
بعد به مامور نگاهی انداخت و گفت:شما برای چی سرپا وایسادین؟خسته میشین!بفرمایید بشینین سر میزتون.الان غذا اماده میشه!

مامور دهانش را باز کرد و گفت:ولی من میخواستم با این آقایون...
نارسیسا مامور را به سمت صندلی اش هل داد و بعد از اینکه وی را محترمانه به روی صندلی پرتاب کرد گفت:تا چند دقیقه دیگه سفارشتون رو میارم.هر چیزی لازم داشتین خبر بدین.
و بعد نگاه خشانت باری به ملت مرگخوار انداخت و انها که حساب کار دستشان امده بود به طرف پیشخوان حرکت کردند.

بلا صدایش را تا جای ممکن پایین آورد و گفت:خوب گوش کنین ببینین چی میگم.اون یارو که اونجا نشسته مامور وزارت خونه است.اومده سطح کیفی کافه رو بررسی کنه.اگه گزارش منفی درباره اینجا رد کنه در کافه رو گل میگیرن.برای همین باید جلوش ابرو داری کنین.اولین کسی که سوتی بده خودم میکشمش!شیر فهم شد؟

مورفین دماغش را بالا کشید و گفت:ای بابا بلاتریکش ژون.این همه ترش نداره که.خیالت راحت.بشپرش به ما!
نارسیسا با شک به مورفین نگاه کرد و دعا کرد که بتواند به قول او اعتماد کند!
بلا همه گی را به سمت صندلی هاشون هل داد و گفت:خیلی خب حالا برین بشینین سر جاهاتون و سعی کنین ابرومون رو حفظ کنین!

مورفین روی صندلی نشسته بود و در حالی که به مامور زل زده بود گفت:جناب...خیلی مخلشیما!
مامور با تاسف سری تکان داد و به دفترچه اش نگاه کرد.
صدای لرد از درون آشپزخانه بلا را از جا پراند.بلا با عجله به داخل آشپزخانه پرید و گفت:بله ارباب چی شده؟
لرد لبخندی زد و گفت:بیا سفارش این یارو رو ببر.غذاش آماده است!فقط یه دقیقه صبر کن تا معجونش رو هم اماده کنم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ پنجشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد مشکوکانه به بلا نگاه کرد.بلا که متوجه نگاه لرد شده بود پشت سر هم سرفه کرد و بعد گفت :
-البته که شما همیشه خوب خفاش درست می کنید.من فقط می گم برای این که اذیت نشین اجازه بدید که من و نارسیسا درست کنیم.مطمئن باشید که هیچ کس نمی تونه مثل شما خفاش درست کنه.

لرد سیاه به آن دو نگاه کرد.نارسیسا از خشم سرخ شده بود و بلا با اضطراب پشت سر هم حرف میزد.
-می دونم.آنیتا هم همینو به ارباب میگه.انیتا عشق اول و اخر ارباب.می شناسینش؟

بلاتریکس با ناراحتی به نارسیسا اشاره کرد و بعد هردو از اشپزخانه خارج شدند.لرد لبخندی زد و خفاشی از ردیف سوم برداشت.
-آها تو..تو بودی منو اذیت می کردی.تو بودی جلوی مرگخوارا واسه ارباب زبون در میاوردی؟حالا ببین چی کارت می کنم


در سالن خارج اشپزخانه:

سوروس روی یکی از میز های مقابل پنجره نشسته بود و با دستگاه سبزرنگی بازی می کرد.نارسیسا با عجله به طرفش آمد و با لرزش اندکی که در صدایش بود گفت :

-سوروس؟هزار بار بهت نگفتم که این رفتار اصلا در شان یک اصیل زاده نیست؟برای چی روی میز نشستی؟اصلا اون چیه دستت؟

-این؟چیز خاصی نیست.نگاه کن تکنولوژی پیشرفت کرده،ببین این خود بخود موهامو صاف میکنه و ژل میزنه.

نارسیسا با عصبانیت به سوروس نگاه کرد و بعد به طرف اینیگو رفت که برای هزارمین بار مشغول نوشتن متن استعفایش بود.

در همین لحظه مورگان در حالی که با یک دست تره ور (غورباقه ی مرگخوار) و با دست دیگرش مورفین را می کشید روی یکی از صندلی ها نشست.مورفین فین فین کنان پرسید :
-داداش اینژا کجاشت منو اوردی؟

-اینجا کجاست؟اینجا کافه تفریحات سیاهه.تو که بیست بار اینجا بودی مورفین.

-چـــــــــــــی؟ایژا مواد هم میدم داشم؟

-آره که می دن.جامد ،مایع گاز ..هرکدوم بخوای.

-نه بابا داشم،منژورم مواد بود.یعنی چیژ.

-نه نمیدن.تو واقعا یادت نمی اد قبلا اینجا بوده باشی؟

-چـــــــــــــــــــــــــــی؟نه داشـم.موردیه؟عمو ژون بارتی،اهای با توئم بارتــــــــــی.

با صدای فریاد مورفین ،چرت مامور پاره شد و هشیارانه به مورفین نگاه کردو بعد به ارامی چیزی را یادداشت کرد
-یک معتاد،در کافه تفریحات سیاه.

سپس بلند شد و به طرف مورگان رفت که سعی می کرد مورفین را ساکت کند.

-شما معتاد هستید؟
-آر..

مورگان-آره معتاده.شدید.سالازار کمکش کنه.

-ببخشید شما اینجا توی کافه از مواد مخدر استفاده کردید تا حالا؟

-آر..
مورگان-اره چه جورشم.بیشتر مورفین بهش می سازه.

در همین لحظه بلاتریکس و نارسیسا که تازه متوجه مورفین و مامور شده بودند با عجله به طرف ان ها امدند.نارسیسا بلافاصله گفت :

-ما اصلا توی این جا معتاد نداریم.امیدوارم که نخواین از مورفین بپرسین که شما معتاد هستید یا نه.چون ما اصلا اینجا معتاد نداریم و اصلا هم مورفین معتاد نیست.

بقیــه:


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۷ ۱۶:۰۵:۰۰
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۷ ۱۶:۱۰:۱۹

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.