خلاصه:
آموزشگاه مرگخواری پر از تازه وارده.ولی هیچکدوم از اونا موفق نمیشن به مقام مرگخواری برسن.لرد فقط دو مرگخوار داره!بلاتریکس و ایوان.با دیدن این وضعیت مشکوک میشه و تصمیم میگیره از ماجرا سر در بیاره.تغییر شکل میده و به عنوان یک داوطلب، وارد آموزشگاه میشه.ایوان و بلاتریکس با هم درگیرن!
درست در لحظه ای که ایوان و بلاتریکس کل داوطلبا رو بیرون کردن و از همه خواستن که فردا مراجعه کنن هویت لرد افشا میشه!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لرد در همین لحظه به خاطر آورد که دلیل تغییر شکلش تحقیق درباره این موضوع بود که چرا داوطلب ها موفق به عضویت نمیشوند و با لو رفتن هویتش کل سوژه برباد خواهد رفت!بنابراین دست و پایش را کمی جمع کرد.
-منو ببخشید بانو.من قصد نداشتم خشن برخورد کنم.
بلاتریکس که هنوز در حالت تعظیم بود با تردید سرش را بلند کرد.
-هی...تو لرد نیستی!به چه جراتی لحن و طرز حرف زدن و تن صدا و حتی فحش های ارباب رو تقلید میکنی؟بزنم با تابلوی روی دیوار یکی بشی؟
ایوان کمی جلوتر رفت و سرگرم بررسی داوطلب جدید شد.
-هوووم...ولی خشونتش میتونه به درد بخوره.ما به چنین افرار بی رحم و سنگدلی احتیاج داریم.اسمت چیه؟
لرد سیاه ناخودآگاه جواب داد:تام!
ولی خوشبختانه هیچیک از دو مرگخوار مشکوک نشدند.ایوان سرش را به نشانه فهمیدن تکان داد.
-باشه تام...تو هم برو فردا بیا.ما مراحل و آزمایشهای زیادی برای تایید اعضا داریم.مهارتهای جادویی، تستهای روانشناسی..از نظر جسمی هم باید آماده و سالم باشین.
لرد سیاه از آموزشگاه خارج شد.بلا با آرامش سرگرم مرتب کردن پرونده ها شد.
-بیخودی امیدوارش کردی.تو که میدونی ما بالاخره یه بهانه ای برای رد کردنش پیدا میکنیم.من خود تو رو هم به زور تحمل میکنم.تنها مرگخوار ارباب باید خودم باشم.حیف که مجبورم باهات کنار بیام.
صبح روز بعد جمعیت زیادی جلوی در آموزشگاه منتظر بودند.