هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۸:۴۹ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
کرفس ها همچنان داشتند پژمرده میشدند و آنها هیچ کاری نکرده بودند!
مردی که از کنار وزارت رد میشد گفت:
- شما گیر کرفسید؟

مرگخواران با غم و اندوه سری تکان دادند.

- اصلا شما جایی نام میوه فروشی میشناسید؟

مرگخواران که اشکشان در آمده بود نه بلندی گفتند که حتی جارو هم از جا پرید.

- خب مرگخوارای گل بیایید تا بهتون نشون بدم. اونجا انواع و اقسام کرفس وجود داره با هر رنگی.

مرگخواران هم با شادی دنبال مرد راه افتادند.
جارو هم که اینها را تحمل نمیکرد فریاد زد:
- اینها باید زندانی بشوند!

بلاتریکس هم که نبودن لینی را غنیمت شمرد به سمت جارو راه افتاد و از وسط دو نصفش کرد.

- خب مردک، بریم.

و همه با شادی به سمت میوه فروشی راه افتادند.

که ناگهان رکسان خالی گفت:
- اونجا کرفس مجسمه ای هم وجود داره؟

مرد با مهربانی سر تکان داد و بازهم به راهشان ادامه دادند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۲:۵۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
-می شورم! می سابم!هرجا که باشم!...یه مرگخواره خوبه و تمیزم!...سطلی بودم توخالی...حالا دارم وایتکس و ژلِ عالی!

همینطور که همه مشغول زل زدن به گابریل بودن، گابریل بی توجه به بقیه مشغول تمیز کردن باجه ی تلفن دم وزارت خونه بود.

-اینجا داره تمیز میشه!...قرمز و اصیل میشه!

شعر ادامه داشت اما نویسنده دیگه علاقه ای به نوشتنش نداشت، یا حداقل چیزی برای نوشتن نداشت! اما این چیزها به رکسانِ خالی ربطی نداشت. تنها چیزی که رکسانِ خالی میخواست، یه مجسمه بود.

-آهاییی! من مجسمه می خوام.

صدای جیغ ماورای بنفش رکسانِ خالی، در کل خیابون پیچید و همه ی شهر رو خبردار کرد، از جمله جارو، وزیر سحر و جادو! جارو با کلاه وزارت به سمت مرگخواران به حرکت پرواز در آمد.

- آقایون!کمکی از من ساخته است؟
-بله! لطفا یه بسته توتون بهم قرض بد...

اما با کروشیو ی بلاتریکس، اگلانتین بی هوش بر روی زمین افتاد.

-ادامه بدین آقای جارو!

اما استفاده از ورد ممنوعه اونم جلوی رئیس سحر و جادو، کار درستی نبود.

-شما بلاتریکس لسترنج هستید؟
-نه! من دامبلدور هستم، از رو ریشام نفهمیدی؟
و بعد قهقه ای بلند سر داد!

جارو دستمالی از لابه لای خارهاش دراورد و آرم نیمبوس 2001 سیاهش رو برق انداخت و بعد دوباره به بلاتریکس نگاه کرد.

-درسته که من یک جاروی سیاه پیش نیستم خانم لسترنج...اما احترام خودم رو دارم!
-من عذر میخوام آقای جارو! ببخشید احترامتون رو نگه نداشتم، هرچی باشه شما وزیر انبار جاروهایید!
-

جارو گریه ش گرفته بود؛ بلاتریکس بهش توهینی سنگین کرده بود!

-من...به عنوان فعال...حقوق جاروهای...کف انبار هاگوارتز...قیام کردم، نه چیز دیگر!
-فعال حقوق جاروها یا وزیر؟

جارو در با دستمالش آرم نیمبوسش رو خشک کرد و رو به بلاتریکس کرد:
-الان هم...فقط به خاطر...حقوق جار...

اما فیلم هندی با جیغ رکسان پایان یافت!

-من مجسمه میخوام! آقای جارو مجسمه ی منو درست کن.
-چشم عمر دیگه ای ندارید؟
-نه!
-نگهبانان؟ ببریدشان!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
لینی با شنیدن این دیالوگ تو شوک فرو می‌ره و همه‌ی آرمان‌هاش زیر سوال می‌ره. حق با نگهبان بود. اون دسته‌ی بزرگی از موجودات رو نادیده گرفته بود و حقوقشون رو زیر سوال برده بود، حتی اگه غیر زنده بودن!

چطور می‌تونست همیشه دم از حمایت از حقوق حشرات بزنه وقتی خودش حقوق جارویی رو زیر سوال برده بود؟ این تفکرات به قدری براش سنگین بود که جسم و روح حشره‌ایش نمی‌تونه تحملش کنه.

- هی لینی! خودتو نباز. اون فقط یه جاروئه. مذاکره رو ادامه بده.

رکسان وقتی حرکتی از جانب لینی نمی‌بینه با احتیاط جلو میاد و ضربه‌ای به بالش می‌زنه. در نتیجه‌ی این حرکت لینی با صدای تقی کج می‌شه و میفته، انگار که مجسمه بود!

- از شدت شوک تاکسیدرمی شده. حساس نشین.

هکتور که با این اخلاق لینی آشنا بود، اینو می‌گه و بدو بدو راهشو از میون جمعیت باز می‌کنه تا لینیو برداره و بذاره تو جیبش. حشرات می‌تونستن برای ساخت معجون بسیار مفید واقع بشن، حتی تاکسیدرمیشون!

رکسان از وقفه‌ی ایجاد شده در راه ساخت مجسمه‌ش راضی نبود. پس با دیدن جارو که حالا دیگه تشریف آورده بود و چیزی نمونده بود تشریفشو ببره، شروع به هل دادن مرگخوارا می‌کنه.
- زودباشین دیگه خود وزیر اینجاس، برین باش صحبت کنین. گابریل؟ تو که سر و کارت با مواد شوینده و ابزار شوینده‌س یه کاری کن خب!

و همه‌ی نگاه‌ها به سمت گابریل برمی‌گرده.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۱۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن. بلاتریکس مسئولیت این کار رو به عهده گرفته و ضمن دادن تمرین های سخت به مرگخوارا، تصمیم داره آب کرفس هایی رو که اشتباهی(در اثر معجون هکتور) روی سر رکسان روییده بگیره و به خورد مرگخوارا بده که لاغر بشن.
ولی کرفس ها پژمرده شدن و مرگخوارا باید برای شاداب شدنشون رکسان رو خوشحال کنن.
رکسان ازشون خواسته که مجسمه شو توی وزارتخونه بسازن.
....................

مرگخواران و رکسانِ کرفس به سر، به وزارتخانه نزدیک و نزدیک تر شدند.

- اییییییست!

دستور ایست توسط بلاتریکس داده شد.
مرگخواران در برابر عظمت ساختمان وزارتخانه اصلا تحت تاثیر قرار نگرفتند. وزارت ندیده که نبودند.

مرگخواری که روابط عمومی اش بهتر از بقیه بود، جلو رفت.

- نمی تونم بگم!
- چی رو؟
نگهبان جلوی در، از لیسا یی که پشتش را به او کرده بود پرسید!
و لیسا جوابی نداد. به جای آن دست به سینه، اخم هایش را بیشتر در هم کشید.
مرگخواران، لیسا را عقب کشیدند.

- این همه آدم اینجاست... تو باید برای مذاکره بری جلو؟

تام در حال صحبت با پاهایش که برای وارد شدن عجله داشتند، بود و اگلانتاین از پشت سرش پاهایش را تشویق به دویدن و لگد زدن به نگهبان می کرد.

لینی که احساس هوش و ذکاوت و زیبایی و جذبه زیادی می کرد جلو رفت.
- سلام آقای نگهبان. ببخشید... وزیر سحر و جادو الان کیه؟

نگهبان با بی تفاوتی جواب داد.
- جناب جارو! دارن تشریف میارن.

لینی به جاروی مغروری که در حال نزدیک شدن بود نگاه کرد.
-زده به سرتون؟ جارو وزیر می شه آخه؟ به خود بیایین!

-چرا نشه؟ حشره مرگخوار شده... ولی جارو وزیر نمی شه؟ کلاه وزارت هم رو دسته شونه. چقدر هم برازنده هستن.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۴۵ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
کراب خواست بره، ولی برگشت و به بلاتریکس نگاهی انداخت.
- بلا؟ میشه با جارو برم حداقل؟

بلاتریکس نگاهی به قد و هیکل کراب انداخت، تقریبا غیر ممکن بود با جارو هم بتونه سه دور بره و برگرده.
- برو.

کراب که قیافه مظلومی گرفته بود، آروم با جاروش پرواز میکرد، بلکه دل بلاتریکس به رحم بیاد و اجازه بده همراهشون حرکت کنه. آروم پرواز کرد... آروم...

- کراب.
- بله؟
- نمیخواد بری.

درست موقعی که کراب فکر کرد نقشه ش جواب داده، چشمش به جاروش افتاد که زیر وزنش تقریبا نصف شده. به جاروش قول داد اگه قبل از بلاتریکس جونشو نگیره، بهش چند روز مرخصی با حقوق بده.
جارو یه لحظه نفس نفس زنان به حرفی که کراب زده بود فکر کرد...

ویژژژژژژژژژژ

- چی شد؟
- چرا هنوز اینجا وایسادی کراب؟
- خب... نمیدونم راستش... فکر کنم سه دور رفتم وزارتخونه و برگشتم.

انتظار نداشت بلاتریکس باور کنه... ولی باور کرد! بلاتریکس ساحره با درکی بود. بلاتریکس میدونست این مرخصی چقدر برای کسی یا چیزی که چنین وزنی رو هر روز تحمل میکنه چقدر مهمه. ولی حتی باور کردن بلاتریکس هم ترسناک بود. کراب آب دهنشو قورت داد.

- خیلی خب مرگخوارا، بریم سمت وزارتخونه.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۹

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
ولی به یاد ارزو دیرینه اش افتاد.
_باید مجسمه منو توی وزارت خونه بسازین.
_
_ خیل خب بسازین بعد زود خراب کنین.
__فقط به خاطر کرفس.

رکسان اب دهان ش را قورت داد.

_فقط به خاطر کرفس.

بلاتریکس صدا ش رو صاف کرد و تک تک مرگخوار های چاق و تپل رو زیر ذره بین نگاه کرد.

_مرگخواران پیش به سوی وزارت خانه.
_با جارو؟
_اخه احمق جارو با وزن تو بلند میشه
_نه نمیشه. اصلا باهات قهرم.
و این گونه بود که مرگخواران به سمت وزارت خانه راه افتادند.
در راه

_کراب تو تا ما می رسیم به سر پیچ باید سه بار تا اونجا رفته باشی و برگردی.
_اما ارایشم...
_چیزی گفتی؟

کراب نگاهی به ارایشش و سپس به چهره بلاتریکس که اماده کروشیو گفتن بود نگاه کردو با ارایشش خداحافظی کرد.

_الان می رم.




ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲ ۱۴:۰۳:۳۷

!Warning
Risk of biting


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۴۹ یکشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-چاره ای نیست. لینی... هم گروهی خوبی بودی.

بلاتریکس این بار به جای داس و اره موچینی برداشته و با ظرافت یک قاتل به سمت لینی که بر اثر ویبره های هکتور و احتمالا ترس می لرزید رفت.

-من رکسان خالی ام! نه رکسان حشره ای، اونجوری اصن نمیتونم.

سروصدای رکسان برای چندلحظه حواس مرگخواران رو از صحنه جذاب قتل لینی پرت کرد. همین چندلحظه کافی بود تا اونها متوجه اتفاق عجیبی بشن.
-بلا!

هیچ چیزی تمرکز بلا روی هدف و ماموریتش رو بر هم نمی زد.

-داره پژمرده میشه.

تمرکز بلا به هم خورد.
-دو دیقه حواسم بهش نبود. نمیشه یه کارو بهتون سپرد؟

کرفس روی سر رکسان از استرس و گرما پژمرده و بیحال شده بود. قطرات چربی و عرق از موهای رکسان ساقه نوردی کرده بودن و حالا با خوشحالی روی برگهاش نشسته بودن و ظاهری چرب و چیلی تر از هر غذایی به اون داده بودن.
ملانی مثل فشنگ به سمت رکسان رفت و با چیزی مثل دماسنج کرفس رو معاینه کرد.
-هر ساقه ش ۳۷۸ کیلو کالری داره.

رکسان قصد داشت آهی از سر آسودگی بکشه.
اما بلاتریکس کسی نبود که از خیر ماده ای که به چربی سوزی معروف بود بگذره.
-اینجوری نمیشه! تر و تمیز و خوشحالش کنید تا کرفس مثل روز اول بشه. هرکی شکست بخوره شام رژیمی امشبه.
درنتیجه آه رکسان به ناله ای تبدیل شد.

فرصت خوبی بود که هرچه دوست داشت از مرگخوارایی که قصد جونشو کرده بودن بخواد... اما اگر میخواس رکسان سالمی بمونه، نباید با اون چیزا خوشحال میشد!


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱:۵۵:۲۳
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱:۵۷:۰۲
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۳۰ ۱:۵۹:۲۳

بپیچم؟


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
هکتور عادت داشت در هر مکان و زمان ممکن، لینی رو قربانی کنه. پس به جای این که با مرگخوارا همراه شه و از سنگینی سرش براشون ویبره بره، پای لینیو که بال‌بال‌زنان بالای سر اجتماع مرگخوارا بود و حرفاشونو دقیق زیر نظر داشت، می‌گیره و می‌کشدش پایین.

عجیب نیست اگه داد و هوار لینی به هوا بلند شه.
- این پای من بود که گرفتی کشیدیشا.

هکتور بر شدت ویبره‌ی خودش می‌افزایه.
- می‌دونم ولی به نظر میاد سرت سبکه!

مرگخوارا که تا اون لحظه سخت سرگرم داستان‌سرایی درباره سر سنگینشون بودن، با شنیدن "سر سبک" که اتفاقا هکتور از قصد بلند فریادش زده بود، ناگهان سکوت می‌کنن و به سمت گوینده دیالوگ برمی‌گردن.

هکتور قبل از این که نگاه مرگخوارا بیشتر روش سنگینی کنه، با تکون دادن دستش که پای لینی توش بود، بهشون می‌فهمونه که شخص اشتباهیو داشتن نگاه می‌کردن و باید به لینی زل بزنن. پس مرگخوارا زلشونو از هکتور برمی‌دارن و به لینی می‌ندازن!

- جثه‌ی کوچیک و سبک، سر سبک به همراه داره. کاندیدایی بهتر از لینی نداریم.
- معجون‌ساز حسابی، خب سرم واسه خودم که سنگینه. ببین از سنگینی افتاد!

همون موقع کله لینی کنده می‌شه و می‌خواد بیفته که لینی خودش ترجیح می‌ده دوباره سرشو تو هوا بقاپه و سرجاش برگردونه قبل از این که دست شخص دیگه‌ای بش برسه.

- ولی برا رکسان سبکه.

رکسان که دوست نداشت صاحب بدن انسانی و کله‌ی حشره‌ای بشه، به سرعت مخالفت خودشو اعلام می‌کنه.
- ولی این که حشره‌س! کله حشره می‌خواین رو تن من بذارین؟ اصن سایزش بهم نمی‌خوره حتی.

اما تصمیم‌گیری نه با هکتور مشتاق بود، نه با لینی شاکی و نه حتی با رکسان معترض. بلکه با بلاتریکس بود!


(یادداشت نویسنده: نبینم قبول کنینا. )




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۱۱ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۳:۱۹:۲۰
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 723
آفلاین
ولی دوست داشتن یا نداشتن رکسان هیچ اهمیتی برای بلاتریکس نداشت.
- خب، یکی که سرش سبکه بیاد جلو.

هیچ یک از مرگخواران از جایشان تکان نخوردند.

- گفتم یکی با یه سر سبک بیاد جلو!

مرگخواران تازه به وزن بسیار زیاد سرشان پی برده و مشغول بررسی و به اشتراک‌گذاری اندازه‌ی سرشان با یکدیگر بودند.
- آخ آخ...چند روزیه انقدر سرم بزرگ و سنگین شده که دیگه خیلی سخت می‌تونم راه برم.
- منو چی می‌گی پس؟ اون روز داشتم راه می‌رفتم که یهو سرم از شدت سنگینی افتاد جلوی پام کف خیابون!
- باورتون نمی‌شه دیشب چه اتفاقی برام افتاد؛ همین که سرمو گذاشتم رو بالشم، بالش نصف شد! انقد که سرم سنگین بود بهش فشار اومد.
- آی گردنم! آی حس می‌کنم داره می‌شکنه! سرم داره لهش می‌کنه از شدت سنگینی!

کم‌کم دمای بدن بلاتریکس بالا و بالاتر می‌رفت و رنگ چهره‌اش به قرمزی می‌گرایید. اما هیچ کدام از مرگخواران متوجه وضعیت وخیم بلاتریکس و انفجار خشمگینانه‌ش که چیزی به وقوعش نمانده بود، نبودند و همچنان درمورد مشکلات ناشی از سرهای سنگین‌وزن و حجیمشان، با یکدیگر مشغول صحبت بودند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۲۸ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۳۲:۰۹
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 552
آفلاین
-داس!

گابریل داس استرلیزه شده ای را در دست بلاتریکس گذاشت.

-بیل و کلنگ!

ربکا عرق پیشانی بلاتریکس را پاک کرد و بیل و کلنگی را به او داد.

-اره برقی!

اوضاع چندش آور تر از حد تحمل رکسان بود اما با وجود دینامیتی که در حلقش چپانده شده بود نمی توانست فریادی زده و تمرکز دکتر بلاتریکس را بر هم بزند.

بلاتریکس آهی کشید و اره برقی را پایین گذاشت.

-امیدی هست؟
-من تمام تلاشمو کردم اما کرفس ها کنده نشد. فعلا دو راه داریم. یا فقط سر رکسان رو با کرفساش جدا کنیم یا کلا رکسان رو بندازیم تو آب میوه گیری!
-بعد فرق این دوتا راه چیه خانم دکتر؟ مگه هر دوتاش رکسانو شهید نمی کنه؟!
-فرقش اینه که ممکنه با پیوند یه سر دیگه بجای سر رکسان بتونیم زنده نگه ش داریم اما با "آب کرفس/رکسان" دیگه نمی تونیم زنده نگه ش داریم. پس بهتره به فکر یه سر کم حجم و کم وزن باشیم تا وزن بیمار بیشتر از این نشه.

اما رکسان سرش را دوست داشت!


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.