روز قبل از مامورت
لرد : فهميدي ؟ فردا ساعت دو بايد سر تپه هاي ديويديه حاضر باشي !
رابستن : چشم !
و رابستن كه مصدوميت داشت ونمي تونست آپارات كنه براي رفتن به ماموريت مجبور بود تاكسي بگيره .
روز ماموريت ، داخل خانه ي رابستن :
رابستن مدام داره 118 رو مي گيره ولي از جواب خبري نيست . تا اين كه بعد از هزارمين بار يه فرد مونث گوشي رو برميداره و مي گه : بله ؟
رابستن : شماره ي آژانس مسافرتي رو مي خواستم .
تلفنچي : يه لحظه .
رابستن صداهايي ارزشي را از پشت گوشي شنيد :
ــ من نمره ي كمرم سي وچهاره . بابام گفته تا چاق تر نشي امكان نداره بذاره خواستگار بياد توي خونه مون .
ــ چقدر تو بدشانسي .
رابستن : خانم ! من شماره ي آژانس مسافرتي رو خواستم نه نمره ي كمر جنابعالي را!
دخترك تلفنچي خنديد و گفت : يه لحظه گوشي .
و بعد تلفنچي رفت كه رفت .
رابستن به ساعتش نگاه مي كنه و دوباره 118 رو گرفت واين بار مردي طلبكارانه گوشي رو برداشت وگفت : بفرماييد !
رابستن : آقا جون مادرت اين شماره ي آژانس مسافرتي رو به من بده .
تلفنچي : گوشي !
و بعد از ده دقيقه ندا آمد : 21562
رابستن هم از خدا خواسته سريع شماره رو گرفت .
ــ الو بفرماييد .
ــ آقا ماشين شما براي ديويديه كي حركت مي كنه ؟
ــ قربان ديويديه واسه خودش دستگاه عليحده داره .
ــ يعني مي فرماييد كه ماشين شما ديويديه نمي ره ؟
ــ نه آقا مگه مست هستيد ؟
ــ آقا حرف دهنتان را بفهميد !
ــ شما بفهميد چي مي گيد ؟
ــ پس شما براي كجا ماشين دارين ؟
ــ براي پشت هاگزميد ، خونه ي مرلين و دامبل ، قبرستان مالدبر .
ــ آقا چرا جفنگ مي گيد ؟
ــ مثل اين كه شما با اين كه عذادار هستيد خيلي سرحاليد نه ؟
ــ عمه ت سرحاله مرتيكه ! آقا من بايد زود برم ديويديه ! يه ماشين بديد جون مادرتون من برم .
ــ خب با آژانس مسافرتي برو برادر من !
ــ مگه اون جا كجاست ؟
ــ متوفيات .
ورابستن با شنيدن اين سخن از حال رفت و به جهان باقي پيوست ، ساعت چهار شده بود .