هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
*اســـتاد , مـــــن ايـــن دو تكـــليف رو بـــا هـــم ادغـــام كـــردم*

1 ) يک رول بنويسيد که در اون معجون رو ميسازيد ، بعدش اشتباهي يک چيزي رو اضافه ميريزيد و به يک چيز ديگه تبديل ميشيد و يک فاجعه در مدرسه راه ميندازيد و چند نفر و ميکشيد. ( 20 امتياز )

2 ) بعد از فوقع ما وقع چه اتفاقي ميفته ، رول رو ادامه بديد . ( 10 امتياز ) ( مثلا ميتونه ساختن معجون و اتفاقات حاشيه اون باشه ، لازم نيست خيلي خفن باشه ، فقط بايد کلاس و تموم کنيد )




- حالا شروع کنيد به ساختن معجون ... يادتون باشه اين معجون از عصاره صدر صحت ، بابونه و پوست درخت خيار درختي و خون گرگ افريقايي و سه قاشق چايي خوري شکر بوجود مياد !

ماندي به گوشه اي از كلاس كه ميز تدريسش وجود داره مي ره و پشت اون مي شينه و دانش آموزان مشغول ساختن معجونهاي خود مي شوند ...

كلاس مملؤ از مه مي شه و هواي كلاس به صورت رنگي و فضاي كلاس كاملا خفه اس ...

... در گوشه اي از كلاس بارتي و گابريل دو دوست قديمي با هم دارن كار مي كنن تا بتونن با هم معجونشون رو آماده كنن .
- خب عصاره ي صدر صحت رو با بابونه و پوست درخت خيار درختي () مخلوط كردم , حالا بارتي اون شيشه خون گرگ آفريقايي رو بده .

بارتي به سمت وسايل بر مي گرده و شيشه اي رو برداشته و به گابريل مي ده و اونم تا تهش مي ريزه تو پاتيل معجون سازي و سه قاشق چاي خوري هم شكر به اون اضافه مي كنه .
- خب بارتي بيا اينو تست كن ببين شيرين هست يا نه ؟

بارتي هم كه انگار خيلي تشنش بود معجون 4 ليتري رو مي گيره و 2 ليترشو مي خوره و با صداي خش داري مي گه :
- آره ... خوفه . خر ... خر ... خر ...
- چي شده بارتي ؟

گابريل دست از هم زدن معجون بر مي داره و روشو به بارتي مي كنه و با ديدن قيافه ي اون كه حالا همچون يك گرگ بزرگ و درنده كه روي دو پا ايستاده شده مي ترسه و ...
- جيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ !

... و پا به فرار مي ذاره .
بارتي كه حالا موجود درنده خويي شده تمام كلاس رو بهم مي ريزه و پروفسور دانگ براي اينكه دانش آ'وزان آسيبي نبينن همه رو بيرون مي كنه تا خودش با اون بجنگه .
همچنان در حال جنگيدن و دوئل هستند ولي بيشتر اين وردها روي بارتي اثري نداره و اون به سمت ماندي مي ره و با دست راستش محكم يه سيلي مي زنه تو سرش و اون پرت مي شه و به ديوار مي خوره و لاشه ي اون روي زمين ميفته !
بارتي به سمت در مي ره ولي متوجه مي شه كه قفله و هركاري كه مي كنه باز نمي شه , سپس به سمت ميز و نيمكتهاي بهم ريخته بر مي گرده و دوباره به جون كلاس ميفته و پس از مدتي به شكل واقعيش در مياد ...

--------------------------------------------------------------------------------------------
ببخشيد اگه يكم خز شد ديگه . مرگ ماندي در رول رو هم تسليت بگين



Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
)1 یک رول بنویسید که در اون معجون رو میسازید ، بعدش اشتباهی یک چیزی رو اضافه میریزید و به یک چیز دیگه تبدیل میشید و یک فاجعه در مدرسه راه میندازید و چند نفر و میکشید. ( 20 امتیاز )

2 ) بعد از فوقع ما وقع چه اتفاقی میفته ، رول رو ادامه بدید . ( 10 امتیاز ) ( مثلا میتونه ساختن معجون و اتفاقات حاشیه اون باشه ، لازم نیست خیلی خفن باشه ، فقط باید کلاس و تموم کنی
د


ها من اين دو تا رو تركيب كردم باهم!
--------------------------

ملت به طور جو زده به سمت قفسه مواد اوليه معجون سازي يورش ميبرن و بعد از اينكه شيشه هاي قفسه خورد ميشه و تو حلق و چشم بچه ها ميريزه و چند نفر زير دست و پاي دخترا(!!!) له ميشن؛ پروفسور دانگ فرياد ميزنه:
- بچه هاي عزيزم مواد اوليه روي ميزهاتون ظاهر شده!
بچه ها با شنيدن اين حرف يه لحظه خشكشون ميزنه و بعد خيلي سريع سر جاهاشون ميشين.
پروفسور با ديدن چهره هاي معصوم بچه ها دلش ضعف ميره و با صداي آرومي توضيح ميده:
- سه دقيقه فرصت داريد معجونو درس كنيد! هر كس نتونه تو اين مدت زمان معجونشو آماده كنه؛ معجونشو ميريزم تو حلقش!
سپس به حالت وحشيانه اي، مشتي به تخته كلاس ميزنه و پودر ِ گچ فراواني هوا رو پر ميكنه. چند دقيقه بعد كه گرد و غبار ميشينه، بچه ها روي تخته دستور العمل ساخت معجونو ميبينن!

"پوست درخت خيار درختي را ورقه ورقه كرده و درون اسيد حل ميكنيد.
خون گرگ آفريقايي را به نقطه جوش جيوه ميرسانيد.
عصاره صدر صحت را تبخير كرده و بخار آن را به معجون اضافه ميكنيد.
هر بيست دقيقه يك قاشق چاي خوري شكر به آن اضافه ميكنيد!( تا سه قاشق)"


رز با تعجب چشماشو باز و بسته ميكنه و ميگه:
- گفتيد معجونو تو سيصد دقيقه آماده كنيم؟
دانگ لبخندي ميزنه و ميگه:
- سه دقيقه عزيزانم!
دانش آموزان: تصویر کوچک شده

زمان به سرعت ميگذشت و بچه ها به سرعت نور پشت ميزشون فعاليت ميكردن. درست سه دقيقه گذشته بود كه پروفسور دانگاس فرياد زد:
- وقت تمومـــــــــــــــــه!
بچه ها خيس عرق بودند و با شنيدن اين حرف نگاهي به پاتيل روبروشون كردن و بعد رو نيمكتشون وا رفتن!
پرسي كه كنار دنيس، در رديف جلو نشسته بود، هيجانزده اعلام كرد: استاد من تموم كردم! من معجونمو آماده كردم!تصویر کوچک شده
دانگ بدون اينكه كوچكترين توجهي به پرسي بكنه، نگاهي عاشقانه به دنيس انداخت و گفت:
- تو چيكار كردي پسر؟
دنيس نگاهي به پاتيل روبروش انداخت كه كاملا خالي بود:
- اوووم... من داشتم پوست درخت ِ خيار ِ درخت ِ خيار درختي...
بعد حرفشو قطع ميكنه و نگاهي به مواد كنار پاتيل ميندازه و در كمتر از يك ثانيه همه موادو ميريزه تو پاتيل!
دانگ جلو مياد و نگاهي به درون پاتيل ميندازه:
- به به! رنگش كه درسته، بوشم كه درسته! كارت حرف نداشت پسر جون!
دنيس ذوق زده بالا و پايين پريد و در همين لحظات بود كه آب دهن دانگ، در حالي كه داشت به بچه ها نگاه ميكرد؛ درون پاتيل دنيس ريخت!

تپلق! (صداي افتادن آب دهنش تو پاتيل!)

با شنيدن اين صدا همه از تكاپو افتادن و با تعجب نگاهي به پاتيل انداختن. پاتيل سياه شده بود و دود غليظي ازش بيرون ميومد!
دنيس آب دهنشو قورت داد و خودشو جم وجور كرد. پروفسور ماندانگيس در حالي كه سرخ شده بود پاتيلو با دو تا دستاش بلند كرد و سرازير كرد تو حلق دنيس!
چشاي دنيس گرد شده بود و در كمتر از يك بار تپش قلب، به جاي دنيس، يك عدد هري پاتر روبروي دانگ ايستاده بود! (اين خودش يه هيولاس!)
دانگ آب دهنشو قورت داد و فرياد زد:
- دنيس كو؟؟؟ وااااي دنيسو كشتم! عله دنيسو چيكار كردي؟ راستشو بگو بوقي!
هري نگاهي به دانگ ميندازه و ميگه:
- دنيس بوق ِ كيه؟ من اينجا چيكار ميكنم؟
سپس نگاهي به بچه ها ميكنه كه همه غش كردن و بعد به پرسي نگا ميكنه كه داره اعصابشو نشون ميده( تصویر کوچک شده) و بعد نگاهي به دانگ ميكنه كه داره زير رداي هري دنبال دنيس ميگرده!
- اينجا چه خبره؟ اين دانش آموزا چرا مردن؟ دانگ باز چيكار كردي؟ تو همش مايه ي دردسري!
- باز اين عله اومد بوق بزنه! بيشين بينيم بابا! دنيسو چيكار كردي ها؟ بلاكش كردي نامرد؟
- ها؟
- آي مردم اين ميخواد همه رو بلاك كنه! دنيـــــــــــــــس! جونم فداي عشقم، نفسم فداي رفقا، شناسه ام هم فداي سر دنيس!
- تو ديگه خيلي داري آشوب ميكني بوقي!
- بدو منو بلاك كن ميخوام برم سر كارو زندگيم! بدو منو بلاك كن ميخوام برم به لقاح الآرشام بپيوندم!
- اوكي! بلاكيوس مكزيموم تا آخر عمريوم!
كل كلاس در اثر اين ورد پودر ميشه!!
دانگ: تصویر کوچک شده
هري دسپاچه فرياد ميزنه:
- بلاكيوس دانگيوس!
با اجراي اين ورد، كل طبقه ي همكف و سرسراي بزرگ و دفتر مديران، با مديراي توش پودر ميشه!
دانگ: تصویر کوچک شده
هري نگاهي به دور و اطرافش ميندازه و ميبينه همه رو پودر كرده، دوباره نگاهي به دانگ ميندازه و ايندفعه فرياد ميزنه:
- آواداكداورا!
اين دفعه ديگه هري تنهاي تنها كنار خرابه ها ايستاده بود! دانگ كشته شده بود!





قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۶

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
سلام استاد مک کینن
قبل از هر چیز بهتون تبریک میگم. هیچ کس به غیر از شما نمی تونه جای خالی ماندانگاس فلچر رو پر کنه. انتخاب شایسته ای بود!
منم تکلیف 1 و 2 رو با هم ترکیب کردم. معجون سازیه دیگه. ترکیب نکنیم چیکار کنیم؟
------------------------------------------------------------------------------
حدود ده دقیقه در حال هم زدن معجونم بودم. درست به همان رنگی در آمده بود که پروفسور فلچر گفته بود. سبز کم رنگ...به معجون های رز و جیمز نگاه کردم. معجون رز به رنگ سبز تیره و معجون جیمز فیروزه ای شده بود. از اینکه توانسته بودم در اولین جلسه معجونم را به بهترین شکل درست کنم خوشحال بودم.
بخار پاتیل ها تمام کلاس را پر کرده بود. بوی لاستیک سوخته از پاتیل کورنلیوس می آمد و او چهره اش را در هم کشیده بود.
در کلاس باز شد و سه مرد قوی هیکل که اخمی بر چهره داشتند وارد شدند. نگاهی گذرا به بچه های کلاس انداختند و به سمت پروفسور فلچر حرکت کردند. دانش آموزان به آن چهار نفر خیره شدند. بعد از کمی گفت و گو پروفسور رو به بچه ها کرد گفت:
-کارتونو ادامه بدید. چند دقیقه دیگه بر می گردم.
اندکی ناراحت به نظر می رسید. بلند شد و همراه آن سه نفر از کلاس خارج شد. به معجونم نگاه کردم تا مواد پایانی آن را اضافه کنم ولی...این پاتیل من نبود. حتما اشتباهی رخ داده بود. نام روی آن را خواندم...آلبوس سوروس پاتر. از تعجب دهانم باز مانده بود. معجونم به رنگ قهوه ای سوخته در آمده بود. نمی توانستم باور کنم. من همه ی مواد را درست ریخته بودم. تا همین چند لحظه پیش معجونم رنگ سبز کم رنگ داشت...
به رز نگاه کردم. موهایش پف کرده بود و عرق زیادی بر صورتش نشسته بود و با سرعت تمام عصاره ی صدر صحت را در معجونش حل میکرد.
-کسی تو معجون من چیزی ریخت؟
-چی؟
-معجونم. کسی چیزی توش ریخت؟
-من دارم معجون خودمو درس می کنم. چیزی ندیدم.
برگشتم تا از جیمز نیز سوال کنم ولی تغییرات ناگهانی معجونم توجه من را به خود جلب کرد. معجونم آرام آرام به رنگ مشکی تیره در آمد و در کناره های پاتیلم مایع معجون متراکم شد و حشره ای کوچک با بال های بنفش تیره از آن بیرون آمد. چشم های مرکب قرمز رنگی داشت. تا به حال چنین موجودی را ندیده بودم. همین اتفاق دوباره افتاد و حشره ای کوچک دیگری بیرون آمد. هر دو حشره در کلاس به پرواز در آمدند. به علت بخار زیادی که کلاس را گرفته بود تشخیص آنها دشوار بود و به همبن دلیل کسی آنها را ندیده بود. همان طور که به حشرات نگاه می کردم رز را صدا زدم.
-اون بالا...اونجا رو نگاه کن. اون حشره ها رو می بینی؟
-ببخشید آل. باید تمرکز داشته باشم. معجونم داره خراب میشه اینقدر صدام نزن...
بقیه ی حرف های او را نشنیدم. یکی از آن حشرات کار جالبی انجام داد. بالای سر گابریل دلاکور رفت و مایع قرمز رنگی را از دهانش به بیرون پرتاب کرد که روی سر گابریل ریخت. می خواستم بخندم ولی ناگهان...
بوم
انفجاری رخ داد و همه به عقب پرتاب شدیم. سرم محکم به جایی برخورد کرد. صدای جیغ و فریاد بچه ها بلند شده بود. با حالتی گیج سرم را بلند کردم و با دیدن منظره ی روبرویم دهانم خشک شد. نیمکت های کلاس واژگون شده بود . تمام پاتیل ها بر روی زمین پخش شده بود و ... گابریل دلاکور با صورت خونی و بدنی بی حال بر روی زمین افتاده بود. جمجمه اش خرد شده بود و آن حشره در بالای سرش پرواز می کرد. باورم نمیشد آن موجود کوچک موجب چنین انفجاری شده باشد. به معجونم نگاه کردم. هر نقطه ی معجونم در حال تراکم بود و حشرات بیش تری از آن بیرون می آمدند. بچه های کلاس با ترس به آن حشرات نگاه می کردند. دخترها جیغ می زدند و از جسد گابریل دور می شدند.باید کاری می کردم. باید به یک نفر خبر میدادم. از کلاس خارج شدم. با تمام سرعت به انتهای راهرو دویدم. هیچ کس آنجا نبود. ترس و اضطراب وجودم را فرا گرفته بود. هرلحظه ممکن بود انفجار دیگری رخ دهد. جان دوستانم در خطر بود. سرانجام یک نفر را دیدم.
-مرلین!
بسوی او دویدم. بعد از پروفسور فلچر مرلین بهترین معجون ساز هاگوارتز بود. با دیدن صورت رنگ پریده و عرق کرده ی من سرجایش ایستاد.
-اتفاقی افتاده آل؟
-کلاس معجون سازی...معجونم به یک ماده ی سیاه تبدیل شد و حشرات کوچیکی با بال های بنفش و چشمای قرمز ازش بیرون اومدن. نمیدونم چرا اینجوری شد من همه ی مواد رو...
-بعدش چی شد؟
-یکی از اون ها مایع قرمزی رو از دهنش بیرون پرت کرد و کلاس منفجر شد.
-سورنس های بالدار...کسی آسیب دید؟
جسد گابریل جلوی چشمانم آمد. می خواستم گریه کنم. بغض گلویم را گرفته بود. مرلین به من خیره شده بود و منتظر جواب بود. به چشم هایش نگاه کردم و با لکنت شروع به صحبت کردم.
-یک...یک نفر...مرده.
-مر...مرده؟
سرم را به نشانه ی تایید تکان دادم.
-پروفسور فلچر رو پیدا کن. فقط اون می تونه جلوی انتشارشونو بگیره. هر کدوم از استادها رو که دیدی جریان رو بهش بگو...چرا وایسادی منو نگاه می کنی؟ برو دیگه.
سپس چوبستیش را در آورد و به سمت کلاس معجون سازی دوید.
دستپاچه بودم. نمی دانستم چکار کنم. به کجا بروم. دفتر اساتید!...این کلمه همچون جرقه ای در ذهنم شعله ور شد. به سمت دفتر اساتید دویدم. باید هر چه زودتر پروفسور فلچر را پیدا می کردم. به دفتر اساتید رسیدم و در را باز کردم. فقط دو نفر آنجا بودند. پروفسور کارکاروف و پروفسور کراوچ.
-پروفسور فلچر کجاست؟
آن دو با تعجب به من نگاه کردند.
-اتفاقی افتاده پاتر؟
-پروفسور فلچر...باید هرچی زودتر ببینمش.
-اون اینجا نیست. رفته...برای همیشه...بهتر بگم اخراج شده.
-اخراج؟؟؟؟؟؟
-متاسفانه بله...اتفاقی افتاده پاتر؟
-کلاس معجون سازی منفجر شد...گابریل دلاکور هم...مرده.
پروفسور کارکاروف چنان ناگهانی از جایش بلند شد که از ترس چند قدم به عقب رفتم.
-چطور این اتفاق افتاد؟
-مرلین می گفت سورنس های بالدار. معجون من ...
حرفم را قطع کرد و رو به پرفسور کراوچ کرد.
-همه ی اساتیدو مطلع کن بارتی. همه ی دانش آموزان باید مدرسه رو ترک کنند.
سپس به سمت در حرکت کرد و خارج شد. منم به دنبال او رفتم. باید دوستانم را می دیدم. باید از سلامتی رز و جیمز مطمئن می شدم. در فکر آنها بودم که انفجار دیگری رخ داد.صدای جیغ و فریاد بلندتر شد. پرفسور چوبدستیش را در آورد و با سرعت بیشتری حرکت کرد. به راهروی کلاس معجون سازی رسیدیم. نصف دیوارها فرو ریخته بود. تعداد زیادی از آن حشرات مرگبار در راهرو پرواز می کردند. دانش آموزان با سرعت از کلاس معجون سازی خارج می شدند.
بوم
انفجار سوم نیز رخ داد و سقف فرو ریخت و سه تن از داتش آموزان زیر آوار رفتند. به سمت آنها حرکت کردم. سنگ ها را کنار میزدم. تحمل مرگ کس دیگری را نداشتم. یکی از آنها را از زیر آوار بیرون آوردم که ناگهان به سینه ام چنگ زد. فریاد بلندی کشیدم ولی پرسی ویزلی یقه ام را محکم تر گرفت و با صدای ضعیفی شروع به صحبت کرد.
-من نمی خواستم...نمی خواستم اینجوری بشه...نمی خواستم اون ماده رو وارد معجون تو کنم...
سپس نفس آخر را کشید و دست هایش سست شد. به جسد بی جان پرسی ویزلی نگاه کردم. باورم نمی شد که او این کار را کرده باشد...
-آل!
رز و جیمز به طرفم می دویدند. نفس راحتی کشیدم. هر دوی آنها سالم بودند. مرلین و پروفسور کارکاروف پشت سر هم ورد می خواندند و طلسم های مختلفی را بسوی آن حشرات می فرستادند. هیچ کدام از آنها نتوانسته بود جلوی رشد آنها را بگیرد.اگر پروفسور فلچر بود جلوی انتشار آنها را می گرفت.
--باید هرچی زودتر اینجا رو ترک کنیم. بدویید.
من و رز به دنبال جیمز از کلاس معجون سازی دور می شدیم. بقیه دانش آموزان نیز پشت سر ما می امدند. به انتهای راهرو رسیدیم که هفت نفر از اساتید را دیدیم که در جهت مخالف ما می دویدند. به سمت کلاس معجون سازی, به سمت آن حشرات مرگبار!
صدای پروفسور کراوچ از بلندگوی جادویی به گوش رسید.
-همه ی دانش آموزان همین الان مدرسه رو ترک کنند. هر کجا هستید با حداکثر سرعت از قلعه خارج بشید.
آشوبی بر پا بود. در کلاس ها باز می شد و دانش آموزان سردرگم وارد راهروها می شدند. هیچ کدام از آنها نمی دانستند چه اتفاقی افتاده است. من و رز و جیمز وارد یکی از تونل های مخفی شدیم و به سرسرای ورودی رسیدیم. از تعجب خشکمان زد. آنجا نیز نصف سقف فرو ریخته بود و در ورودی از جا کنده شده بود. سورنس ها تا اینجا نفوذ کرده بودند!
در میان جمعیت به بیرون از قلعه رانده می شدیم. تعداد انفجارها هر لحظه بیشتر می شد. باورم نمی شد که در این مدت کوتاه این همه خسارت به مدرسه وارد شده باشد. به دنبال دانش آموزان به سمت درهای خروجی می دویدیم. درهایی که در بالای ستون های دوسویشان گرازهای بالداری به چشم می خورد. برگشتم و به قلعه ی در حال ویران پشت سرم نگاه کردم. هاگوارتز در حال نابودی بود. هاگوارتزی که اگر ماندانگاس فلچر آن را ترک نکرده بود به این روز در نمی آمد.
خداحافظ پروفسور, خداحافظ ماندانگاس فلچر!




Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ سه شنبه ۲۵ دی ۱۳۸۶

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
1) یک رول بنویسید که در اون معجون رو میسازید ، بعدش اشتباهی یک چیزی رو اضافه میریزید و به یک چیز دیگه تبدیل میشید و یک فاجعه در مدرسه راه میندازید و چند نفر و میکشید. ( 20 امتیاز )
2) بعد از فوقع ما وقع چه اتفاقی میفته ، رول رو ادامه بدید . ( 10 امتیاز ) ( مثلا میتونه ساختن معجون و اتفاقات حاشیه اون باشه ، لازم نیست خیلی خفن باشه ، فقط باید کلاس و تموم کنید


توضيح: اين پست حاوي هر دو تكليف ميباشد.


- آقا اجازه! اين پرسي عصاره ي صدر منو برداشته!
پروفسور دانگاس: پرسي! عصاره ي اين لودو رو بده بهش! ميخورتت ها!
پرسي: آقا اجازه! ميخوام ازش شامپو درست كنم! لازم دارم الان آقا!
ماندانگاس نگاه نيمه خفني به پرسي انداخته و پس از ديدن برق مخصوص در چشمان ِ وي او را به نزد خود فرا ميخواند!
- آقا اجازه! بگيد حداقل عصاره ي صدر منو بده!
دانگ: عصارش رو بده من بهترش رو دارم! بيا بريم دفتر من!
پرسي: آخه!
دانگ: مگه نميخواي سرت رو بشوري... بيا! اصلآ ميريم حموم!
و همينطور كه دانگ پرسي را به بيرون از كلاس ميكشيد فرياد زد:
- خوب بچه ها كلاس امروز هم تموم شد! شما ميتونيد توي كلاس بمونيد و معجوناتون رو بسازيد تا واسه امتحان ياد بگيريد. آفرين.


==ساعتي بعد!==

لودو با خود: خوب! اينم از معجون! حالا چيكارش كنم؟! بايد بدم يكي بخورتش امتحان كنم معجون رو كه چهار روز ديگه سر جلسه ي امتحان دانگول گفت معجون بساز بدونم درست ساختم ديگه. آره، همينكار رو بايد بكنم... خوب، خوبي؟ آره بد نيستم. ديگه چه خبر؟
- لودو چته؟ ديوونه شدي؟
- ها مگه چيه؟
- چرا با خود حرف ميزني! مرتيكه ي زنجيري!
- آلبوس شوخي نكن باب. گريه ميكنم ها! بيا كارت دارم.

و آلبوس به نزد لودو مي آيد.
(شفاف سازي شماره ي 1: آلبوس منظور آلبوس پاتر است نه آلبوس دامبلدور! ما جرئت نزديكي به آلبوس دامبل را نداريم همي! )

لودو: آلبوس بيا معجونم رو بخور.
آلبوس: معجون چي هست حالا؟
لودو: همين معجوني كه امروز ياد داد دانگولي ديگه! كه يارو گرگ ميشه! خوش مزست!
آلبوس: نه لودو، خيلي خطرناكه لودو!
لودو: نه بوقي بيا بخور... بيا...
و لودو به زور حلق آلبوس را گشوده و كل محتواي پاتيل را در حلقوم ِ وي تخليه كرده و به نشانه ي پيروزي پاتيل ِ خالي را همچون سربازان ِ آلماني به صورت مورب بر سر ميگذارد و به نشانه ي جشن و سرور با ملاقه‌اي (!) كه در دست دارد چند ضربه به پاتيل ميزند!
لودو: آخ حواسم نبود! موجي شدم ماماااان!

البوس: لودو... لودو...
لودو: ها؟ چته؟!
البوس: لودو بيا بكشمت! لودو من ميخوام چند نفر رو بكشم! ميدوني؟ من الان يه موجود وحشتناك شدم!
لودو: آلبوس شوخي نكن من قلب ملبم با باطري كار ميكنه! د نكن د!
و لودو به پشت سر خودش نگاه ميكنه و موجودي عجيب با هفت-هشت-ده سر مقابل خودش ميبينه!
(شفاف سازي شماره 2: هفت-هشت-ده سر، چون موجود خيلي گولاخه و سراش رو هي تكون ميده و لودو هم حول شده و نميتونه سراش رو بشمره!)
موجود: هــــــــــــــاام!
لودو: وووي!
و موجود لودو رو قورت ميده! به همين سادگي و با كمال ژانگولر!

موجود كه با اون هيكل و قيافش اصلآ خجالت نميكشه و همچنان صداي بچه گانه و ناز و گوگولي ِ آلبوس رو داره با خودش ميگه:
- هوووم. خوب اين ميره تو يه معدم! اگه به تعداد سرام معده داشته باشم و هر آدمي نصف معدم رو پر كنه! ميشه به عبارت ِ...

==نيم ساعت بعد==
موجود دهشتناك همچنان در محاسبات نجومي خود سرگردان است!
- خوب... نه بزار... اينجا ده بر يك! صفر رو ميزارم تو پاتيل فعلآ... اون چند بود! ...

==نيم ساعت بعد==
موجود دهشتناك همچنان در محاسبات نجومي خود سرگردان است و اينبار از شدت عصبانيت از دهان خود آتش بيرون ميزند و ميز چوبي مقابلش را شعله ور ميكند!
(شفاف سازي شماره 117: در مورد قيافه ي موجود چون لودو سريع خورده شد اطلاعات دقيقي در دست نيست! اما الان چون آتيش داد بيرون از دهنش ميتوان فهميد كه اين موجود موجودي است كه توانايي اين را دارد كه آتش از دهان خود خارج كند.)
موجود (با صداي آلبوس) داد ميزند:
- اَه... اين مسئله يه چيزي كم داره! اين حل نميشه... ماماااااااااان!
موجود ادامه ميده: اها... خوب چرا داد ميزنم! فهميدم! تعداد سرهام رو ندارم!
(شفاف سازي شماره ي 118: در اين لحظه متوجه ميشيم كه تنها لودو ديوانه نيست و آلبوس هم ديوانه است و با خود حرف ميزند! ميتوان اين نتيجه را هم گرفت كه بيماري لودو مسري بوده و آلبوس نيز گرفته پس همان بهتر كه خورده شد و افراد بيشتري اين بيماري را نگرفتند!!)
موجود ادامه ميدهد: خوب حالا چطوري بفهمم چند تا سر دارم؟!
- نُه تا!
موجود: تو كي بيدي؟ صدات از كجا دراومد؟!
- من استرسم! من زير ميزم. من مدير گالري هستم! تو رو خدا به من كاري نداشته باش! من گناه دارم! من ناتوانم!
- باشه. دستت درد نكنه... خوب حالا ميتونم حساب كنم بايد چند نفر ديگه رو بخورم تا سير شم...
(شفاف سازي شماره 119: حتمآ ميپرسيد چرا شفاف سازي ها يهو از 2 شد 117! – خوب آي كيو! نيم ساعت گذشته! تو اين نيم ساعت كلي شفاف سازي انجام شده!! حالا تو پست نيومده اون قسمتا دليل نميشه شماره ي شفاف سازي ها رو بهم بزنيم كنيم كه!)!!!

==يك ساعت بعد==
موجود با خودش: اَه من اعصاب ندارم! گشنمه! من از بچگي رياضيم خوب نبود! اين بابام. هري رو ميگم. هر چي بهش گفتم واسم معلم خصوصي بگير بهم رياضي درس بده گوش نداد. اَه.
- آره. منم هر چي ميگم تو فروم مديران به حرفم گوش نميكنه.
موجود: تو كي هستي؟
- من استرسم! من زير ميزم. من مدير گالري هستم! تو رو خدا به من كاري نداشته باش! من گناه دارم! من ناتوانم!
موجود: اها... باشه. دستت درد نكنه... ببين... استرس. ميدوني چطوري من ميتونم حساب كنم كه چند نفر ديگه رو بخورم سير ميشم؟ آخه خيلي گشنمه!!
- ميتوني اين كار رو بكني...
موجود: چه كاري؟
- ميتوني اينقدر آدم بخوري تا زماني كه سير شي. بعد ميفهمي ديگه. ولي يادت باشه هر آدمي كه خوردي تعدادش رو يادت نره كه آخر كه سير شدي بفهمي چند تا رو خوردي!
موجود: اها... ايول. دمت گرم. ببينم تو كي بودي؟؟
- من استرسم! من زير ميزم. من مدير گالري هستم! تو رو خدا به من كاري نداشته باش! من گناه دارم! من ناتوانم!
موجود: اها... استرس... ببين... يه لحظه مياي؟
- آره اومدم!
موجود: هــــــــــــااام!
استرس: وووي!
و استرس توسط موجود دهشتناك ِ نُه سر خورده شد!
(شفاف سازي شماره ي 351 : نُه سر رو كه فهميدي از كجا فهميديم؟؟ بابا استرس گفت ديگه! اون يه ساعت زير ميز بوده قشنگ وقت داشته شمرده!)

پايان!

آها نه يادم رفت! استاد نوشته بود كه :
نقل قول:
یک فاجعه در مدرسه راه میندازید

اين توضيح رو بدم كه با خورده شدن يا به عبارتي از دست رفتن مدير گالري سايت (همون استرجس ديگه!)، يه چيزي فراتر از فاجعه رخ داده و لازم به توضيح ميباشد كه اين فاجعه نه تنها در مدرسه بلكه در سايت جادوگران رخ داده كه مدرسه نيز يكي از فروم هاي آن است!


اين سري ديگه واقعآ پايان!


ویرایش شده توسط [en]Ludo Bagman[/en][fa]لودو بگمن[/fa] در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۵ ۲۳:۵۱:۴۱

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶

پريسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۹:۴۰ یکشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
پروفسور مک کینن عزیز اینم تکلیفه منه.چون این تکلیفو ماندانگاس داده بود من کلاسو از نظر ایشون اداره کردم.
در ضمن تکلیف 1.2 رو باهم بطور مناسب ترکیب کردم امیدوارم که مشکلی نداشته باشه!
...................................
عصاره ی صدر صحت-بابونه-پوست درخت خیار درختی،اه...بطریه خون گرگ
آفریقایی کجاست؟لعنتی.
آلبوس،آل با توام.من خون گرگ آفریقاییمو گم کردم لطفا ادامه ی مواد معجون من رو بریز تا من برگردم.
آل:چی؟باشه،باشه ،رز تو برو.
پروفسور؟پروفسور فلچر من مطمئنم که بطری خون گرگمو آورده بودم ولی الان اینجا نیست.می تونم از قفسه ی شما بردارم؟
ماندانگاس:دختر جان.چرا حواستو جمع نمی کنی:آخرین بارت باشه از وسایل من استفاده می کنی ها.بالاخره من اینارو با زحمت کش رف...نه یعنی خریدم.
رز:
دانگ:بیا برو ببینم دختر.اون دندونا رو هم جمعش کن!می خوای تو هم یه هفته بری تو بشکه!آره؟
سرمو پایین انداختم ودر حالیکه به طرف قفسه ی مواد معجون سازی می رفتم زیر لب گفتم:خیلی خب بابا.همچین میگه با زحمت بدست آوردم که انگار خودش گالیون براش داده.دیگه همه میدونن که...
دانگ:تو داری زیر لب چی چی میگی؟
رز:پیچ پیچی..نه یعنی هیچی.
بطری رو برداشتم وبه طرف میز خودم رفتم و با اخم نگاهی به معجونم انداختم و به آلبوس گفتم:آل،تو با معجون من چیکار کردی؟مگه نباید الان به رنگ صورتی در میومد؟پس چرا بنفشه؟مطمئنی که همه چیو به ترتیب اضافه کردی؟
آل:هان؟چی گفتی؟آهان!آره آره درست ریختم.رنگش؟نمیدونم.درسته دیگه.چه میدونم!
با شک وتردید نشستم و بطری خون گرگ رو به معجونم اضافه کردم که با صدای پاقی به رنگ نارنجی در اومد.
در حالیکه از بوی گندش حالم داشت بهم میخورد گفتم:واییییییییی!این چرا این طوری شد؟!آل یالا بگو ببینم با معجون من چیکار کردی؟
آل بالاخره سرشو بلند کرد و تا چشمش به معجون اوفتاد با حالت بدی گفت:این دیگه چه کوفتیه؟
با عصبانیت گفتم:کوفتیه که خودت درست کردی!بگو ببینم چی توش ریختی؟
آل در حالیکه به ظرفی اشاره می کرد گفت:ایناها دیگه عصاره ی صدر صحت.
-اینکه عصاره ی صدر صحت نیست!شامپو بچه ست!حواست کجاست؟
در همین موقع زنگ به صدا دراومد وکلاس تموم شد.
آلبوس:ببین رز من واقعا معذرت میخوام.من حاضرم معجون خودمو بهت بدم که نمرتو بگیریا.آره این جوری خوبه...
-اشکالی نداره آل ولش کن.کاریه که شده معجون خودمو میدم .معجون؟معجونم کوش؟
پرسی:آه..رز عجب آب پرتقال خوبی بود.واقعا چسبید.لذت بردم.
من وآل:
پرسی:اوهههههههههه پخ شرا وخچوری سد(پرسی در حال تغییر قیافه)
همه بچه ها ی کلاس جیغ کشیدن و با وحشت به موجود وحشتناکی که رو به روشون وایساده بود نگاه می کردن.
اون موجود در حالیکه با نگاه نافذی همه جارو از نظر میگذروند یکدفعه به طرف استرجس حمله کرد.استرجس جبغ بنفشی کشید ، من وآلبوس به طرف در کلاس فرار کردیم و آخرین صحنه ای که از کلاس دیدیم این بود که استرجس توسط اون هیولا سر وته شده بود!


ویرایش شده توسط رز ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۴ ۲۲:۱۳:۱۰

یاد بعضی نفرات روشنم میدارد ، قوتم می بخشد ، راه می اندازد.
یاد بعضی نفرات ، رزق روحم شده است ، وقت هر دلتنگی ، سویشان دارم دست !


به یاد قدیمای سایت سال 1386
گروه هافلپاف
رز ویزلی ، لودو بگمن ، ماندانگاس فلچر ، البوس سوروس پاتر ، ریتا اسکیتر ، دنیس و ...

نوادگان هلگا


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ سه شنبه ۱۱ دی ۱۳۸۶

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- من دارم بهت میگم ، دفه ی آخر هم هستش که دارم بهت میگم ! اگه میخوای با این یارو دوئل کنی باید حداقل یه ورد تغییر شکل ساده بلد باشی . گابر ! حواست به منه ؟

گابریل به آرامی به سمت دوستش ، تیموتی ، برگشت . دهانش از تعجب باز مانده بود . کم کم چشمان آبی رنگش هم به اندازه ی دهانش باز شدند . گابریل پرونده هایی رو که در دستانش بود ، روی زمین انداخت و با عصبانیت جیغ زد :

- یعنی چی ! اعصابمو !( ) اه ! آخه این چه معنی داره که به خاطر یه آدم این طوری مجبور بشم ورد یاد بگیرم ؟ اونم ورد تغییر شکل ! میدونی که من فردا باید برم دوئل ! و دوئل بدون چوبدستی ! فقط اجازه دارم قبل از دوئل تن به تنمون ، جادو کنم ! و منم نمیتونم یه روزه یه ورد یاد بگیرم . من لوموسو هنوز که هنوز یاد نگرفته ام ! بیام ورد پیچیده یاد بگیرم ؟ اصلن کی به تو گفته منو راهنمایی کنی ؟ تو اینجا چی کار میکنی ؟ به چه حقی داری به من نگاه میکنی ؟ ()

تیموتی :

سالن عمومی دختران

-پاقولو تامیسو کو؟
گابر : ها ؟ اها ! وی وی ! ( خب من فقط یه وی از کل فرانسه بلدم . البته اگه وی باشه ! )

دختری که سوالش رو از گابر به هوای فرانسوی بودن اون به فرانسه پرسیده بود با نگاه " عجب خلیه ! " به گابر چشم غره رفت و بعد هم به سمت در سالن رفت تا کمال هم نشینی اثر نذاره و اینا ! گابر با غمگیناکی (!) روی صندلی کنار خودش نشست و چشمش به کتاب غطوری با نام " مهجون سازی پیش رفته ، نوشته ی استاد ماندانگاس بزرگ فل خیلی بزرگ چر ! " ( فقط در راستای پاچه خواری تیچر عزیزمان ! ) افتاد . گابریل با بی میلی کتاب رو از روی میز برداشت و زیر کوله بار سنگینی کتاب ، مس سابید و اینا ، و کتاب رو باز کرد . حدود شیشتصد ! کیلو خاک از وسط کتاب بلند شد و گابر که در معرض خفه زدگی قرار گرفته بود ، با سرعت کتاب رو بست و اون رو پرتاب کرد . بعد از فروکش کردن خاک ها ، وقتی به کتاب خیره شد دهانش دوباره از تعجب باز ماند .


- معجون های پیچیده . لیکونه تربی ؟ لینکیو تربی ؟ ترب لینکو تیونو بی ؟ می کیولانتوپیوتی ! ( دیگه خنگی ام حدی داره ! ) و بالاخره با کمک عده ای در راه خدا کلمه ی لیکونتراپی رو درست میخونه . ( استاد آخه این چیه ! من خودم کپی پیستش کردم ! )

بیرون سالن
تیموتی : امکان نداره ! حداقل باید شیش ماه ..
گابر : نه ! اینجا رو بخون ؛ نوشته که معجون لیپو کتوکونازو.. اه ! همون معجونه رو میشه در مدت بیست ساعت نیز تهیه کرد فقط کافیست کمی عصاره ی کره ی بادوم زمینی به آن اضافه کنید . تیموتی .. تو معجون ساز خوبی هستی ! جون من ؟

تیم : نمیشه .. باور کن من تاحالا اسمشم نشنیده ام ! میدونی اگه گرگینه بمونی ..
گابر : اه ! تو چقد بدبینی ، اینجا رو بخون . نوشته که : این معجون ( آخیش ، دیگه اسمشو ننوشته ! ) که نامش کنتیورا ( ای بابا ! این میخواد لج منو دراره ! ) است تنها به مدت کوتاهی شما را به گرگینه تبدیل خواهد کرد . جلسات خصوصی با تدریس استاد خصوصی ماندانگاس فلچر اعظم ! ( تا پرسی بسوزه ! ) نوه ی نوه ی برادر آلبوس !
تیم : باشه ! تسلیم !

گابر با ذوق و مرگ و اینا ، کنار تیم ایستاده اند . اون دوتا در کارگاه معجون سازی هاگوارتز هستند و تیم ، مدام گابر رو به این ور اون ور شوت میکنه .
تیم : اه ! باب چرا همه ش زیر دست و پایی ! دو دقیقه ، فقط خواهشا دو دقیقه بذار من کارمو بکنم ، خب ؟
گابر : !

تیم عصاره ی صد صحت رو در دیگی میریزه و با گوشکوب و چکشش ، میکوبه روی عصاره . عصاره له و مه میشه و تیم با خوشحالی ، اون رو توی ظرفی میریزه . بابونه و پوست درخت خیار درختی ، هم با اون قاطی میکنه و توی کاسه ای میریزه . کمی آب هم باهاش قاطی میکنه و چوبدستی اشو در میاره .

سامسوسیس !
- فکر جالبی بود ! این وردو بلدم .
تیم : جدا ؟ پس تو بیا ده بار این وردو بگو ، بعد هم با کره ی بادوم زمینی قاطیش کن و بذارش روی اجاق . تا من اینو درست کنم .
گابر با سر تایید کرد و به سرعت به سمت جایی که تیم ایستاده بود رفت . چوبدستی اش رو با اعتماد به نفس کامل بلند کرد و به سوی کاسه گرفت :

- سامسوسیس !
نور آبی رنگی از چوبدستی اش خارج و تمام مواد داخل کاسه را جزغاله کرد ! گابر با کف دست محکم توی صورت خودش کوبید و تیم با شنیدن صدای شق ! اون ، بی هوا پرسید :
- چیه ؟
- هیچی ! ام .. همه چیز خوب پیش میره ! بریزم توی اجاق ؟
- بریز اره .
گابر با خوشحالی تمام فسیل های اون معجون رو داخل اجاق میریزه و با صدای جلز ولز اون خیالش راحت میشه .

قبل از دوئل
قلپ .. قلپ .. قلپ ..قلپ !
گابر : تصویر کوچک شده
تیم : خوبه ! حالا ، دو دقیقه صبر کن .
گابر : نم ... شه ! تصویر کوچک شده
تیم : میدونم . تصویر کوچک شده

حال گابریل دیدنی شده بود . چهره اش کم کم به رنگ سبز گرایش پیدا کرد و سپس ، شروع کرد به عق زدن . تیم برای حفظ آبروی پست ! روبروی او ایستاد و وقتی صداهای نفس گابر هین و هین تبدیل به خین ! خین ! شد ، تیم با وحشت به عقب برگشت .

گابریل به هیچ وجه شبیه گرگینه نشده بود . مگر گرگینه ای که تریلی از رویش رد شده باشد ! چشمانش قرمز شده بود و دهانش بزرگ شده بود . صورتش اصلا صورت ادم نبود ، بلکه صورت اسب بود ! بدن یک اسب به جای او امده بود و کاملا به یک اسب تبدیل شده بود ! اما اسبی شبیه اژدها ، چیزی شبیه تسترال .. چیزی که کسی نمیدونست چی میتونه باشه .

-گابر ..؟

گابریل یا بهتره بگیم اون موجود با شاخ روی سرش محکم به شکم تیم کوبید و شاخ از ان طرف شکم او بیرون زد . خون از دهانش چکید واو روی زمین افتاد . کسی جیغ کشید و گابریل ، سرش را بلند کرد و با ان چشمان قرمز رنگ به دختری که جیغ کشیده بود ، یعنی همان کسی که گابر قصد داشت با او دوئل کن نگاه کرد . گابر نعره ای زد و به سوی آن دختر یورش برد ، روی دو تا پا بلند شد ( اسلوموشن میـــــــبــــــــــیـــــــنیــــــــم ! ) و با دو دست محکم دختر را روی زمین حل داد . صدای فریادی به گوش رسید :

-آوداکداورا !
بارتی کراوچ ، نعره ای زد و پرفسور کارکاروف رو حل داد . بارتی به سوی گابریل دوید و جیغ کشید :
- نـــــه ! اون یه حیوون ناشناخته اس ! بگیریدش ، ولی صدمه ای بهش نزنید !

با رسیدن ورد استیوپفای از طرف بارتی به گابر ، او تبدیل به آدم شد و روی زمین افتاد .

2)


حالا شروع کنید به ساختن ، فوقع ما وقع ... اما ! آیا فکر میکنید فوقع ما و اینا !؟ نه ! همه ی کلاس رو جنب و جوشی در بر گرفت و ماندانگاس ، دست به سینه به میز تیچریتش تکیه داد . دو به دو ، پسرارو با پسرا و دخترارو با خودش نه یعنی با دخترا یار کرد و دست در دست هم دادن به مهر ( چه ربطی داره ؟ ) و شروع کردن با عشق و زندگی و کانون گرم خانواده ! ؛ معجون ساختن .

- هاپیچو !

صدای عطسه ی پرسی ، و سیلی از آب دماغ او که درون پاتیل روبرویش ریخت تنها صدایی بود که سکوت را شکست . ماندانگاس کلاسش فعال خودش رو از نظر گذروند و دوباره برای اینکه پست کوتاه بشه ، ما فلش فوروارد میزنیم ، میرسیم به زمانی که کلاس داره تموم میشه .

ماندی : تموم .... سه ثانیه دیگه ، دو . یک ! تموم شد !آوداکداورا ! مگه من نمیگم تموم شد جناب کورنلیوس ؟

البته که اون دیگه مرده بود ! ماندانگاس به سوی میزهای دو نفری پسر تو پسر ، دختر اند دختر راه افتاد . حدس میزد که معجون ها نیمه کاره مونده باشه چون مدتی ( حدودا 5 دقیقه ) برقا رفت و سازمان ارتباطات جادویی چوبدستی ملت رو از کار انداخت تا ماندی نتونه با لوموس کلاس و جون شاگرداشو ! که سفید و بورن ، نجات بده ! ماندانگاس به میز پرسی اینا ! رسید .

-به به ! به به !
پرسی :

ماندی با نوازش کردن پرسی و گذاشتن نمره ی شونصد برای اون ، به سوی میز بعدی میره .
-این چیه ؟ خجالت نمیکشی ! گوشت بپیچانم ؟ شق ! شق ! شق ! شق ! ( کمربند ماندی ، روی میز میخوره ! )
- نه ! نه ! گوش دختر نپیچان ! ( نویسنده : من واقعا شرمنده ی اخلاق ورزشی تاپیکم که به گند کشیدمش ! )

پرسی اینو به دانگاس استاد معجون ساز و این کاره ( یعنی همون معجون ساز ! ) میگه و ماندی ، با خشونت به سیمانی که سینیسترا درست کرده بود چشم غره میره و زیر لب :

-کلاس ، تموم شد . تکلیفتونو یادتون نره ! هر کی بوق نویسی کنه ؛ آوداکداورا در انتظارشه !


[b]دیگه ب


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۹ دی ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
کلاس معجون سازی به نحو خیلی ارزشی پیش می ره و دانش آموزا پشت پاتیل هایشان ایستادن و تریپ هری پاتری دود های خاکستری و زرد و نارنجی بیرون میاد!
سینیسترا هم رو به روی پاتیلش ایستاده و کتاب معجون سازی شاهزاده ی دورگه را ورق می زند.

(توضیح نویسنده : اونی که توی کتاب شش گفته شده خالی بندیه! اون هری پاتر نبود که کتاب اسنیپو گرفته بود. همش سینیسترا بود که بعداً در مرور زمان تحریف شد! ما خیلی خفنیم!)

سینیسترا به کتاب شاهزاده ی دوررگه نگاهی می اندازه و شروع به خوندن می کنه. قسمتهایی که توسط نویسنده ی کتاب نوشته شده ، خط خورده وبه جاش با خط کج و کوله ای در بالای کتاب دستور نوشته شده !


طرز تهیه ی معجون :
خون گرگ آفریقایی ،
عصاره صدر صحت ، بابونه
و پوست درخت خیار درختی

اینایی که استاد گفته به اضافه ی یه تیکه از موی خودتو بکن بریز توش!

اینا رو لازم نیست شونصد بار در جهت عقربه های ساعت به هم بزنی!چون من خیلی گولاخ که کپی رایتش بای ققیه! هستم اینا رو به بار به هم زن دوبار فوت کن!!یکی بخوابون بند گوشت بغلیت! یه بار دور خودت بچرخ حالا معجونت دود طلایی ازش بیرون میاد!برو صفا!

سینیسترا مواد و طبق دستور شاهزاد ه ی دو رگه با هم مخلوط می کنه . یه بار در جهت عقربه های ساعت به هم می می زنه و دوبار فوت می کنه! بعد نگاهی به بغل دستیش می اندازه و می بینه که آخرین پاتیل کلاسه و کسی بغل دستش نیست!

- ببخشید استاد دانگولی !می شه یه لحظه بیاین تا ما بغل دستی ما بشید!

پروفسور فلچر! به سمت سینیسترا میاد و قبل از اینکه بخواد بپرسه چی گفتی ، سینیسترا معطل نمی کنه و یکی میخوابونه بند گوشش! یه بار دور خودش می چرخه و به پاتیلش که انتظار می رفت ازش دود طلایی بیرون بیاد خیره می شه!
ناگهان دودی به رنگ بنفش جیغ ظاهر می شه و این کلمات با بک گرانده این حالتی در هوا نقش می بنده :

موهاهاها... من کوییرل کبیرم! کتاب شاهزاده ی دورگه فقط مال هری جونه! رفتار غیر هری پاتری!!
رول غیر هری پاتری!! همه چیز افشا می شود! موهاهاها!

بعد پاتیل منفجر می شود و چون استاد توی درسش گفته که باید چند نفر کشته بشن ما هم روی حرفش حرف نمی زنیم و میگیم بر اساس انفجار پاتیل میشل کورنر و زاخاریس اسمیت و ... (چند تا شخصیت منفور کتاب را به انتخاب خود در جای خالی بگذارید! ) کشته و زخمی می شن. استاد دانگولی هم در حالی که صورتش رو چسبیده به وقایع مربوطه خیره خیره نگاه میکنه!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ شنبه ۱ دی ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
تکلیف یک و دو

حالا شروع کنید به ساختن ؛ دانش آموزان با خوشحالی به سمت پاتیل هایی که به منظور ساختن پاتیل مجاور میزهاشون قرار گرفته هجوم میبرند ، شاید این علاقه به معجون سازی ، از رفتار و چهره شاداب استاد درس نشات گرفته باشه شاید هم هدف از این هجوم این بوده که تنشون به تنه جنس مخالف برخورد کنه و جو گیر بشن پیشه خودشون و از خوشحالی توی پوسته خودشون نگنجن و بخوان این واقعه رو برای بچه محلاشون تعریف کنن .

توضیحات پروفسور فلچر ، به ریختن مواد در پاتیل ها توسط دانش آموزان به معجون سازی اونها جهت میده و باعث میشه که حداقل بعد از یک ساعت و نیم کار و هدر دادن شصت نوع گیاه و ماده جادویی حداقل از معجونشون یه بویی بلند شه که دل استاد رو خوش کنه که حداقل مدیر مدرسه میفهمه یه تدریسی کرده و یه حقوقی میزاره کف دستش و مجبور نیست برای امرار معاش با چنگ و دندون بین زباله های شبانه هاگوارتز برای بدست آوردن چیز بدرد بخوری کند و کاو کنه !

یک ربع از شروع ساختن معجون میگذره ... بهتر بگم یک ربع از شروع ریختن مواد توی پاتیل ها میگذره و چهره دانش آموزان نشون میده که به همه چیز فکر میکنن و همه کاری برای انجام دادن مد نظرشون هست به جز ساختن معجون ! دخترها زیر چشمی به استاد نگاه میکنن و در حالی که سعی دارن نخودی خندیدنشون باعث رنجش دوستانشون نشه ، ریشه با ارزش گیاه افسنتین رو با بی دقتی و کج و معوج خورد میکنن :

- اه ... خستم کردی تو ... آدم این شکلی ندیدی تا حالا که انقدر نگاش میکنی ، نیشتم که یه سره بازه ... اصلا میدونی چیه این اعصابه منه تصویر کوچک شده
- ا ... به تو چه ربطی داره . خیال کردی ندیدم اون موقع که یواشکی با اون پسر سوسوله تو حیاط داشتی راز و نیاز میکردی و لذت میبردی ، من فقط دارم اینجا اینو نگاه میکنم تصویر کوچک شده

کمی اون طرف تر پسر ها با شیطنت دختر های اطرافشون رو نگاه میکنند و با کشیدن هوا توی دهانشون صدایی ایجاد میکنن که اونها رو جلب کنه ؛ البته تعدادی از پسرهایی که تا آخرین لحظه هم به دامبلدور وفادار بودن بدون توجه به دخترها ، علنا به پرفسور فلچر چشم دوختن و به جای خندیدن ، بزاغ دهانشون رو بالا میکشن و در عین حال با بی حوصلگی ،سعی دارن ماده مایع شیری رنگی که بوی بدی از خودش ساطع میکنه و یکی از ارکان اصلی معجون مورد نظر هست رو درون پاتیل مقابلشون بریزن ، بی توجه به اینکه ذره ای از اون ماده وارد پاتیل نمیشه :

- پسر این استاده عجب چیزیه ها ؛ من موندم دامبلدور اینو از کجا پیدا و استخدام کرده .
- احمق ، ببین گریندل والد چی بوده که دامبلدور 24 ساعته پیشش بوده ! تصویر کوچک شده


بوم !

صدای انفجار شدیدی به گوش میرسه و در پی اون دود سیاه رنگ غلیظی فضای خفه کلاس رو در بر میگیره ؛ صدای فریاد های گوشخراشی توام با ابراز احساسات از سوی دختر ها و پسر ها شنیده میشه .

دخترها :
- وای ، آی ... یعنی چی شد ؟
- برای ماندانگاس من اتفاقی نیفتاده باشه ؟
- ماندانگاس ؟ ماندانگاس تو ؟ چه صمیمی و خودمونی ! مرلین شانس بده تصویر کوچک شده
- نکنه این دوده پوست سفیدشو خراب کنه
- مرلین ، خواهش میکنم ، التماس میکنم ، اتفاقی برای پرفسور فلچر پیش نیاد ، قول میدم دیگه با پسرا نَرَم اون بخش مخفی تالار تصویر کوچک شده

پسرها :
- لعنتی ! الان آخه وقته دود و انفجار بوده آخه ، داشتم لذت میبردم تازه ها
- ولی عجب چیزی بودا این پسر ، تا حالا از یه استاد انقدر خوشم نیومده بود
- من که امروز رابطمو با جسی بهم میزنم ، این کیس بهتریه ! تصویر کوچک شده


بعد از سپری شدن زمانی نسبتا کوتاه ، گرد و غبار پراکنده در فضا ، پایین و پایین تر میاد و بصورت کف پوشی روزی زمین سرد کلاس جا خوش میکنه ؛ کسی باورش نمیشه ... ماندانگاس فلچر با حالتی عجیب روی زمین افتاده و بریدگی هایی روی صورتش نمایان هست . تمام قدرتی که در وجودش سراغ داره رو جمع میکنه و زمزمه میکنه : پرسی ویزلی ...

پرسی که انتهای کلاس ایستاده با با وقار خاصی به سمت ماندانگاس حرکت میکنه و همانطور که سعی داره ، انتهای رداش از برخورد با دوده های کف کلاس کثیف نشه ، میپرسه : هوووم ؟
ماندانگاس که دیگه نایی نداره ، به آرامی میگه : تو از این به بعد جانشین من در این کلاس هستی ! از این حرف بینهایت مسرور میشه ، بطوری که به سرعت صورتش رو به صورت دانگ نزدیک میکنه تا برای آخرین بار از اون قدردانی دانی کنه و توسط مدیر هاگوارتز این بخش تحریم شد

دیگه توجهی به استاد نیمه جان نداره ، حالا نوبت خودش هست که کلاس مورد علاقش رو تحت نظر بگیره ، با جو زدگی مفرط و صدای خشن و در عین حال رسا رو به دانش آموزان میگه : از این به بعد من استاد شما هستم ؛ این جلسه به پایان میرسه و تکلیفتون این هست که معجونی برای رفع کمر درد برای هفته دیگه آماده کنید ! تصویر کوچک شده

اعتراضی که در چهره پسرها نسبت به این جانشین جدید کلاس وجود داره ، به سرعت از بین میره و حالا جای خودش رو به رضایتی وصف ناپذیر داده ، بطوری که بدون توجه به دخترهایی که با ادا و گفتن ایییش اییش از کلاس خارج میشن ، به سمت پاتیل هاشون حرکت میکنند و موادی که لازم هست رو برای تهیه معجون و تکلیف جدیدشون آماده میکنند .

یکی از پسرها با صدای زیر و بمی رو به پرسی میگه : ببخشید استاد برای افزودن ویتامین به ان معجون ، شما موز توصیه میکنید یا آب هندوانه ؟ تصویر کوچک شده
پرسی که توجهش به یکی از پسرهای سیفید انتهای کلاس هست ، جواب میده : هر دوش لازم هست ، سواله تو مثله اینه که بگی من میخوام دوست داشتم باشم ، با پسر دوست باشم یا دختر ؟ مشخصه ! هر دو ارکان اصلی هستن .

کمی آن طرف تر

خاطراتی از نظر ماندانگاس میگذره ... شخصیت آلستور مودی رو میخواستم ، لطفا تائید کنید ؛ من آلستور مودی هستم و میگم که باید جادوگران برای همه به یک اندازه رعایت بشه ؛ به عنوان ناظر هافلپاف ، کنفرانسی برای راهنمایی ساحره ها تدارک دیدم که حضور تک تک این عزیزان الزامی هست و زمان این کنفرانس 2 شب به بعد هست ؛ حذب حق نداره پست های مورد دار بنویسه ؛ نیوچرچ ایجاد شد ؛ عجب شلیلیه پرسی ، حواست باشه کالین و لودو نیان امشب زمان قرعه کشی این هست که کیا با هم ، تختشون یکی میشه ها ؛ من مسئول انتخابات وزارت هستم ؛ وزیر جدید کالین کریوی ؛ این کار وزیر درست نیست و مسخرست ؛ عله غیر منطقی نباش ؛ بارون تو نباید این رو میگفتی ؛ بله ... درش شکی نیست که من لایق شما نیستم... دهن به دهنم زشته ... من دوست ندارم آنفولانزا بگیرم همینطوری با فاصله صحبت کن، میشنوم ... اکنون همه اینها به پایان رسیده است و فاصله زیادی با جهان دیگر ندارد .

با نا امیدی آهی نه از روی ناراحتی از مرگ ، بلکه از دردی در جایی نامعلوم ! از بدنش کشید و در جا ! جان به جان آفرین ، تسلیم نمود ؛ دیگر جنازه ای بیش نبود


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ جمعه ۳۰ آذر ۱۳۸۶

کورنلیوس آگریپاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ جمعه ۲۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۸:۵۳ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۸۷
از فکر می کنی از کجا؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تکالیف:
1)
کورنلیوس خسته بود. حواسش اصلا جمع نبود و به سختی حرف های پروفسور فلچر را می شنید. او آرام و هیجان زده توضیح میداد
که آنها باید معجونی که موجب ایجاد لیکونتراپی موقت در انسان میشه رو درست کنند. کورنلیوس با خود گفت: مردک دیوانه است فکر نمی کنه که همچین آشغالی چه بدرد ما میخوره؟
پروفسور فلچر همچنان ادامه می داد:
خوب عزیزان من ، توجه داشته باشید که این معجون از عصاره صدر صحت ، بابونه و پوست درخت خیار درختی و خون گرگ افریقایی و سه قاشق چایی خوری شکر بوجود می آید .
سپس با دستش محکم پس گردن آلبوس سوروس زد و گفت:
اگه گند بزنی میدم معجون یکی از بچه ها رو بخوری. حالا کارتون و شروع کنید.
سپس لبخندی تحویل بچه ها داد. کورنلیوس با خود گفت چه شوخی یخی ولی کارش را شروع کرد.
اول عصاره ی صدر سحت رو برداشت و در پاتیلش ریخت سپس شعله ی آتش رو تنظیم کرد و شروع بهم زدن عصاره کرد. بعد از پنج دقیقه تمام احساس کرد که واقعا حوصله ی کلاس رو ندارد پس تصمیم گرفت بابون و پوست خیار درختی رو با سه عاشق شکر با هم بریزد. شعله ی آتش رو هم زیاد کرد. ناگهان معجونش شروع به زیاد شدن کرد و از وحشت خون گرگ آفریقایی رو سریع در پاتیل ریخت. معجونش از سر رفتن باز ایستاد ولی رنگش قرمز تیره شده بود.
کورنلیوس تا آخر کلاس کمی معجونش را دست کاری کرد اما نتیجه ی بهتری حاصل نشد.
کورنلیوس نگران نبود زیرا مطمئن بود که کسی معجونش را امتحان نخواهد کرد و برای رنگ و بویش هم (که به شیرینی خامه ای مایل به قرمه سبزی بود) توجیهی می تراشید.
15 دقیقه مانده به آخر کلاس پروفسور کار بچه ها را دید و نگاهی سرسری به کار بچه ها انداخت و پس گردنی محکمی بر گردن آلبوس سوروس زد و کار کورنلیوس را ستود!
کورنلیوس خوشحال بود که ناگهان پروفسور گفت:
خب. آلبوس سوروس عزیز چون کارت خوب نبوده باید معجون یکی از بچه ها رو بخوری. چون جلسه ی اوله بهت بهترین معجون کلاس رو که مال آگریپا است میدم. ولی از جلسات بعد باید مواظب خودت باشی.
چشمهای حیرت زده بچه ها پروفسور را به واکنش انداخت:
نگران نباشید بعد از تبدیل با یک طلسم کوچولو درستش میکنم. تازه معجون آگریپا از همه بهتره رنگش رو نگاه کنید به بنفش یاسی میزنه.
وای
این صدا آرام از دهان کورنلیوس درآمد. رنگ معجون او بنفش یاسی نبود.
کورنلیوس معجونش را در جامی ریخت و با حرکاتی لرزان به آلبوس سوروس داد. آلبوس سوروس بادیدن رنگ آن وحشت کرد و گفت:
قربان این که ...
فلچر: بس کن دیگه. حالا معجونت رو بخور تا من کتابم رو بیارم.
آلبوس سوروس معجون را خورد و فلچر به تنهایی برایش دست زد.
مدتی اتفاقی نیفتاد و کورنلیوس خوشحال بود که معجونش اثری نکرده. ناگهان او شروع به تغییر کردن کرد.
فلچر: خوبه. نگاه کنید باید حتما در همین مرحله درحال تغییر طلسم رو اجرا کنم.
ریکاوریوس
صدای بوم وحشتناکی آمد و دیوار کلاس فرو ریخت. و همه جا در گرد و خاک غرق شد. کورنلیوس به سختی از جایش بلند شد و گرد و خاک را از لباسش پاک کرد. اطرافش را نگاه کرد و دید هیولایی بزرگ در حالیکه از یک طرف گازی به کله ی تدی لوپین میزند بارتی را هم تکه تکه میکند.
صدای جیغ کورنلیوس بلند شد و با سرعت از کلاس خارج شد.

2)
بچه ها شروع به ساختن معجون کردند و گه گاهی نیز پروفسور به آنها نکاتی را ذکر میکرد.
آنها اول باید عصاره صدر صحت رو در پاتیل می ریختند و به مدت ده دقیق آن را میجوشاندند و هم میزدند و بعد 15 دقیقه باید برای عصاره بابونه و پوست خیار درختی و خون گرگینه ی آفریقایی نیز همان کار ها را که برای عصاره صدر انجام میدادند میکردند. در آخر باید هر عاشق شکر را به فاصله یک دقیقه از هم در پاتیلشان میریختند تا معجون سی دقیقه خوب بجوشد. دراین مدت باید معجون را خوب هم میزدند تا به شکل ایده آل در می آمد:
رنگ: بنفش یاسی
بو: بوی شیرینی خامه ای مایل به دونات شکلاتی
و غلظت: در حد غلظت عسل
اما هیچکدام از بچه نتوانستند کار خودشان را خوب انجام دهند.
معجون یکی سبز لجنی شده بود بوی کله پاچه میداد و معجون دیگری نارنجی و بوی شکلات سوخته. در آخر زمانی که زنگ کلاس به صدا درآمد بچه ها با دست و بال سوخته و تدی با پاهای پشمالو که ناشی از سر رفتن معجون دوست کناردستیش بود از کلاس خارج شدند.
اما پروفسور به هیچ وجه نگران نبود و در حالی که اسپری ای به موهای فشنش میزد با خوشحالی از کلاس خارج شد.


به نظر شما چیزی عجیب تر از کتاب وجود داره؟

Only Raven

تصویر کوچک شده


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۶

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
جلسه اول : معجون های پیچیده
استاد نیمه خفن دانگولی
تاریخ : 27 آذر که در 29 آذر به علت مسائل سیاسی تدریس شد.

--------------------
به نام حق

( تق تق تق تق ... شپلخ ، گروم ... گوپس ... دوپس ... دیکس ... تق .. توق ... تیق ) این صدا که می شنوید، ناشی از عامل بیگانه ای به نام ماندانگاس است که مشغول تعمیر نیمکت های زوار در رفته کلاس است. چند دقیقه بعد دانش آموزان وارد کلاس میشوند و معلم فشن ) Fashion ) خود را می بینند که کنار پنجره ایستاده است و نسیم صبحگاهی به موهایش تاب میدهد سپس به کلاس زیبا و جدیدشان خیره میشوند که از تمیزی و زیبایی برق میزند. دانش آموزان در چهار گروه بر سر ردیف های خود میروند و پشت میزهای طویل مینشینند که بر روی آنها پر از ابزار معجون سازی است.

- اهم اهم اهم.
ماندانگاس رو به روی تخته ایستاده است و دانش آموزان را به سکوت دعوت میکند ، سپس با یک حرکت چوبدستی ، جملاتی بر روی تخته پدیدار میشوند :

1- از آوردن پول ، تلفن همراه ، فلش مموری ، سی دی ( فیلم ، عکس و ... ) به شدت خود داری کنید.
2- از اوردن مواد مصرفی چرب کننده ، به شدت خود داری کنید.
3- از غیب کردن وسایل ، به هر نحوی خود داری شود.
4- در صورت تمایل آشنایی بیشتر با دبیر ، دادن خود یاری ، دعوت به خانه به صرف چایی و.... در گوش کادر همین پست روی نام و نام خانوادگی شناسه کلید کنید.


سپس بعد از اینکه دانش آموزان دختر به بند چهار خیره شده اند و پسر ها به بند سه ، ماندانگاس سرفه ای میکند و همانطور که در امتداد مسیر بین میز ها قدم میزند ، شروع به سخنرانی میکند :

- همونطور که میدونید مدرسه باز شده و همونطور که بازم خبر دارید مدرسه شدیدا هتل هستش ، کتاب هایی که باید امسال بخونید شامل معجون سازی پیشرفته ، پس رفته و از وسط از دست رفته است، مدیریت هتل هاگوارتز با ستاره های بی اندازه اقامت خوشی را برای شما آرزو میکند در ضمن در ابتدای هر جلسه پس از تلاوت آیات آسلامی و خواندن نماز دست جمعی یا دو تایی یا حداقل انفرادی در خدمت همدیگر هستیم.

در همین لحظه یکی از دانش آموزان که سفید و بور است از میان جمعیت فریاد میزند : " یک جای خوب هم واسه صرف غذا نگه دار "

ماندانگاس که نگاه موشکافانه ای میکند ، پسرک را میشناسد ، او آلبوس سوروس پاتر است که به تازگی وارد مدرسه شده است ، او را نشان میکند و میگوید : " تو امشب برای جریمه باید بری تو بشکه "

..............چند ساعتی بعد .........

- خب دوستان برای جلوگیری از طولانی تر شدن پست و اینا ، میریم سر اصل مطلب، معجون های پیچیده ، معجون هایی هستن که سبب ایجاد لیکونتراپی موقت در بدن انسان ها و جادوگران میشود ، هر چی مقدار مصرفی معجون بیشتر باشد ، احتمال وحشی تر شدن شخص بیشتره.

- آقا اجازه ، لیکونتراپی چیه ؟

چشم های ماندانگاس برق مخصوصی میزند و سپس در حالی که از دیدن این همه کودک کنترل خود را دارد از دست میدهد میگوید : " همون تبدیل انسان به گرگنماست ، خواستی خصوصی تضمیمی میام بهت یاد میدم این واحد رو "

استرس که متوجه این برق مخصوص میشود ، بعدها میفهمد که این برق از برق فاز شهری هم قوی تر و خطر ناک تره بوده است .

ماندانگاس به کنار استرس می آید و همانطور که سر پسرک مو طلایی را نوازش میکند ، میگوید : خوب عزیزان من ، توجه داشته باشید که این معجون از عصاره صدر صحت ، بابونه و پوست درخت خیار درختی و خون گرگ افریقایی و سه قاشق چایی خوری شکر بوجود می آید .

حالا شروع کنید به ساختن ، فوقع ما وقع ...

--------------------

تکلیف :

1 ) یک رول بنویسید که در اون معجون رو میسازید ، بعدش اشتباهی یک چیزی رو اضافه میریزید و به یک چیز دیگه تبدیل میشید و یک فاجعه در مدرسه راه میندازید و چند نفر و میکشید. ( 20 امتیاز )

2 ) بعد از فوقع ما وقع چه اتفاقی میفته ، رول رو ادامه بدید . ( 10 امتیاز ) ( مثلا میتونه ساختن معجون و اتفاقات حاشیه اون باشه ، لازم نیست خیلی خفن باشه ، فقط باید کلاس و تموم کنید )



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.