هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد به مرگخوارانش نگاه کرد.سپس به بلیز اشاره ای کرد و سالن را ترک کرد.

دقایقی در سکوت سپری شد.مرگخواران به شدت در فکر فرو رفته بودند .بلاتریکس طول سالن را با اضطراب می پیمود و هوکی بر سرخود می زد .بارتی با ناراحتی به فکر فرو رفته بود و شپش های سرش را در می اورد و له می کرد.نارسیسا به شپش های سر بارتی نگاهی کرد و دراکو را نوازش کرد و گفت:

_هوکی! برای چی خودتو تنبیه می کنی؟تو قراره وزیر بشی.هوکی نباید دیگه خودشو تنبیه کنه.باشه؟ خب بلاتریکس ! تصمیم باتوئه.باید از کی شروع کنیم؟

بلیز ولوسیوس همزمان چشم غره ای به نارسیسا رفتند .بلیز چوبش را در جیب ردایش گذاشت و از جایش بلند شد.سپس بی توجه به هوکی که سرش را به دیوار می کوفید گفت :
_ من فکر می کنم بهتره از اندوران شروع کنیم.اون بهترین گزینس.

لوسیوس بلافاصله سرفه ای کرد و در حالی که به نارسیسا چشم غره می رفت گفت:
_ولی به نظر من بهتره که از پیوز شروع کنیم.گیر انداختن اون روح مزاحم کار اسونی نیست.

هوکی در حالی که به شدت سرش را به دیوار می کوبید گفت:
_هوکی خودشو تنبیه کرد.چون هوکی جای مورفین کاندید شد.ارباب مورفین به هوکی گفته بود که باید بکشه کنار تا اون کاندید بژه!..

بلاتریکس نگاه تندی به مورفین کرد.سپس با خونسردی چوب دستی اش را بیرون کشید و وردی را زیر لب زمزمه کرد.دقایقی بعد هوکی بیهوش روی زمین افتاده بود .

_کاری به این جن پیر ندارم! دستور ارباب دستوره اربابه. مطمئنا متوجه شدید که ارباب چی گفت؟گفت برین و اونا رو نابود کنین و از اونجا که همیشه این ماموریت ها به عهده منه من می گم که اول سراغ کی بریم.فهمیدید؟

مرگخوارا:

بلا لبخندی زد و دستانش را بهم کوبید.سپس به سردی گفت :اندوران نه! با اون شنلش زیادی مرموز به نظر می رسه.پیوز اسونترین گزینس.لوسیوس به عنوان یک مرگخوار باید اینو می دونستی!

بارتی چشمانش را باز و بسته کرد و دستان نارسیسا را روی صورتش گذاشت.سپس به ارامی گفت:خاله بلا! پس اول بریم سراغ کی؟خاله مری؟

بلا موهایش را تاب داد و رویش را برگرداند و زیر لب زمزمه کرد :مری؟مری که به حساب نمی اد.

مرگخواران با تعجب به بلا خیره شدند.نارسیسا بلند شد و به طرف در رفت و گفت:
_به هرحال چاره ای نیست.بهتره اول از همه از مری شروع کنیم.

یک ساعـــــــــــــت بعد:

بلیز با شتاب مرگخواران را وادار به جمع کردن وسایل می نمود و بلاتریکس که بی توجه به حرف های بلیز کیف کوچکی را پر می کرد به نارسیسا نگاهی کرد که با عصبانیت به بلیز گفت:
_بلیز! نمی فهمی که نباید با این صدای بلند داد بزنی؟گوشم درد گرفت

بلیز نگاهی به نارسیسا کرد و بی توجه به وی به کارش ادامه داد.مورفین نیز در گوشه ای نشسته و به فکر فرو رفته بود :

_اخرژ که ژی میشه؟ این مری هم واشه خودش دلخوشه ها.اشلا من نمی فهمم ایژا چه خبره.هرکیم که وژیر بژه اخرش که هیچ کاری نمی کنه.دایی مورفین میژونه که اینا همش شعار میدن و مهم تر اژ همه اینه که مورفین نمی ره به هیش کدوم رای بده.چون هیش کدوم تو برنامژون نیش که از معتادا حمایت کنن

بلاتریکس به ارامی بلند شد و با وقار به طرف در حرکت کرد.سپس با صدای بلندی گفت :همه ی مرگخوارا! کار بلا تموم شد.وقت شما هم تموم شد.تا یک دقیقه دیگه همه جلوی در واستاده باشن.

در همین موقع لرد فریاد کشید :
_بلا! یادت نره وقتی خواستی سوژه ی اول رو بکشی بهش از اون سم باسیلیسیکی که ارباب بهت داد بدی بخوره وگرنه گروهمون به نفرین بدی دچار میشه.می دونی که اون نفرین چیه؟

نارسیسا متعجب به بلا نگاهی کرد.بلاتریکس به ارامی پاسخ داد :بله سرورم.

سپس از در خارج شد.بارتی جیغ ویغ کنان خودش را به بیرون پرت کرد و گفت:
_خاله نارسیس.من می دونم اون نفرین چیه.اون نفرین اینه که اگه مری از اون نخوره...
نارسیسا با عجله گفت :هیــییییس... بعدا در موردش حرف می زنیم.اینجا نه!

بارتی بغضش را فرو داد.بلاتریکس که متوجهه حرف بارتی نشده بود خطاب به مرگخواران گفت:
_سیستم ها دارن کنترل میشن! میریم به پارک نزدیک هاگزمید.ازساختمونی که اون توئه ..اپارات می کنیم.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۴ ۱۶:۴۷:۰۱

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید:

درهای اتاق با صدایی بلند باز شد.با باز شدن در،مرگخواران همگی از روی صندلیهای خود بلند شده و به در یره شدند.آنی مونی کلاه کاراگاهی خود را از سر برداشت و به آرامی،خطاب به سایر مرگخواران گفت:
این یارو چرا نیمود؟کجا موند؟

صدای سرد و خشکی از صندلی چرمی کنار اتاق شنیده شد.لرد روی صندلی ِ چرمیی خود را از نمجره بسوی مرگخواران چرخواند و گفت:
اومده احمق!پایین کنار جعبه رو نگاه کن!
چشم مرگخواران با شنیدن این به جعبه کوتاه و کوچک،که کنار در انداخته شده بود چرخید.لرد دست خود رابالا اورد و با انگشت سفید و دراز خود به صندلی اشاره نمود.جن،که لباس بزرگ و عجیبی بر تن داشت ،بدون گفتن کلمه ای بسوی صندلی رفت.لرد با نگاهش به بلیز فهماند که باید چه کند.بلیز از جای خود بلند شد و بسوی کتابخانه کوچک رفت.بلیز انبوی از کتابهای بزرگ و قطور را برداشت و بر روی صندلی هوکی قرار داد.هوکی بزرو خود را بر روی صندلی جای داد و با ترس به لرد نگاه نمود.لرد نگاه خود را از هوکی،باز به پنجره دوخت و سپس گفت:
خوب مرگخواران.اینم وزیر آیندتون.حالا فقط یک چیز دیگه مونده.باید سایر کاندیدهارو از رده خارج کنید.کسی نباید بفهمه.ساکت و تمیز انجام میشه!کارتون رو میتونید شروع کنید.

با شنیدن این، لبخند شیطانی بر لبان مرگخواران نقش بست.حال وقت تاریکی بود!انقلابی جدید.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۳ ۲۲:۵۶:۳۰

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
پشت در اتاق كار كوئيرل

عله در حالي كه 64 % از بدنش خوابه ، سعي ميكنه كه مغزش رو لود كنه تا يادش بياد ديشب چه ماجرايي اتفاق افتاده كه به يادش نمياد.

به محض اينكه به به 99% هوشياري رسيد ، اتفاقات ديشب رو به ياد آورد و به سمت درب اتاق كوئيرل رفت.

_...وزیر اعظم، آلبوس سوروس پاتر!


عله: نه مثل اينكه تا كامل به هوش نيام نميشه...آسپ كه ديشب اينجا نبود؟!

_پاق پاق! (افكت آپارات دو نفر از تو اتاق كوئي)

عله: وزير سحر و جادو مگه نبود اين بچه؟ ديگه خيلي مرام بذارم وزير مردمي ...نه،ديگه حداكثر وزير بوقي... اين ديگه چه اسميه؟

و عله در را باز كرد . صحنه ي اتاق به شدت مرتب تر از اون زماني بود كه حتي كوئيرل در اتاق بود. كسي در اتاق نبود. عله توانست با يك نگاه سريع و گولاخانه بفهمه پرونده ي تمام كاربرا به جز يه دونه هست! (تيريپ داستين هافمن تو Rainy Man)


دفتر فرماندهي كارآگاهان

پاق پاق!
(افكت آپارات همون دونفر. تابلويه ديگه ! )
گيلدي: هممممم من هنوز نفهميدم چي شد؟چرا اومديم وزارت؟

كينگزلي در حالي كه دماغش رو گرفته بود تا زيادي هواي اتاق كار جديدش رو استشمام نكنه، با حالت فيني فيني خاصي گفت:مهم نيست !

_ولي من بايد توجيه شم!

_تو بيا بيرون! خفه شديم اينجا!


تو لابي وزارتخونه ، جلوي اون حوضه كه طلايي بود فكر كنم!

كينگزلي در گوش گيلدي رو گرفت: ببين ! ما نبايد زيرآب آسپ رو بزنم.عله رو بيخيال شيم.گرفتي؟
_هاااااااا نه!
_آی کیو!
-بله؟
-ساده!
-بله؟

-چه باحالی تو! ببین احمق آی کیو ساده! عله همه کاره سایته!

_هوممممممممممم ميگم اين ديالوگ ها چه آشناست! اينا رو قبلا نگفته بوديم؟

_ چرا ولي مهم نيته! من ميگم الان كه منوي مديريت دست عله نيست...پس با گلرت كه الان تازه اومده تو ايفاي نقش ، هيچ فرقي نميكنه! اما اگه به آسپ خوشخدمتي كنيم ، ميتونيم پست و منصب بگيريم!

_آها.گرفتم..چه پستي؟ مثلا فرماندهي كارآگاهان؟

_


سنت مانگو

آسپ با حالت از اتاق شماره ي 25 ، طبقه ي سوانح مياد بيرون . و درحالي كه كلاه وزارت رو تا چونه پايين كشيده تا شناسايي نشه() ، به آسانسور ميرسه و دگمه ي آسانسور رو ميزنه.

سيم ثانيه ، يه فقره آسانسور مياد و آسپ سوارش ميشه . قبل از اينكه در آسانسور بسته بشه ، به در اتاق 25 يه نگاه ميندازه. يه شفاگر با سرعت هرچه تمام تر و جيغ و ويغ كنان ميپره تو اتاق و چراغ خطر سنت ماگو روشن ميشه_... ويو ويو ويو... _در بسته ميشه.

طبقه ي شونصدم وزارتخونه ؛ جلو دفتر وزير

يه ساحره ،سر قلم پري كه تو دستش بود رو انداخته بود تو دهنش و داشت اون ته تها...ته آرزوهاشو تصور ميكرد! و با حالت رومانتيكي پشت ميزش قرار داشت.

كينگزلي ميپره جلو صورتش: دال لي! دال لي!

ساحره جفت ميكنه : مرتيكه ي سياه سوخته ي چلمنگ ! نزديك بود سكته كنم... وااااي اگه اون پرنسس روياهام اين شكلـ...

تخ پوخ!

گيلدي جفت پا رفت تو چونه ي كينگزلي .سپس كتش رو تكوند . خيلي آروم رو به ساحره گفت: هيچ مشكلي نيست ! همه چيز تحت كنترله ،ساحره ي جوان!

ساحره :

گيلدي : هوممممم تاوان جفت پايي رو داد كه تو پست استرس زده بود! وزير مردمي هستند؟

ساحره دفتر دستكش رو جمع كرد و خيلي رومانتيك رو صندلي اش نشست:

_نه...رفتن بازديد! ميدونيد كه...وزير خيلي سرشون شلوغه! اگه كاري باشه كه من بتونــ...

در دفتر آسپ باز شد و يك عدد وزير مردمي اومد بيرون. آسپ كه داشت با بند تنبونش ور ميرفت زير لب چیزی در مورد مرلینگاه خراب اتاق اش میگفت.

گیلدی: حالا وقتشه که خودی نشون بدم !

*******
[spoiler=كلا هويجوري]ميگم هيچ دليلي هم وجود نداره كه آسپ حقيقي ، كويي اينا رو گرفته باشه ها! يعني يكي آسپ تقلبي باشه. به هر حال ابهام رو گذشتم بمونه.[/spoiler]


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۵ ۲۱:۴۹:۰۶
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۵ ۲۱:۵۴:۱۳
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۶ ۱۱:۱۹:۴۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
بیمارستان سوانح و حوادث جادویی سنت مانگو

آلبوس پاتر در حالی که گارد ویژه وزارت دور تا دور او را گرفته اند وارد بیمارستان شد. یکی از شفاگرها تعظیم کوتاهی کرد و گفت: جناب وزیر، طبقه سوم اتاق شماره 25، جفتشون اونجا هستن!
آسپ چشمک کوتاهی زد (اوج مردمی بودن ) و به سمت آسانسور حرکت کرد. محافظان او نیز با حالت مرموزی دنبالش به راه افتادند.

طبقه سوم، اتاق شماره 25

آسپ رو به همراهانش کرد و با لبخند کجی گفت: شما همینجا بمونید من چند دقیقه دیگه میام!
و وارد اتاق شد. استر و مونالیزا با دهان باز و چهره ای بوقیده شده بر روی تخت هایشان خوابیده بودند و هر از گاهی کلماتی مانند گالری و TLC از آنها به گوش می رسید.

آسپ به اطرافش نگاهی کرد. هیچکس آن اطراف نبود. موهاهاهاها!

اتاق کار کوییرل

-ولی اون وزیره!
کینگزلی یکی خوابوند تو گوش گیلدی (!) و گفت: احمق!
گیلدی: بله؟
-آی کیو!
-بله؟
-ساده!
-بله؟
-چه باحالی تو! ببین احمق آی کیو ساده! عله همه کاره سایته! اگر با آسپ باشیم آخرش شکست می خوره و همه نابود میشیم ولی اگر به عله کمک کنیم به جز وزارت کلی جای دیگه بهمون کار و مقام میده!

گیلدی: ها! درست میگی ولی یک مشکل هست... اونم اینکه الان تمام منوهای مدیریت دست آسپه!

دریافتی ناگهانی و بعد از آن برق سرخ رنگی در چشمان کینگزلی درخشید و با صدای آرامی گفت: وزیر اعظم، آلبوس سوروس پاتر!




Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
_كد پستي ده رقميه، خنگه! تو چطور مدير شدي؟ كوئيرل...مسئول تاييد معرفي شخصيتاست...شايد... شماره ي شناسه ي گروگانگير باشه!

گیلدی و عله نگاهی مشکوکیوس به یکدیگر و سپس به کینگزلی انداختند.

گیلدی: هووووم...اره شاید
عله: اهام شاید
گیلدی: خب شاید
عله: اوهوم
کینگزلی:
عله و گیلدی با هم: شاید دیگه

نیم ساعت بعد؛ اتاق کوییرل

عله: باو کینگزلی، توی کشو لباساشو چیکار داری اخه؟؟ پرونده های کاربرا که اونجا نیست!

کینگزلی به توجه به حرف عله، عمامه ی دیگری را از کمد لباس های کوییرل بیرون کشید! انبوهی از لباس های کوییرل در وسط اتاق پخش شده، تک تک کشوهای دراور(!) بیرون اومدن و هر کدام گوشه ای از اتاق افتاده بودند؛ کلا وضع بس ناجوانمردانه(!) بهم ریخته بود!

کینگزلی با عصبانیت از کمد دیواری بیرون اومد و گفت:

-اه چه بوی گند سیری میدن این لباسای کویی

عله در حالی که از روی زمین یکی از البوم های عکس کوییرل رو برمی داشت گفت:

-باو این تمام پرونده های کاربرا رو بایگانی میکرد میذاشت تو این کمد گنده های فلزی(اسمشون چی بود؟) بعد تو رفتی کمد لباساشو میگردی؟...اخی این عکس دو سالگیشه! ببین چه اینجا خوشگل هم افتاده! طفلک معلوم نیست الان کجاست...چی میکشه هـــــــــــی، عجب مدیر خوبی بودا...اوهو اوهو، فـــــــخ ،عهه

گیلدی در حالی که داشت کشوهای پاتختی کوییرل رو بیرون می اورد از عله پرسید:

-باو خیر سرت تو مدیره ارشدی! یعنی نمیدونی پرونده های کاربرا کجاست؟
-نه این نامرد هیچ وقت نمیگفت بهمون

کینگزلی با عصبانیت به سمت قفسه های کتاب خونه رفت و شروع کرد بین اونا رو گشتن.

-این همه با دستش شکلک دراورد تو فیلم، همین جای پرونده هارو نگفت.
-میگم کینگزلی بیا بریم تو اتاق کارش! اخه این جور چیزا رو که نمیزارن تو خوابگاه!
-میمردی زودتر بگی

کینگزلی و گیلدی به سمت اتاق کار کوییرل راه افتادند و عله هم در حالی که یکی از عکس های کوییرل رو میزاشت تو جیب رداش به دنبالشون از در خارج شد

اتاق کار کوییرل

-وای کینگزلی دیدی درست گفتم، اونا اونم کمد بایگانی پرونده ها، اصلا من نمیدونم تو چرا کاراگاه ارشد شدی من شدم دستیار!

شــــاپ(افکت پشت گردنی کینگزلی)

کینگزلی در حالی که دستانش را به هم میمالید با هیجانی سرکوب شده به سمت کمد رفت و با عجله اولین کشوی ان را بیرون کشید

-خب اینا که اولین شماره های کاربریه یک...دو...سه... اه اه باید بریم پایین تر.

بعد ان را بست و ده بیست کشو پایین تر را بیرون کشید( ارتفاع این کمد به من مربوط نیست)

-هوووم خوبه 24800...گیلدی بپر اینجا. بدو. باید اینارو یکی یکی چک کنیم تا برسیم به 25616!!
.
.
.
.
افتاب در حال غروب بود و صدای ریزش برگها و قارقار کلاغ ها از پنجره دفتر کوییرل به گوش میرسید، در گوشه ای از اتاق عله روی صندلی گهواره ای نشسته و در حالی که سرش را به پشتی صندلی تکیه داده داره، چرت میزنه وسط اتاق کینگزلی و گیلدی در میان انبوهی از پرونده ها نشستن و دارن اونا رو یکی یکی میشمرن!
.
.
.
.
شب شده، صدای هوهوی جغدی از بیرون به گوش میرسه. عله روی همان صندلی گهواره ای با دهانی باز خوابش برده. انبوه پرونده ها دوبرابر شده و کینگزلی و گیلدی با روحیه ای خستگی ناپذیر همچنان درحال شمارش هستند!
.
.
.
.
افتاب طلوع کرده، اولین اشعه های افتاب روی زمین دفتر کوییرل کشیده میشوند و کم کم جلو میان. عله در اتاق نیست بلکه به اتاق خویش رفته و با خیال راحت در خواب ناز به سر میبرد! کینگزلی و گیلدی در حالی که دو چوب کبریت لای پلک های خود گذاشته اند دارن پرونده هارو میشمرن

-2562...25613...ااااااااااااااووووو...25614...25615...وای خدای من کینگزلی...25616!

گیلدی با هیجان پرونده را بیرون کشید که باعث شد چوب کبریت ها لای پلکش بشکنند کینگزلی پرونده را از دست گیلدی گرفت و ان را باز کرد:

-هوووم...عجــــــــب...یعنی چه...وزیر مردمی؟؟؟


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۵ ۱۳:۱۰:۲۸

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۰:۲۶ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
ـ پول چی شد ؟ وقت زیادی ندارید ...

راجر تيكه كاغذ رو مچاله كرد و داد دست كينگزلي.

عله: يه تهديده؟

كينگزلي كه به پايان تيكه نامه رسيده بود، با حالت متفكرانه اي گفت:

_هممممممم فكر نكنم! بيشتر يه درخواست محترمانه است!

راجر خيلي كلافه به سمت در خوابگاه رفت و در همين حال گفت:

_كادر مديريتي سايت هيچ وقت به اين ضعيفي نشده بود...چهار تا مديرانمون رو از دست داديدم و تازه منوي مديريت هم نداريم...

عله كه تازه به ژرفاي عميق فاجعه پي برده بود، دست به دامن كينگزلي شد:

_دستم به بند تنبون نديده ي مرلين...يه كاري بكن! اگه بارون برسه بخواد يكي رو بلاك كنه و منوي مديريت نباشه ...(جمله ي عله هيچ وقت تمام نشد چون غش كرد)

_من ميرم از گرينگوتز طلا رو آماده كنم.

كينگزلي عله رو با حالت چندشناكي به گوشه اي پرت كرد و در نهايت جوگيري گفت: شما بدون هماهنگي با من هيچ كاري صورت نميدين.

راجر برگشت و به كينگزلي نگاهي كرد:

كينگزلي : بله، هماهنگ شد!


خوابگاه مديران؛يه ربع بعد

كينگزلي ، با لگدي گيلدي رو از بيهوشي درآورده بود و داشتن فيلم رو باز بيني ميكردن:

چق چق چخت! (افكت تخمه شكوندن)

... زنده بمونند، موهاهاهاها! ...

گيلدي: ها نگه دار... برو عقب.

... زنده بمونند، موهاهاهاها! ...

كينگزلي: خب چيه ؟

گيلدي: ببين ...ميگه موهاهاهاها! و حتي نمگيه موهاهاهاهاها! و يا موهاهاها! ويا مو ها ها ها ها! و يا...

كينگزلي: اااااا؟ خب بسه. بلاك شي تو! فهميدم چي ميگي... همين الان يكي رو بفرست تو يك ماه اخير تو سايت سرچ كنه ببينه كي از اين ديالوگ استفاده كرده.

باید برای من دویست هزار تا کیسه ی پر از طلا بفرستی وگرنه اونا رو دیگه نمیبینی...

كينگزلي: خب همين جا نگه دار ... ببين نميگه گاليون. ميگه طلا!

گيلدي: خب كه چي؟

كينگزلي: هويجوري..دور هم باشيم! بايد يه تيم روانشناسي بياريم بينيم چرا گفته 200 هزار تا ..و حتي نميگه 250هزار تا ..و يا 300 هزار تا ...و يا...

گيلدي: ااااا؟ خب بسه. بلاك شي تو ! فهميدم چي ميگي... همين الان يكي رو بفرست تو يك ماه اخير تو سايت سرچ كنه ببينه كي از اين عدد استفاده كرده.

كينگزلي : حرف من رو كپي پيست ميكني؟ دستور هم ميدي؟

گيلدي: گفتم كه همين الان يكي رو ميفرستم كه...

همین طور ... منوی مدیریتت رو ،عله! ...

كينگزلي: هاااااااااان! عله ،روي صحبتش با تو بوده. يعني نميدونسته كه راجر هم اين فيلم رو ميبينه؟

عله تا آن لحظه داشت گوشه و كنار اتاق رو ميگشت شايد منو رو جايي پيدا كند.

_هان؟ خب من مدير ارشدم... لابد نه راجر نه شماها رو بوق هم حساب نكرده!... هي تو چي داري ميكني تو؟

آخرين جمله رو عله به گيلدروي گفته بود، كه ظاهرا خيلي تو كنه(ذات) كوئيرل زوم كرده بود.كينگزلي زد پس سر گيلدي و سرش داد زد:

خوب نيست تو اندام دختر مردم اينقدر زوم كني...چشات درآد!

_باب...كوئيرل كه دختر نيست...دختر نماست...

كينگزلي: همون...مهم نماشه!

_ببين...انگار داره يه چيزي با انگشتاش ميگه...تو اسلوموشون معلومه...انگار يه عدده....

عله ي جوگير ساحره نديده ، پريد جلوي تليفيزون . و با اين كارش ظرف تخمه رو به گوشه اي پرت كرد.

_كو؟ داره شماره موبايلشو ميده؟

_نه بي جنبه! پنج رقميه... 2 ...5...6 ...1...6 ...25616. خب اين چه عديديه؟

_شايد كد پستي خونه ي گروگانگيره است؟

_كد پستي ده رقميه، خنگه! تو چطور مدير شدي؟ كوئيرل...مسئول تاييد معرفي شخصيتاست...شايد... شماره ي شناسه ي گروگانگير باشه!

[spoiler=اگه ميخوايد شناسه حقيقي باشه]اين شماره به طور كاملا اتفاقي متعلق به شناسه ي آسپ ميباشد.

آسپ دچار ورشكستگي مالي در وزارتخونه شده. [/spoiler]


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۵ ۰:۳۶:۲۷

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۸:۱۷ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
کینگزلی تریپ عصبانیت بر میداره و جفت پا میره توی تلفن !

راجر به صورت کف کرده در میاد و با خودش میگه :
این بابا حتما مشکل روانی روحی داره ...

تلفن خرد شده در نمای بعدی قابل دیدن است ... کینگزلی کمی به شاهکار خودش نگاه میکنه و میگه :

مزاحم بود ... راستی این استر و مونالیزا کجان ؟

عله و راجر چپ چپ به هم نگاه میکنن ... کینگزلی که شک کرده بود به گیلدی رو کرد و گفت:

ببین بوقی ... خب این دو تا مقصرن دیگه ... بریم بگیریمشون ...
در همین لحظه در با شدت باز میشه و یک دسته ی گل وارد میشه ... دسته ی گل شروع به صحبت میکنه :

ـ سلام بر همگی ! ما اومدیم ...

گیلدی و کینگزلی به صورت قبلی راجر در میان که چرا یک دسته ی گل داره صحبت میکنه ... گیلدی در میان صحبت های دسته گل دستشو میکنه توی جیبش و یک کبریت در میاره و میزنه زیر دسته گل ...

فرت ... خرت ... پرت ...

استر و مونالیزا به صورت سیاه شده در میان ...
در این میان هم چون سقف اتاق مدیریت سیاه شده بود شروع به ریختن میکنه ... (دقت نمایید درجه حرارت زیاد بوده )
و آجری بود که میریزه روی سر استر و مونالیزا !

عله به صورت به کینگزلی و گیلدی نگاه میکنه و میگه:

ببین خسارت از بین بردن دو تا از مدیرای ما رو بدین بعد بریم سراغ پیدا کردن دو تای دیگه ... ضمنای دیوار هم فراموش نشه ...

از استر و مونالیزا چیزی باقی نمونده که بخوایم توضیح بدیم ... شرمنده

----

استر و مونالیزا به بیمارستان منتقل میشن تا به وضع آنها رسیدگی بشه ...

کینگزلی و گیلدی هم اتاق رو درست میکنن و کارشون تموم میشه و در حال استراحتن که در این میان تیری از پنجره وارد میشه و توجه همرو به خودش جلب میکنه زیرا یک کاغذ به تیر بسته شده !
گیلدی که جو گرفته بودش دوباره کبریت بر میداره که بره کاغذ بسته شده به تیر رو آتیش بزنه که ...

شپلخ ... !!!
گیلدی یک چند ساعت اجبارا به خواب فرو میره زیرا راجر عصبانی شد و جفت دست رفت توی گردنش !
....

ـ پول چی شد ؟ وقت زیادی ندارید ...

...

ادامه دارد ...


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۸:۲۱:۲۵

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
---- خوابگاه مدیران ----

- ... اگه هم که میخواید زنده بمونند، موهاهاهاها! ... باید برای من دویست هزار تا کیسه ی پر از طلا بفرستی وگرنه اونا رو دیگه نمیبینی ، همین طور ... منوی مدیریتت رو عله! ...

خش.. خش.. !! (تلویزیون برفکی میشه! )

عله و راجر به همراه کینگزلی و گیلدی پای تلفیزیوتیون! خشک شده بودند. تصویری از آمبریج و کوییرل با پاهای بسته و دست و دهن باند پیچی شده، درون نوار بود. آنها را گروگان گرفته بودند تا آن همه پول را از عله تیغ زنند!

و آنها حتی منوی مدیریتی در اختیار نداشتند!

کینگزلی: خب، ماباید اول جوانب رو بررسی کنیم. خب کی بیدار بوده که ببینه چطوری وارد شدند؟
- !
کینگزلی: خب، اشکلی نداره. کسی نتونست چهره یا راه رفتن اون هارو تشخصی بده؟
- !
کینگزلی: خب، هیچ کس صدمه ندیده؟
- !
- چرا بوقی، کوییرل و آمبریج رو برده.

گیلدی به راه رفتن در اتاق مشغول میشه که ناگهان با فریادی به زمین اشاره میکنه.

-هی اینجا جای یه رد پا هستش!
- کو کو؟ ایول آل استار پاش بوده!
- پاشم زیاد بزرگ نبوده!

گیلدی و کینگزلی:

بیری.. بیری.. بیری.. !
ملت:

کینگزلی با عجله به سوی تلفن اتاق مدیریت پرید. دستش را به سوی آن دراز کرد و گفت:
- بله؟
- هاهاها.. هاها ها!
- بله؟
- چطوری عزیزم، میخواستم بهت بگم دیشب خیلی خوب بود عله!

کینگزلی تلفن رو روی داف عله قطع میکنه. سپس تلفن دوباره زنگ میخوره..


[b]دیگه ب


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۷:۳۵ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
سوژه جدید
----------------------

دفتر فرماندهی کارآگاهان
_ ای تف به روت آسپ که یک همچین اتاقی رو نصیب ما کردی!

اتاقی که به اسم اتاق کاراگاهان قرار داشت ، یک دستشویی بود! متاسفانه دستشویی فرنگی وزارت چندی پیش خراب شده بود و بنابر دلایل سیاسی - تبلیغاتی (!!) دستشویی رو به دفترکاراگاهان تبدیل کرده بودند!

به طوریکه توالیت های فرنگی به عنوان صندلی و اون چیزایی که مخصوص سرپا جیش کردن بود رو به اصطلاح میز کاری قرار داده بودند.

کینگزلی در حالیکه با چوبش بازی می کرد زیر لب گفت : همش تقصیر این مگیه دیگه! تازه ما هیچ پرونده ی هیجان انگیزی نداشتــــ...

رررررررینگ! ررررررینگ!
( پس چی خیال کردی؟ دوره وزارت آسپ دیگه این خز و خیل بازیای جغد بازی نیست ... تازه تلفنشم جیجیتالی بود! )

کینگزلی در حالیکه تلفن رو بر میداشت: چرا همش من ضایعم؟ الــــو؟ بفرماین! چی؟ قربان یکم آروم تر... کجا؟ خوابگاه مدیران؟ نه ؟ آره؟ منوی مدیریت؟ بسیار خوب ما خودمون رو خیلی زود می رسونیم!

کینگزلی تلفن رو محکم سرجاش می کوبونه و به گیلدروی که کنار دستش نشسته و با تعجب نگاهش میکنه میگه : همین الان راجر زنگ زد!
گیلدی :

_ گفتش که مدیرا همه خواب بودن که دو تا آقا میپرن تو اتاقشون و منو هاشون رو با زور ازشون میگیرن ...

گیلدی :

کینگزلی آخرین دکمه ی ردای مخصوصیش رو می بنده و جملش رو تموم میکنه: و اون آقا دزده ، یک نواری رو به عله میده که روش نوشته شده : کوئیریل و دولوروس!
سپس یک نفس عمیق میکشه و ادامه میده : خیلی خب گیلدی ، تو هم سریع لباس هاتو بپوش که باید با هم دیگه بریم ببینم چه خاکی تو سرمون بریزیم!

گیلدی میپره و در عرض یک ثانیه حاضر میشه و همراه با کینگزلی از اتاق به اصطلاح کارآگاهان بیرون میاد.


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۹ ۷:۳۷:۵۶
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۹ ۷:۴۰:۱۴

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۲:۰۹ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
ماموریت برای محفل

آلبوس بدو بدو به سمت کمد رفت. برای چندمین بار بود که چشمانش را بازو بسته می کرد و مرتب می مالید. کم کم داشت باور می کرد که زندانی ها به قول سیموس، نیستند وبه قول خودش، یعنی اینکه فرار کرده بودند.

آلبوس وحشت زده فریاد زد:

ــ باورم نمی شه...نـــــــــــــــه!

پس از چند دقیقه

سیریوس با لحن مادرانه:

ــ آلبوس خوبی؟

لوپین با لحن پدرانه:

ــ آلبوس عزیزم...بیدار شو...

دامبلدور در حالی که کلمات چرت و پرتی را زمزمه می کرد چشمهایش را باز کرد و به هوش آمد.

آلبوس با ناله گفت:
ــ وایی...خاک بر سرمون شد...شماها لیاقت نگهبانی از سه تا جوجه مرگخوارم ندارید...

لوپین که جو محفلی بودن گرفته بودتش با اشتیاق صحبت کرد:

ــ من به این قضیه مشکوکم اینا نمی تونستند به این راحتی خودشونو آزاد کنند حتما یکی کمکشون کرده.

سیریوس که دستش را بی وقفه بالای سر دامبلدور تکون می داد البته بادبزن نداشت(نکته: روشی است برای خنک کردن فرد مصدوم) لبخندی مسخره زد و گفت:

ــ برو بینیم بابا...

شپلخ( در باز شد)

رئیس کاراگاهان با عجله به سمت دامبلدور پناه آورد و گفت:

ــ پس چی کار می کنید؟ زود باشید، مرگخوارها یه دفعه ای قدرتشون خیلی زیاد شده.

سپس نگاهی کاراگاهانه به دامبل انداخت و گفت:

ــ تو هنوز تو کف اون سه تا مرگخواری؟...پاشو ببین صد برابر اونا همین طوردارند راست راست راه می رند و وازارت خونه رو نابود می کنند.

طرف غربی وزارت خونه

پرسی در حالی که روی میزبزرگی ایستاده بود با غرور می گفت:

ــ ما الان تونستیم قسمت غربی وزارت خونه رو تسخیر کنیم، اهم ...اهم. ببخشید...
ولی ما باید دقیقا به تمام نقاط وزارت خونه تسلط به عمل آوریم.
از اونجایی که من خیلی به کار تو وزارت خونه وارد هستم، شما رو راهنمایی می کنم که به قسمت اصلی، یعنی مرکز وزارت خونه هر چه زود تر حمله به عمل رسانید.من نماینده رسمی لرد سیاه هستم واطلاعات مهمی رو به شما خواهم داد...

تالار اسرار

همه جا تاریک و سکوت مطلق حکم فرما بود تنها نوری که به چشم می رسید نور سبز رنگ به وجود آمده از لپ تاب لرد ولدمورت بود.

ولدمورت پشت مانیتورخطاب به چو:

ــ اول برو با یه طلسمی چیزی یه کاری کن اون پرسی ندید بدید از روی اون میز بیفته پایین.
بعد هم برو تمام راه پله ها و آسانسورهایی رو که می تونه دامبلدور و دارودستشو به قسمت های دیگه برسونه مسدود کن. می خوام کاری کنی محفلی هاهمون جایی که هستند زندانی بشن...یوهاهاهاها...


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۲:۱۴:۱۵

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.