هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ سه شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۹
#22

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
آخـــــــــــــــــــــــی!!دلم واسه اینجا تنگ شده بود

«»«»««»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»

شماره 2 یه چیزی رو در گوش شماره 3 گفت و بلافاصله شماره 3 به تقلید از اون همین کارو کرد و شماره 2 چشمکی به شماره 3 زد و با تریپ جنگی پرید رو سر استن بدبخت!!بلافاصله شماره 3 هم با لگد رفت توی فک استن و شیش تا از دندوناش رفتن تو حلقش و استن خفه شد و همونجا کپید!!

شماره دو با غرور به شماره 3 گفت:فردا به هوش میاد...باید هر جور شده ازش کمک بگیریم

-آره کمک بگیریم :bat:



ساعت 3 نصفه شب

شماره 2 و شماره 3 عینهو جنازه بالای سر استن خوابیده بودن و صدای خر و پفشون به هوا رفته بود.در همین حال صدای عجیبی شبیه صدای افتادن یه بطری شیشه ای به گوش رسید و شماره دو در جا از خواب پرید و به سمت پنجره اومد تا اوضاع رو زیر نظر بگیره.

بعد از چند ثانیه طی یه حرکت اکشن و گولاخانه شماره 3 رو از خواب بیدار کرد تا چیز مهمی رو نشونش بده

-اصغر...پاشو ببین چی پیدا کردم!

-(خواب آلود)هــــا؟؟!!منظورت چیه؟

و بطری سبز رنگ زیبایی رو نشونش داد.شماره سه از شدت تعجب همون جا کف کرد و به بطری و نوشته توش خیره شد؛ "راهنمای جانورنما شدن نوشته ژوژوت ژوژوسژو" که بالاش با خط خرچنگ قوباغه ای نوشته شده بود:برای استن

در همین حال شماره 3 و شماره 2 به پیکر از حال رفته استن خیره شدن و خنده ای شیطانی سر دادن

...


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ پنجشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۹
#21

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سوژه جدید:

فرد شماره ی یک: نـــه!

فرد شماره ی دو: من میدونم که میمیری.

- نـــــه!

- مطمئن باش میمیری.

- نــــــــــه!

- بیشتریا مردن.

- نــــــــــــــــه!

- هرکس اینجا مونده مرده.

- نـــــــــــــــــــه!

فرد شماره ی 3: این قدر سر به سرش نذار الانه که بمیره!

- نــــــــــــــــــــــــه!

فرد شماره ی 2: آره.

- نــــــــــــــــــــــــــــــه!

- مـ...

فرد شماره یک بلافاصله گفت: فرار کنم زنده میمونم؟

- آوره!

- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

- به جان تو!

- پس فرار میکنم.

فرد شماره 2 و 3:

- نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! من فرار میکنم ، قول میدم!

- مرد حسابی ما یه ساله میخوایم فرار کنیم اونوقت تو هنوز یه روز نشده اومدی میخوای فرار کنی؟ به همین خیال باش!

اما فرد شماره ی یک بر تصمیم خود مصمم بود.

چند روز بعد:

- استن ملاقاتی داری!

فرد شماره ی دو ، فرد شماره ی یک را به شدت تکان داد و فرد شماره ی یک بلافاصله از خواب پریدو گفت:

- هان؟ چی؟ آزاد شدم؟ میدونستم. گفتم که!

- نه باو! ملاقاتی داره!

- واقعا؟

دقایقی بعد:

- پس سپردمش به تو! خواهش میکنم من باید فرار کنم وگرنه میمیرم.

- خیلی کار سختیه ...

اما با دیدن چهره ی استن ادامه داد: سعیمو میکنم راهشو پیدا کنم.

- ممنون!

دقایقی بعدتر:

استن رو به فرد شماره ی دو و سه گفت: تا چند هفته دیگه نمیبینیم همو.

فرد شماره ی دو خنده ای کرد و گفت: ینی به این زودی میخوای بمیری؟ شوخی کردیم بابا! لااقل بذار دو سه ماهی بگذره.

فرد شماره ی سه که متوجه قیافه ی کاملا جدی استن شده بود پرسید: چه طوری میخوای فرار کنی؟

- با تغییر شکل دادن!

فرد شماره دو و سه:

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

فرد شماره یک (استن!) میخواد از آزکابان بوسیله ی تغییر شکل دادن فرار کنه! ولی نه با معجون! میخواد یه جانورنما بشه و فرار کنه. اما مطمئنا فرد شماره دو و سه نمیذارن اون تنهایی این کارو کنه و خودشونو یه جوری میکشن وسط که با استن فرار کنن. اما فرد دیگری در بیرون از آزکابان در حال جمع آوری اطلاعات برای جانورنما شدن دوستشه!




Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
#20

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
بند جادوگران

پرسی و دیوانه ساز همچنان در حال روابط عشقولانه و ملت هم با تریپ هیجان انگیز دور اونا جمع شده بودند و با صدای بلند آنها را تشویق می کردند.

-ویزلی...ویزلی...ویزلی...ویزلی...


چند نفر از دیوانه ساز ها هم ام پی تری پلیر خود را وارد سیستم اصلی آزکابان کرده بودند.طولی نکشید که صدای موزیک در تمام زندان پیچید؛

مرا ببوس...مرا ببوس...برای آخرین بار.....من را مرلین نگه دار...که می روی به سوی سرنوشت...


ملت:آخـــــــی! :banana:


بند ساحران


بلا و نارسیسا ویولت را به میز بسته بودند و هر دو ثانیه یک بار به او کروشیو می زدند.ویولت، با دهانی بسته شده، حرف های نامفهومی را به زبان می آورد.

-ولم کنید...بوقیا...لندهورا....

ملت:

ناگهان بلند گوی بند چند ثانیه شروع کرد به خر خر و صدای موزیک از آن بیرون آمد!بلا و سیسی که به شدت متعجب شده بودند، چوبدستی ای خود را پایین انداختند و عینهو جن زده ها به بلند گو زل زدند.

ویولت بعد از یک ساعت تقلا، موفق شد دهان خود را آزاد کند.کمی بعد هم طنابی را که دور بدنش بود را آزاد کرد و به آرامی بلند شد.بلا و سیسی که همچنان با بهت زدگی داشتند به بلندگو خیره می شدند، متوجه ویولت نشدند.

-بذار دستم به این پرسی برسه...

و همچون الاغ (!) جفتکی بر میله ها زد و میله فرت باز شدند!

...

بند جادوگران

گروهی از ملت که خسته شده بودند، داشتند با زوجشان صحبت میکردند و گروهی دیگر نیز همچنان در حال برقراری روابط عشقولانه بودند.
در همین حال، کوییرل با دسترسی مدیریتی خود، به طرز اکشنی وارد بند شد.

-هومممممم....روز روشن و بیناموسی؟

پرسی:

...

توسط ناظر ویرایش شد.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۱۱:۴۰:۴۲
ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۵ ۲۱:۳۴:۰۰

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
#19

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
خلاصه سوژه :

پرسی به دلیل طلسم فرمانی که از طرف مرلین بروی اون انجام شده به جرم خودش که عبارت از انجام کارهای بیناموسی در هاگوارتز بوده به 65 سال حبس در آزکابان با یک سال ممنوعیت از داشتن ملاقاتی محکوم می شه.
ویولت بودلر نیز که در این کار با پرسی همدست بوده او هم به همین مجازات محکوم می شه.
حالا پرسی که دیگه تحت طلسم فرمان نیست، در بندجادوگران در حال صحبت دوستانه با یک دیوانه سازه! و ویولت در بندساحران در حال صحبت با مرگ خوارای ساحره در مورد مای لردشونه!
از آن سو هم مرلین خوشحال به طرف هاگوارتز در حرکته تا جای پرسی رو در دفتر توجیهات بگیره!مرلین از پرسی به دلیل اینکه پذیرفتنش رو در دفتر توجیهات به خاطر پیر بودنش به تعویق انداخته با این کار انتقام گرفته.


ادامه ماجرا...

در بند جادوگران

پرسی نگاهی به درو دیوار انداخت و گفت :
_ اسمت چیه عزیزم؟
دیوانه ساز با احساس :
_ گولوسامویومیری!
_ چی؟ کی این اسم مزخرفو روت گذاشته!؟
بعد از گفتن این جمله پرسی احساس کرد حالت دیوانه ساز عوض شد. پس موضوع رو عوض کرد!
_حالا بی خیال! عزیزم داشتی می گفتی!
دیوانه ساز در حالی که سعی می کرد چشماشو پیدا کنه که بعد بتونه اشکاشو پاک کنه گفت :
_ آره پرسی جون! من اینجا خیلی تنهام. خوب شد تو اومدی! وگرنه من سفره دلمو برای کی باز می کردم
و سپس : :bigkiss:
پرسی که سعی می کرد دوباره خاطرات خوبش رو به سرعت به خاطر بیاره و قصد اصلیش رو هم از سر صحبت رو با دیوانه ساز باز کردن یادش نره گفت :
_ این بوسه هات منو کشته! خب حالا می تونم یه چیزی ازت بپرسم عزیزم؟
دیوانه ساز :
_ آره جیگر! چرا که نه!
پرسی محتاطانه یه نگاهی به دور و اطراف انداخت و در حالی که چشماش برق می زد گفت :
_ چجوری می شه از اینجا خارج شد؟
دیوانه ساز نگاهی عشقولانه به پرسی انداخت و گفت :
_ خودم از اینجا می برمت! :bigkiss:

در بند ساحران

ویولت به این حالت :
_ ارباب کیلو چنده باو؟ منو چه به اون مرگ خوار .....! بگو ببینم می تونی منو از اینجا ببری بیرون یا نه؟
بلاتریکس در حالی که خون جلوی چشماشو گرفته بود :
_ چی گفتی؟



Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸
#18

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
منیره با شنیدن این حرف بلافاصله غش کرد.
مرلین با دیدن این صحنه،از کوییرل که کلاه گیس جو گندمی اش را روی دستارش قرار داده بود اجازه صحبت خواست.بعد از چند لحظه گفت: جناب قاضی!این وزیرسحر و جادوی ما خودش نمی تونه مواظب خودش باشه،پیشنهاد میکنم موکل بنده رو فورا به وسیله دیوانه ساز ها بندازین تو آزکابان.
کوییرل بعد از مشورت با شورای ویزنگامورت چکشش را روی میز زد تا حضار را به سکوت دعوت کند.او به پرسی که ساکت شده بود و مدام خوابش میبرد اشاره کرد و گفت:تصمیم این شورا رو مبنی بر مجازات این فرد خائن اعلام میکنم.
در همین لحظه مرلین چوبدستی اش را به سمت پرسی گرفت و زیرلب طلسم فرمانی را که قبل از جلسه روی او به کار برده بود تقویت کرد!پرسی دوباره سرحال شد اما چیزی نمی توانست چهره ی بی احساس او را تغییر دهد.
- پرسی ویزلی فرزند آرتور به جرم بیناموسی که خودش هم اعتراف کرده به 65 سال حبس در زندان آزکابان محکوم شده و هرگونه ملاقات با اوبه مدت یک سال ممنوع میباشد.دیوانه ساز ها ببریدش!همین حکم برای دوشیزه ویولت بودلر هم صادقه.اون هم ببرید.ختم جلسه!
بلافاصله بعد از گفتن این حرف توسط پروفسور کوییرل،مرلین وسایلش را برداشت و از دفتر خارج شد.

ذهن مرلین

- پرسی بیچاره!وقتی من تو صف دفتر توجیهات بودم نباید اول بچه تپل ها رو می بردی تو!من پیر شدم دلیل نمیشه که...به هر حال الان تو توی آزکابانی و من توی هاگوارتز!

پایان تفکرات مرلین- زندان آزکابان

پرسی و ویولت توسط چند دیوانه ساز به طرف سلول ها حرکت کردند.در راه،اثر طلسم فرمان مرلین کم کم رفت و پرسی به خودش آمد.درحالی که احساس میکرد تمام خاطرات بد زندگیش با هم به ذهنش هجوم می آورند به اطرافش نگاه کرد.سلول های کثیف و تاریکی که تماما توسط میله ها در بر گرفته شده بودند و صدای فریادهای زندانی ها او را اذیت میکرد.یاد صف های خالی دفتر توجیهات در روز های جمعه افتاده بود.به دو دیوانه سازی که او را می بردند نگاه کرد.نمی توانست صورتشان را ببیند.رو به آن ها فریاد کشید:من بیگناهم باب!اصلا ویولت کدوم ...آدمیه؟!همش زیر سر این مرلین بود.
دیوانه ساز:نچ!
در همین لحظه پرسی به ذات دیوانه سازها پی برد.چشمکی به آن ها زد و سپس خندید!
دیوانه ساز :

بند ساحره ها

ویولت از شدت عصبانیت هر چند دقیقه یکبار سرش را میله ها میکوبید.فریاد "من بیگناهم" و " آخه پرسی به من چه ربطه داره!" او فضای قسمت ساحره ها را پر کرده بود.صدای خشن زنی آمد.
- پرسی مرگخواره.نه؟
ویولت:اهوم.
چهره زن با موهای بلند سیاه،در نور کمی که در زندان وجود داشت دیده شد.
- من بلاتریکسم.شاید بتونم کمکت کنم.از ارباب خبر نداری؟


منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸
#17

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
-مرلین؟

پرسی زبانش را بیرون آورد و در حالی که می خواست کوییرل را سو سو بدهد، به مرلین چشمکی زد و گفت:

-مگه چشه؟نکنه حسودی می کنی؟ها؟بگو کلک!

کوییرل در حالی که از عصبانیت دست خود را مشت کرده بود، گلویش را صاف کرد و به آرامی با چکش خود بر روی میز کوبید و همان لحظه چکشش شکست!ملت داشتند سعی می کدند جلوی خنده ی خود را بگیرند.در همین حال آنیت و آنتونین بلند بلند شروع به خندیدن کردند.

کوییرل چشم غره ای رفت و آنها ساکت شدند.او روی خود را به پرسی کرد و با نفرت شروع کرد به سخ گفتن.

-تو با ویولت، زمانی که معاونت بود، کار های بی ناموسی انجام دادی.آیا به جرمت اعتراف می کنی؟

پرسی سر خود را پایین آورد و با شرمندگی گفت:«بله!..»

ملت:واااااای!

کوییرل بشکنی زد و به یکی از نگهبان ها گفت:«بیاریدش!»

ناگهان دو دیوانه ساز ویولت را دست و پا بسته به صحنه آوردند.ملت با دیدن ا، به طرفش تخم مرغ پرتاب می کردند.کوییرل با دست خود بقیه را آرام کرد.سپس ادامه داد؛

-من شما دو تا رو به شصت سال حبس محکوم می کنم!آیا وکیلتون حرفی داره؟

مرلین به تندی بلند شد و خاک روی لباسش را تکاند.سپس روی خود را به طرف کوییرل کرد و گفت:

-جناب کوییرل، من با این تصمیمتون هیچ مخالفتی ندارم.شما هر بلایی می خواین سرش بیارین!

کوییرل با دو تا بشکن، منیره را احظار کرد.منیره به سرعت به روی صحنه آمد.کوییرل گلویش را صاف کرد و گفت:

-من این دو تا رو به تو میسپرم!اگه هم گم شدن، بلاکت می کنیم!

منیره با شنیدن این حرف بلافاصله غش کرد...


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۸
#16

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه جديد:

-متهم رو بياريد.

پرسی در حالی كه دو تا ديوانه سازه هيكلی گرفتنش وارد صحنه ميشه و جلوی چشمان خون گرفته ی كوييرل قرار ميگيره. كوييرل در حالی كه دست راستش رو روی عمامش قرار داده، به ديوار كثيف و زشت دادگاه چشم ميدوزه.

-قربان، هر چی شايعه در موردم گفتن، دروغه. به جان خودم قسم ميخورم!

كوييرل يه نظر به ديوانه سازها ميندازه و بعد دوباره نگاهش رو روی پرسی متمركز ميكنه كه مثل بيد در حال لرزيدنه. ليوان آبش رو می داره و يه قورت ازش رو مينوشه.

- پرسی ويزلی، متهم به انجام حركت های غير آسلامی هستيد؛ وكيلتون رو لطفا معرفی كنيد.

همهمه ی شديدی دادگاه رو فرا ميگيره، كوييرل در حالی كه داشته كتاب بزرگ كالين كريوی كه در مورد مجازات های آسلامی نوشته بوده رو يه مروری ميكرده با چكش، با اين حالت روی ميز ميكوبه كه موجبات ساكت شدن ملت رو فراهم مياره.

پرسی يه لرزش ميكنه و زير چشمی به ديوانه سازای اطرافش يه نگاهی ميندازه و ميگه:
-اون پيرمرد كه اون گوشه نشسته، وكيل منه.

كوييرل سرش رو برمی گردونه و به پيرمردی نگاه ميكنه كه ريشش به طرز فجيعی به ريش دامبل شباهت داره. نحيف و لاغر اندامه و قدش مشابه قد يه كوتوله است. كوييرل نگاه تمسخر آميزی به پيرمرد ميندازه و ميپرسه:
-خودتون رو معرفی كنين.

پيرمرد بلند ميشه و عصاش رو تكونی ميده. صداش رو صاف ميكنه و ميگه:
-من مرلين هستم ديگه.



Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸
#15

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
2 - سه اصل اساسی دوئل رو در یک دوئل به کار ببرید.

راه طولاني بود و لارا ديگه طاقت نداشت، پيچ بعدي رو که دور ميزد بلاخره ميرسيد، تمام وجودش لبريز از کينه و نفرت بود و براي انتقام لحظه شماري ميکرد
بلاخره آن قصر قديمي، که همه ي افراد دهکده با وحشت از آن صحبت ميکردند، در مقابلش ظاهر شد. روي باروهاي آن برف نشسته بود و در ورودي تخته کوب شده بود. لحظه اي زير برف صبر کرد و به قصر خيره شد

دانه هاي برف از آسمان، چرخ زنان فرود ميومدن و شونه ها و موهاي لارا رو نوازش ميدادن، همه جا سفيد پوش شده بود، نفسش جلوي صورتش مه درست ميکرد و اونو در خاطراتش فرو ميبرد

ده پيش بود که با مايک، دوست دوران تحصيلش، نقشه ي اون دزدي مسخره رو کشيدن، يعني حمله به موزه جادوگري. هفته ي بعد ماموران وزارت خانه، از دزدي آنها آگاه شدند و به مخفيگاه آنها، يعني همان قصر قديمي حمله کردند. خاطرات گذشته اش مانند پتکي بود که بر سرش فرود آمد. ياد دختر قشنگ و هجده ساله اش افتاد که قرباني دوئلي شد که بين مايک و مامور وزارت خانه در گرفت. در اون درگيري، لارا دستگير و به آزکابان فرستاده شد تا ده سال از عمرش را صرف فکر کردن به دخترش و طرح نقشه هاي جنون آميز براي انتقام کند
کاملا به ياد داشت، روزی که ماموران وزارت خانه به قصر حمله کردند، دوئل سختی بین مایک و یکی از آنها در گرفت و مایک، لورا یعنی دخترش را سپر دفاع خودش کرده بود. لارا که شوکه شده بود نتوانست فرار کند و دستگیر شده بود

اشک روی گونه اش را پاک کرد و به سمت قصر قدیمی رفت و تخته های روی در را با زحمت کند، بعد با دو دستش در سنگین را هل داد تا داخل شود. در با صدای غم انگیزی باز شد و لارا دوباره خاطرات تلخش زنده شد

همه جا را خاک گرفته بود. تار عنکبوت روی همه ی دیوارها به چشم میخورد و سالن ها تاریک بودند. در کمال تعجب لارا، مرد مرتوت و کثیفی با موهای ژولیده، نزدیک شومینه، رو به روی در وروودی نشسته بود و بدون ذره ای تعجب به او نگاه میکرد. گویی از مدت ها قبل خودش را آماده این لحظه کرده بود

لارا با خشم چوبدستیش را بیرون کشید و در حالی که صدایش میلرزید کلمات را یکی پس از دیگری از دهانش به سمت مرد تف کرد:

- این همه سال اینجا نشسته بودی آره؟ یادته؟ دختر عزیز من رو همین جا فدای خودت کردی.

مرد آهی کشید و از جلوی شومینه بلند شد. به سمت لارا آمد و گفت: خیلی وقت بود که منتظرت نشسته بودم. از مردم دهکده شنیدم زنی دنبال اینجا میگرده. من حاضرم مبارزه کنم باهات. تو مختاری که منو شکست بدی و انتقام لورا رو بگیری

زن چوبدستیش را در دستش تنظیم کرد و گفت: من حاضرم. آماده ای؟
مرد سرش را به علامت تایید تکان داد. دوئل شروع شد و زن اولین طلسمش را به سمت مایک فرستاد

- پروتگو

مرد چرخی زد و از زیر طلسم او جاخالی داد. سپس تمام فکرش را بر روی حریفش متمرکز کرد و فریاد زد: اکسپلیارموس

زن خودش را به کناری پرتاب کرد و در حالی که میخواست تعادل خودش را حفظ کند، ناگهان فکری به سرش رسید و فریاد کشید: کروشیو سمپرا

برخلاف انتظار زن، مایک به زمین افتاد و در حالی که از بدن چاک چاکش خون جاری بود، از درد به خودش میپیچید!
لارا با خونسردی به او خیره شد، سپس رویش را برگرداند تا از در پشتی به کنار قبر دخترش برود! برایش اهمیتی نداشت که از بدن مایک خون میرفت. او انتقام دختر عزیزش را گرفته بود.

1 - دوئل چیست؟(میتونین در مورد معنی لغوی واژه،و یا معنی کاربردیش توضیح بدید)(10امتیاز)

یک جنگ تن به تن بین دو نفر دوئل گفته میشه، علاوه بر جادوگران در بین ماگل ها نیز رواج داره. اونها این کار رو به وسیله ی سلاح های مشنگی انجام میدند. دوئل به سرعت عمل دو طرف و هوش اونها بستگی داره که همیشه یکی از اون دو طرف پیروز و دیگری مغلوب به حساب میاد! عموما فرد شکست خورده کشته میشه اما ممکنه مرگی هم در کار نباشه


3 - نظر ، انتقاد ، پیشنهادی در مورد کلاس آموزش دوئل دارید رو بیان کنید .

خب ندارم کلاست خوب بود. یه کم مباحث رو بیشتر باز کن و طنز کلاست هم سعی کن بیشتر کنی. یه کمی هم بیشتر حول محور دوئل تدریس کنی بهتره!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۴ ۲۳:۲۲:۱۴

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۱۰:۴۱ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸
#14

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
1 - دوئل چیست؟(میتونین در مورد معنی لغوی واژه،و یا معنی کاربردیش توضیح بدید)(10امتیاز)

دوئل در حقیقت یک نوع رقابت است..یا یک عمل برای به پایان رساندن نفرت ها و انتقام ها! ما دو نوع دوئل داریم. اولین نوعِ دوئل معمولا یک دوئل رسمیه که در حقیقت فقط نوعی مسابقه یا رقابته و هیچ ربطی به احساساتِ شخصی نداره.

اما نوع دوم دوئل که هم میتونه رسمی و هم غیر رسمی باشه اما در اکثر اوقات غیر رسمیه. در این نوع دوئل، طرفین هردو به دلیل خاصی در مقابل یک دیگر ایستاده اند. انتقام از یک دیگر...ارضا کردن حسِ نفرت و...! این نوع دوئل ها معمولا" با مرگ یکی از طرفین یا وارد شدن آسیب جدی به وی پایان می پذیرد. در برخی موارد هم هردو طرف یا یکی از آن ها از صحنه ی دوئل می گریزد که در این صورت دوئل برنده ای ندارد.


2 - سه اصل اساسی دوئل رو در یک دوئل به کار ببرید.

پسرک موهایش را تابی داد و چوب دستی اش را به طرف پسربچه ای همسن و سال خودش گرفت. چشمان سبزش را به صورت لرزان پسرک دوخت و موزیانه لبخندی زد.
- ببین که چطور تیکه تیکت می کنم و بعد می اندازمت جلوی سگ های هگرید! من تو رو اون قدر به در و دیوار می کوبم که له و لورده بشی و بعد می دمت به جن خانگی مخصوصم که باهات آب گوشت درست کنه. حالا می بینی.

پیرمردی که در کنج دیوار ایستاده بود، با عصبانیت به پسرک خیره شد و زیر لب غرید:
- فراموش نکن تام، در یک دوئل، ایجاد رعب و وحشت در طرف مقابلت مهمه، اما نه به این صورت. تو حرف هایی می زنی که در یک دوئل جوانمردانه قابل اجرا نیست در نتیجه وحشتی در طرف مقابلت ایجاد نمیشه.

- اما من می تونم هرکاری رو که گفتم، همین الان انجام بدم!

پیرمرد دستی به ریش هایش کشید و به صورت پسرک که کمی آرام شده بود نگاهی کرد. سپس به طرف تام برگشت و لبخندی زد.
- نه نمی تونی تام، فراموش نکن که همیشه در هنگام دوئل تنها نیستی. خیلی وقتا مجبوری در مقابل صد ها چشم با طرف مقابلت دوئل کنی و این دوئل باید جوانمردانه باشه. هرچند من از دوئل های جوانمردانه خوشم نمی آد.

تام فکری کرد و چوب دستی اش را بالا آورد.
- آپوگنو!

در همین لحظه تعداد زیادی پرنده در هوا شکل گرفتتند و با فرمان دست تام جوان، به طرف پسرک حمله ور شدند. پسرک چوب دستی اش را بیرون کشید و سپر محافظش که یک خرگوش بود، در پنج ثانیه به وجود آمد. پرنده ها با سپر محافظ برخورد کردند و با شدت به ستون مقابل پسرک کوبیده شدند. تام با خشم به پسرک خیره شد.
- حالا دیگه پرنده های منو می کوبی به دیوار؟ حالا ببین باهات چی کار می کنم.

پیرمرد دستی به ریش هایش کشید و گفت:
- وجود خشم در یک دوئل همیشه به افزایش حس انتقام کمک می کنه. اما خشمی غیر منطقی که جلوی چشمای دوئل کننده هارو میگیره ممکنه به مرگ هرکدوم از اونها بیانجامه! درنتیجه بهتره کمی فکر کنی...آیا خشمِ تو الان منطقیه؟ نه! چون اون پسر کاری رو کرده که در یک دوئل کسی که مورد تهاجم قرار گرفته باید انجام بده! تو فقط باید سعی کنی این احساسات رو از خودت دور کنی و حمله ی بعدی رو انجام بدی.

تام آهی کشید و به چشمان آبی پسرک خیره شد.
- آگوامنتی!

در یک لحظه، آب از سر چوب دستی اش فواره زد و تمام لباس های پسرک را خیس نمود. لبخندی از سر رضایت لبان باریک تام را پوشاند. پسرک که هنوز مبهوت آن اتفاق ناگهانی بود، درحالی که از شدت سرما به خاطر خیس شدن لباس هایش می لرزید، چوب دستی اش را بالا گرفت و منتظر طلسم بعدی ماند. پیرمرد به تام اشاره ای کرد و او لبخند شومی زد.
- آواداکداورا!

پسرک به دیوار کوبیده شد و سپس جسم بی جانش با شدت زیادی روی زمین افتاد. تام دستانش را بهم مالید و لبخند شومی زد. پیرمرد با عصبانیت به وی خیره شد.
- تام ریدل! بعد از این همه تمرین هنوز این رو نفمیدی که این دوئل فقط یک دوئل تمرینیه و تو نباید طرف مقابلت رو بکشی؟ هرچند به نظر من اون پسر به خاطر مشنگ زاده بودنش باید کشته می شد اما این باز هم دلیل موجهی نیست... کشتن طرف مقابل دوئل فقط در موافق خاصی مجازه...مثلا" فکر نمی کنم وقتی که جلوی چشم صد ها دانش آموز برای مسابقات هاگوارتز دوئل می کنی، مجاز باشی که طرف مقابلت رو بکشی.

تام از خجالت سرخ شد. از طرفی احساس می کرد که غرور کودکانه اش با چند جمله ای که پیرمرد به زبان آورد، کاملا خرد شده است. دهانش را باز کرد تا اعتراضی کند اما در همان لحظه همه چیز محو شد!


احساس می کرد که کسی اورا به شدت تکان می دهد. لای چشمانش را باز کرد و به رودولف لسترنج که سعی داشت اورا بیدار کند، چشم غره ای رفت.
- چی کار میکنی؟ من خوابم ابله!

- تامی بیدار شو! مسابقه شروع شده. باورت نمیشه که در اولین دوئل کیا با هم افتادن! اسم بلا و مالی رو با هم از صندوق بیرون کشیدن! باورت میشه؟ فکر کنم دوئل خیلی متفاوتی خواهند داشت.

رودولف تند تند حرف هایش را زد و از در خوابگاه خارج شد. تام چشمانش را باز و بسته کرد و از جایش بلند شد. خوابی که دیده بود در مقابل چشمانش نقش بست.
- احتمالا" از بس به این مسابقات مسخره فکر کردم اون خوابو دیدم. به هرحال فکر میکنم جدم نگرانم بوده. سالازار اصول اولیه ی یک دوئل جوانمردانه..یعنی دوئلی که اگه طبق اون اصول در مقابل صد ها نفر اجرا بشه مشکلی ایجاد نمی کنه رو بهم یاد داد...حالا وقتِ عمله. بهتره تا مجبور نشدم مثلِ دفعه ی پیش با رودولف دوئل کنم، از این اتاق لعنتی برم بیرون!

تام از پنجره به زمین کوییدیچ که قرار بود مسابقات دوئل در آن برگذار شود، نگاهی کرد و آهی کشید. سپس با عجله لباس هایش را عوض کرد و از خوابگاهش خارج شد.



3 - نظر،انتقاد،پیشنهادی در مورد کلاس آموزش دوئل دارید رو بیان کنید.(5امتیاز)


تدریس خوب بود، فقط به نظرم یکمی توش کم توضیح داده بودی..به نظرم بهتر بود تدریستو بیشتر می شکافتی و توضیح بیشتری می دادی.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: فرجام در آزکابان
پیام زده شده در: ۲:۲۸ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸
#13

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
1 - دوئل چیست؟(میتونین در مورد معنی لغوی واژه،و یا معنی کاربردیش توضیح بدید)(10امتیاز)


دوئل چیز خوبیه

دوئل همون دوبله که نقطه ب اومده بالا شده همزه ... بعد در لغت یعنی دو تایی ، دوتا چیز متضاد ...

در کاربرد وقتی دو نفر با معیار های متفاوت روبروی هم بایستند میشه دوئل ! حالا ترجیحا این دو نفر ممکنه یا تا پای مرگ بجنگن ، یا تا پای خلع سلاح یا اصلا دوستانه و برای نمایش ... جادوگر و ماگلش هم فرقی نمیکنه ! حتی مصاف بعضی حیوونا رو هم میگن دوئل !


2 - سه اصل اساسی دوئل رو در یک دوئل به کار ببرید.(رولی بنویسید و در یک دوئل،این سه اصل رو رعایت کنید،خلاقیتتون در طلسم های ترکیبی و ترسیم نوع تمرکز روی حریف نمره های مضاعف فراوووون داره)(15امتیاز)


چوبدستی را در دستم فشردم . آبرفورث گفت : « داری اشتباه میکنی ! هنوزم مطئنی ؟ »

- « آره مطمئنم ... تو باعث مرگش شدی ... »

پیوز چوبدستی اش را بالا برد و با یک طلسم مبارزه را آغاز کرد. آبرفورث با چشمان تنگ شده در برابرش قرار گرفت. فضای سنگی سالنی که در آن قرار داشتند گرفته بود. دیوار های بلند چند متری از سنگ سیاه ساخته شده بود و سقف آجری بسته ای داشت. روزن های کوچکی در نزدیکی سقف وجود داشت که نور اندکی از خورشید را به درون میتاباند و ظاهر در هم ریخته سالن را نمایان میساخت. گوشه و کنار اتاق اثاثیه شکسته ای افتاده بود ، کف اتاق با یک لایه خاک پوشیده بود که چند جای پای گربه و انسان و چند رد حرکت حشرات روی آن پیدا بود. گوشه های سقف و دیوار ها را تار عنکبوت گرفته بود و سطح دیوار ها پوشیده از حشرات ریز بود ...

دوئل همچنان ادامه داشت ... در آن محیط خلوت و نور آرام ، تمرکز کردن برای پیوز سخت بود ، اما مهارتی که در حرکت های چوبدستی و طلسم ها داشت ، این کاستی را جبران میکرد ...

آبرفورث طلسم کوتاهی خواند که نور نارنجی رنگی منتشر کرد و به سمت پیوز شتافت اما در راه توسط حرکت چوبدستی پیوز متوقف شد ! پیوز بلافاصله شرایط را بررسی کرد و طلسمی را روبه دیوار فرستاد که کمانه کرد و درست به سمت آبر رفت ، اما با جا خالی او بی اثر شد ...

جنب و جوش و حرکت دوئل ، خاک کف سالن را به هوا بلند کرده بود ، محیط مه آلود و گرفته شده بود و این دید دو نفر را کمتر و سرعت دوئل را کاهش میداد.

بعد از مدتی دوئل آرام و دقیق ، ناگهان آبرفورث طلسمی را بلند فریاد زد و چوبدستی اش را تکان داد ، سپس طلسمی دیگر را با آن ترکیب کرد و به سمت پیوز فرستاد. اما روح هم آنچنان غافل نبودم ، با یک حرکت سریع گفت : « پرتگو »

طلسم در میان هوا ایستاد ، پیوز تمام حواسش را روی بدن آبرفورث متمرکز کرد ، چوبدستی اش را با مهارت تکان داد و طلسم شکنجه را به عمق جادوی آبر فرستاد ، جادوی آبرفورث با چنان سرعتی هوا را شکافت که خاک معلق در هوا کنار رفت و حفره ای برای دیدن آبرفورث ایجاد شد که توسط طلسم ترکیبی زجه بلندی زد و به زمین افتاد ...

پیوز بلافاصله بالای سرش رفت. سینه اش شکافته شده بود اما خونی نمی آمد. آبرفورث به سختی نفسش را تو میداد و سعی میکرد حرف بزند ...

در نهایت دهانش را باز کرد و با صدای خس خس کنان و وحشتناکی گفت : « تو اونو کشتی ... »

و چشم از جهان فرو بست ...


3 - نظر،انتقاد،پیشنهادی در مورد کلاس آموزش دوئل دارید رو بیان کنید.(5امتیاز)


نظر ؟ نظر بدم ؟ بوقیدی با این کلاست

انتقاد : تکلیف ها خیلی بوقیه ... سوژه رو دقیقتر بده که نوشتنش آسون باشه

پیشنهاد : برو بزات رو بچرون !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.