هوالمتکبر
اشکالی که نداره دو تا پست پشت سر هم!؟
---------------------------
ولدومورت همچنان داشت به درون صندوق نگاه می کرد.در حال وارسی لوله ها بود .آنهای را یکی یکی از چشم می گذراند.
نوشته های روی لوله ها را می خواند: -بوس،مینروا،رقص...
ولدمورت یکی از آن لوله های حاوی خاطرات را در دستش گرفته بود.
-می خواهم ببینم این چه خاطره ایه.مطمئنا باید جذاب باشه!
ملت از دیدن ولدی داشتن شاخ در می آوردند.
آنتونین:ارباب شما باید دنبال خاطره ای باشین که برای همیشه بتونین از دست اون ریش دراز خلاص شین.
ایوان هم که چشاش داشت از حدقه بیرون میزد:همچنین این کار شما خلاف قوانین ایفای نقشه،ولدمورت که اصلا نباید به این چیزها کاری داشته باشه.
در همین لحظه ولدمورت چوبش را بالا آورد و با حالت جذابی که همه افرادی که در سالن بودن رو جذب خودش کرد: کروشیو...
از چوب ولدی یک نور سبز رنگ ابتدا خارج و سپس به دو شاخه تبدیل شد.یک شاخه به ایوان و یک شاخه به دالاهوف برخورد کرد.
ایوان و دالاهوف بر زمین افتادند و روی زمین به خود پیچیدن.
ملت حاضر در سالن دویدند و دور ولدمورت جمع شدند و نحوه اجرای طلسم رو با حیرت نگاه کردند.
ولدمورت فریاد زد:خب چی داشتین می گفتین شما دو تا.
ایوان با ناله که جمله اش بریده بریده شده بود گفت:غلط... کردم ارباب... .
ولدمورت زاویه چوبش با سطح زمین را بیشتر کرد طوری که تقریبا چوب به حالت قائم درآمده بود.
ولدمورت این بار با صدای بلندتر فریاد زد:چی کار کردی؟
ولدمورت با لحن تعجبانه ای پرسید:"کردم ارباب" این یعنی چی ؟ من می کشمت.
ولدمورت: آوادا...
همین موقع بود که جاگسن دست ولدمورت را لمس کرد.
ولدمورت اجرای طلسم را قطع و برگشت به پشتش جایی که جاگسن ایستاده بود نگاه می کرد.
جاگسن با دو زانو به زمین افتاد:ارباب آنها را ببخشید. از آنان به خاطر من درگذرید.
ایوان و آنتونین هم که دیگر زیر شکنجه نبودن بلند شدن و آنها هم مثل جاگسن به زانو افتادن.
آنتونین:اشتباه کردیم.دیگه غلط بکنیم به لرد انتقادی وارد کنیم.
قیافه عصبانی جذاب لرد کم کم داشت به حالت عادی خود بر می گشت.
ولدمورت:جاگسن باشه.شانس آوردی که هدیه خوبی آوردی.بدان که خودت هم به خاطر غیبتت و نبودتت توی این چهار سال سزاوار مرگ بودی.
ولدمورت چوبش را تکان داد و صندوق به هوا برخاست و به سمت در سالن حرکت کرد.صندوق پشتش روی هوا دنبالش می رفت.
در را باز کرد و از سالن خارج شد به همراه صندوق.
ایوان و آنتونین و جاگسن از جای خود برخاستند.
ایوان که بعد چهار سال جاگسن رو دیده بود با بغض گفت:جاگسن تو این چهار سال یعنی تو دنبال این قدح بودی؟
جاگسن که لبخندی بر چهره اش نقش بسته بود:بله ایوان دوست خوبم.
همین موقع بود که جاگسن و ایوان همدیگر را در آغوش کشیدند و از چشمان ایوان اشک و بر لبان جاگسن خنده نشسته بود.
آنتونین با لحن سردی گفت : از بابت نجات دادن جونمان متشکرم.
و به طرف در حرکت کرد.
آنتونین از نجات جانش خیلی خوشحال شده بود ولی در چهره جاگسن برق تنفری دیده بود که قبلا در چهره هیچ کس ندیده بود .همین باعث شده بود که به وی شک کند.
سه روز بعد...
- یعنی ولدمورت قدح رو گرفت؟
-بله پرفسور.
-شک هم نبرد که ممکنه تو دیگه بهش وفادار نباشی؟
-نه قربان.
-پس با این حساب نقشمون عملی میشه.
-حتما قربان.با اون خاطرات دستکاری شده شما حتما توی تله هامون میفتن و یکی یکی دخلشون رو میاریم.
صدای سوت و دست به هوا برخاست.
آن جا جایی نبود جز محفل ققنوس.