در اتاق دیگری ایوان که مسئول گزینش بود پشت میزی نشسته بود و مورفین هم کنارش ایستاده و درگوشش وزوز می کرد:
- باباژون! چرا نمی فهمین شماها؟ این حق قانونی منه. وقتی یکی می میره هر چی داره به خانوادش ارث میرسه. الانم طبق قانون من تنها وارث خواهرزادمم. چرا منو لرد نمی کنین؟ الان خونه ی ریدل مال منه، شکنجه گاه مال منه، خونه ی گانت ها از همون زمان زنده بودن اون خدابیامرز مال من بود. لرد شدن حق منه. من حقمو میخوام. تو مدیری. باید کمک کنی اعضا به حقوقشون برسن.
- مورفین! اینقد دم گوش من وزوز نکن صدات تو سوراخ گوشم می پیچه قلقلکم میاد، بعدش هم کل جمجمه ام می لرزه. صدبار هم گفتی گفتم نه! نمیشه! نفر بعدی!
در وا شد و یه جوجه، پرید و اومد تو کوچه... یعنی پرید و اومد روی صندلی مقابل ایوان نشست: جیک جیک!
ایوان:ببخشید؟
ناگهان پرهای جوجه ریخت و بزرگ شد و تبدیل شد به یک جادوگر چاق مسن سبیلو با سری تقریبا کچل. جادوگر قهقهه ای زد و گفت: اوه! ایوان! پسر خوبم. منو ببخش. یادم رفته بود از شکل انیماگوسم خارج شم. اوه! خدای من! مورفین هم که اینجاست! چطوری همشاگردی قدیمی؟ اوضاع کار و کاسبیت چطوره؟
ایوان که غافلگیر شده بود، لبخندی تصنعی زد: اوه! پرفسور اسلاگهورن! فکرشم نمی کردم شما رو بین داوطلبا ببینم.
مورفین دوباره در گوش ایوان زمزمه کرد: حقتونه! وقتی دایی اربابو پس میزنین بایدم هوریس سیبیل بیاد لردتون بشه. تعجب نمی کنم اگه نفر بعدی مالی ژله ای باشه!
ایوان بی توجه به مورفین گفت: خب، پرفسور! قصدتون برای لرد شدن جدیه؟اصلا چی باعث شد تصمیم بگیرین داوطلب شین؟
- هوممممم! آره. جدیم. بعد از اینکه شنیدم تام مرده، وظیفه ی خودم دونستم بیام و باشگاه مرگخوارانشو از نابودی نجات بدم. شاید ندونی ایوان ولی تام، ایده ی گروهی به نام مرگخوارانو از باشگاه من گرفت و حتی تو خیلی از موارد و ماموریتاش با من مشورت می کرد. هر چند من گاهی نصیحتش می کردم که کارای بد نکنه و مردم بی گناهم نکشه ولی از طرفی نمی تونستم جلوی شکوفا شدن استعدادهای یه همچین نابغه ای رو بگیرم. تام یکی از محبوب ترین دانش آموزان من بود. از مرگش خیلی متاسف شدم.
اسلگهورن دستمال بزرگی از جیبش درآورد و فین کرد. مورفین دوباره در گوش ایوان گفت: بابا! ایوانژون! تو وزارت که حقمو خوردن! تو جام آتش هم که کله چرب بهم 3 داد، باز حقمو خوردن! حالا اینجا هم که ارث خواهرزادم حق قانونیمه، میذاری هاپولیش کنن؟!
- وزوز نکن مورف!... خب، پرفسور، چه برنامه ای برای بعد از لرد شدن دارین؟ اهداف و چشم اندازتون چیه؟
- هوممممممم!... خب، تصمیم دارم همون اهداف باشگاه اسلاگهورنو دنبال کنیم. یعنی جمع شیم دور هم و بگیم و بخندیم و بنوشیم. نخبه های دنیای جادویی رو دور هم جمع کنیم و یه کلوب شاد و پرانرژی بسازیم. خیلی عالیه نه؟
- بله پرفسور! خیلی عالیه!:worry:
مورفین غرید: هیچم عالی نیست، هوریس خیکی! خام حرفای این سیبیل نشو ایوان! گول رخت و لباس شیکش و تیریپ استعدادیابیشو نخور! این یه خنگیه که دومیش خودشه! این چمبه تو هاگوارتز هم میزی خودم بود. با هم ردیف آخر می نشستیم. به جون خودم هیچی حالیش نبود! هیچی هیچی هیچی! من که سر کلاسا چرت میزدم، ولی هر وقت چرتم پاره می شد، می دیدم هوریس یا پشت میز قوز کرده داره ساندویچ کالباس می لمبونه یا لوله ی خودکار ورداشته، ماش شلیک می کنه تو چش و چال ملت! آخر سرم چون باباش تو وزارتخونه بود قبولش کردن و بلافاصله با پارتی باباش رفت تو وزارت استخدام شد و خدمتشم پشت میز گذروند و حقوقشم گرفت و بعدم تدریس هاگوارتز بهش دادن و روز بروز خیکش بزرگتر شد تا رسید اینجا که می بینی. ولی من بدبخت با هزار التماس و درخواست، ناپلئونی فارغ التحصیل شدم و بعدش دو سال تمام رفتیم خدمت که همزمان با جنگ جهانی دوم بود، همش هم من بدبختو میفرستادن خط! خدمت هم که تموم شد گشتم دنبال کار. کار کجا بود؟! دو سه جا آبدارچی میخواستن تا فهمیدن نواده ی اسلیترینم تو گزینش ردم کردن! گفتن طبق پیشگویی ها در مورد نواده ی اسلیترین، تو خطرناکی! استخدامت نمی کنیم!
اصلا بخشنامه ی استخدام نکردن نواده ی اسلیترینو بابای همین خیکی صادر کرده بود. خب من بدبخت باید چیکار می کردم؟ بالاخره این شکم لامصبو باید یه جوری پر کرد دیگه. رفتم طرف خلاف. با بدبختی خودمو کشیدم بالا. حالا که بعد مدت ها شانس بهم رو کرده و ارث خواهرزادم باید به من برسه، باز سر و کله ی این خیک سیبیل پیدا میشه.
ایوان رو به اسلاگهورن پرسید: راسته پرفسور؟
- نه! دروغ میگه!
- چرا دروغ میگی مورف؟
- بابا! به روح سالازار همش حقیقته! مدارکش تو هاگوارتز موجوده! این خیکی خودش داره دروغ میگه!
- یعنی واقعا تو توقع داری من تهمتای یه معتاد مفنگی در مورد یه جادوگر محترم و فرهیخته رو باور کنم؟ برو بیرون مورف! قبلا هم همه ی مرگخوارا در مورد لرد شدن تو نظرشونو گفتن و به اتفاق آرا تصویب شد که مادام پامفری لرد بشه ولی مورفین گانت نشه. چون صبح فردای لرد شدنش، همه بیدار میشن و در بهترین حالت می بینن با لباس زیر تو یه بیابون برهوت ول شدن. چون مطمئنا همه چیزو می بری می فروشی و خرج اعتیادت می کنی! بچه ها! بیاین این معتادو از اینجا ببرین.
دو مرگخوار ممد در حد و اندازه های تیم ملی وارد شدند و یخه ی مورفین را گرفتند و کشان کشان از اتاق بیرون بردند.
- بابا نامردا! من کلی نقشه برای لرد شدن داشتم. حتی برای خودم یه اسم شیک و با ابهت ساختم. ببین!
مورفین به سختی، چوبدستی اش را درآورد و روی هوا نوشت "مورفین گانت" و بعد با یک حرکت چوبدستی همه ی حروف کلمه به هم ریخت و به طرز معجزه آسایی که در وصف نگنجد عبارت "آی ام لرد ولدمورف!" را تشکیل داد.
مورفین را بردند و ایوان بی توجه به عبارت لرد ولدمورف که در حال محو شدن بود به اسلاگهورن گفت: خب پرفسور! من فعلا اسم شما رو اینجا می نویسم تا بعدا با بچه ها در مورد شما مشورت کنیم. نفر بعد!