سوژه دوئل آلبوس دامبلدور و یوآن ابروکومبی:
تقدیر!توضیح: قراره طی مراسمی از شما تقدیر بشه! مدال داده بشه. یا جایزه یا نشان یا هر چیزی!
می تونین درباره مقدمات مراسم بنویسین. این که چطوری براش آماده می شین و دلیلش رو هم توضیح بدین. به چه دلیلی داره از شما تقدیر می شه؟ چه کاری انجام دادین؟ یا چه چیزی کشف کردین؟ چه خدمتی کردین؟
این که مراسم ساده و خودمونی باشه یا مجلل و با شکوه و این که در چه مکانی باشه بستگی به خودتون داره و کاری که انجام دادین.
برای ارسال پست در
باشگاه دوئل تا دوازده شب چهارشنبه 11 فروردین فرصت دارید.
جان سالم به در ببرید.(نبرید هم مشکلی نداریم. هر دو سفیدهایی بس نفرت انگیز هستید!)
______________
دای و اورلاما(داورا) تازه متوجه شدیم که قبلا سوژه "نامه" رو به شما دادیم. نامه عربده کش هم فرق زیادی نداشت. همیشه سعی می کنیم سوژه های مشابه به شرکت کننده ها ندیم. این یکی از دستمون در رفته. اگه می گفتین عوضش می کردیم.
نتیجه دوئل دای لوولین، سوزان بونز و اورلا کوییرک:امتیاز های داور اول:
دای لوولین: 25 امتیاز - اورلا کوییرک: 25.5 امتیاز - سوزان بونز: 26 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
دای لوولین: 26 امتیاز – اورلا کوییرک: 26.5 امتیاز - سوزان بونز: 25 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
دای لوولین: 25 امتیاز – اورلا کوییرک: 26 امتیاز – سوزان بونز: 25.5 امتیاز
امتیاز های نهایی:
دای لوولین: 25 امتیاز – اورلا کوییرک: 26 امتیاز - سوزان بونز: 25.5 امتیاز
برنده دوئل:
اورلا کوییرک!در فضای تاریک و سرد اتاقی خالی، یک جادوگر و دو ساحره حلقه ای تشکیل داده و روی زمین نشسته بودند. در حالی که دستشان در دست هم بود هر سه با حالتی وحشت زده به روبرو خیره شده بودند.
این صحنه هر بیننده ای را به یاد مراسم احضار روح مشنگ ها می انداخت. ولی هیچ تخته ای در کار نبود. تنها چیزی که در میان حلقه به چشم می خورد پاکتی سرخ رنگ بود که روی هوا معلق شده بود.
-مال توئه!
-عمرا!
-مطمئنم. ببین. رنگشم به زردی می زنه.
-کجاش زرده؟ قرمزه خب. قرمزم رنگ خونه. خون هم که غذای توئه. پس نامه هم باید مال تو باشه.
دای به فکر فرو رفت. یعنی ممکن بود؟
-خب...من خون آشام خوبی هستم. یعنی بدم...ولی بین خون آشاما خوب محسوب می شم. من یک حیوان بدبخت محتاج به حمایت رو روی شونه خودم پرورش دادم. ازش حمایت کردم. براش غذا پیدا کردم. اسم گذاشتم. کارای بدی هم ازم سر زد. مثلا یه بار اشتباهی قاتل رو دادم به لاله خوردش. بعد پشیمون شدم و با ناله و زاری و التماس ازش خواهش کردم قاتلو پس بده. اونم پس داد. ولی قاتل خیلی باریک و بلند شده بود. مثل نی! منم با غلتک از روش رد شدم. ولی این بار هم قاتل خیلی پهن و نازک شد. مثل خمیر پیتزای ایتالیایی...بعد من سعی کردم بادش کنم...ولی این بار...
اورلا صبر و حوصله زیادی نداشت!
-خب؟ آخرش چی شد؟
-آخرش قاتل رو تا جایی که می تونستم بازسازی کردم و فرستادم خونه. آخر کار دیدم دمش نیست. از هویج استفاده کردم. زیاد مقاوم نبود. ولی ویتامین داره! یعنی لاکرتیا متوجه شده و برام نامه عربده کش فرستاده؟
اورلا ساکت بود. به روز قبل فکر می کرد...لحظه ای که بالاخره موفق شده بود با ترکیب ژن های گرگینه و موش کور، خرگوش خون آشامی بوجود بیاورد که هر مرگخواری با دیدنش شوکه می شد. ولی آن روز روز شانس اورلا نبود. به محض این که خرگوش را از کلاه خارج کرد قاتل، گربه اورلا با دم هویجی اش از جلوی پنجره رد شد. خرگوش اورلا خون آشام بود...ولی بالاخره خرگوش خرگوش بود! کاری نمی شد کرد. با دیدن هویج شروع به تقلا و دست و پا زدن کرد و خیلی زود از دستان اورلا نجات پیدا کرد و خودش را به پنجره رساند. قبل از این که اورلا فرصت فریاد زدن پیدا کند دم هویجی و پای سمت راننده گربه جویده شده بود!
قاتل هی داشت کم و کمتر می شد!
اورلا قاتل را گرفت. به داخل خانه برد...و کل آزمایشگاهش را به دنبال پایی مناسب برای پیوند زدن گشت و در آخر پای کلاغی را که با پرهایش بالشش را پر کرده بود، به پای قاتل پیوند زد.
اصلا قشنگ نشده بود...ولی قاتل از اول هم گربه زیبایی به شمار نمی رفت!
لاکرتیا هنوز در فکر بود.
-یعنی ممکنه فهمیده باشه اون پای جدید کمی با بقیه فرق می کنه؟ برای همین برام نامه عربده کش فرستاده؟
سوزان به چیزی فکر نمی کرد! روز قبل نه قاتل را دیده بود و نه کاری با پا و دمش داشت. او تمام طول روز سرگرم رنگ کردن نمای خارجی خانه ریدل به شکل رنگین کمان بود.
-اون هویجو خیلی خوشگل وصل کردم! امکان نداره نامه مال من باشه. به نظر من که برای تو فرستاده شده اورلا!
-هرگز قبول نمی کنم! پای کلاغ و پای گربه شبیه همن...یعنی...از یه زاویه ای می تونن شبیه باشن. این نامه لعنتی چرا ساکته؟ اصولا خودش نباید بگه که برای سوزان اومده؟
-من؟ من جز رنگ کردن کاری می کنم آخه؟ کسی ممکنه برای یک نقاش بی آزار نامه عربده کش بفرسته؟
-مال توئه سوزان!
-مال خودته دای! تو خون آشامی. زدی خواهر مادر، پدر برادر یکیو کشتی. الان می خواد انتقام بگیره.
دای نامه را به طرف سوزان هل می داد و سوزان مجددا آن را به طرف دای پرتاب می کرد. نامه خیلی عصبانی شده بود!
اگر دای و سوزان دعوا را متوقف می کردند ممکن بود متوجه دود خفیفی که از گوشه پاکت بلند می شد، بشوند.
در اتاق به آرامی باز شد. با فشار سر حیوان سیاه رنگی که به جای دمش یک هویج و به جای پایش پای کلاغ نصب شده بود! و حداقل هفت رنگ مختلف روی موهای سیاه و براقش به چشم می خورد.
قاتل!
و به دنبال او صاحب شاکی اش، لاکرتیا!
-کدومتون این بلا رو سر این زبون بسته آورده؟
سوزان دست و پایش را گم کرد. هر جا کسی رنگ می شد مطمئنا پای خودش در میان بود. سوزان نمی دانست که روز قبل در حالی که سرگرم رنگ کردن خانه ریدل ها بود سطل رنگ در اثر وزش باد سرنگون شده و درست روی قاتلی که در حال فرار از دست اورلا بود افتاده!
درست در همین لحظه چشم لاکرتیا به نامه افتاد. و چشم نامه هم به لاکرتیا!
نامه قصد داشت به لاکرتیا حمله کرده و درست جلوی دماغش منفجر شود. ولی چندین ساعت در انتظار بازگشت لاکرتیا مانده بود که پیغام مادر قاتل را به او برساند! مادر قاتل اصلا از روش های مراقبتی لاکرتیا راضی نبود.
نامه قصد حمله داشت...برای این کار دلیل کافی داشت. ولی چیزی که به اندازه کافی نداشت، نداشت فرصت بود. قبل از رسیدن به لاکرتیا منفجر شد. درست جلوی صورت دای! دای و لاله در آغوش هم منهدم شدند...سوزان با موج انفجار به عقب پرتاب شد. و اورلا جان سالم به در برد!
لاکرتیا سری تکان داد و قاتل را به سمت آزمایشگاه هکتور هدایت کرد! شاید هنوز قابل ترمیم بود!