در برگهی اول عنوانِ اصلی هر سه طلسم ممنوعه رو بیارید ( 9 امتیاز )عنوان اصلی هر سه طلسم نابخشوده، به همراه اندکی توضیحات:
1. طلسم فرمان: با تمرکز فراوان شخص اجرا کننده انجام میشود و کلمه مخصوص آن، "ایمپیریو" است. شخص قربانی زمانی که تحت فرمان این طلسم قرار میگیرد بدون هیچ پرسش و سوالی مجبور میشود خواسته های شخص اجرا کننده را انجام دهد.
2. طلسم شکنجه گر: در ابتدا شخص اجرا کننده باید تمایل کامل و درونی برای شکنجه کردن قربانی را داشته باشد. زمانی که این تمایل کامل شد، میتوان از کلمه "کروشیو" برای اجرای طلسم استفاده کرد. این طلسم موجب میشود که قربانی دردی بسیار وحشتناک را در سراسر اجزای تشکیل دهنده بدنش حس کند، ولی کشته نشود. حداکثر تاثیر این طلسم بر روی آلیس و فرانک لانگ باتم ثبت شده است که باعث شده آنها از نظر روانی دچار مشکل شوند.
3. طلسم مرگ: برای اجرای این طلسم نیز شخص اجرا کننده باید تمایل کامل برای کشتن قربانی اش را داشته باشد. به همین دلیل اکثریت جادوگران از اجرای این طلسم عاجز میباشند. به هر صورت زمانی که اجرا کننده متوجه شد تمایل کامل برای کشتن را دارد، میتواند از "آواداکداورا" استفاده نماید تا طلسم اجرا شود. این طلسم دارای نوری سبز و خیره کننده میباشد و اگر به هر شی به جز بدن انسان یا حیوان برخورد کند، آن جسم در آتشی سبز میسوزد. این طلسم انسان را به صورت کاملا فوری و بدون هیچ اثری به قتل میرساند. تنها ضد طلسم شناخته شده برای آن نیز افسون خلع سلاح، با کلمه اجرایی "اکسپلیارموس" میباشد که آن نیز باید کاملا همزمان با طلسم مرگ اجرا شود.
در نهایت باید گفت که مجازات هر سه افسون مذکور، حبس ابد در آزکابان است.
در بعدی مقاله ای بنویسید که طی اون آراگوگ رونالد ویزلی رو ابتدا تحت طلسم فرمان با خودش به مسافرت میبره و سپس با طلسم شکنجه، شکنجهش میکنه و سپس با طلسم مرگ به قتل میرسونه ( 21 امتیاز )- مطمئنی مجبوریم اینکارو بکنیم هری؟
- آره بابا، مگه هاگرید نگفت برید دنبال عنکبوتا؟ از چی میترسی؟ حاجیت همینجاست!
- نه من اینطوری اصلا نمیتونم، من از حرکت پاهای عنکبوتا میترسم!
- خیر سرت مرد گنده شدی، بیا ببینم.
با این حرف، هری به سرعت یقه رون را که به شدت تقلا میکرد گرفت و او را به سوی جنگل ممنوع که تاریک بود و درختان هم جلویش را گرفته بودند، کشاند. به موجب این حرکت هری، رون که به شدت پاهایش را به زمین فشار میداد، مقادیری خاک را از روی زمین کند و ردی به جا گذاشت. شاید این میتوانست برای بازگشت کمکشان کند.
- هری، تو چجوری داری منو میکشی رو زمین لامصب؟
هری که یک قدم جلو تر بود و او را دنبال خودش میکشید، لحظه ای ایستاد و متوجه شد خاکی که جلوی رون جمع شده تا گردن وی میرسد.
- عه... خب... چیزه... اثرات ردبوله!
- رد بول چیه؟
- نمیدونم، ولی میگن بخوری بال در میاری.
-
- بریم دیگه، هرچی زودتر برسیم، هاگریدو هم زودتر از آزکابان نجات میدیم.
هری با گفتن این حرف، در حالی که با یک دستش رون را به دنبال خود میکشید و با دست دیگرش چوبدستی نورانی اش را جلویش نگه داشته بود تا بتواند عنکبوت هارا ببیند، دوباره به راه افتاد.
ساعتی بعد:آن دو همچنان در تاریکی جنگل و درختان پیچ در پیچ جلو میرفتند.
نمیدانستند با چه چیزی رو به رو خواهند شد که ناگهان هری یک لحظه نگاهش به سمت رون جلب شد، در نتیجه گودالی داخل زمین را ندید و خودش که افتاد پایین، رون را هم با صورت کشید پایین.
چند ثانیه بعد و البته پس از سقوط از یک تونل نسبتا طولانی، دو دانش آموز بخت برگشته افتادند جایی گودال مانند و بسیار تاریک. اینبار هر دویشان چوبدستی هایشان را روشن کردند و در مقابلشان ده ها عنکبوت هشت چشم و بزرگ را دیدند.
رون و هری به آرامی یک قدم به عقب رفتند و البته به دلیل ندیدن پشت سرشان متوجه تار عنکبوت های چسبیده به دیوار گودال نشدند. پس مثل بچه های خوب رفتند چسبیدند به دیوار.
عنکبوت ها هم در حالی که با زبان های سیاهشان، نیش ها و لب هایشان را می لیسیدند جلو آمدند...
اما بعد ناگهان متوقف شدند. هری و رون یک نگاهی به بالای سرشان انداختند و عنکبوتی بزرگتر از بقیه را دیدند که آویزان شده است... اما عنکبوت بر خلاف انتظار آن دو نه پرید، نه حمله ای کرد و نه هیچ چیز دیگری. بلکه فقط یکی از پاهایش را پایین آورد. البته نه کاملا پایین، بلکه آن را برد بالای سر هری، یک ضربه به سر هری زد.
پسر برگزیده در همان حالت ایستاده بیهوش شد!
عنکبوت پایین پرید و جلوی رون ایستاد. چشمانش سفید بودند و مشخص بود که کور است.
- من حتی بدون چشم هم میتونم بفهمم که تو چقدر زیبایی.
رون که از اول راه بغضش را نگه داشته بود، بالاخره آن را ترکاند.
- یا مرلین، غلط کردم. قول میدم دیگه با جینی شوخی نکنم. قول میدم دیگه سر کلاسا به لاوندن نگاه نکنم.
رون به دلیل گریه زیادش متوجه نشد که عنکبوت بزرگ، چوبدستی هری را از جیبش بیرون کشیده است.
- عیب نداره، پاک کن اشکاتو، زود برمیگردی خونه. راستی یادم رفت معرفی کنم، من آراگوگ هستم، اینا هم بر و بکس ما هستن.
- نمیخوام آقا، نمیخوام!
- میخوای بخوای؟
- حالا اصلا واسه چی من رو میخوای؟
- بچه ها گفتن موهات خوشگله، منم شریک زندگی نداشتم، شمارو انتخاب کردم، مبارکت باشه!
عنکبوت های دیگر نگاه چپ چپی به آراگوگ انداختند.
- اهم، میگفتم... ایمپیریو!
چشمان رون لحظه ای مات شد. رون با گیجی به اطراف نگاه کرد.
- چه خبره؟
- هیچی، میخوایم بریم جزایر هاوایی!
- اون یکی پسره رو چیکار کنیم؟
- اونم از جنگل پرتش کنید بیرون. واسه کتاب هفت رولینگ لازمه.
- رو چشمم اوستا!
به محض اینکه عنکبوت ها هری را برداشتند و رفتند، آراگوگ هم چوبدستی هری را گذاشت لای دندان های خودش و سپس رون را از میان تار عنکبوت ها کند و روی خودش سوارش کرد و به سرعت به حرکت در آمد...
دو روز بعد:آراگوگ که یک شلوار زرد، با هشت پاچه برای هر یک از پاهایش پوشیده بود و صورتش را هم ضد آفتاب زده بود، روی نیمکت خودش، درست رو به روی رون ویزلی نشست.
آفتاب به شدت داغ بود و تنها بادی که میوزید از جانب دریا بود.
رون ویزلی همچنان که نشسته بود، ناگهان کلاه حصیری اش را از سر برداشت و سرش را خاراند.
- من کجام؟!
- اوه... اثر طلسم فرمانت برداشته شده گلم.
- چی؟!
- بیا این نارگیلارو بخور تا من چوبدستی رو پیدا کنم و دوباره طلسمت کنم.
- من نارگیل دوست ندارم! آییی عمه موریل! آیییی ننه مالی!
آراگوگ به سرعت کلاس های خصوصی هاگرید را به یاد آورد. پس به سرعت چوبدستی را از میان دندان هایش و اولین طلسمی که بر لب های سیاه و کلفتش جاری شد را گفت:
- کروشیو!
- آآآآآآآآیییی بابا آرتور کجایی که بچتو کشتن! آیییییی!
اینبار ذهن عنکبوت عظیم الجثه با شنیدن کلمه مرگ، به طور کاملا اتفاقی رفت سمت طلسمی دیگر...
- آواداکداورا!
نور سبز به رون برخورد کرد و او با زبانی بیرون افتاده از دهان بی حرکت شد.
- یا حضرت هاگرید. کشتمش. من عشقمو کشتم. دیگه زندگی واسه من معنا نداره.
آراگوگ با گفتن این حرف ها و با گریه به سرعت به سمت دریا رفت و خود را در آن آبی بی انتها غرق کرد. رولینگ هم با دیدن همه این قضایا فهمید که دو تا از شخصیت های داستانش از دست رفته اند و رفت بگردد دنبال شخصیت جدید تا جانش در بیاید و بنشیند داستان را از اول بازنویسی کند.
یک پاراگراف بنویسید که در آن از هفت عبارتِ " ریش سفیدان - کاپوچینو - اکسپلیارموس - عنکبوت - جادوی سیاه - هاگزمید - اسنیپ " استفاده شده باشد و در متن یک نفر بمیرد. ( 5 امتیاز )اسنیپ به آرامی در گوشه ی کافه شب های
هاگزمید نشسته بود و به
ریش سفیدانی که در کنار زن پیشگو نشسته بودند، نگاه میکرد. به آرامی لیوان
کاپوچینویش را روی یک
عنکبوت گذاشت و آن را له کرد. مجبور بود از
جادوی سیاه، یعنی طلسم مرگ استفاده کند. پس به سرعت بلند شد و ناگهان افسون را گفت. افسون مستقیما به سینه زن پیشگو برخورد کرد و دو برادر دامبلدور حتی فرصت نکردند چوبدستی بکشند تا طلسم
اکسپلیارموس را اجرا کنند. برای اسنیپ مهم نبود، موفق شده بود از گفته شدن پیشگویی و مرگ لیلی جلوگیری کند!