خلاصه:
بانز می خواد جانور نما شدن رو یاد بگیره. برای این کار از لرد سیاه درخواست کمک می کنه. لرد بهش دستور می ده که برای شروع، جانوری رو که مایله بهش تبدیل بشه پیدا کنه و برای لرد بیاره. بانز یه راسوی بدبو پیدا می کنه و برای لرد می بره.
..................
بانز تردید داشت...ولی بویی که چند دقیقه پیش استشمام کرده بود می توانست سلاح بسیار خوبی به شمار برود...مخصوصا در مقابل مزاحمت های رودولف که چپ و راست نگاه های شیفته وارانه به راسو می انداخت.
بانز باید می فهمید راسو گیاه خوار است یا گوشتخوار!
-دهنتو باز کن ببینم!
راسو نفهمید! کمی سرش را خاراند. ولی باز هم نفهمید. به حرکت لب های بانز خیره شد. ولی خیره اش هدر رفت. چون لبی نمی دید که به حرکتش خیره شود. راسو عصبانی شد و سعی کرد بوی وحشتناکش را دوباره منتشر کند. بانز این را حس کرد!
-نه نه...ببین. صبر کن. کسی اذیتت نمی کنه. فقط دهنتو باز کن. این جوری...آآآآآ!
بانز می دانست دهان خودش دیده نمی شود. برای همین با دو دستش دو فک رودولف را گرفت و با تمام توان باز کرد.
رودولف:
راسو متوجه شد! دهانش را باز کرد. و بانز بعد از معاینه مختصری اعلام کرد:
-گوشتخواره ارباب! دم موشه رو می تونم از این جا ببینم. موش می خوره!
پیتر پتی گرو برای لحظه ای به خود لرزید و جیرجیر نامفهومی کرد.
لرد سیاه دستور بعدی را صادر کرد:
-خب...این طور که متوجه شدیم سلاح این جانور بوی بدشه. حس بویایی تو این وسط اهمیت زیادی پیدا می کنه. حالا باید بری و بدترین بویی که پیدا می کنی رو برای ما بیاری که سلاحت رو همون قدر انزجار آمیز کنیم!
لرد سیاه بعد از اعلام مرحله بعدی، به اتاقش برگشت.
بانز خیال داشت برای اجرای دستور به دور دست ها برود. از کوه ها و جنگل ها عبور کند. گیاهان و جانوران زیادی را استشمام کند! ولی چشمش به یک جفت پا افتاد! شک نداشت که این جوراب ها چیزی بودند که به دنبالش بود.
رو به صاحب پاها کرد و گفت:
-ببین...می گم...جوراباتو بهم قرض می دی؟!