همه مرگخوار ها پاورچین پاورچین داشتند از صحنه دور میشدند، اما رودولف و بلوینا قرار نبود فراموش کنند که یک داوطلب دیگر برای انجام آزمایش پرواز نیاز است.
-اهم اهم، بودین حالا... یکی دیگه هم نیاز داریم! کسی نبود؟!
چند نفری با صدا آب دهانشان را قورت دادند و چند نفر هم که موفق شده بودند در همان اثنا فرار کنند چند متر پایین تر از قصر مالفوی ها مشغول پایکوبی بودند.
افرادی که باقی مانده بودند راهی برای فرار نداشتند. بنابراین هر کس سعی داشت دیگری را در خطر بیندازد.
-به نظر من لادیسلاو گزینه مناسبیه یه فرد ادیب کاملا واسه این کار شایسته است.
-مرگخواران آ! اعتراضی نیست.ما موافقت خود را از برای انجام این فعل خطیر اعلام میداریم! لاکن دینگی که دنگ خطابش مینماییم از ارتفاع بسی هراس دارد... پیشنهاد ما تو هستی آرسینوس آ کراواتتان بسیار برای احتزاز بر فراز سپهر آبی با شکوه جلوه میکند در نظرمان!
-چی؟ من؟ باشه باشه! فقط من الان یه عالما پر بهم چسبیده سنگینم نمیرم بالا... ولی پیشنهاد من هکتوره بهترین معجون ساز جمع!
-من مشکلی ندارم ولی همین الان داشتم معجون سنگینی آزمایش میکردم! موفقیت آمیز بود! الان نمیتونم برم هوا!
ولی من دلفیو پیشنهاد میکنم که بهترین... ام... بهترین چیزه... مهم نیست ولی مطمئنم بهترین یه چیزیو داره.
دلفی که تا آن لحظه مشغول بررسی ارتفاع پشت بام تا زمین و میزان کشندگی آن بود توجهش به آن سو جلب شد.
-ممکنه طی این آزمایش شیادانتون بمیرم؟
آخه ارباب نمیذاره توی خلوت تنهاییم بمیرم پس احتمالا اشکال نداره توی خلوت غیر تنهاییم جلوی چشم شماها بمیرم...
بلوینا پاسخ داد:
-بزار باهات رو راست باشم... آره ممکنه بمیری!
و رودولف ادامه داد:
-آره میتونی توی خلوت غیر تنهاییت در کنار ماها بمیری؛ فقط قبلش کمالاتی چیزی اگه داری بزار دم در عمارت من نیاز دارم، البته نه به تو نمیخوره، فک نکنم کمالات داشته باشی، همون خلوت تنهاییتو بذاری هم مقبوله!
-آهای چشاتو از خلوت تنهایی من درویش کنا جادوگر! شیاد!
-چی شد میای یا از دم تو هم باید مثل سوجی پالتو بدوزم؟
البته تو که دم نداری!
به هرحال! مهم نیست...
دلفی از لبه پشت بام کنار آمد و سمت بقیه رفت، کاغذ مقوایی بزرگی از قبل آن جا حاضر بود، دلفی روی آن دراز کشید و بقیه شروع به بستن دست و پای او به بادبادک کردند.
-خب دیگه حاضری دلفی؟
-یک
-دو
-سه
-پرتاب!
مرگخوار ها دلفی را که به بادبادک وصل شده بود از پشت بام به پایین پرت کردند.بادبادک با یک زاویه نود درجه به سمت پایین در حال سقوط بود که ناگهان...
بادبادک در جایش متوقف شد، اوج گرفت، اوج گرفت و اوج گرفت، بعد به سوی بالای پشت بام پرواز کرد و روی آن به نرمی فرود آمد!
همه به وجد آمده و در حال دست زدن و شادی و هلهله بودند آزمایش در نمونه بزرگ هم موفقیت آمیز بود! هر کسی میخواست تا خودش نفر بعدی باشد که امتحان میکند، رودولف و بلوینا همه را به صف کردند از طرفی چند نفری هم سراغ ارباب رفتند تا شاهد موفقیت چشم گیرشان باشد...
اما از سویی دلفی یک تازه وارد بود و کسی خبر نداشت که دلفی هم بدون بال یا نیاز به جارو پرواز میکند!