هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۲ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۷:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
- حالا تو!
-من؟
- نه بغلیت!

لیسا انتخاب شده بود! باورش نمیشد!

-آماده ای؟
-بله ارباب!
-خب اگر آماده هم نبودی باز اهمیتی نداشت و باید میپریدی.

اما لیسا واقعا آماده بود حتی اگر قرار بود بمیرد!
لرد افکار لیسا را شکست.
-بپر!

لیسا پرید!
در حال سقوط بود!

-نمیبینیم که پرواز کنی.

لیسا داشت غزل رووناحافظی را میخواند.
ناگهان چیزی را به یاد آورد. چتر نجات مشنگی!
او همیشه یک چتر نجات مشنگی همراه خود داشت!
او معتقد بود که همیشه جادوگران بهترین نیستند و مشنگ ها هم مغز دارند و همیشه جدید ترین مدل چتر نجات مشنگی را همراه خود داشت که دور مچ بسته پیشد!
دکمه ای که بر روی چتر نجات بسته شده وجود داشت را فشار داد و چتر نجات باز شد!
لیسا با آرامی بر روی زمین فرود آمد.
نفر بعدی که بود؟


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
چند دقیقه بعد:

لرد آمده بود. لرد میخواست جور دیگری فرد مورد نظر را انتخاب کند. لرد افکار زیادی در سر داشت. لرد خیلی شیطانی بود. لرد خیلی خفن بود. لرد چند مدال کونگ فو و تکواندو داشت! لرد بسیار زیبا، جادار و مطمئن بود!

- ایندفعه میخواهیم در مقیاس بزرگتری این آزمایش را انجام هدیم. در بالای یک ساختمان 50 طبقه!

مرگخواران:
لرد:
نویسنده:

- بی درنگ نیز شروع میکنیم... ده بی سه پانزده هزار و شصت و شانزده! هرکی بگوید نوزده بیست هفده هجده نوزده بیست...هکتور بیا بیرون!
- چشم ارباب!

هکتور ویبره زنان از صف بیرون آمد و کنار لرد ایستاد. بلونیا و رودولف نیز به سراغ آوردن وسایل مورد نیاز رفتند.

چند دقیقه بعد - بالای ساختمان پنجاه طبقه:

- فقط حواست باشد که باید بعد از پرش 180 درجه چرخیده و در حالتی که انتگرال ضلع شمال شرقی دماغت به سمت زمین بود مانند سیخ کباب شیرجه روی. مفهوم است هکتور؟!
- من نفهمیدم چی گفتید ارباب ولی چون شما گفتید...حتماً!

لرد رویش را به سمت کاپیتان بلونیا و فرمانده رودولف چرخاند.
- با علامت من هکتور را پرتاب میکنیم. یک، دو، سه، پرتاب!

هکتور را پرتاب کردند. بی شوخی هم پرتاب کردند. اما هکتور هنوز پرواز نکرده بود.
- نگران نباشید ارباب! الاناست که پرواز کنم!
- باشد هک. کمی دیگر نیز صبر میکنیم.

اما هکتور هنوز هم شروع به پرواز نکرده بود. رودولف جلو آمد و به لرد گفت: میگم ارباب فکر نکنم این هک پرواز کنه. من رو بفرستید! مطمئنم علاقه ی ساحره ها من رو به پرواز درمیاره!
- نه رودولف. هک پرواز میکند. اگر نکند و بمیرد، خودم او را میکشم!

در همین لحطه هکتور داشت در جیبش به دنبال معجون "کمک پرواز بادبادکی WZ-2000" میگشت. به محض اینکه پیدایش کرد نگاهی به آن کرد و با خود گفت: من نباید جلوی ارباب خوار و خفیف بشم! اینجوری نه تنها ماهیت، بلکه خورشیدیت خودم رو هم از دست میدم!

هکتور معجون را سر کشید و پس از چند لحطه او هم شروع به پرواز کرد.
- نگاه کنید! حتی هکتور ویبره زن هم میتونه پرواز کنه!
- پس وینکی حتماً تونست پرواز کرد...وینکی جن پروازنده خووب؟
- مرگخواران آ! اگر او توانست پرواز کرد، پس ما حتماً قادر به پرواز بود.

لرد سرش را به نشانه تایید تکان داد. نفر بعدی که بود؟ هکتور معجون داشت و دلفی بدون بال و جارو هم پرواز میکرد. اما آیا نفر بعد هم به اندازه این دو نفر خوش شانس بود؟!


تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۳:۳۵ چهارشنبه ۹ فروردین ۱۳۹۶

مرگخواران

دلفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۹ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۳۶:۳۷
از گالیون هام دستتو بکش!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
مترجم
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 233
آفلاین
همه مرگخوار ها پاورچین پاورچین داشتند از صحنه دور میشدند، اما رودولف و بلوینا قرار نبود فراموش کنند که یک داوطلب دیگر برای انجام آزمایش پرواز نیاز است.
-اهم اهم، بودین حالا... یکی دیگه هم نیاز داریم! کسی نبود؟!

چند نفری با صدا آب دهانشان را قورت دادند و چند نفر هم که موفق شده بودند در همان اثنا فرار کنند چند متر پایین تر از قصر مالفوی ها مشغول پایکوبی بودند.
افرادی که باقی مانده بودند راهی برای فرار نداشتند. بنابراین هر کس سعی داشت دیگری را در خطر بیندازد.
-به نظر من لادیسلاو گزینه مناسبیه یه فرد ادیب کاملا واسه این کار شایسته است.
-مرگخواران آ! اعتراضی نیست.ما موافقت خود را از برای انجام این فعل خطیر اعلام میداریم! لاکن دینگی که دنگ خطابش مینماییم از ارتفاع بسی هراس دارد... پیشنهاد ما تو هستی آرسینوس آ کراواتتان بسیار برای احتزاز بر فراز سپهر آبی با شکوه جلوه میکند در نظرمان!
-چی؟ من؟ باشه باشه! فقط من الان یه عالما پر بهم چسبیده سنگینم نمیرم بالا... ولی پیشنهاد من هکتوره بهترین معجون ساز جمع!
-من مشکلی ندارم ولی همین الان داشتم معجون سنگینی آزمایش میکردم! موفقیت آمیز بود! الان نمیتونم برم هوا! ولی من دلفیو پیشنهاد میکنم که بهترین... ام... بهترین چیزه... مهم نیست ولی مطمئنم بهترین یه چیزیو داره.

دلفی که تا آن لحظه مشغول بررسی ارتفاع پشت بام تا زمین و میزان کشندگی آن بود توجهش به آن سو جلب شد.
-ممکنه طی این آزمایش شیادانتون بمیرم؟ آخه ارباب نمیذاره توی خلوت تنهاییم بمیرم پس احتمالا اشکال نداره توی خلوت غیر تنهاییم جلوی چشم شماها بمیرم...

بلوینا پاسخ داد:
-بزار باهات رو راست باشم... آره ممکنه بمیری!

و رودولف ادامه داد:
-آره میتونی توی خلوت غیر تنهاییت در کنار ماها بمیری؛ فقط قبلش کمالاتی چیزی اگه داری بزار دم در عمارت من نیاز دارم، البته نه به تو نمیخوره، فک نکنم کمالات داشته باشی، همون خلوت تنهاییتو بذاری هم مقبوله!
-آهای چشاتو از خلوت تنهایی من درویش کنا جادوگر! شیاد!
-چی شد میای یا از دم تو هم باید مثل سوجی پالتو بدوزم؟ البته تو که دم نداری! به هرحال! مهم نیست...

دلفی از لبه پشت بام کنار آمد و سمت بقیه رفت، کاغذ مقوایی بزرگی از قبل آن جا حاضر بود، دلفی روی آن دراز کشید و بقیه شروع به بستن دست و پای او به بادبادک کردند.
-خب دیگه حاضری دلفی؟
-یک
-دو
-سه
-پرتاب!

مرگخوار ها دلفی را که به بادبادک وصل شده بود از پشت بام به پایین پرت کردند.بادبادک با یک زاویه نود درجه به سمت پایین در حال سقوط بود که ناگهان...
بادبادک در جایش متوقف شد، اوج گرفت، اوج گرفت و اوج گرفت، بعد به سوی بالای پشت بام پرواز کرد و روی آن به نرمی فرود آمد!
همه به وجد آمده و در حال دست زدن و شادی و هلهله بودند آزمایش در نمونه بزرگ هم موفقیت آمیز بود! هر کسی میخواست تا خودش نفر بعدی باشد که امتحان میکند، رودولف و بلوینا همه را به صف کردند از طرفی چند نفری هم سراغ ارباب رفتند تا شاهد موفقیت چشم گیرشان باشد...
اما از سویی دلفی یک تازه وارد بود و کسی خبر نداشت که دلفی هم بدون بال یا نیاز به جارو پرواز میکند!


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۳۹۶/۱/۹ ۳:۳۹:۲۴

تصویر کوچک شده



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
رودولف فهمیده بود و این اتفاقی بد بود. البته اصولاً هر اتفاق بدی، در حیطه بد بودن، خوب بود. ولی فهمیدن رودولف حتی در حیطه بد بودن هم بد بود که در نتیجه‌اش، بد بودن ردا درید و در افق آبشار نیاگارا محو شد.
به هر صورت رودولفِ فهمیم، مکّارانه به هکتور نگاه کرد.
- یه بطری معجون "کج شوندگی" میدی هکتور؟

هکتور سرش را خاراند. او نمی‌خواست معجون کج شوندگی به رودولف بدهد. پس همراه با ویبره‎‌ای سه ریشتری فریاد زنان گفت:
- معجون کج شوندگیم رزرو شده رودولف... راه نداره جون تو که غیر از معجون صاف شوندگی معجونی بدم بهت. قیمتش هم پونصد گالیون میفته برای تو.

رودولف یک چیز را فهمید. آنهم اینکه هیچ چیز نفهمیده است!
- خب ببین هک، من اصلاً نفهمیدم چی گفتی. ولی باید بگم که...
- بیاید اصلاً خودم یه ایده بدم بهتون، بیخیال من بشید.

این جمله را لینی، عاجزانه در دست رودولف گفت.
- به پشت دستام یه کاغذ پوستی ببندید، اینطوری هم میتونم رو هوا شناور بشم، هم اگر یه وقت نقشه شکست خورد، بال بزنم و نیفتم زمین.

ایده لینی به نظر می‌رسید که ردخور نداشته باشد، هرچند که او هم به شدت امیدوار بود مرگخواران با خود کاغذ پوستی نداشته باشند. اما آنها چون مرگخوارانی بسیار مجهز و همه فن حریف بودند، به سرعت کاغذ پوستی آورده و بستند به دستان ظریف لینی.
ثانیه‌ای بعد، مرگخوارانی نخی که به پای لینی بسته بودند را کشیدند و با تمام سرعت شروع کردند به دویدن تا لینی را امتحان کنند.

دقایقی بعد:

- خب... با توجه به اینکه تست بادبادک آزمایشی موفقیت آمیز بود، حالا باید از یه نمونه واقعی استفاده کنیم... کی میاد جلو؟

مشخص بود که لینی پس از این موفقیت، به سرعت جان شیرین خود را برداشته بود و پشت جمعیت مرگخواران گم و گور شده بود!



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ سه شنبه ۸ فروردین ۱۳۹۶

آستوریا گرینگرس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
از زير سايه ى ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
خلاصه:
قرار شده كه همه مرگخوار ها پرواز بدون جارو رو از لردسياه آموزش بينين ، ولى خب سخته. لرد سياه دستور ميده برن و بال در بيارن...اما تلاش هاي مرگخواران بي نتيجه بوده؛ در نهايت تصميم ميگيرن از خودشون بادبادك درست كنن و لينى به عنوان نسخه آزمايشى انتخاب ميشه.
___________________

-خب. اين لينى، اينم پشت بوم ! حالا چيكار كنيم ؟

بلوينا نگاه عاقل اندر صفيحى به رز انداخت.
-گفتم كه...بايد صافش كنيم و بعد...
-ميدونم... ميدونم، اما مساله اينه كه چجوري صافش كنيم كه له نشه ؟

هكتور با خوشحالى بالا و پايين پريد.
-واااى ! بياين ! بازم معجون هاى من به دادتون رسيد...! بايد بذاريمش زير پاتيل معجونام، صاف صاف ميشه!
-تسترالِ بى مغز، له ميشه اونجورى!

رودولف، ليني رو كه تازه به عمق فاجعه پى برده بود و جدي تر سعى در فرار داشت، محكم نگه داشت.
-يه راهى كه زنده بمونه، له هم نشه ولى صاف شه...آها فهميدم !




پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
پیشنهاد بلوینا بسی جالب و غم انگیز بود. مرگخواران پیشنهادات جالب و غم انگیز دوست میداشتند. حتی در مواردی به پیشنهادات عاقلانه علاقه نشان داده بودند و حسابی کیفشان کوک شده بود. به هر حال مرگخواران همیشه از این پیشنهادات نمیدادند و نمی شنیدند. بلوینا با آرامشی از رضایت، لبخند دلبرانه ای زد که موجب شد چشمان رودولف به شکل دو عدد قلب سیاه در بیایند. سپس ایده اش را بیشتر توضیح داد:
- برای انجام اینکار، یکیتون باید داوطلب بشه.

اینجا بود که مرگخواران متوجه شدند زیاد هم علاقه ای به پیشنهادات عاقلانه ندارند. به هر صورت داوطلب شدن به عنوان بادبادک آزمایشگاهی دیگر مرگخواران، کار چندان هوشمندانه ای به نظر نمیرسید و هر مرگخوار باهوشی این را درک میکرد. نتیجتا مرگخواران یک قدم عقب رفتند و سوت زنان شروع کردند به مطالعه کف زمین. آنها مرگخوارانی بودند که در عین حال که از تحقیق متنفر بودند، برای داوطلب نشدن تحقیق میکردند و این خود از ویژگی های بارز این بزرگان بود.

بلوینا داشت از مرگخواران نا امید میشد. از خودش هم همچنین. او میخواست فرار مغز ها کند. او بلوینای باهوشی بود که با مرگخوارانی بیهوش گیر افتاده بود. تا اینکه بالاخره ناگهان رودولف قدمی جلو گذاشت.
- بلوینا، ببین... از جایی که هم به تو علاقه خاص دارم، هم به پالی، و هم اینکه باید به زودی ملتو بفرستم بخوابن، بیاید لینی رو که خودش هم بال داره و قابلیت پرواز اتوماتیک، بفرستید رو هوا به عنوان باد بادک که سریعتر این قائله تموم شه، تلفات جانی و مالی هم نداشته باشیم.

رودولف پس از گفتن این حرف، نگاهش را به سوی آرسینوسی انداخت که همچنان روی زمین خوابیده بود!
مرگخواران که به خوبی به حرف های رودولف گوش کرده بودند، سری به تایید تکان دادند، سپس به طوری کاملا ناگهانی یک عدد لینی را که میکوشید به وسیله استتار از محیط خارج شود، دستگیر کردند و با تمام سرعت رفتند به سوی پشت بام خانه ریدل...



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۵

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مرگخوارا باید تحقیق میکردن. مرگخوارا از تحقیق متنفر بودن.برای همین غرق درفکر میشن.

-اون چیه که بدون بال پرواز میکنه؟
-رودولف!
-
-چیه بابا؟ خودم دیدم دیروز پرواز کنان از اتاق ارباب اومد بیرون. رفته بود غربزنه.

-من یافتم!

کسی امیدوار نبود چیزی که هکتور یافته باشه چیز به درد بخوری باشه. ولی میدونستن که اگه بهش اهمیت ندن ممکنه همشونو معجون مالی کنه.
-بفرما...چه معجونی برای پرواز سراغ داری؟

هکتور که از خوشحالی میلرزید جواب میده:
-البته معجون های فراوونی برای این کار هست. ولی چیزی که من یافتم خیلی ساده تر از معجونه. ذهن های ساده و ابتدایی شما هنوز نمیتونه معجون های منو درک و هضم کنن. چیزی که من یافتم بادکنکه. بادکنک بال نداره. ولی پرواز میکنه. مثلا توی پالی رو پر از هوا کنیم. بعد بزنیمش زمین هوا بره. ندونیم تا کجا بره!

پالی تقویمش رو از جیبش درمیاره که چک کنه که چند روز به ماه کامل مونده که بتونه هکتورو بخوره. البته پالی گیاهخواره. ولی هکتورم چندان آدم محسوب نمیشه.

بلوینا که در حال نوازش دم پالیه پیشنهاد عاقلانه تری میده:
-بادبادک بهتر نیست؟ لازم نیست توی کسی رو پر هوا کنیم. کافیه یه نفرو کمی صاف کنیم...دستاشو باز کنیم. به دست و پاش نخ ببندیم...و بفرستیمش هوا!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۹ پنجشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۶
از کاخ مالفوی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
- یکی بیاد اینو جمع ش کنه.
چند لحظه پیا م های بازرگانی.
.
.
.
.
.
.
.
.
لرد ولدمورت همراه با یکی یکدانه اش با تاسف مرگخواران را نگاه می کرد.
- فیس....فیس.....فیس.
- ارباب پرنسس چی می فرمایند؟
- ساکت رودولف.
- متاسفم. مثلا شما مرگخوار هستید. یعنی شما نمی دونید با مرغ و تخم مرغ نمی شه پرواز کرد؟ اوف بر شما.
- ولی اربا......
- ساکت!
- آخه ارباب این آرسینو......
- گفتم ساکت! الان به هرکی برید بگید من مرگخوارم به شما می خندن. خجالت بکشید!
تمام مرگخواران خجالت کشیدند.
- می گم ارباب این مقدار خجالت کشیدن کافیه یا بازم بکشیم؟
- نه کافی نیست بازم خجالت بکشید.
مرگخواران بیشتر خجالت کشیدند.
- خب کافیه! حالا برید ببینید چجوری می شه پرواز کرد.
- دوباره ارباب؟ با این اتفاقی که واسه آرسینوس افتاد؟
- حرف نباشه! همه تون می رید ببینید چطوری می شه بدون بال پرواز کرد. همه به جز رودولف!
- ارباب.
- خموش رودولف!
- آخه ارباب.
- گفتم خموش.
- چرا همیشه من باید تنبیه بشم؟


مالفوی بودیم وقتی مالفوی بودن مد نبود!


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس هم در جواب نگاه مرگخواران، نگاهی به آنان انداخت. سپس با اندک تلاشی، چهره موذی اش را موذی تر کرد. او به طور عادی و نرمال موجودی موذی نبود. بلکه چهره ای بسیار ریلکس و آرام داشت و خودش هم همینطوری بود. یعنی به دلیل رسیدن به سر و وضع و کراواتش زیاد فرصت موذی شدن نداشت. اما وقتی فرصت موذی شدن میافت، بسیار موذی میشد و در آن لحظه نیز تصمیم گرفت موذی شدنش را با ادای یک جمله به حد کمال برساند.
- من برای انجام این حرکت به اداره ثبت اختراعات وزارت رفتم و ساخت بال از پر مرغ رو به نام خودم ثبت کردم. حق کپی رایت داره نتیجتا.

آرسینوس به چهره موذیانه خود لبخندی موذیانه تر را نیز اضافه کرد. سپس یک پاتیل تاشو از جیب ردای گشادش بیرون کشید. پس از آن دست خود را تا حدود شانه در پاتیل فرو برد و یک عدد کراوات به رنگ سبز را بیرون کشید.
البته مرگخواران انتظار داشتند که او دستکش هایی هم از داخل پاتیلش بیرون بیاورد، ولی چون چنین کاری نکرد، تنها با نگاه های پرسشگر خود به او خیره شدند.

- کراوات بهداشتیه. برای اینکه مواد معجون سازی به ردا و دستام نپاشه.

مرگخواران همچنان در تعجب بودند. اما آرسینوس هر دو مرغ را داخل پاتیل انداخت، سپس یک بطری سبز از زیر ردای گشادش بیرون کشید و آن را هم به درون پاتیل سرازیر کرد. بلافاصله دودی سرخ از درون پاتیل بیرون آمد و آرسینوس را هم در خود محو کرد. همان لحظه که مرگخواران فکر کردند آرسینوس به فنا رفته، وی از میان دود بیرون پرید. البته در حالی که تمام ردا و بدنش از پر سفید پوشیده شده بود.
- حالا آمده پروازم.

مرگخوارانِ بی بال و پر:

آرسینوس شاد و خوشحال رفت پشت در اتاق لرد.
- تق تق!

لرد که روی صندلی نشسته بود و با نجینی پاپ کورن میخورد، از جا پرید.
- کیه اون پشت؟! الان یعنی واقعا کلمه "تق تق" رو گفتی؟!

حالت موذیانه چهره آرسینوس، زمانی که متوجه سوتی خود شد، به طور کامل محو شد و در زمین فرو رفت و یک عدد آرسینوس با بال و پر و پوکرفیس را به جا گذاشت. او به سرعت خودش را جمع و جور کرده، نفسی عمیق کشید، افکارش را به حالت مثبت بین در آورد و اینبار دقیقا با دست خود به در کوبید.
- آرسینوسم ارباب.
- برو سینوس... برو قوانین نقدو بخون. پنج بار هم بنویس از روشون، بعدش بیا اینجا!

- ارباب، آخه من موفق شدم بال در بیارم.
- پس بیا تو! از پنجره هم پرواز کن. کف اتاقمون رو پر از پر میکنی اینجا بخوای پرواز کنی.

آرسینوس نفس عمیقی کشید. آرسینوس بسیار مثبت بین بود. او میخواست پرواز کند. او حتی برنامه چیده بود که پس از پرنده شدنش از کار معجون سازی استعفا دهد و برود با یک هیپوگریفی، اژدهایی وصلت کند و بچه های نیمه آرسینوس، نیمه پرنده تحویل اجتماع دهد.
نقاب دارِ پر دار به سرعت از افکار مثبت و شادی بخش خود خارج شد. چهره اش در زیر نقاب کاملا آسوده بود. به سمت پنجره رفت، دستان پر از بالش را باز کرد، پرید...

و اوج گرفت.

البته به سمت زمین!

او همچنان که بال هایش را تکان میداد و کراواتش هم جلوی دیدش را گرفته بود، با یک صدای اوچ بلند خورد روی زمین و صاف شد. البته پس از آن شستش را به حالت لایک بالا آورد.
- هنوز زنده ام... نگران نباشید اصلا.

البته هیچکس نگران نبود. مرگخواران همگی با پاپ کورن در دستشان ایستاده بودند پشت پنجره های طبقه پایین و ناظر اتفاق بودند. در طبقه بالا هم لرد سرش را با تاسف تکان داد و گفت:
- صد بار گفتیم بهش قوانین نقدو بیشتر بخون ها. گوش نکرد.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۳۰ ۲۱:۴۱:۴۹
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۳۰ ۲۱:۴۶:۱۳
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۶/۳۰ ۲۱:۴۷:۱۱


پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه تصمیم می گیره پرواز بدون جارو رو به مرگخواراش آموزش بده.
ولی این کار به این سادگی نیست.
لرد به مرگخوارا دستور می ده که بال در بیارن!
ولی اینم کار سختیه!

.................

مرگخواران در گوشه و کنار خانه ریدل در حال تفکر و تلاش برای بال درآوردن بودند.
آرسینوس با چهره ای بی نهایت موذی، و ردایی بیش از حد گشاد، وارد شد!

-آرسینوس...چهره ات به غایت موذی جلوه می کند. ریگی به کفش داری؟

آرسینوس نگاه تندی به لادیسلاو انداخت.
-هیسسس...ساکت باش. بی خودی داری توجه بقیه رو هم جلب می کنی. من که نقاب دارم. چهره موذیمو از کجا دیدی؟

-حس نمودم بسی! و ردای بس گشادت هم دارد تکان تکان می خورد. اصلا عادی نیست.

چیزی که آرسینوس از آن وحشت داشت اتفاق افتاده بود...
توجه همه جلب شده بود. مرگخواران به تدریج دور آرسینوس جمع شدند.

-آرسینوس...متوجهی که قسمت وسط ردات پَرِش داره؟
-به نظر من که ویبره می زنه.
-صدا هم داره...من صداشو شنیدم. شبیه صدای این وینکی بود.
-وینکی زیر ردا پنهان نشد. وینکی اگر خواست پنهان شد، رفت داخل قابلمه سوپ. وینکی جن مسپوپ؟

آرسینوس کمی مقاومت کرد. ردایش را سفت گرفته بود که باز نشود...ولی ردایش خیال نداشت آرام بگیرد. قدقد کنان و بال بال زنان از آرسینوس جدا شد.

-این...چیه؟

آرسینوس به مرغی که دور تا دور خانه ریدل می دوید نگاه کرد.
-مرغه...مرغ مشنگی...آوردم پراشو بکنم برای خودم بال درست کنم.

-ای بابا...این که خودش داره می دوئه...اگه پراش فایده ای براش داشتن الان اصولا باید در فاصله مشخصی از سطح زمین به سر می برد.

آرسینوس مرغ دوم را که ظاهرا در راه خفه شده بود از جیب شلوارش خارج کرد.
-خب...برای همینم دو تا آوردم. تازه این چاقه. من جثه کوچیک و سبکی دارم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.