سوژه جدید:پـــــــــــــــــــــــاق
برای چند لحظه، تمام خانه ریدل در سکوت فرو رفت.
قمه در دست های رودولف لرزید.
ریگولوس سکه ای را که از جیب کراب کش رفته بود انداخت
گویندالین، با سر به دیوار روبرو خورده و پخش زمین شد.
و لرد ولدمورت چشم هایش را باز کرده و به سقف اتاقش خیره شد!
- تو این خونه نمیشه خوابید؟ حتی صبح های تعطیل؟
سرش را بلند کرده و بعد اخم کرد. پتو را روی نیمه پایینی صورتش کشیده و غرولند کنان هیس هیس کرد:
- ما اینطوری تربیتت کردیم نجینی؟ از اتاق برو بیرون!
.
.
.
آرسینوس در تالار فرعی خانه ریدل، روبروی پنجره نشسته و کتاب "چگونه معجون ساز واقعی را تشخیص دهیم" را می خواند.پنجره کمی باز بود و نسیم سرد ماه فوریه، موهای همیشه مرتبش را گاهی به چپ و گاهی به راست متمایل می کرد.
وقتی صدا برای چند لحظه آرسینوس را از جا پراند، کتاب از دستش افتاد. ولی وقتی خم شد تا کتاب را از روی زمین بردارد اخمی کرد. و وقتی به محوطه خانه ریدل رفت تا هوایی بخورد، مراقب بود کسی پشت سرش راه نرود.
.
.
.
- نه ... نه ... گوش کن. تو ساحره با کمالاتی هستی.منم جادوگر با کمالاتی ام. ما خیلی به هم میایم. ما...
صدای بلند برای لحظه ای رودولف را هم پراند. ولی بعد به ساحره چشمک زد. ساحره جوان بینی ظریفش را چین داد و اخم کرد.
- پیـــــف. حالا چرا نیشت بازه!
و از اتاق بیرون رفت. رودولف با تعجب خودش نگاه کرد.
- به من گفت پیف؟
یک ساعت بعد، تالار اصلی خانه ریدلهر کدام از مرگخواران، در گوشه ای از تالار ایستاده و یا حتی نشسته بودند. و هرکدام به نوعی, بینی و دهنشان را پوشانده بودند. لرد هم یکی از پوست های قدیمی نجینی را به صورتش بسته بود.
- یاران بوگندوی ما! یک دلیل و فقط یک دلیل قانع کننده بیارید که ما لااقل بفهمیم چرا بو میدین؟
صدای اعتراض مرگخواران بالا رفت.
- ارباب تقصیر ما نبود.
- ارباب کار آرسینوسه!
- تقصیر من چیه. تقصیر جاروی خودته که صداشم در نمیاد.
- آخه مگه جارو بو می گیره! من مطمئنم کار رودولفه!
- بلا تو خودت بدتر از من بو میدی.
بلا پشت چشمی برای همسرش نازک کرد.
- ساحره ها بو نمیدن!
نیشخند رودولف از پشت ماسک جراحی اش دیده نشد. البته آن ماسک آنقدر نازک بود که هیچ چیزی را عقب نمی زد. حتی سبیل های رودولف را.
- چرا اون ماسکو زدی رودولف؟
- چون قیافه ام ساحره کش میشه. مثلا تو، الان ازم خوشت نیومد؟
البته تو به طور فنی یه ساحره نیستی کراب. ولی خب بازم...
کراب بالا و پایین پرید و باعث شد بوی گند بیشتر به مشام برسد.
- اربااااب. اون به من گفت ساحره نیستم! به من گفت زشتم. گفت کمالات ندارم.
- هی! من کی اینا رو گفتم؟
-
مرگخواران یکی پس از دیگری، ساکت شده و به اربابشان خیره شدند.
- گلدان های نجینی دارن توی پشت بام خشک میشن. ما می ریم به اون ها آب می دیم و شما این بو رو برطرف می کنید.
گویندالین با شاخه های جارویش، پس سرش را خاراند.
- چطور چیزیو که نمی دونیم کجاس برطرف کنیم؟
- خب پیداش کنید!