چون سوژه اشکالاتی داشت خلاصه می کنم.
خلاصه تا آخر این پست:
لرد سیاه از پرنس می خواد که برای اثبات وفاداریش به محفل بره و براشون جاسوسی کنه. پرنس به محفل می ره و درخواست عضویت می ده. دامبلدور از پرنس میخواد که برای اثبات وفاداریش به خانه ریدل بره و جاسوسی کنه! پرنس به خانه ریدل بر می گرده و دنبال اخباریه که بتونه به دامبلدور بده. برای جمع کردن خبر، اتاق لرد رو انتخاب کرده!
نکته: پرنس طرفدار سیاه هاست.جریان درخواست جاسوسی دامبلدور رو برای لرد سیاه تعریف کرده.
_____________________
-ارباب من برگشتم!
لرد سیاه به نجینی اشاره کرد.
-آرامش ما رو به هم زدی...نجینی...شام!
نجینی به آرامی بطرف پرنس خزید...پرنس که زندگی خودش را در خطر می دید در حالیکه چند قدم به عقب بر می داشت شروع به توضیح دادن کرد.
-ارباب صبر کنین! خبرهای خیلی مهمی براتون آوردم. در ملاقات قبلی فرصت نشد بگم.
با اشاره دست لرد سیاه نجینی متوقف شد. ولی همچنان به پرنس خیره شده بود و زبان دراز دو شاخه اش را در میاورد. پرنس به سرعت افکارش را جمع و جور کرد.
-ارباب! دامبلدور قصد داره به کتابی دست پیدا کنه و همه اسلیترینیا رو نابود کنه.
لرد سیاه نگاهی پر از تردید به سر تا پای پرنس انداخت.
-چرا دقیقا؟ زده به سرش؟
-نمی دونیم ارباب...ولی از ما خواست اون کتاب رو براش ببریم.
-پس چرا الان اینجایی؟
-خب ارباب خودش هم فهمید کارش مسخره اس! در پست رودولف منصرف شد!
-خب...اگه این جریان تموم شده، الان برای چی ذهن ما رو درگیر کردی؟ خبر مهمت چیه؟
رنگ پرنس پرید...خبر مهم او همین بود! ولی فراموش کرده بود که دامبلدور از جریان کتاب منصرف شده است.
-خب...ارباب...من باید خبر جمع کنم! با خودم فکر کردم برای جمع کردن خبر کجا بهتر از محضر شما...اون مسواک شماست؟ مسواکتون صورتیه؟