آرنولددرخواست نقد آزاده...ولی دادن لینک خروج از سایت ممنوعه. این جا ممنوعه. تو تاپیک های دیگه ممنوعه. تو چت باکس و پیام شخصی هم ممنوعه!
بررسی
پست شماره 22 سالن دوئل انفرادی، آرنولد:
سوژه رو چرا ننوشتین بالاش؟! حدس بزنیم؟
نقل قول:
رودولف بعد از مطمئن شدن از خلوتیِ خانهی ریدل، همونطور که یه شیء گنده و گِرد رو زیر پیراهنِ ضخیمِ صورتیش قایم کرده بود، پاورچین پاورچین راهرو رو طی کرد و...
این صحنه شروع شماست(بجز شکلک!)...صحنه واضحه...کاملا قابل فهمه. ولی کاملا کافی نیست. مثلا با یه تیکه نون هم می شه سیر شد، با یه غذای خوب هم. ولی کیفیتشون با هم فرق می کنه.
این صحنه، وقتی صحنه شروعه، بهتره کمی بیشتر، کند تر، با مکث تر توضیح داده بشه. خواننده رو یهو پرت نکنیم وسط داستان! مثلا شما جمله ها رو به هم ربط دادین و همین کار باعث شده نتیجه یه توضیح سریع و سرسری بشه. کافی بود جمله ها و صحنه ها کمی از هم جدا بشن. مثلا اول بنویسیم خانه ریدل ها خلوته...رودولف بعد از مطمئن شدن از این ماجرا پاورچین پاورچین راهرو رو طی می کنه. و بعد توضیح بدیم که یه چیزی قایم کرده. همه اینا رو یه جا تحویل خواننده ندیم.
نقل قول:
- اِ ارباب. این وقتِ شب اینجا چیکار میکنین؟ 
- این سؤال رو ما باید بپرسیم، رودولفی که آفتاب از کدوم طرف در اومده پیراهن پوشیده! و صورتی هم پوشیده!
- خوشتون اومده ارباب؟ دوس دارین؟ 
- ما فقط دوست داریم بدونیم که زیر این پیراهن چی قایم کردی که شبیه بُشکه شدی!
- اممممم... چیز... ینی چیزه... چیز... چیزه دیگه... اممممم... چیز...
- چرا انقدر چیز چیز میکنی؟!
- چیزه ارباب... من حامله شدم! 
رودولف شما کمی پررو بود! رودولف کلا روش زیاده...ولی جلوی لرد همیشه احتیاط می کنه. دست و پاشو کمی جمع می کنه. حداقل ظاهر قضیه رو حفظ می کنه. این جا کمی از مرزها گذشته. هم جمله هاش و هم شکلک هاش زیادی راحتن! اصلا انگار نه انگار فردی که جلوشه کمی ترسناک و باابهته!
رودولف لنگ از جا کَند و بعد از اینکه کروشیوها رو یکییکی جاخالی داد، داخل اتاقش شیرجه زد و دَرِش رو قفل کرد.
دیالوگ های قسمت اول خیلی زیادن. مقدارشون مهم نیست. وقتی می گم "زیادن" که بینشون کمبود توصیف صحنه و فضا و احساسات احساس بشه.
بازم مفهوم رو می رسونن...ولی با توضیح می تونن بهتر بشن. این که حالت چهره گوینده یا مخاطب تغییری کنه...رفتاراشون توضیح داده بشه.
این قسمت دیالوگ های رد و بدل شده بین لرد و رودولف به نظر من ضعیف ترین قسمت پست بود...لزومی نداشت نوشته بشه. محتواشم که...
نقل قول:
این دیالوگ شکلک لازم داشت. شکلک ولدمورت. برای گذاشتن تاثیرش، باید به محض گفته شدن، گوینده رو شناسایی می کردیم!
بلاتریکس های مذکر خیلی خوب بودن.
بعضی قسمت ها رو رد کردم اجبارا. شما می نویسین...ملت هم می خونن. ولی برای من قابل نقد نیست.
نقل قول:
- هوممم، این برچسبِ پُشتی رو نخونده بودم... هشدار! اگه این کلاه رو بذاری رو سرت، از لحاظ مجازی میتونی موقتاً ساحره بشی. ولی از لحاظ واقعی، اثر مادامالعمر... داره... چـــی؟!
این جور صحنه های به نظر من بهتره برعکس نوشته بشن. اول رودولف کم کم متوجه بشه که کلاهه روش تاثیر واقعی گذاشته و بعد برچسبشو پیدا کنه و بخونه.
قسمت آخر و این که کلاه بیفته دست لرد خیلی خوب بود...ولی اونقدر طولش دادین که هیجانش از بین می ره. این اتفاق باید یهویی میفتاد! لرد کلاه رو می دید و به هر دلیلی می خواستش...رودولف هم لازم نبود اونقدر مقاومت کنه و توضیح بده. برای نجات پیدا کردن از تعقیب لرد و اون وضعیت، خیلی راحت کلاه رو تقدیمش می کرد. اگه لرد داستان رو نمی دونست، جالب تر می شد.
ولی من اگه جای شما بودم کلا داستان رو جابجا می کردم. اول قسمت مربوط به لرد رو تا آخر می نوشتم. تا جایی که کلاه رو می ذاره سرش...
بعد قسمت اول رو بصورت فلش بک می نوشتم...تاثیرش بیشتر می شد.
مواظب باشین زیاد درگیر دیالوگا نشین. دیالوگ تو پست حکم دویدن رو داره! جالب و هیجان انگیزه، ولی می تونه خسته کنه. توضیحای اضافه و فضاسازی به خواننده استراحت می ده. گاهی لازم می شه.
شخصیت ها رو فدای طنز نکنین. شخصیت ها اگه از مرز و چارچوبشون کاملا خارج بشن، طنزشون دیگه طنز نمی شه. چون از یه شخصیت بدون مرز انتظار هر حرکتی رو داریم.
مثلا یه حرکت عادی لرد سیاه هم ممکنه خنده دار محسوب بشه. چون این شخصیت خیلی محدود و بسته هست. ولی همون حرکت از شخصیت آزاد تری مثل یه ویزلی خنده دار نمی شه. الان اگه همه رو ویزلی حساب کنیم و اصول رو زیر پا بذاریم، کار خودمونو سخت تر کردیم.
ایده خوبی بود. از هر دو نظر. یکی این که رودولف ساحره بشه...و یکی هم قسمت کلاه گذاشتن سر لرد!
............
بررسی
پست شماره 353قصر خانواده مالفوی، شروود پارتینگتون:
نقل قول:
شروود پسر شری بود. گرچه روایت هایی هم وجود داره که خر هم بود. یعنی منظورم اینه که یک خر درون داشت. خودش درست نمی دونست معنی خر درون چیه، یعنی مثلا اون یه توله خر حامله بود؟ خودش که همیشه اینطوری فکر می کرد و شب ها قبل از خواب با خر درونش درد و دل می کرد. مهم نبود که دیگران می گفتن که اون پسره و یا حتی این که آدمه! وجود خر درون رو پدر بزرگش بیان و حتی این موضوع رو با یک جمله طلایی ثابت کرده بود. "این شروود یه خر درون داره که هر وقت سیر می شه لگد می اندازه!" همیشه این رو می گفت و بعدش با چوبدستی می زد به ماتحت طفل نه چندان معصوم و اون دم در می آورد و خانواده می خندیدن.
ورود های ناگهانی به سوژه می تونن خیلی جالب باشن، اگه درست نوشته بشن. شما درباره شروود توضیح دادین. به نظر من کار درستی کردین. چون کسی شروود رو نمی شناسه. محل مناسبی رو برای معرفی انتخاب کردین. خیلی هم طولش ندادین که باعث می شه خواننده خسته نشه.
من فکر می کنم اون جمله اول نقش تیتر رو داره. برای همین فکر می کنم باید جدا از بقیه متن نوشته بشه. اونو باید بنویسین و بعد توضیحش بدین.
توضیحاتتون خوب بودن! با وجود طنزی که توش وجود داره خواننده بدون گیج شدن، بدون سر رفتن حوصلش با شروود و حتی خانوادش آشنا بشه.
نقل قول:
کار به هیچ چیزی نداریم، اما این که شروود با سیر شدن میل شدیدی به لگد انداختن پیدا می کرد، حقیقت داشت. در همین راستا، اون بعد از نهار از خونه بیرون زد و به هر چیز و هر کسی که دید لگد زد. لگد اوّل رو به یک ماشین گرون با دزدگیر حساس و لگد دوم رو به یک جای حساس صاحب همون ماشین گرون زد. لگد سوم رو به یه پلیس زد و لگد چهارم رو خودش خورد و لگد پنجم رو هم زد به یه درخت که درخت هم خوشش نیومد ولی، دعوا راه ننداخت.فقط گفت:
- علامت شومت؟
این قسمت خوب بود. پاراگراف اول توضیح و مقدمه خوبی برای پاراگراف دوم بود. طنز خوبی دارین. قسمت دوم خیلی خوب به قسمت اول ربط داده شده...و درخت های سوژه خیلی خوب به قسمت دوم ربط داده شدن.
نقل قول:
درخت شاخه اش را بالابرد و شروع به خاروندن برگ هاش کرد.
این جاش هم خیلی خوب بود. صخنه ساده و خنده داری بود.
نقل قول:
بعدش هم با دست به شروود اشاره کرد که بره تو.
شروود هم رفت تو.
درختا خیلی ساده و بی دلیل قانع شدن و اجازه دادن که شروود بره تو.
تو رفتنش اشکالی نداشت...حتی شجاعانه بود و بعدا هم می تونه سوژه ایجاد کنه. اینجوری که مرگخوارا و لرد هی بپرسن تو دیگه کی هستی! تو که مرگخوار نیستی...اینجا چیکار می کنی...
ولی برای رسیدن به این نتیجه و دادن اجازه ورود، باید مقدمه چینی کافی انجام می گرفت...مثلا شروود درختا رو کلافه می کرد یا کمی تلاش می کردن علامتشو ببینن و نمی تونستن...یا حتی از لگد های بعدی استفاده می کرد!
قبل از رسوندن درختا به مرحله تسلیم شدن، شروود رو فرستادین داخل قصر.
بجز این مورد، مشکل خاصی نداشت. یک شخصیت داشتیم که ناشناس هم بود ولی خوب بود. طنز خوب بود. داستان خوب بود.
.....................
پاتریشیابررسی
پست شماره 124 سرزمین سیاهی، پاتریشیا وینتربورن:
نقل قول:
شکایت هم داشتم که چرا به کسایی که تو تاپیک های جدی طنز می نویسن گیر نمی دن ؟
هر ناظری تو انجمن تحت نظارتش کاملا آزاده. می تونه بگه اینجوری ننویسین...می تونه آزاد بذاره.
نظر خود من اینه که ترجیحا نباید وسط داستان جدی طنز نوشته بشه. ولی اگه کسی بنویسیه هم برخورد شدیدی نمی کنم. یه پست هیچوقت آسیب شدیدی به کل داستان نمی زنه. البته من ندیدم کسی همچین کاری انجام بده...شما اگه دیدین اطلاع بدین، شاید لازم باشه به نویسنده اطلاع بدیم که بهتره وسط سوژه جدی پست طنز نزنه. ولی کلا اهل گیر دادن نیستیم!
حالا می رسیم به خود شما!
شما دقیقا همون کاری رو که ازش شکایت داشتین انجام دادین...وسط سوژه طنز پست جدی زدین!
تاپیک طنز و تاپیک جدی مال زمان های قدیم بود. الان اصلا تاپیکی که مخصوص طنز یا جدی باشه نداریم. سوژه طنز و جدی داریم. شما احتمالا به نقشه مراجعه کردین. اون نقشه ها مال همون دورانی هستن که تاپیکا طنز و جدی بودن. سوژه های جدی طرفدار ندارن...چند پست می خورن و به حال خودشون رها می شن.
نقل قول:
در میان آب های سیاه رنگ اقیانوس و انعکاس رعب آور قلعه ی سیاه رنگ آزکابان در حالی که بوی مرگ همه جارا پر کرده بود ؛ قایق سیاه رنگ و کوچکی با سرعت یکنواختی در حال حرکت بود و دیوانه ساز ها در حالی که دور هم جمع شده بودند بی توجه به اتفاقات اطرافشان و فرار دسته جمعی زندانیانی که قبلا مرگخوار بودند در پهنه ی آسمان اوج گرفته و جنان می لرزیدند که امکان نداشت بتوانی بگویی از ترس است یا سرما .
کل پاراگراف رو بی وقفه و بی فاصله نوشتین. خواننده هم باید به همین شکل بخونه...و همین باعث می شه وسط جمله، اولشو گم کنه! باعث می شه جمله ها رو هضم نکنه...برای این که همشون به هم ربط داده شدن.
به جای این کار، جمله ها رو جدا کنین...کوتاه تر و با وقفه بنویسین. به خواننده فرصت نفس کشیدن بدین.
در میان آب های سیاه رنگ اقیانوس و انعکاس رعب آور قلعه ی سیاه رنگ آزکابان، در حالی که بوی مرگ همه جارا پر کرده بود، قایق سیاه رنگ و کوچکی با سرعت یکنواختی در حال حرکت بود.
دیوانه ساز ها در حالی که دور هم جمع شده بودند، بی توجه به اتفاقات اطرافشان و فرار دسته جمعی زندانیانی که قبلا مرگخوار بودند در پهنه ی آسمان اوج گرفته بودند.
چنان می لرزیدند که امکان نداشت بتوانی بگویی از ترس است یا سرما!نقل قول:
البته آلکتو پارو نمی زد و در حالی که زخم دست راستش را فشار می داد آرام ناله می کرد . در حقیقت دستش جراحت های وحشتناکی برداشته بود ، پوست کف دستش پاره شده ، ماهیچه ها و اندکی از استخوان دستش معلوم بود . و پوست دستش ورقه ورقه آویزان شده بود .
توضیحاتتون هم به همون شکل بالا هستن. پشت سر هم...بدون لحن! تا جایی که ممکنه سعی کردین جمله ها رو تموم نکنین. این طرز نوشتن، خواننده رو خسته می کنه:
البته آلکتو پارو نمی زد!
او در حالی که زخم دست راستش را فشار می داد آرام ناله می کرد . دستش جراحت های وحشتناکی برداشته بود. پوست کف دستش پاره شده ، ماهیچه ها و اندکی از استخوان دستش معلوم بود . و پوست دستش ورقه ورقه آویزان شده بود!فاصله بذارین...علامت های درست بذارین. فاصله ها و علامت هایی که به شما کمک کنن که لحنتون رو به خواننده منتقل کنین. بقیه توضیحاتتون هم پشت سر هم و سریع نوشته شدن.
به سوژه ها خیلی دقت کنین. درباره این سوژه نمی گم...کلا! سوژه ها رو عوض نکنین. هنوز در اون حد تجربه ندارین که بتونین تشخیص بدین که کدوم مسیر به کجا ختم می شه.
تو این سوژه(پست قبل) عده ای تصمیم به فرار می گیرن...و در پست شما موفق به فرار شدن و دارن از آزکابان دور می شن.
این وسط کلی سوژه وجود داشت که ازشون رد شدین. این کار رو نباید انجام بدین...ما هیچوقت عجله ای برای جلو رفتن و پیشروی در سوژه نداریم. هدفمون استفاده از همه سوژه ها و جزئیات و موقعیت هاست.
مثلا همین زخمی شدنشون...اینا رو می شد یکی یکی توضیح داد.
سوژه رو عوض نکردین...ولی یهو خیلی جلو بردین. به اندازه عوض کردن سوژه مضر نیست، ولی سعی کنین این کار رو هم انجام ندین. به این فکر کنین که تو این موقعیت چیکار می شه کرد؟ کاری با اصل سوژه نداشته باشین.
نکته مثبت پستتون جمله ها بودن. صحنه ها و جمله ها خوب بودن. صحنه های خوب و کاملی تصور می کنین که برای نوشتن پست جدی لازمه و جمله های خوبی برای توصیفش انتخاب می کنین.
موفق باشید!