- تو با تنفر از من داری وقتتو تلف میکنی، از خودت متنفر باش.
- نه هکولی، نه. از تو متنفرم. با تمام اندام های پیکسیوارانهام ازت متنفرم.
- من هم از اندام هات و خودت متنفرم.
معجون ساز ویبرهی شدید تری رفت. لینی که در حال چرخیدن دور سر هکتور بود، با ویبرهای که ایجاد شده بود حس کرد حتی هوای اطرافشم ویبره میره. بالهای پیکسی تحمل این همه لرزش رو نداشتن و لینی تعادلش رو از دست داد.
- هکولی چند برابر قبل ازت متنفرم...
لینی سعی کرد تعادلشو حفظ کنه، بال هاشو به هم زد و بالاخره تونست خودشو بین مولکول های لرزون و ویبرهبروی اطرافش ثابت نگه داره.
- حتی نمیتونی تعادلتو حفظ کنی.
- همهش به خاطر توعه.
- این که صعنت معجون سازی این همه پیشرفت کرده؟
- نه این که همهجا انقدر درحال ویبره رفتنه.
هکتور با شنیدن کلمه "ویبره" بیشتر لرزید. انقدر لرزید گسل های زیر زمین هم لرزیدن. گسلهای زیردریا ها هم لرزیدن. زلزله اومد و کل جهان خراب شد. سونامی اومد و همهی خرابی ها رو شست و برد ولی هکتور و لینی هنوز هم درحال جر و بحث بودن.
- یعنی میگی ویبره رفتن من بده؟
- معلومه که بده. مثل معجون هاتم بدن.
- معجون های من بدن؟ خیلیم خوبن، اگه بالهای پیکسی رو هم بریزم توشون خیلیم هم بهتر میشن.
هکتور دستشو به سمت لینی دراز کرد اما پیکسی خودشو عقب کشید.
- به بال های من دست زدی، نزدیا هکولی!
- ولی من برای معجونم بهشون نیاز دارم.
- نه!
لینی در یک عملیات انتحاری نیش شو تو دست هکتور فرو کرد. معجون ساز به انگشتش که نیش خورده بود، نگاه کرد. معمولا جای نیش لینی درد داشت اما این دفعه دردی درکار نبود. تنها حس سلولی رو داشت که درحال تجزیه شدنه. حس میکرد قسمتی ازش درحال جدا شدنه.
- من بهترین معجونساز قرنم.
- من بهترین معجونساز قرنم.
- من بهترین معجونساز قرنم.
هکتور ها نگاهی به همدیگه انداختن. انگار نیش لینی برای هکتور مثل کپی پیست عمل کرده بود.