سوژهی جدید خورشید بیمروّت تابستان، با تمام وجود بر آسمان هاگزمید میتابید. بیشترین سهم آن، به کاربران عضوی میرسید که چرخدستی به دست، از یک حجره به حجرهی دیگر میرفتند و بار اعضای ایفا را جا به جا میکردند. اعضای ایفا اما در سایهی تاپیکهای خود نشسته بودند و بیبهره از اشعهی سوزان، فقط گرمایش نصیبشان میشد. تاپیکها اما تحت مالکیت آنها نبود؛ ناظران انجمن برای تاسیس هر حجره از آنها کمیسیونی گرفته بودند تا در طول یکی دو سوژه، اجازهی فعالیت و کسب روزی در آن حجرهها را داشته باشند و خودشان اکنون در خانه نشسته و اندک سهمی از تابش خورشید نصیب سقف خانهی کولردارشان میشد. چرخهی عدالت جادوگران اما به همینجا ختم نمیشد؛ پاکدستترین مدیران تاریخ، در خوابگاه زیرزمینی زوپس سکنی گزیده بودند و ذرهای از آفتاب را نیز برای خود نمیخواستند.
- بچهها رایزنی کردم با گالیونای بلوکه شدهی تو کانادا یه چندتا ژنراتور خورشیدی خریدم. از این به بعد میتونیم روزا برق دهکده رو قطع کنیم، ذخیره کنیم واسه شبمون.
فنریر بدون این که کلامی حرف بزند، بلند شد و کلید قطع سراسری برق جادوگران را زد و بعد برگشت پشت پلی استیشنش.
- کاش یه فکری هم برای ایفای نقش میکردیم.
واقعا از
ریخت آواتار کنت الاف خوشم نمیاد.
یکی در کودکی با چنین آواتاری بهم تعرض کرده.
یه قانونی تصویب کنیم از ایفای نقش بندازیمش بیرون.
ضمنا ... هکتور رو هم از نظارت خلع کنیم.
نمیدونم چه پدرکشنگیای میتونم باهاش داشته باشم ... ولی به نظر میاد که دارم.
احتمالا گیاهان مورد نیاز برای معجوناشو تو زون من میکاره.
فنریر که در تمام این مدت مشغول فشار دادن همزمان آر دو و مربع بود، برگشت و خیلی کوتاه گفت «موافقم» و دوباره به آر دو و مربع پرداخت.
- تصویب شد؟
- نه ... لینی هم باید رای بده. لینی ...
در همین هنگام بود که در باز شد. چند راس بز به صف وارد شدند و اگر دقت میکردی، لینی را هم میدیدی که در ابتدای صفشان پرواز میکرد.
- باز تو دام و طیور اهالی رو دزدیدی؟
- ندزدیدم ... خودشون دوست دارن پشت سر من راه بیفتن.
بوم!صدای نزدیک به انفجار و لرزش شدید خوابگاه مدیران، ولولهای بین اعضای حال، سابق، رسمی و غیررسمی آن به پا کرد. هاگرید چتر صورتی آبپاشش را برداشت و شروع به تیراندازی در جهات تصادفی کرد.
- واهاهاهاهای! الان میمیریم! یه شارژر به من برسونید.
- میمیریم؟ یکی بگه دقیقا چند دقیقهی دیگه! باید زمانبندی دقیقی داشته باشم. یالا! اگه جواب ندین مرحلهی اول کارهای پیش از مرگم رو با خودتون شروع میکنما!
اما رودولف همانطور که در تمام عمرش اذعان داشت، شانس نداشت! او تصمیم گرفت پیش از مرگ به آرزوهای عریانش جامهی عمل بپوشاند. پاشنهی همت را بالا کشید، شال کمرش را
سفت شل کرد و ... عه! مرد! نارو خورد!
انفجار دوم بسیار مهیب تر از اولی بود و باعث شد جز خاکستر چیزی از اعضای خوابگاه باقی نماند.
- این تازه سیلی اول بود! مودی انتقام سختی از شماها و هر کس دیگهی که توی
اون قانون مسخره دست داشته میگیره!
- بگیرید خودنشور رو!
مودی توپ و راکتش را غلاف کرد و مجبور به گریختن از چنگال مردمی شد که همگی دچار سندروم استکهلم بوده و عاشقانه مدیران را دوست داشتند.
اما
کیگانوس که مرگخوار نیست؟ نویسنده که مادیگرا نیست! پس مجبورید در ادامهی سوژه عقاید او در رابطه با زندگی پس از مرگ را بپذیرید.
- اصلا نگران نباشید دوستان! همانطور که بارها بهتون گفتم، آتش جهنم اعضای شورای آسمانی زوپس را نمیسوزاند. به زودی سوار بر بال فرشتههای باکمالات به صورت وی آی پی میریم بهشت.
-
در پایان ... همین اتفاق خواهد افتاد.
فرشتهای که اثری از کمالات در او دیده نمیشد، حسن را تایید رد.
- در پایان؟
- توقع ندارید عدالت سرور در حق شما اجرا نشه که؟
- خوب اگر میریم بهشت پس ...
- در پایان! اما کو تا پایان؟ فعلا بهتره فکر برزختون باشید. حالاحالاها همینجا مهمونید.
- آهان یعنی معطل شدن باعث میشه پاک بشیم و بعد بریم بهشت؟ خوبه. روح بودنم خوبه. چه درهایی از چشم چرونی که به روی آدم باز نمیکنه.
- درسته. شما قبل از رفتن پاک میشید. اما خوب، در این مدت هر کسی که در دوران مدیریت شما و با تصمیماتتون بهش ظلمی شده، ازتون انتقام خواهد گرفت. اگر من بودم، ترجیح میدادم خودم سراغشون برم و رضایتشون رو بگیرم. خودشون که گیرتون بیارن، حلالیتشون شرط داره. شرطشم درد داره.
فرشته چشمکی زد و ناپدید شد و مدیران گیج و بهتزده را تنها گذاشت.