هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#54

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
تق تق تق...

- تق و زهر باسیلیسک، تق و سکتوم سمپرا.

بلا اینا رو گفت و چرخید سمت هکتور تا تمام عصبانیت و ناراحتیای هزار سال اخیر رو سر اون خالی کنه که دید هکتور در حالی که تو یه پاتیل پر از مارمالاد توت فرنگی نشسته، ته پاتیلشم مارمالاد اندود کرده تا نقش صدا خفه کن رو بازی کنه، گوشه دیوار مخفی شده.
همون لحظه یکی از مامور ها متوقف شد و چرخید سمت اون یکی.
- تو هم صدا رو شنیدی؟

اما جوابی به گوش نرسید.
- آهای با توام ها!

تق تق تق...
- بیا توام از این گردو ها بخور، خیلی خوبن حیفه بدیمشون به زندانی عزیز!

مامور نگاهی به گردو های در دست اون یکی مامور میکنه که کرم ها توش شنا میکردن و میگه:
- کوفت و گردو، درد و گردو، پاشو بریم دیر برسیم اعدام میشیم، گردو میخوره.
مامور گردو خور که تق تق رو راه انداخته بود غر غر کنون رضایت میده و در حالی که یه کرمو از لای دندوناش بیرون میکشه به راهش ادامه میده.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۶ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#53

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
طولی نمیکشه که تن لش ها وارد میشن و شروع میکنن به جدا کردن بدترین و خراب ترین و لینی خورده ترین میوه ها.

به هر حال به زندانی که نمیشه میوه ی خوب داد. روش زیاد میشه.

مرگخوارا به قایم شدن ادامه میدن و فقط بانزه که با خیال راحت وسط انبار باله میرقصه.

خیلی زود کار تن لش ها تموم میشه.

بلا به مرگخوارا اشاره میکنه:
-باید تعقیبشون کنیم! اینا ما رو یکراست به ارباب میرسونن. شنیدین که گفت زندانی عزیز...تنها عزیزی که من میشناسم اربابه. زندانی عزیز هم ایشون هستن. پس نقشه ردخور نداره. با فاصله ی کم دنبالشون میریم.

این که لینی چطوری تونست این همه حرف رو بدون ایجاد صدا و خیلی سریع بگه مهارتیه که از آن بلاتریکسه و ما معمولی ها ازش سر در نمیاریم.


تن لش ها با دیس های پر میوه از انبارخارج میشن...مرگخوارا هم دنبالشون.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۷ ۲۱:۴۱:۱۳

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#52

تاتسویا موتویاما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۲۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
در میان ملودیِ بالا آورده شدنِ یک جعبه هلو کفِ انبار وزارت خانه، لینی وارنر که به طرز شگفت انگیزی با یک بال درحال پرواز کردن بود، زیر گوشِ بلاتریکس ویز ویز کرد:
- بلا، باید یطوری همه ی گروه رو باهم حرکت بدیم و دنبال لرد بگردیم. نباید حتی یه لحظه از هیشکی چشم برداریم. من جلوتر پرواز می کنم و همه رو راهنمایی می کنم. تو ام چشمت به اینا باشه که...
- اونوقت کی چشمش به تو باشه؟

انگار در تاییدِ حرفِ لینی بود که صدای کشیده شدنِ فلز بر دیوار فلزیِ انبار و پرتاب شدن جرقه به هوا، به گوش رسید.

- حذفت می کنم!

بلاتریکس چوب دستی اش را بیرون کشید و درحالی که برمی گشت، با تاتسویایی روبه رو شد که با حالتی تهدید آمیز بر روی یک پرتقال شمشیر کشیده بود. کمی آن طرف تر، هکتور با رودولف ریز ریز می خندید و با چوب دستی اش، پرتقال را دور سرِ سامورایی می چرخاند.

بلاتریکس با صدایی بلند تر از زمزمه و تهدید آمیزتر از... خب... هر چیز تهدید آمیزی گفت:
- شما سه تا! بس کنین!

معجون ساز به سرعت چوب دستی اش را پایین آورد و پرتقال را رها کرد.

- ولی بلا – سان، این یه نبردِ شرافتی تا پای مرگه!

ساموایی شمشیرش را برای آخرین بار بلند کرد و با حرکتی نینجا فروت وارانه پرتقال را به دو قسمت مساوی تقسیم کرد، سپس شمشیرش را غلاف کرد و منتظر شنیدنِ دستورات بعدی شد.

- شما کله پوکا! گوش کنین... طبق نقشه، باید از تعداد زیادی اتاق و راهرو عبور کنیم که مطمئنا نگهبان دارن. همه ی کاری که باید بکنیم، اینه که...

صدای بلا در فریادی که از بیرون به گوش می رسید، محو شد.
- هی تنِ لشا! پاشین برین میوه ها رو از تو انبار بردارین! داره کم کم وقتِ آماده کردن میوه های شبانه ی زندانیِ عزیزمون می شه.

مرگخواران در حالی که رگ های غیرتشان حسابی بیرون زده بود، به سرعت در گوشه کنار های انبار پنهان شدنند به انتظار فرصت!


The true meaning of the
'samurai'
is one who serves and adheres to the power of love.

"Morihei ueshiba"


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#51

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
صدای باز شدن درها توسط راننده کامیون و صحبت کردنش با چند نفر به گوش رسید:
_ اینم میوه‌هاتون.. یجوری آوردم که آب تو دلشون تکون نخوره!

رودولف غر زد:
_ آره! مردک..
_ رودولف؟ میخوای ارباب رو بیاریم بیرون یا خودمونم بیوفتیم اونجا؟

چند نفر داخل اتاقک کامیون شدند و جعبه‌ها را بیرون بردند. اول جعبه پیازها، بعد خیار، موز، گرمک، گیلاس و.. بانز به سرعت قبل از آنکه افتخار پیدا کند و جعبه‌ی نجینی روی سرش قرار بگیرد؛ پایین پرید و کنج دیوار پنهان شد.

بالاخره کارکنان تمام جعبه‌ها را گذاشتند و رفتند. چند ثانیه بعد همه از جعبه‌ها بیرون پریدند. لینی اسپری حشره نکشی را به خود میزد. کراب به در و دیوار اطرافش خیره شد و پرسید:
_ ما دقیقا کجای وزارتخونه‌ایم؟

نجینی که فرزند باهوش پاپایش بود به تابلوی روی در اشاره کرد:
انبار وزارتخانه
بلاتریکس همانطور که گیلاسی در دهان بانو نجینی‌اش میگذاشت؛ نقشه وزارتخانه را کف زمین پهن کرد. دستش را روی نقطه‌ای قرار داد:
_ پس ما الان اینجاییم و.. قراره بریم اینجا.

و دستش را تا جاییکه اربابش زندانی بود کشید.


ویرایش شده توسط دورا ویلیامز در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۷ ۱۹:۱۲:۳۲


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#50

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
وقتی حرکتی از جانب کراب دیده نمی‌شه، صدای خفه‌ای انگار که از چاه بلند می‌شه اونو به خودش میاره.
- چرا اینقد لفتش می‌دی؟ بپر قاطی هندونه‌ها راه بیفتیم دیگه مرد حسابی! اصلنم به خاطر شباهتش به هیکلت نگـ... ممم اوومم مامم!
- خودم خفه‌ش کردم... حالا بپر قاطی همون هندونه‌ها.

صدای خفه متعلق به رودولف بود و علت بی‌مفهوم شدنش حرکت بانز و بیشتر فشار آوردنش رو جعبه‌ی گرمک‌ها بود.
کراب با شنیدن صدای کامیون که روشن شده بود، رداشو همچون دامن بالا می‌گیره و بدو بدو نه به سمت هندونه، بلکه به سمت صندوق خیار می‌ره.
- اینه که هیکل تراشیده‌ی منو به تصویر می‌کشه.

با پنهان شدن کراب، آخرین صندوق هم داخل کامیون قرار می‌گیره و کامیون به مقصد وزارتخونه به حرکت در میاد!

در راه

- آخ... چقد دست‌انداز داره این خیابونا!
- یه بادمجون پا چشمم کاشته شده. البته نه اینکه کسی منو زده باشه، فقط به این خاطر که بادمجونه کاسه‌ی چشم منو حاصلخیز برآورد کرده و ریشه دوونده!
- اگه بزودی نرسیم آبمیوه‌ی هلو بالا میارم!
- مگه خوردی اون میوه‌ها رو؟

بانز که با خیال راحت روی صندوق رودولف جا خوش کرده بود، با دیدن سر در مقصدشون از جا می‌پره.
- داریم می‌رسیم!




پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#49

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#48

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
برای چند ثانیه همه محو زیبایی نجینی شدند. حتی اگر زیبا نشده بود هم محو میشدند...از ترس لردی که آنجا نبود!

-میگما...لینی..تو تو هیچ جعبه ای نرو.

لینی با عصبانیت سرش را از لای پیازها بیرون کشید.
-چرا؟

-چون فکر میکنن جعبه رو حشره زده...کلشو میریزن دور!

-برو خودتو مسخره کن. من اینجا در راه ارباب، بوی محفل گرفتم، تو داری برام جوک میسازی؟ برو توبه کن.

در این بین وینسنت کراب خودش را به نجینی رساند.
-پرنسس ارباب...میشه شما بخزی توی موزا و من برم لای گیلاسا؟

نجینی با هیس تهدید آمیزی رد کرد.

کراب ترسید...ولی پا پس نکشید.
-ببین...پوست من چربه. موز برای پوست چرب خوب نیست. ولی گیلاس خوبه. برو دیگه. تو پوست نداری اصلا. فلس داری. طوریت نمیشه.

نجینی با دقت، به طوری که گوشواره های گیلاسی اش تکان بخورند، سرش را به نشانه نه به دو طرف تکان داد و کراب هم مجبور شد به سرنوشتش راضی شود.


زمان زیادی به حرکت کامیون باقی نمانده بود.


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۷ ۱۶:۰۶:۵۰
ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۷ ۱۶:۰۷:۵۴

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#47

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
نجینی فش فش خشمگینی می‌کنه و از اینکه بدون توجه به خواسته‌ش مبنی بر قاطی گیلاس‌ها شدن، اونو قاطی خیارا کردن، دُم طولانی‌ش رو که از لابه‌لای خیارا بیرون افتاده تکون میده و حین تکون خوردن، به لینی که سعی داشت خودش رو به صندوق لیموشیرین‌ها برسونه اصابت میکنه، و یکی از بال‌های لینی کنده می‌شه و به صندوق لیموها نمی‌رسه و میفته توی صندوق پیازها!

دُم نجینی بالاخره به هدف اصلی‌ش میرسه و دور رودولف پیچیده میشه و با شدت رودولف رو فشار میده تا به گوشت کوبیده تبدیل‌ش کنه، ولی در همون حین چشم‌ش به صندوق گیلاس‌ها میفته :

-

پس رودولف رو رها میکنه و آروم می‌خزه و وارد صندوق گیلاس ها میشه :

تصویر کوچک شده


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#46

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-ای داد بیداد...ای داد بیداد...این چه وضعیه...

رودولف که نخود هر آشه سرشو از لای گرمکا میاره بیرون.
-چته بانز؟ چرا داد و هوار راه انداختی؟

صدای بانز از جعبه ای که مشخص نیست چیه به گوش میرسه:
-جثه ی بزرگی دارم. هر جا قایم میشم نصفم میمونه بیرون جعبه. اینجوری که نمیشه قایم شد.

مرگخوارا میخندن...
همگی با هم...
به بانز...
مرگخوارا ضعیف گیر آوردن...نامرئی گیر آوردن...

-بانز...تو اصلا احتیاجی به جعبه نداری...بشین رو یکیشون بیا. فقط قبلش فراموش نکن که رداتو در بیاری.

بانز مورد توهین واقع میشه ولی چون صورتش دیده نمیشه مورد توهین واقع شدنش وجدان کسی رو ناراحت نمیکنه.

ولی بازم اون کسی نیست که توهین رو نشنیده بگیره. رداشو در میاره و میپره رو گرمکا میشینه. اینجوری رودولف نخود هرآش، تا مقصد باید وزن بانز رو هم تحمل کنه!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۳/۲۷ ۱۲:۵۲:۵۱

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: موزه‌ی تاریخ سیاسی-اجتماعی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷
#45

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
بلاتریکس که اوضاع رو طوری می‌دید که هرلحظه ممکن بود به خاطر تفاوت سلیقه در میوه، نقشه به فنا بره، مداخله می‌کنه.
- ساکت باشین ببینم!

مرگخواران برای آخرین بار نگاه‌های تهدیدآمیزی به هم می‌ندازن و ساکت می‌شن. سکوتی که طولی نمی‌کشه که شکسته می‌شه و دوامش تنها به گذر چند ثانیه بود. اما یقینا اعتقاد همه بر این بود که این شکست، ارزشش رو داشت!

- اصن کی گفته همه حتما باید تو صندوق یه نوع میوه بریم؟ می‌تونیم تنوع به خرج بدیم!

مرگخوارا با خوشنودی سری به نشونه موافقت تکون می‌دن و آماده‌ی آپارات به میوه‌فروشی می‌شن.

میوه‌فروشی:

رودولف با دیدن نجینی که مدام بین پاهای مرگخوارا می‌خزید و فش‌فش‌کنان از این سو به اون سو در حرکت بود، لرزشی به تنش میفته.
- بیاین اول نجینی رو مستقر کنیم که یهو هلگایی نکرده جا نمونه... آممم... صندوق خیارا چطوره؟

رودولف منتظر جواب نمی‌مونه. بلافاصله نجینی رو از جایی که اگه انسان بود کمر محسوب می‌شد بلند می‌کنه و بین خیارها جاسازی می‌کنه. خودش هم برای جلوگیری از خطر احتمالی بیرون خزیدن نجینی و مورد حمله قرار گرفتن، همونطور لباس بر تن نکرده جهشی به داخل صندوق گرمک‌ها می‌کنه.
- به تو هم پیشنهاد می‌کنم بری قاطی نارگیلا!

برای لحظه‌ای سر رودولف از جعبه بیرون می‌زنه، اینو رو به بلاتریکس می‌گه و دوباره لا به لای گرمک‌ها ناپدید می‌شه.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.