کمی از ظهر گذشته بود. تعدادی از دانش آموزان در یکی از کلاس های هاگوارتز تجمع کرده بودند. کلاس مزبور، اتاقی مربع شکل بود و سکوی بلندی در وسط آن به چشم می خورد. مردی ملبس به کت شلوار مشکی و کلاه استوانه ای روی لبه ی سکو ایستاده بود و به ناظران لبخند می زد. مرد دیگری که چشمان سرخ و چهره ی رنگ پریده داشت، با طناب به ستون سنگی موجود روی سکو بسته شده بود و با ناراحتی به مرد دیگر می نگریست. دانش آموز کت شلواری اهم اهمی نمود تا توجه سایرین را به خود جلب کند. سپس، شروع به صحبت کرد.
- دوستان خوبم.. من، گادفری میدهرست، یکی از اعضای الف دالم. امروز ازتون خواستم بیاین اینجا تا یه ظالمو با هم به راه راست برگردونیم...
بعد به دانش آموز چشم سرخ اشاره کرد.
- اسم این مرد، آستریکسه.. اون یکی از اعضای جوخه ی بازرسیه و چن تا از بچه های الف دالو با بی رحمی تمام به قتل رسونده...
زمزمه هایی حاکی از وحشت در اتاق شکل گرفت. آستریکس که با شنیدن حرف های گادفری دهانش از تعجب باز مانده بود، سعی کرد به خودش بیاید و شروع به حرف زدن کرد.
- چی داری میگی بابا؟!
مث اینکه زیاد ازین فیلم اکشنای ماگلی می بینی.. جوخه ی بازرسی دیگه چیه؟ قتل کجا بود؟.. من فقط یه کم گشنه م بود و چن قطره از خونشونو خوردم. الانم سُر و مُر و گنده دارن واسه خودشون می پلکن.
ناظرین به گادفری خیره شدند تا ببینند او چه عکس العملی در برابر حرف های آستریکس از خودش نشان می دهد. عضو الف دال لبخند زنان به سمت دانش آموز خون آشام رفت. با خشونتی که با چهره ی متبسمش در تضاد بود، او را مجبور کرد تا روی زانو بنشیند. سپس خم شد و در حالی که موهای سیاه رنگ زندانیش را نوازش می کرد، گفت:
- اوه، آستریکس عزیزم!.. تو داری هذیون میگی. اون قد شرارت کردی که عقلتو از دست دادی. ولی نگران نباش. من امروز خوبت می کنم.
تو امروز به راه راست برمی گردی.
سپس، کلاهش را برداشت و بطری بزرگی را از داخل آن بیرون آورد. رو به جمعیت گفت:
- اینو می بینین؟ یه معجون مخصوصه که یه تیکه از ریشای پروفو ریختم توش. الان آستریکس اینو می خوره و تبدیل به فرشته میشه.
گادفری دهان آستریکس را به زور باز کرد؛ قیفی ظاهر نمود و با کمک آن محتویات بطری را در حلق خون آشام ریخت. آستریکس سرفه کرد و به اجبار معجون را فرو داد. گادفری قیف را برداشت و منتظر شد تا معجون روی زندانی اثر کند. آستریکس با چهره ای در هم رفته گفت:
- مرلین بگم چی کارت نکنه. معجونت مزه ی شیرعسل گندیده می داد. کلی هم که ریش و پشم ریخته بودی توش، حالم به هم خورد.. عُقق
...
آستریکس روی لبه ی سکو خم شد و محتویات معده اش را روی سر یک دانش آموز مونث خالی کرد. دختر جیغی کشید و ایش ایش گویان در حالی که الف دال و جوخه ی بازرسی را نفرین می کرد، از کلاس خارج شد.
گادفری رویش را به سمت ناظران برگرداند و گفت:
- خب.. یه مدت طول می کشه تا اثر کنه. ولی مطمئن باشین که خون آشاممون تبدیل به فرشته می شه. من اینو تضمین...
گادفری حرفش را قطع کرد، چرا که متوجه شد دانش آموزان به نقطه ای در پشت سر او خیره شده اند. برگشت تا ببیند که چه اتفاقی افتاده و با یک عدد آستریکس مواجه شد که لبخند زنان رو به رویش ایستاده. آب دهانش را قورت داد و با تعجب گفت:
- چه جوری طنابا رو باز کردی؟
آستریکس با پوزخند پاسخ داد:
- فِک کنم تو مهدکودک گره زدنو درست یاد نگرفتی.
قبل از اینکه گادفری فرصت کند چوبدستی اش را بیرون بکشد یا پروانه های گوشتخوارش را به یاری بطلبد، خون آشام به او حمله ور شد و دندان های نیشش را در گردن گادفری فرو برد. دانش آموزان جیغ کشیدند، ولی هیچ کس سعی نکرد به میدهرست کمک کند. حقیقت این بود که شاگردان ترجیح می دادند در جنگ های بین الف دال و جوخه ی بازرسی دخالت نکنند.
آستریکس که با خوردن شیرعسل نیرو گرفته بود، با سرعتی فرابشری خون گادفری را می مکید. رنگ و روی عضو الف دال به تدریج کبود شد و همان طور که آب بدنش را از دست می داد، پوستش حالتی چروکیده پیدا کرد. آستریکس آن قدر به مکیدن ادامه داد تا اینکه دیگر خونی در بدن گادفری باقی نماند و قربانی تبدیل به توده ای درهم از پوست، گوشت و استخوان شد.
خون آشام تفاله ی گادفری را در سطل آشغال انداخت؛ به دانش آموزان بهت زده چشمکی زد و گفت:
- فراموش نکنین که هاگوارتز ما، خانه ی ما. آشغالاتونو همیشه بندازین تو سطل. راستی تفکیکشون هم مهمه. مثلا گادفری زباله ی خشکه...
آستریکس چهره های وحشت زده ی شاگردان را از نظر گذراند و ادامه داد:
- هی!.. چتونه شماها؟ چرا کُپ کردین؟ بابا مگه یادتون نیس مادام پامفری یه بار یه دارویی به پاتر داد که استخون دربیاره. پس حتما می تونه یه کاری کنه که بدن گادفری خون تولید کنه.
ناظرین سرشان را به نشانه ی تأیید تکان دادند و در حالی که خیالشان راحت شده بود، کلاس را ترک کردند. آستریکس پیچشی را در شکمش حس کرد و متوجه شد که به خاطر خوردن شیرعسل پشم آلود مشکل مزاجی پیدا کرده و خودش هم به معالجه نیاز دارد. سطل آشغالی را که محتوی گادفری بود، بلند کرد و به سمت درمانگاه رفت.