صف بالاخره آروم شد، به نظر نمیرسید دیگه مرگخوار یا شخص خطرناکی در اونجا باشه و ملت به ترتیب و با آرامش داشتن جلو میرفتن و مدیریت محترم موزه هم سعی میکرد اقلام درست و حسابی رو به کمترین قیمت بخره و نذاره ملت زیاد چیزای بنجل و الکی رو بهش بندازن.
و بعد، در انتهای صف بوی گندی به مشام ملت رسید. بد بود، ولی نه خیلی. قابل تحمل بود. اما بهرحال کنجکاوی کسایی که داخل صف بودن رو تحریک کرد و زمانی که به دنبال منبعش گشتن، یک عدد فنریر شاد و خوشحال رو دیدن که در حال نزدیک شدن به صف بود.
وقتی فنریر به صف رسید، بوی بدنش که ناشی از عدم رعایت بهداشت فردی بود، کل صف و محیط اطراف رو برداشت.
چندتا درختی که جلوی در موزه رو تزئین میکردن، خشک شدن و خرج بیشتری روی دست مدیریت محترم موزه گذاشتن.
ملت داخل صف که کم کم رنگ صورتشون داشت سبز میشد، همه شون روی این موضوع اتفاق نظر داشتن که بهتره راه رو برای فنریر باز کنن.
و فنریر بدون اینکه کسی مانعش بشه، یا اصلا توجهی بکنه به قیافه های پر از نفرت ملت، جلو رفت.
- حاضر نیستن دوتا درخت سالم بکارن جلوی در موزه حتی... بعد میگن چرا علاقه ملت به موزه کمه.
و بعد فنریر وارد دفتر مدیریت موزه شد.
به محض ورودش، سیستم تهویه جادویی هوشمند دفتر، با تمام قدرت شروع به کار کرد. ولی باز هم نتونست بوی فنریر رو به طور کامل از بین ببره.
- سلام آقا... ببخشید چه عطری استفاده میکنید که همچین بویی میده؟ :
- سلام بر مدیریت محترم موزه. عطری استفاده نمیکنم، بویی هم حس نمیکنم کلا.
مدیر موزه با نگرانی به سیستم تهویه کار گذاشته شده روی سقف دفتر نگاه کرد و بعد گفت:
- خیلی خب... بریم سر اصل مطلب، چه چیزی برامون آوردید؟
فنریر از داخل جیب رداش یه دفتر کوچیک رو بیرون آورد.
- این پوست محلی هست که توی بدن قربانی هام گاز گرفتم تا الان. به صورت کلکسیون جمعشون کردم.
-
- خب... چه قیمتی بابتش پرداخت میکنید؟
- هیچی آقا... بفرمایید بیرون، اینجا یک محل هنری و فرهنگی هستش!
- پس یعنی شب ماه کامل بیام یه سر بزنم و شما رو هم به کلکسیونم اضافه کنم؟
- خودم؟ یا پوستم؟! :
- جفتتون حتی...
پخخخخخخ!سیستم تهویه بود که نفس آخرش رو کشید. دیگه نتونست بوی فنریر رو تحمل کنه و نابود شد.
- آقا بیا این هفت نات رو بگیر، برو فقط!
فنریر پول و دفترش رو برداشت و از جاش بلند شد.
- دفتر رو کجا میبری؟
- یعنی همین که گازت نمیگیرم و فقط ازتون پول گرفتم کافی نیست؟ دفتر رو هم میخواید؟
- نه نه، ممنون... بفرمایید بیرون فقط.
و فنریر با خوشحالی، در حالی که سکه هاش تو جیبش جیرینگ جیرینگ میکردن از موزه خارج شد تا نفر بعدی وارد بشه!