_اممم...تام یه چیزی میخوام بهت بگم...دستشویی عمومی دمپایی داره؟
پیتر به تام خیره شد و لبخندی شیطانی زد.
ولی او،تامی بود سوتی جمع کن! پس گفت:
_نه پیتر،معلومه که نه! من منظورم این بود که بریم...
ولی نطق هردو با فریاد ادوارد که با قیچی هایش به مکانی اشاره میکرد و حرف میزد قطع شد.
_هی! اونجا دمپایی هم هست! بریم برای کاری خفناک!
تام به پیتر که حالا با حالت پوکرفیس به دمپایی های دستشویی عمومی زل زده بود نگاهی کرد. پیتر با خودش گفت:
_آخه این چه شانسیه! تا میام یکی رو ضایع کنم، اصلا سوتی اون از بین میره!
رودولف که با دهن باز به ساحره ها نگاه میکرد به تام گفت:
_تام... به نظرت دستشویی اونجا مختلطه؟
_مگه عروسیه که مختلط باشه؟!
بیاین بریم دیگه!
و به این ترتیب مرگخواران بدون ترس و واهمه از کسی شروع به حرکت به طرف دستشویی عمومی کردند.
_خب... ما میریم تو و دمپایی ها رو خیس میکنیم،رودولف تو مواظب باش کسی نیاد.
_عمرا! شاید ساحره اون تو بود!
_خب... پیتر تو برو نگهبانی...
_ابدا!
من باید به ارباب ثابت کنم مرگخوار بدی نیستم!
_
، خب همتون بیاین بریم تو،فقط اگه کسی اومد وسط عملیات... تقصیر شماست!
بعد از خیس کردن چند جفت دمپایی..._ایول! چه حالی میده!حس خبیث بودن بهم دست داد!
_
مرگخواران در حال خیس کردن دمپایی با شلنگ آب بودند که صدایی اومد.
_چرا هیچکدوم از دمپایی ها نیستند؟ صدای شرشر آب میاد؟ وای!
مردی آنها را در حال انجام آن جنایت مخوف دید و مرگخواران همان کاری را کردند که همیشه در هر دردسری می افتادند انجام میدادند. یکی رو شوت کردند جلو تا بهونه ای سر هم کنه.
و اون پیتر بود!