زاخاریاس!اولا این که اصلا بد نمی نویسی. اعتماد به نفست رو بالا نگه دار. اینو من به هر کسی نمی گم. چون معتقدم به کسی که واقعا خوب نمی نویسه، نباید امید واهی داد. باید متوجهش کرد که ضعیفه.
پست های شما ایرادای خاصی داره که می گم. اینا بر طرف می شن.
شما استعداد طنز خیلی خوب و زیادی دارین. اینو شاید هنوز توی پست هاتون ندیده باشیم ولی مثلا توی چت باکس می بینیم. اینا می تونن وارد پست ها بشن. در اون صورت به نظر من پیشرفت شگفت انگیزی می کنین.
این اولین باری بود که جدی می نوشتین...نه؟
اگه اینطوره، پست دوئل اصلا جای مناسبی برای شروع یه سبک یا امتحان کردن چیزی نیست. توی دوئلا قراره شما تواناییهاتون رو به نمایش بذارین. چیزایی که بلدین. نقاط قوتتونو.
سبک های جدید رو بذارین برای تاپیکای عادی.
البته این پست جدی نبود. اگه اشتباه نکنم خودتون گفته بودین جدیه.
بررسی
پست شماره 591 باشگاه دوئل، زاخاریاس اسمیت:
نقل قول:
دستش را به میله اتوبوس گرفت. جایش را به یک پیرمرد داده بود.بی صبرانه مشتاق این بود که به مقصد خود برسد. برای اولین بار بود که عضو انجمنی می شد. نسل در نسل او همه عضو جبهه روشنایی بودند و او باید این نسل را ادامه میداد. اتوبوس در ایستگاهی به نام گریمولد ایستاد .
این قسمت احساس بیشتری لازم داشت!
شما به قسمت سطحی ماجرا پرداختی. به اتوبوس... جالی خالی... میله... یه توضیح سطحی در مورد نسل قبلی زاخاریاس...
اینا باید کمی عمیق تر می شدن. مثلا از شدن هیجان یا ترس نمی تونست سر جاش بشینه. برای همین از روی صندلی بلند می شد و جاشو به یه پیرمرد که خیلی وقت بود منتظر جا بود، می داد. بعد در مورد احساسات قلبیش می شد توضیح داد. مفصل تر و کامل تر.
نقل قول:
قبل از اینکه در را باز کند لحضه ای تعلل کرد.نکند او را در محفل راه ندهند؟ ممکن بود او شایسته آنجا نباشد؟شاید اصلا او به جبهه سیاهی تعلق داشت!
این جاش خوب بود... ولی قبل از رسیدن به جمله آخر، احتیاج به مقدمه بیشتر داشت. چون سوال آخر کمی سنگین بود. این که زاخاریاس فکر کنه که شاید واقعا سفید نباشه. مثلا می تونست یاد یکی دو تا اتفاق بیفته، یا خاطره، یا کارایی که کرده، یا نظر شخصی در موردش.و بعد شک کنه که شاید سفید نیست.
اگه قصد جدی نویسی دارین، شکلک ها رو بذارین کنار. جدی نویسی یعنی تسلط بر کلمات و جمله ها. یعنی صحنه ها و احساسات رو بتونین با جمله های نه چندان ساده و پیش پا افتاده توصیف کنین. بتونین صحنه رو از زاویه منحصر به فردی ببینین. جزئیاتی رو ببینین و بنویسین که هر کسی متوجهش نمی شه.
نقل قول:
در خانه را باز کرد.همه جا تاریک بود و حتی نوری کوچک هم در خانه دیده نمیشد. پایش را در خانه گذاشت و گفت:
"نوری کوچک" عبارت قشنگی نیست. نور ضعیف بهتره.
نقل قول:
در خانه را باز کرد.همه جا تاریک بود و حتی نوری کوچک هم در خانه دیده نمیشد. پایش را در خانه گذاشت و گفت:
-سلام.
شکلک برای این جا مناسب نیست. اصولا کسی که وارد جایی بشه که نمی شناسه و اون جا هم کاملا تاریک باشه، کمی با احتیاط و ترس، سلام می کنه.
نقل قول:
-ممممممممم...... زاخاریاسم..........
این همه نقطه برای چیه؟ فقط سه نقطه می ذاریم.
نقل قول:
مرد با چشم عجیبش به او نگاه کرد و گفت:
کدوم چشم عجیب؟ اینو باید کامل توضیح می دادی.
نمی دونم چه دلیلی داشت که هر کی اسم پدر زاخاریاس رو می شنید به مغرور بودنش اشاره می کرد. مغرر بودن صفت خیلی قابل اشاره ای نیست. مثلا لوسیوس مالفوی مغروره. ولی وقتی درباره این شخصیت حرف بزنیم، کمتر کسی ممکنه مستقیم اشاره کنه که لوسیوس مغروره!
نقل قول:
با شنید کلمه لرد ولدمورت زاخاریاس مثل هر جادوگر دیگری لرزید.دامبلدور خندید و گفت:
-سالها از اون موضوع گذشته.نمیخواد بترسی.
اینجاش خوب بود. هم توضیح و هم دیالوگ دامبلدور.
نقل قول:
-خیلی خب. با این وضع فک کنم بد نباشه 2 ماه دوره آموزشی بگذرونی.
عدد نویسی قواعد زیادی داره. ولی قرار نیست همشونو توی این سایت رعایت کنیم. برای همین به نظر من به عنوان یه قاعده کلی، اعداد رو همیشه به حروف بنویسین.
قسمت "1 ماه بعد" خیلی سریع و مبهم اتفاق افتاده.
نقل قول:
جسد پدش را به بیرون از حوض اسرار برد. در یک آن تمام خاطراتی که از پدرش به یاد داشت جلوی چشمش آمد. روزی که اولین بار وارد هاگوارتز میشد.....خداحافظی پدرش..... روی که برای تولدش نیمبوس 2000 جایزه گرفت با نامه ای از پدرش.....روزی که با پدرش به کافه سه دسته جارو امده و جشن گرفته بودند،.....روزی که پدرش به او ساخت پاترونوس صدا دار را یاد داده بود....
سرش را روی سینه پدرش گذاشت.چشم هایش را بست و به خواب رفت. به خواب رفت تا برای ابد بخوابد و در بهشت همراه پدرش باشد.
این جاش کمی ناقص بود. وسط جنگه. پدر زاخاریاس کشته می شه و زاخاریاس جنگ رو ول می کنه و جسد پدرش رو به بیرون از حوض حمل می کنه و یاد خاطراتش میفته. در این بین اون همه مرگخواری که اونجا هستن هم کاری به کارش ندارن.
خوابیدنش هم کمی عجیب بود. باید حداقل یه زخمی می خورد و مثلا از شدت خونریزی بیهوش می شد.
ورود و خروج دامبلدور در پایان پست، خیلی سریع و سرد بود. می تونست بیشتر حرف بزنه.
ایده اصلی داستان خوب بود. ولی روندش کمی مشکل داشت.