نتیجه دوئل آیلین پرینس و شیلا بروکس:امتیازهای داور اول:
آیلین پرینس: 23.5 امتیاز – شیلا بروکس: 23 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
آیلین پرینس: 21 امتیاز – شیلا بروکس: 20 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
آیلین پرینس: 22 امتیاز – شیلا بروکس: 23 امتیاز
امتیازهای نهایی:
آیلین پرینس: 22.16 امتیاز – شیلا بروکس: 22 امتیاز
برنده دوئل:
آیلین پرینس!.............................
حشره کوچک، اخم هایش را در هم کشید، چهره ای جدی به خود گرفت و با عصبانیت جلو رفت.
-این جا نمی شه. اینو بفهمین! نمی شه. این جا نه! هر جای دیگه ای می شه، ولی این جا نمی شه.
دو ساحره با بی اعتنایی نگاهی به هیکل کوچکش انداختند.
-دقیقا چرا نشه؟
این تخته رو بگیر آیلین!
شیلا تخته را به طرف آیلین گرفت و شروع به اره کردنش کرد. با دیدن لینی که همچنان منتظر ایستاده بود ادامه داد:
-ما تصمیم گرفتیم همین جا خونمونو بسازیم. منظره خوبی داره. نورگیره. بالای تپه هم هست. وقتی ما تصمیم گرفتیم، یعنی می شه.
لینی در حالی که تلاش می کرد صدایش لابلای صدای اره گم نشود جواب داد:
-نمی شه خونه بسازین. چون من قبلا این جا لونه ساختم. آویزون شده به درخت. ببینینش!
آیلین نگاه تحقیر آمیزی به لانه انداخت.
-خب مشکل اینجاست که لونه به اندازه خونه مهم نیست و می شه خرابش کرد.
برای لینی، لانه اش مهم بود. حتی نقشه اش را طوری کشیده بود که ماکت کوچکی از خانه ریدل ها باشد.
کمی فکر کرد و مثل کسی که ناگهان یاد چیزی افتاده باشد، از تپه دور شد.
چند دقیقه بعد در حالی که به سختی پرواز می کرد برگشت.
دلیل سخت شدن پروازش، جادوگری بود که یقه اش را به دهان گرفته بود و از تپه به بالا می کشید. جادوگر، پاتیلی در دست داشت.
لینی هکتور را نزدیک تیر و تخته های آیلین و شیلا گذاشت.
-این جا خوبه. همین جا نصب شو و معجون بساز. دودشم فوت کن طرف اینا. فراریشون بده هکولی. روت حساب می کنم. تو می تونی!
هکتور پاتیلش را آماده کرد. روی تپه یا زیر زمین برای او فرقی نداشت. همه جا می توانست دود راه انداخته و معجون درست کند.
کمی بعد بخاری نارنجی رنگ از پاتیل بلند شد. لینی بخار را با تمام توان به طرف شیلا و آیلین فوت می کرد.
و آن ها می خندیدند!
-الان واقعا انتظار داری فرار کنیم؟
-حشره ها تو این موقعیت فرار می کنن. دود بَده!
خیلی زود فهمید که نقشه اش به درد نمی خورد.
-نقشه خیلی هم خوب بود. چیزی که به درد نمی خوره هکولیه. پاشو برت گردونمت به آزمایشگاهت هکولی. این جا هم فایده خاصی نداشتی. بیخودی روت حساب کردم.
و این بار هکتور و پاتیل جوشان و آتش زیرش را بلند کرد و نفس نفس زنان به طرف پایین تپه پرواز کرد.
آیلین و شیلا به کار خود ادامه دادند.
تا این که لینی همراه سبد خریدش مجددا برگشت.
-هنوز نرفتین؟
جوابی ندادند.
-امیدوار بودم برین!
سکوت!
-می خواستم شام درست کنم!
سکوت بیشتر!
-نمی رین یعنی؟
نمی رفتند.
تصمیم خودش را گرفت. باید به آخرین راه حل متوسل می شد. به طرف لانه رفت.
-خب... نمی خوان برن! پیکسی ها... آماده نیش باران کردن باشید!
آیلین دست از کار کشید و به شیلا نگاه کرد.
-این مگه تنها زندگی نمی کرد؟
-نمی دونم... لونه شبیه کندوئه...یعنی ممکنه توش پر پیکسی باشه؟
آیلین هم نمی دانست.
-امممم...اینا نیش دارن؟ آره انگار... لینی داره. نیش یکیشون خیلی مهم نیست. ولی اگه خیلی زیاد باشن چی؟ رنگشم یه جوریه. سمی نباشه؟
شیلا هم دچار تردید شده بود. چیزی که تردیدش را تبدیل به یقین کرد، لرزش ترسناکی بود که در لانه لینی ایجاد شده بود.
-هی...لونه داره می لرزه. انگار خیلی زیادن...الان میان بیرون. می گم... بریم یه تپه دیگه برای خودمون پیدا کنیم! تپه که زیاده.
و با اعلام موافقت آیلین، به سرعت سرگرم جمع کردن وسایلشان شدند.
لینی چهره عصبانی و جدی اش را تا لحظه ای که ساحره ها کاملا دور نشده بودند، حفظ کرد.
و بعد چوب دستی اش را از زیر لانه بیرون کشید.
-سخت بود... لرزوندن لونه با یه چوب دستی سخت بود! ولی سخت تر از حمل هکتور حاوی آتیش نبود. یه شاخکم سوخت!
و برای معالجه شاخکش به داخل لانه اختصاصی اش رفت.