بررسی
پست شماره 610 باشگاه دوئل، گابریل تیت:
چوب دستی موقت... نه چوب دستیه موقت.
این جا هم برعکسه:
نقل قول:
امروز روز سومه... اون "ه" نقش "است" رو بازی می کنه. ولی جایی که کسره داریم، تبدیل به "ه" نمی شه. مثلا چوب دستیِ موقت.
مشکل اصلی پست شما در نگاه اول هم مشخصه. گاهی با خوندن پست، این پیش داوری از بین می ره. ولی در مورد پست شما اینطور نیست. خیلی زیاد به دیالوگ ها تکیه کردین. دیالوگ های زیاد و پشت سر هم! بدون هیچ توضیحی.
نقل قول:
-امروز روز سوم ها!
-میدونم خودم،میدونم خودم پومانا!
-خب حالا به نظرت باید چیکار کنیم؟
-هیچی! فعلا نباید خطایی ازمون سر بزنه وگرنه از الان هم وضعمون بدتر میشه!
-گابریل،باید یه راهی باشه،باید اینقدر اینجارو بگردیم تا راهو پیدا کنیم.
-نه نه پومانا الان مشکلت با اینجا چیه؟ اینجا از طلوع تا غروب پرتوی خورشید هوارو روشن نگه میداره و شب نور مهتاب روشن میکنه فضارو، ولی اگه بریم تو عماق جنگل خب همه چی تاریک میشه!
-حداقل بهتر از اینجا موندنه!
این قسمت یه توضیح خوب و کافی لازم داشت. فرقی نمی کنه که قبل از دیالوگ ها بود یا بعدش. در مورد این که اینا کجا هستن...سرو وضعشون چطوریه. حالتشون چطوریه. رفتار و حرکاتشون چطوریه.
نقل قول:
-مثل اینکه فراموش کردی ها " چوبدستی هامون رو توی رداهامون گذاشته بودیم
- همین دیگه! ما بی دفاعیم گابریل!
-نه نیستیم ما باید یادبگیریم از طبیعت استفاده کنیک واسه ی بقا!
-تو که نمی خوای تا اخر عمرت اینجا بمونی؟
-معلومه که نه!
-خب بس باید دست به کار شیم و حداقل یه چوبدستی بسازیم!
-نکته ی بدی نبود.
-بدو دیگه گابریل!
این قسمت توضیح خاصی لازم نداشت. شاید بجز قسمت چوب دستی. چون ما نمی دونیم رداهاشون کجاست. بقیه دیالوگ ها شکلک لازم داشتن. حداقل چند تاشون. بدون شکلک خیلی بی احساس موندن.
نقل قول:
گابریل و پومانا سه روزبود که در داخل جنگل ممنوع گیر افتاده بودند، اونا نه چوبدستی داشتند نه لباس و نه خوراکی سه روز بود که لب به هیچی نزده بودند غیر از ساقه ی درختا!
توضیحی ک خیلی دیر رسید و کامل نبود. قسمت ساقه درخت ها هم باید اصلاح می شد. منطقی نیست. اینا که نمی تونن درخت بخورن. می تونستین با یه چیز غیر خوراکی ولی منطقی تر عوضش کنین. مثل علف...یا می گفتین حتی از شدت گرسنگی سعی کرده بودن ساقه یه درخت رو که خیلی هم خوشمزه به نظر می رسید گاز بزنن!
نقل قول:
-خب پومانا اینکار یه مزیتی هم داره ممکنه غذا پیدا کنیم!
-خب اره ممکنه...هی گب اون درخت رو نگاه کن!
-کدوم؟...ها اون خب ؟
-بیا یه نگاهی بکنیمش!
-باشه ضرر نداره.
قسمت های اضافه رو از پست حذف کنین. قسمت هایی که فایده ای ندارن. هدفی ندارن. طنزی ندارن. این یکی از اون قسمت هاست. توضیحات بعدی برای درخت کافی بود.
نقل قول:
-هرچی دیدی مگه نمی خوای چوبدستی بسازی؟...داری کجا میری؟ بین بوته ها؟ چه عجب!
اون "چه عجب" آخر جمله کاربردی نداره. چه عجب رو وقتی می گیم که یه نظر رفتاری داشته باشه که ازش بعیده. بین بوته ها رفتن از گابریل بعید بود؟
نقل قول:
پومانا همینطور به حرف زدن ادامه میداد بی توجه به گابریل انگار تو این سه روز بدترین ساعتهای زندگیش رو گذرونده و حالا نوبت تخلیه بودش!
توضیح ها واضح نیست. به سختی می شه منظور نویسنده رو فهمید. برای همینه که باید توضیح بدین. باید توضیح دادن رو تمرین کنین.
نقل قول:
-گابریل تیت تو چطوری جرعت میکنی سرم داد بکشی؟ منی که تو این سه روز دو شب کامل نخوابیدم و نگهابانی دادم و جنابعالی در خواب هفت پادشاه داشتی میرقصیدی!
-پومانا،لطفا ساکت باش!
-نمی تونم گب! نمی تونم دیگه گابریل تیت!
-پومانا اسپراوت،میشه بس کنی من لای بوته ها انعکاس نور دیدم و تو فقط داری سرم داد میزنی! به نظرت من تو خواب هفت پادشاه بودم؟ نه نبودم! من بیدار بودم، تمام این دوشب رو بدار بودم! داشتم نقشه میکشیدم برای نجاتمون! برگهایی که اورده بودی همه خیس بودن و من تمام لباسام خیس شد؛ داشتم یخ میزدم.حالا هم تمام کارایی که میکنم برای نجات جون توئه!
-جونه من؟
-اره...اره جونه تو!
-معذرت میخوام!
-اوههه... عیبی نداره حق داشتی!
-اممم...
-بیا ببینیم این چیه حالا.
احساسات شخصیت ها خیلی سریع و عجیب عوض می شه. برای دو نفری که سه روز توی جنگل بودن، این اتفاق ممکنه بیفته، ولی احتیاج به توضیح داره. باید برای خواننده توضیح بدیم که این شخصیت چه فکری کرد که اینو گفت.
نقل قول:
-اخخیششششششششششششم!
-تموم شد!
-خب حالا باید کنده کاریش کنیم.
-بذارش واسه فردا الان من جون ندارم!
-خب استراحت کن من کنده کاری میکنم!
-باشه،ممنون از لطفت!
-...خواهش میکنم!
این قسمت هم اضافه بود. بدون بحث می تونست شروع به کنده کاری بکنه. برای اون کنده کاریا هم احتیاج به دلیل کافی داشتیم. مثلا می شد گفت روی کیفیت چوب دستی تاثیر می ذاره. وگرنه خیلی منطقی نبود که دو نفری که رو به مرگ هستن به فکر کنده کاری و ظاهر چوب دستی باشن.
نقل قول:
-هی هی گب نگاه کن موی دم تک شاخ!
شما باید یه چوب دستی درست کنین و توی یه جنگل هستین. پیدا کردن چوب، نه کار سختیه و نه جالب. شما روی قسمت اشتباهی تمرکز کردین. تقریبا کل پستتون در مورد چوبه! مغزش جالب تر و سوژه دار تر بود. اولا می تونستین همین جریان پیدا کردن تک شاخ و رام کردنش رو بنویسین... ولی بهتر از اون، می تونستین یه چیز جدید و ابتکاری بذارین توی چوب دستی. چوب دستی هم طبق همون کار می کرد. در مورد سوژه ها فکر کنین. منظورم فقط سوژه های دوئل نیست. سوژه های ادامه دار هم همینطورن. قسمت جالب رو بکشین بیرون و درباره همون بنویسین.
پست شما خام بود. خام برای من یعنی از خیلی نظرا ایراد داشت... ولی این ایرادا اصلا عمیق و غیر قابل حل نیستن. خام رو می شه پخت دیگه. در مورد سوژه های ادامه دار، به سوژه دقت کنین. تصمیم بگیرین که الان بهتره جلو برین یا در جا بزنین. درجا زدن یعنی درباره همون موقعیت موجود نوشتن. مثلا گابریل و پومانا توی جنگل هستن و قراره بخوابن. در مورد جای خوابشون، حشرات مزاحمشون، آتیشی که روشن کردن و اینجور چیزا می شه نوشت. در مورد پست دوئل هم فکر کنین. ایده های جدید پیدا کنین. ببینین با کدوم قسمت سوژه می شه یه چیز جدید و جالب نوشت.
نکته بعدی شخصیت ها هستن. هر شخصیتی باید ویژگی های خودش رو داشته باشه. منظورم این نیست که فورا و توی هر دیالوگی به ویژگی اصلی شخصیت اشاره کنین. ولی طرز حرف زدن، جمله ها، احساساتش باید با شخصیت دیگه فرق داشته باشه. طوری که نشه یه شخصیت رو برداشت و یکی دیگه رو جاش گذاشت. شناخت شخصیت ها برای همینه که مهمه.
و توضیح بدین! دیالوگ ها رو کمتر کنین که مجبور بشین توضیح بدین. می تونین در مورد فضای اطراف بنویسین یا احساسات و حالت و رفتار و افکار شخصیت ها. ولی موقع نوشتن هم دقت کنین. قسمت های نکته دار رو انتخاب کنین.
"ه" های جای کسره رو هم حذف کنین. نذارین حواس خواننده به چیزی غیر از داستان جلب بشه.
........................................
دومینیک و پیشی:نقل قول:
پستم رو کول کردم و آوردم این جا همونطور که گفتین.
کول کرده آورده اینجا!
بررسی
پست شماره 555 خاطرات مرگخواران دومینیک و پیشی:
نقل قول:
پس از سالها زندگی در میان خانوادهای پرجمعیت، دومینیک ویزلی با سر و صدا و شلوغی خو گرفته بود. عادت داشت که همیشه، میانِ مردابی از ویزلیهای شبیه به خودش، شناور باشد و مادرش به جای او، اشتباهی یک دخترعمو ویزلی از میانشان بیرون بکشد و به خانه ببرد. و با آن میزان زیادِ هیاهو در سبک زندگی سابقش، سکوتِ خانهی ریدل ها برایش سنگین و غلیظ بود؛ همانند عسلی که از کوزه بیرون میریزد.
پاراگراف اول عالی بود. برای شروع عالی بود. خود توضیحات کامل و خیلی خوب بودن. اگه من جای شما بودم(منظورم اینه که اینجاش بیشتر از جاهای دیگه نقد سلیقه ایه) اول یه تیتر می زدم. مثلا:
دومینیک ویزلی به سرو صدا و شلوغی عادت داشت!
پس از سالها زندگی در میان خانوادهای پرجمعیت، با سر و صدا و شلوغی خو گرفته بود. عادت داشت که همیشه، میانِ مردابی از ویزلیهای شبیه به خودش، شناور باشد و مادرش به جای او، اشتباهی یک دخترعمو ویزلی از میانشان بیرون بکشد و به خانه ببرد.جمله ها گاهی طولانین، ولی اصلا گیج کننده نیستن... خیلی قشنگن. خواننده رو خیلی راحت دنبال خودشون می کشن.
نقل قول:
دومینیک چمدانش را کمی دور تر از محوطهی جلوی خانه، روی زمین گذاشته بود و تمام وزنش را روی آن انداختهبود. صبح آن روز، برای ترک خانواده و پیوستن به لرد سیاه، خیلی مصمم به نظر میرسید؛ طوری که لباس هایش را به سرعت درون چمدان ریخته بود و بدون این که به زیپ بازِ آن و بیرون ریختن تدریجی لباسها از چمدان توجه کند، مسیر طولانیای تا خانه ریدلها طی کردهبود.
دومینیک با کارای ساده ای که می کنه، جمله های ساده و عمیقی که می گه، می تونه حتی قلب لرد سیاه رو هم تسخیر کنه. انگار از کتاب شازده کوچولو بیرون اومده. همونقدر ساده، ولی متفاوت و غافلگیر کننده و تاثیر گذار. این چیزای ساده رو اونقدر راحت پیدا می کنی و می نویسی که آدم شک می کنه دومینیک یه شخصیت واقعی باشه. باز شدن زیپ چمدون و بیرون ریختن تدریجی لباسا اونقدر مسخره و در عین حال غم انگیزه که احساسات خواننده رو با هم قاطی می کنه. این دقیقا حسیه که در مورد دومینیک پیدا می کنیم. آدم نمی دونه براش دلسوزی کنه، دوسش داشته باشه، تحسینش کنه، کمکش کنه یا ازش کمک بخواد!
نقل قول:
حال کمی از نیمهشب گذشتهبود و دومینیک زیر نورِ ماه به تماشای عمارتِ به سیاهی جوهر، که از میان باغ سر بر آوردهبود، نشسته بود. درست نمیدانست که تردیدش را باید به کدام سرچشمه وصل کند. ترس؟ خجالت؟ هر دو؟ شاید هم فقط نمیدانست چطور، میمون پرندهی مزاحمش را که در چمدان دست و پا میزد، به آن ها معرفی کند.
توی تاریکی چمدونشو گذاشته زیرش... نشسته و خانه ریدل ها رو تماشا می کنه. در حالی که توی چمدونش یه میمون پرنده به اسم پیشی داره!
یه شخصیت، دیگه چقدر می تونه منحصر به فرد باشه؟
گذشته از صحنه و احساسات، زیبایی جمله ها هم به تاثیرگذار بودن وضعیت دومینیک کمک کرده.
نقل قول:
اگر خانه بود، به راحتی با دو پسرعمو ویزلی تبانی میکرد تا یک پسرعمو ویزلیِ بخت برگشته را کباب کنند.
همون سادگی و غافلگیرکنندگی خاص دومینیک! معلوم نیست یه بچه معصومه یا یه نابغه!
نقل قول:
- ایوا! دهنتو باز کن بذار بیام بیرون!
دومینیک با کنجکاوی به بالا نگاه کرد. چراغِ یکی از طبقه ها روشن شده بود و صدای جر و بحث به گوش میرسید.
- اگه بیای بیرون، دوباره گشنم میشه!
- منِ حشره، کجای معدتو میگیرم آخه؟
این صحنه رو بامزه تر از این نمی شد توصیف کرد. جمله های کوتاه و ساده... ولی خیلی درست و قشنگ.
نقل قول:
- دارم میام بیلتون بزنم!
بیا همه رو بیل بزن!
می رسیم به ایرادهای پست که کم هم نبود. ایرادای مهم و اساسی!
خب... سعی کردیم برسیم... ولی هر کاری می کنیم، نمی رسیم... هیچ ایرادی نداشت.
خلاقیت عالی، طنز عالی، توصیف های عالی، دیالوگ های عالی، و شخصیت فوق العاده دومینیک.
نقد خواستی...پستت جای نقد نداشت. من فقط نظر دادم. شما هر کی که باشی، چه واقعا تازه وارد و چه قدیمی دوباره برگشته، خیلی چیزا داری که به دیگران یاد بدی. من اول از شخصیت دومینیک خوشم اومد. با خودم گفتم شخصیت پردازیش عالیه... ولی کم کم دیدم تنها قسمت عالی دومینیک شخصیت پردازیش نیست. جمله هاش هم عالین... خلاقیتش هم عالیه... حسی که نوشته هاش به خواننده منتقل می کنه هم عالیه.
جایی نرو... توی سایت شدیدا لازمت داریم.
برو... ولی نه زیاد دور!