ایوا آب دهان مخلوط با رنگش رو قورت داد. بهرحال رنگ فقط از روی موهاش پاک شده بود، از داخل دهانش پاک نشده بود. و بعد به فکر فرو رفت... اصولا مرگخوارا چندان مستقیم به چشمان لرد سیاه نگاه نمیکردن، در واقع حس احترام و ترسشون مانع از انجام این کار میشد.
اصلا هم به این خاطر نبود که چشمای لرد تا اعماق روح خبیثشون رو میدید و افکارشون رو میخوند.
- قلم موی جادویی من؟ چرا پس خودت رو به رنگ چشمای ارباب در نمیاری؟
افکار ایوا از هم گسسته شدن، و خودشو مستقیم توی رنگ سرخ پلکوند.
- قل قل قل ق...
پلاکس به سرعت ایوا رو از توی رنگ بیرون کشید.
و شکنجه دوباره شروع شد. البته ایوا همزمان حس افتخاری ناشی از همکاری در خلق اثر هنری ای که لرد سیاه رو به تصویر کشیده بود، داشت. ولی خب حس شکنجه شدیدتر بود.
بعد از اینکه چشمان لرد کامل شدن، ایوا دوباره خودش رو از چنگ پلاکس خارج کرد و وارد آب شد. سرش به خاطر اصطحکاک روی بوم نقاشی حسابی داغ کرده بود، و به محض ورود به آب با صدای
هیس خاصی خنک شد و رنگ قرمز هم ازش پاک شد.
- حالا وقت کشیدن مردمک های زیبای اربابه.
ایوا اگر میتونست چشماشو تو حدقه میچرخوند و صحنه رو ترک میکرد. ولی خب نمیتونست. بنابراین خودش رو وارد رنگ سیاه کرد.
پلاکس شروع به نقاشی کرد، به شدت از کار خودش راضی بود و از اینکه چقدر قلم موش فوق العاده س میگفت.
- پلاکس! حواسم بهت هست از زیر کار در رفتی و داری نقاشی میکنی! بیا اینجا باید اصلا دیوار آشپزخونه رو رنگ بزنی با قلم موت!
ایوا و پلاکس با ترس به بلاتریکس خشمگین نگاه کردن.