هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مسابقات لیگالیون کوییدیچ را قدم به قدم با تحلیل و گزارشگری حرفه‌ای دنبال کنید و جویای نتایج و عملکرد تیم‌ها در هر بازی شوید. فراموش نکنید که تمام اعضای جامعه جادویی می‌توانند برای هواداری و تشویق دو تیم مورد علاقه‌شان اقدام کنند. (آرشیو تحلیل کوییدیچ)

گنگستران کوییدیچ

نیازمندی‌های شهروندان


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ پنجشنبه ۸ مهر ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۱۷:۲۱ سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 312
آفلاین
نگاهِ متعجب مرگخواران و ایوا، جیانا را که با احساس افتخار از آنجا دور میشد دنبال کردند.
-آم... این الان فکر میکرد که حافظه مون رو تونسته دست کاری کنه؟
-نمیدونم. مثکه توی تخیلاتش اینطوری اتفاق افتاد.

مرگخواران جیانا را رها کردند و سروقت ایوا برگشتند. لینی قبل از اینکه کسی دوباره قضیه ی کشتن حشره ای جلوی چشمانش را مطرح کند، شروع به صحبت کرد:
-ببینید خب! مگه ایوا نباید به یکی از دشمناش دلش بسوزه و اونو ببخشه؟ من و ایوا هم با هم مشکلی نداشتیم که...

بلاتریکس به فکر فرو رفت. متاسفانه حق با این حشره ی آبی رنگ بود.
سپس نگاهش را به سوی پیتر برگرداند.
پیتر که خیال میکرد خطرِ ایوا و مهربانی کردنش از بین رفته، داشت با ایوا و طنابی که سعی داشت دست و پاهای او را با ان ببندد، کلنجار میرفت.
-حالا... اینجوری اینو دورت... میپیچیم! دیگه نمیتونی تکون بخوری! و... عه. سلام بلا! حشره ی مورد نظر رو پیدا کردید؟

بلاتریکس لبخند هولناکی تحویل او داد:
-پیتر. زودباش یه کاری کن دل ایوا برات بسوزه. اینجوری میتونه با دشمنش دوستی ایجاد کنه و محفلی بشه!
-دشمن؟ چی... نه بابا شما دشمنی ای میبینید؟

پیتر سعی کرد به همان سرعتی که طناب را دور ایوا بسته بود، آن را باز کند.



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۰:۰۶ چهارشنبه ۷ مهر ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
مـاگـل
پیام: 174
آفلاین
جیانا تصمیم گرفت به ایوا کمک کند. او از صبح داشت آنها را تعقیب می کرد و شاهد ماجرا بود.
-سلام.

همه چنان که سوسکی دیده باشند به هوا پریدند.

-یا مرلین کبیر تو اینجا چه کار می کنی؟
-هیچی اومدم یه کاری کنم ایوا دلش بسوزه، آخه دیگه تحمل دیدن این همه ...

لرد وسط حرف او پرید:
-اصلا به تو چه ربطی داره؟
-من خواستم از راه آسونش کمک کنم نمیخواین که هیچی.

ناگهان جیانا چوبدستی اش را بیرون کشید و حافظه همه افراد حاضر در اتاق را پاک کرد.

-خب اینم از این درست سه ماه رو پاک کردم دیگه خودتون میدونین.

مدتی بعد

لرد در حالی که با تعجب به اطراف نگاه می کرد پرسید:
-ما اینجا چه کار می کنیم؟ما کی هستیم؟

جیانا زد به پیشانی اش.
- ای داد اینو کامل پاک کردم انگار.

ایوانا ناگهان با دلسوزی شروع به سوال کردن از لرد کرد:
-شما خوبین؟

جیانا خوشحال شد.
-دست کم موفق شدم ایوا رو درست کنم.

سپس به سرعت از محل متواری شد.


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

آلانیس شپلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۰۱:۲۸ شنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۳
گروه:
مـاگـل
پیام: 128
آفلاین
ناگهان لینی از کوره در رفت.
- چرا دلت نمی سوزه ایوا ؟ گریه کرد دیگه.

ایوا بدون توجه به قیافه ی کلافه ی لینی گفت:
- خب معلومه دیگه! شما که واقعا گریه نمی کنید. واقعا ناراحت نیسیتید، فقط دارید سعی میکنید دل من را بسوزونید.

بلاتریکس جوری که ایوا متوجه حرف هایش نشود به مرگخواران گفت :
- خب، زود باشید بگید! چی ناراحتتون می کنه؟
-اووم، واقعا نمی دونم.
- مطمئن نیستم، باید فکر کنم.
- اینکه یک حشره جلوی چشمم بمیره!

نگاه بلاتریکس به لینی جلب شد که بدون فکر دهنش را باز کرده بود.
- خوبه! یک حشره پیدا کنید.

لینی که تازه نقشه ی بلاتریکس را فهمیده بود وحشت زده شد.
- چیز...نه... بلا...منظورم این نبود...

بلاتریکس به لینی زل زد و گفت :
- همین الان هم بغض کرده! زود باشید یک حشره پیدا کنید.

- حشره از کجا پیدا کنیم حالا؟





پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۹ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از ناف لندن!
گروه:
مـاگـل
پیام: 7
آفلاین
-چجوری به گریه بندازیمش؟!
بلا گفت:
-کرشیو بزنم بهش گریه کنه؟
ولدمورت گفت:
-بزن.

بلا به سمت پیتر کروشیو فرستاد. پیتر جیغ زد. اشک در چشمانش جمع شد.
بلا دوباره فرستاد. پیتر بیشتر جیغ زد. اشک بیشتر جمع شد.
بلا برای بار سوم فرستاد. یک قطره اشک غلطید و از چشم پیتر افتاد‌

همه به ایوا نگاه کردند.

-ایوا؟!
-ها؟
-دلت سوخت؟
-نه.
-ببین داره گریه میکنه!
-آخه‌...
-دلت نسوخت؟
-نه.

ملانی شروع به گریه کرد. لینی پرسید:
-ایوا دلت نسوخت الان برای ملانی؟
-نه!

همه به لرد نگاه کردند‌. باید چکار میکردند؟ دل ایوا دیگر برای گریه هیچکس نمیسوخت!


سلام علیکم!


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۴:۴۱ جمعه ۱ مرداد ۱۴۰۰

جیسون سوان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۰:۱۶:۴۲ جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳
از پشت سرت
گروه:
مـاگـل
پیام: 146
آفلاین
- کروشیو ! حواست کجاست پیتر؟

پیتر که غرق تصورات خود شده بود با برخورد طلسم بلاتریکس در خود پیچید.
- درسته که بلاتریکس کروشیو زنش خوبه ولی اگه این قراره محفلی شه ما هم نباید یه مدت خشن باشیم جلوش. نزن دیگه.

پیتر هرگز گریه نمیکرد. پیتر خود سالازار اسلیترین را هم در زمینه اعمال سیاه و ازار بقیه جادوگران میتوانست تعلیم دهد. پیتر میتوانست ویبره بزند یا بخندد یا به تمجید از لرد سیاه بپردازد اما گریه کردن هرگز از خصوصیات او نبود.

-چته؟
- من همیشه آرزو داشتم بلا رو اذیت کنم تو واقعیت که زورم نمیرسه. خب چرا من رو از هپروت کشیدید بیرون؟

مرگخواران با فرمت " " به پیتر زل زده بودند و کاملا از ایوا غافل شده بودند. ایوا کمی آن طرف تر کنار دیوار کز کرده بود و با حالتی عجیب پیتر را نگاه میکرد.
- گریه میکنه؟

مرگخواران این بار با تعجب به ایوایی زل زده بودند که کمی از موضعش کوتاه آمده بود.
ایوا همیشه دربرابر گریه ی مرگخواران حساس بود و اگر صد قرنی یک بار پیش می آمد مرگخواری گریه کند حتی حاضر بود یک اپسیلون از خوراکی هایی که به جانش متصل بودند را به مرگخوار مذکور بدهد.

- اره ایوا... داره گریه میکنه.
- عه ... تموم شد که.

پیتر که از هر چیزی که دم دستش بود برای پاک کردن چشم ها و بینی اش استفاده میکرد متوجه نگاه های عصبانی جماعت مرگخوار روی خودش شد.

-پیتر گریه میکنی یا یه کروشیوی دیگه بزنم؟‌
- گفتم که بلا کروشیو زنش خوبه.

پیتر خودش شده بود! مرگخواران میدانستند تنها راه بخشیده شدن پیتر این بود که دل ایوا برای او بسوزد. و تنها چیزی که ایوا روی آن حساس بود گریه بود. مرگخواران لبخندی بین یکدیگر رد و بدل کردند. باید پیتر را به گریه می انداختند.



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
مـاگـل
پیام: 80
آفلاین
بلاتریکس با دست زد پشت سر پیتر و بعد پیتر گفت:
-چیههه بلا؟!

بلا با اخم گفت:
-چیهههه؟! واقعا چیهههه؟! واقعا میگی چیهههههه؟! تو...

پیتر با ناز و عشوه گفت:
-آره بلا! چیهههه؟! نکنه توقع داری من عذر خواهی کنم؟! نکنه...
-چییییی؟! وسط حرف من می پری؟! می خوام بکشممممممتتتتت! بکششششممممممتتتتت!
یکی از مرگخواران با صدایی خوشحال و شاد گفت:
-عهههههه! بلا این فن رو یاد گرفتم! ببین داره از سر چوبدستی ام نور میاد!
و بعد از آن دیگر هیچ کس آن را ندید و بعد بلا گفت:
-ای بی عرضه ها! ای احمق ها! همتون خنگید! همتون باید بمیرید! تمام!
و بعد وقتی بلا رفت چوبدستی اش را در آورد دید نیست و گفت:
-چوبدستی من کجاست؟!
-ها ها! بلا چوبدستی ات رو زدم! یوهووووو!
و بعد پیتر قهقهه زنان شروع به دیویدن کرد!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۴۰۰

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
مرگخواران، پیتر را تزئین کرده و او را گل به سر نموده و جلوی ایوا قرار دادند.

اخم های ایوا در هم کشیده شد. نگاهش را از پیتر گرفت.
-متنفرم!

لینی که احساس گوگولی بودن می کرد جلو رفت و چانه ایوا را گرفت و برگرداند.
-نه نه نیستی. اجازه نده نفرت قلبت رو پر کنه. به این چشمای معصوم نگاه کن. یادته چقدر سر به سر هم می ذاشتین؟

ایوا سر تکان داد.
- اصلا یادم نمیاد. فقط یادمه یه بار جلوی ارباب طوری موهامو کشید که خوردم زمین و قبلش هم یه لگد به ارباب زدم. از اون اتفاق به بعد بود که پای چپم کمی کوتاه تر از پای راستم شد.

ایوا همیشه بخشنده و مهربان بود. ولی حالا برای کینه ای شدن، وقت گیر آورده بود.

بلاتریکس صبر و حوصله کافی نداشت. چون دستی اش را روی گردن ایوا گذاشت.
-ببین بچه... همین الان این پیتر رو می بخشی و شدیدا دوستش می داری.

ایوا سعی کرد... ولی نشد.

-ببینین... من می خوام... ولی نمی شه. همش یاد روزی میفتم که یه مارماهی رو از دماغم فرستاد تو. تا شب داشتم پیچ و تاب می خوردم. اونم درست روزی که یه مصاحبه شغلی مهم داشتم.

باور این که شخصی مثل ایوا "مصاحبه شغلی مهم" داشته باشد برای همه سخت بود. ولی جریان مارماهی هم کاری بود که واقعا از پیتر بر می آمد.




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸:۳۵ جمعه ۲۶ مرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 234
آفلاین
به هرحال، همیشه در دنیای پیتر، کسی برای اینکه اذیتش کند وجود داشت، پیتر هرازگاهی که حوصله نداشت بلند می‌شد و به طور ناگهانی تام را می‌ترساند تا دست و پاهایش بریزد، یا مثلا جاسوسی رودولف را برای بلاتریکس می‌کرد، حتی گاهی از چمدان‌ها سو لی بالا می‌رفت و برای لرد دست تکان می‌داد.
اما دعوا داشتن با ایوا بیشتر از دیگران برایش جذاب بود و این دو مرگخوار همیشه خدا جنگ داشتند.

-من؟
-آره تو! بچه‌ها من هرچقدر فکر می‌کنم می‌بینم که پیتر تنها کسی بود که ایوا باهاش مشکل داشت، پیترم با ایوا مشکل داشت حتی. اینجوری نبود؟

پیتر سعی کرد تکذیب کند:
-نــ...
- اتفاقا راست میگیا، یادتونه اون روزی که پیتر توی غذاهای ایوا یه عالمه فلفل ریخت؟
-آره! تازه یادمه بعدش ایوا باهاش تلافی کرد و عصاشو خورد.
-یا اون موقع که ایوا پیتر رو توی یه چمدون گیر انداخته بود چی؟ اون موقع که می‌خواست به ارباب به عنوان منافق معرفی کنه. یادتون میاد؟
-وای دقیقا! من فکر میکنم که پیتر و ایوا باید با هم دشمن باشن. شما چی فکر میکنین؟

پیتر سعی کرد از خودش دفاع کند.
-نه بابا! من ایوا با هم مشکلی نداشتیم. داشتیم؟ همشون از سر شوخی بود. من دشمن ایوا نیستم!
-نه. تو با ایوا خیلی مشکل داشتی.

پیتر آهی کشید، حاشا کردن فایده‌ای نداشت. برای همین سعی کرد هرچه زودتر از آنجا دور شود.
-میشنوین؟ فکر کنم یکی داره صدام میکنه. نمیکنه؟ من برم دیگـ...
-نه پیتر کسی صدات نمیکنه نگران نباش پسر! بیا حالا ایوا رو محفلی کنیم.

پیتر با درماندگی به جمعیت مرگخواران نگاه کرد که به سمتش هجوم می‌آوردند و بلندش می‌کردند و هرچقدر که تقلا می‌کرد فایده‌ای نداشت.
-ولم کنین! کمـــک!
هیچ فایده‌ای نداشت.




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۰:۱۳ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۱۷:۲۱ سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 312
آفلاین

خلاصه:
نجینی برای کاشت دندون به دندونپزشکی رفته. دندون پزشک به مرگخوارا میگه که برای بی حس کردن دندونای نجینی نیاز به "آب مغزِ شیش تا محفلی" داره.
مرگخوارا به عنوان اولین محفلی مغز هاگرید رو گیر میارن ولی ایوا مغز رو قورت می ده. فنریر عصبانی میشه و ایوا رو از مچ پاهاش میگیره و تو هوا برعکسش میکنه تا ایوا مغز هاگرید رو پس بده. اما ایوا از دستش ول میشه، با کله میخوره زمین و مغزش از تو سرش میزنه بیرون!
مرگخوارا تصمیم می گیرن از مغز ایوا استفاده کنن ولی ایوا محفلی نیست. برای همین باید ایوا رو با روش زندگی محفلی ها آشنا کنن تا تبدیل به یه محفلی بشه. الان ایوا قراره به یکی از دشمناش محبت کنه و اونو ببخشه تا بتونه یکی راه های محفلی شدن رو یاد بگیره.
***

ایوای بی مغز "عشقیدن"، یا هرچیزی که اسمش را میگذاشتند بلد نبود. حتی قبل از اینکه بی مغز شود هم از این توانایی ها نداشت. او فقط ذوق میکرد.
ولی فعلا توانایی های ایوا برای هیچ یک از افراد حاضر در جمع مهم نبود.
-ایوا بیشتر از همه به کی گیر میداد؟
-طفلک آزار زیادی به کسی نمیرسوند... به جز اون دفعه که بال منو کند و مجبور شدم برم دکتر تا ترمیمش کنم... من خیلی دوسش داشتم.
-و اون دفعه که قمه ی منو درسته قورت داد. اصلا ناراحت نشدم. بچه ی خوبیه.
-اون باری که موهای منو خورد رو هم بیخیال. اصلا اشکالی نداشت. بچه ها باید تجربه کنن بهرحال.
-منم...

ایوا بچه ی خوب و بی آزاری بود. به نظر میرسید همه ی مرگخواران سر این موضوع توافق داشتند.
در این حین اما، پیتر جونز که تا آن موقع ساکت و آرام مانده بود، سعی کرد از بین جمعیتی که همگی بسیار با ایوا رفیق و مشغول تعریف و تمجید از او بودند، بی صدا بگریزد.
-هی ولی... هرچی فکر میکنم میبینم ایوا راجع به ورود منافقا به مرگخوارا خیلی حساس بودش...
-آره حتی یادمه خیلی هم به پیتر راجع به این موضوع شک داشت.
-پیتر... نظر خودت چیه پسر؟

مرگخواران، خرسند از اینکه از مورد محبت قرار گرفتن توسط ایوا رها شده بودند، به پیتری که مفلوکانه قوز کرده بود خیره شدند.
پیتر آب دهانش را قورت داد.


ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۵ ۱:۲۷:۱۳
ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۵ ۲:۰۴:۲۹


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ پنجشنبه ۳ تیر ۱۴۰۰

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 6961
آفلاین
مرگخوار مورد اشاره، از بند اول انگشت اشاره پیتر هم کوچکتر بود. در نتیجه هول شد!
-من؟ همین الان باید جواب بدم؟ بذارین فکر کنم. الان می گم. ویزیدن؟

صدای اعتراض مرگخواران بلند شد.

-ویزیدن؟ این دیگه چه جور فعلیه؟
-تو ریون چی به خورد اینا می دن؟
-این نباید اصولا باهوش باشه؟
-این اصلا ریونی نیست. متقلبانه خودشو تو گروه ما جا کرد.

لینی متوجه شد که جوابش زیاد مورد پسند نبوده. حیثیت ریونی اش هم در خطر بود. در نتیجه مغزش را روبرویش گذاشت و سر صحبت را با او باز کرد.
-ببین مغزی... من الان بهت احتیاج دارم. خودت می دونی سالها چقدر برات زحمت کشیدم. چقدر ماهی بدبو خوردم. چقدر عدس و گردو خوردم. همش به خاطر تو بود. الان نوبت توئه. منو شرمنده نکن.

مغز آبی رنگ لینی با تعجب به اطراف نگاه می کرد.
نمی دانست لینی از او چه می خواهد. ولی وانمود کرد که می داند و به درون جمجمه لینی برگشت.
این را فقط برای حفظ آبروی لینی گفتیم. وگرنه همه می دانند که حشرات جمجمه شان کجا بود.

مغز لینی خاطرات خوب و شاد زندگی اش را موقتا کنار گذاشت و تنها کاری را که نصفه و نیمه بلد بود انجام داد.

فکر کرد !

لینی فکر را به دهانش منتقل کرد.
-اومممم... عشقیدن؟

فعل بی معنی دیگری از لینی صادر شده بود.

نگاه چپ چپ پیتر باعث شد لینی فعلش را توضیح بدهد.
-یعنی دوست داشتن. اعتماد کردن. بخشیدن. همچین چرت و پرت هایی دیگه. کارای محفلیانه و سفید. مثلا ایوا با کی دشمنی داره؟ از کی خوشش نمیاد؟ باید سعی کنه همینجا جلوی چشم ما اونو ببخشه و دوسش داشته باشه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۳ ۲۲:۱۱:۴۷








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.