(پست پایانی)
-بله؟ متوجه نشدم چی گفتین؟
مامور وزارت تعجب کرد! قرار نبود اینجوری بشود! البته قرار خاصی هم وجود نداشت. ولی به هر حال هر جوری بجز این یکی جور بهتری محسوب می شد. چون اصولا کسی نباید جواب او را می داد و وزیر در آن لحظه باید در دور دست ها می بود. ولی اشکال کار اینجا بود که مدت ها از آن زمان گذشته بود و وزیری که حالا در مقابل مامور قرار داشت هیچ شباهتی به وزیر بگمن نذاشت. این یکی وزیری بود با ماسکی زشت و سیخ های تیزی که از ماسک بیرون زده بود!
-ببخشید جناب وزیر...شما کی تشریف فرما شدید؟
آرسینوس قاب عکس لودو را از روی قفسه برداشت. یک وجب خاک روی قاب عکس نشسته بود. اشک در چشمان آرسینوس جمع شد.
-می بینی؟ اون همه زحمت کشید برای این وزارت...و حالا عکسش باید اینجا خاک بخوره.
آرسینوس قاب عکس را فوت محکمی کرد و با یک پرتاب دقیق به داخل سطل زباله انداخت. آرسینوس بسیار ظاهر ساز و دو رو بود!
-چی پرسیدی؟ من کی اومدم؟...من که دیگه وقت رفتنمه! تو تا حالا کجا بودی که از هیچی خبر نداری! برو به کارت برس...کسی دیگه اهمیتی نمی ده که آقای بگمن کجاست و داره چیکار می کنه.
پایان___________________________
سوژه جدید:-دای لوولین؟
-حاضر!
-آریانا دامبلدور؟
-رفته سر کار!
-بازم؟ چقدر ساده اس این دختره. هی بهش گفتم...
-بابا واقعا رفته سر کار...تو آزکابانه. رئیس آزکابانه خب.
-آهان...خب...به نام ارباب ادامه می دم. رودولف لسترنج؟
-حاضر!
سوزان سرش را برای یک لحظه از روی دفتر بزرگش بلند کرد و به جستجوی رودولف پرداخت.
-کوشی؟ کجایی؟ نمی بینمت.
-من تا سر خیابون رفتم روزنامه بگیرم. دو ساعت دیگه بر می گردم. آخه اینجا بسیار ساحره خیزه!
-مرض داری می گی حاضر؟ حاضر نیستی خب.
سوزان در میان فریاد های "من حاضرم، حتی وقتی غایب باشم" رودولف یک "غ" بزرگ جلوی اسمش نوشت و دفتر را تحویل لرد سیاه داد.
-ارباب...بجز آرسینوس و آریانا که دارای مشاغل دولتی هستن، ده غایب داریم. سالازار اسلیترین - بانز - رودولف لسترنج - کنت الاف - وینکی - مورفین گانت - لینی وارنر - سیوروس اسنیپ - ریگولوس بلک - مورگانا لی فای! که البته رودولف گفت دو ساعت دیگه بر می گرده.
لرد سیاه دفتر را گرفت و با نوک چوب دستی علامتی شبیه مهر به صفحه زد.
-اونا غایب نیستن. رفتن ماموریت!
نیم ساعت قبل:-روشن شد؟ می رین وزارتخونه...اون جیگر ملعون رو پیدا می کنین. یقه شو می گیرین و وادارش می کنین دستور آزادی سه یار در بند ما رو صادر کنه.
و باز انگشت رودولف بود که قبل از همه بالا رفت.
-ارباب اگه این سه یار، در بند شما هستن خب آزادشون کنین برن. با توجه به جنسیتشون، گناه دارن خب.
لرد سیاه وقتش را برای توضیح دادن برای فلوبری همچون رودولف هدر نداد. فقط به او توصیه کرد بیشتر روزنامه بخواند تا ذهنش بازتر شود. و اینگونه شد که رودولف قبل از اعزام به ماموریت به دکه روزنامه فروشی ساحره خیز مراجعه کرد.
زمان حال:هر ده مرگخوار دور هم جمع شده بودند. در جیب رودولف سه نسخه روزنامه پیام امروز همان روز دیده می شد که روی صفحه اول تصویری از هری پاتر به چشم می خورد. هری پاتر داخل تصویر که تا پیشانی داخل جیب رودولف فرو رفته بود -یا به عمد فرو برده شده بود- به سختی تقلا می کرد تا خودش را کمی بالاتر بکشد. تنفس از داخل جیب رودولف کار سختی بود. و کسی از کله زخمی انتظار نداشت بفهمد که تصاویر تنفس نمی کنند.
مرگخواران برای ورود به وزارتخانه آماده بودند...