خلاصه:
رز ویزلی در حال جست و خیز در گورستان ریدل هاست که پاش داخل یکی از قبر ها فرو می ره.مرده ای که داخل قبر خوابیده بود پای رز رو می گیره و می گه باید لرد سیاه رو به اونجا بیارن که قرضی رو که مرده(قاسم ریدل) داره پرداخت کنه.وگرنه رز خورده می شه.لینی به دفتر لرد می ره و قضیه رو بهش می گه.
____________________________
افکار لینی:
-آخ جون...الان ارباب مخالفت می کنه و با من نمیاد و سوژه کلی کش پیدا می کنه.تازه اگه کمی دیر کنیم ممکنه زامبیه رز رو بخوره و کلی هم هیجان به ماجرا اضافه بشه.
-باشه...کلی کار داریم ولی بهتره زودتر بریم!
بال های لینی به شکل محسوسی بطرف پایین خم شدند.
-این اربابم که اصلا اهمیت ماجرا رو درک نمی کنن!
... ووووییی....نکنه یهو فکرمو بخونه؟
بذار زیر چشمی نگاش کنم.اگه خونده باشه مشخص می شه خب...اهه...زل زده به من...یعنی خونده؟الان میزنه با خاک یکسانم میکنه .بهتر نیست دست به رداش بشم و عذرخواهی کنم؟شاید ببخشه.
-برای چی وایسادی اونجا بر و بر ما رو نگاه میکنی؟...بریم خب!ما که نمی دونیم قبره کجاست!
لینی نفس راحتی کشید و با خودش فکر کرد:
-آخیش...انگار نخونده!
-چی رو نخوندیم؟!
لینی در این مرحله ترجیح داد ماجرا را سریع تر پیش ببرد و لرد را به سمت قبر مذکور راهنمایی کرد.
-آخ جون...الان طرف به ارباب میگه قرض دارم.ارباب میگه خب به من چه...سوژه کلی کش میاد!
-قاسم ریدل؟اونجایی؟مرگخوار گیاهی ما رو ول کن!
صدای سرفه قاسم ریدل از اعماق قبر به گوش رسید.
-لرد سیاه...بالاخره اومدی.سال هاست که منتظر این لحظه هستم.سال هاست که دارم عذاب می کشم.من قرضی به مورفین گانت دارم.دیشب رفتم به خوابش...فضا بسیار مه آلود بود.ازش خواستم منو ببخشه...گفت به همین برکت قسم عمرا اگه ببخشم!ندیدم به چی اشاره می کرد ولی گفت پولمو می خوام.الان ازت می خوام قرضمو ادا کنی.تا اون موقع پای این دختره همینجا می مونه.
لرد سیاه به رز که دست به سینه روی یک پا ایستاده بود نگاه کرد.
-هوم...کار سختی نیست.بیخودی شلوغش کردین.قبول می کنم!
-ای بابا...این یکیم که نگرفت!حداقل کاش قرضه یه مبلغ نجومی باشه یا یه شیء با ارزش که سوژه کلی کش بیاد.
-چی داری میگی لینی؟!
لینی متوجه شد که این بار با صدای بلند فکر کرده است.ولی ظاهرا قاسم ریدل صدای او را نشنیده بود.برای چند ثانیه سکوت در فضای گورستان حکمفرما شد...و بعد صدای "چلیک چلیک"!
-این صدای چیه؟!
-چرتکه...دارم مبلغ قرضمو به روز حساب می کنم که بعدا نزنه زیرش...یادتون نره ازش رسید بگیرین.بعد رسیدو بیارین اینجا با من دفن کنین.سنگ قبرمم محکم تر بسازین.این چه وضعیه؟با وزن این دختره ترک برداشت!..خب...جمعش با اون کسریا و اون یکی تفاضلا و بدهیای قبلی می شه یک نات!
-نات؟...واحد پول ماگلیه؟چند گالیون ما میشه؟!
-نات بابا!...نات خودمون...یک سکه یک ناتی ازش گرفتم.
لرد سیاه قبل از آن لحظه هم زیاد به سلامت عقلی قاسم ریدل اعتماد نداشت.ولی در آن لحظه مطمئن شد که ایشان جسد چندان عاقلی محسوب نمی شوند.
در حالیکه تیر بعدی لینی هم به سنگ خورده بود و سوژه با سرعت هر چه تمامتر به پیش می تاخت, لرد سیاه به خانه ریدل برگشت و به لینی و دو نفر از یارانش ماموریت داد که به سراغ مورفین رفته یک نات را پرداخت کنند.
ساعت
ی بعد...در چمنزارهای اطراف لیتل هنگلتون:-الان چرا اینجا قرار گذاشتیم؟!
-شون کول تره...فژای وهم آلودی داره.به تیپ فعلی ما هم می خوره.حالا حرف بژن.شی می خوای دختر؟!
لینی سکه ای از جیب ردایش در آورد.
-چیزی نمی خوام...اینو ارباب دادن که بدیم به شما.
مورفین سکه را گرفت...آن را با دندانش امتحان کرد.سکه کج شد!
-اهه...کژ شد که...این شحنه اشلا ژالب نبود.می گیم بعدا حژفش کنن.ولی ایول...پول تو ژیبی مو بیشتر کرده.اژ ارباب تشکر کنین.اژش بعید بود!آتیش ژدن به مالشون!
لینی که هنوز به خاطر سوژه کلافه بود گفت:
-باشه...باشه...یه رسید بنویس که ببریم بدیم به این قاسم پاتر.از صبحه همه رو علاف خودش کرده.بنویس سکه تو ازش گرفتی و تموم!
چشمان مورفین با شنیدن اسم قاسم از حالت نیمه باز به حالت سه چهارم باز تغییر پیدا کرد.
-قاشم؟...نات؟...قرژ؟...آهاااان...حالا فهمیدم ژریان شیه.خب!...متاشفم!من نمی تونم رِشید بدم...این...شکه من نیست!شکه منو بیارین, رشید بگیرین!