هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

گیلدروی لاکهارتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۷ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۰ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
چو به آرامي به سمت جعبه اي كه دوربين نشان داده بود رفت و آماده شد تا با يك ضربه ي نِريو چاكي آن را از وسط به دو نيم كند كه آلفرد گفت: «صبر كن! راه هاي بهتري هم هست!»

و به آرامي در جعبه را باز كرد!

چو در حالي كه شانه هايش را بالا مي انداخت با خود فكر كرد كه:« به نظر من كه با نِريو چاگي راحت تر بود »

هيرو هاي اداره ي مبارزه با سوء استفاده از نمي دونم چي چي (خب سخته اسمش ) مشغول خواندن برچسب هاي روي قوطي قرص ها شدند:

_فضانوردي در يك ساعت!
_از اين بخوريد تا عضلات هالك را به سخره بگيريد!
_....


-به به! مي بينم كه جمعتون جمعه! مي تونم راهنماييتون كنم؟

اين صداي بليز بود كه به همراه آناكين و ايوان آمده بودند تا با چوبدستي هاي آماده از تجارت پر سود مرگخواران و وزير مزدور وقت دفاع كنند!

-ها؟ بله؟ اومدم!

چو در حالي كه با گوشه ي چشم به گيلدي نگاه مي كرد، گفت: «كسي صدات نكرد گيلدي! »

در يك آن، 5 چوبدستي بالا رفت و زبان ها آماده شدند تا وردهاي خطرناك صاحبان خود را ادا كنند.....

-صبر كنين!.......اهم .... خب من بعد از اون سكته ي ناقص موهامو مرتب نكردم!

آلفرد:«آيينه بدم خدمتتون!؟»

گيلدي در حالي كه چوبدستي را به طرف سرش مي گرفت، گفت: «مختصاتش دستمه! ...... مي دونين! من قبل ازينكه اژدهاي هار اسكاتلندي رو بكشم، 5 بار مدل موهامو عوض كردم تا توي عكساي بعدش جيگر بيفتم! »

بليز كه ديگر حوصله اش سر رفته بود، گفت:«پس بگير! پورتِگو!»




Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
_ خب... اينجا الان كجاست؟ هوووم!

چو نگاهي به اطرافش مي ندازه و با يه نگاه" عجب!" به دور و اطرافش نگاه ميكنه!

اونجا به عالمه شيشه و بالون و ارلن و پيپت مدرج و كلا آزمايشگاه شيمي اي بود براي خودش!( درسامو خوب ياددارم! )
كلي ماده شيميايي داشتن براي خودشون قل قل ميكردن و گاه وقتي از يكي از اون شيشه ها بخاري بلند ميشد و مو بر تن چو سيخ ميشد! كلا فضا يه چيزي در حد كيميا گري بود!

چو داشت همينجوري نگاه ميكرد به اطرافش كه يهو در منفجر شد!

چو خودشو براي يه سري عمليات رزمي- بزمي، آماده كرد كه صداي اون 2 نفر، اونو مشكوك كرد:
_ همينجا بود ديگه؟
_ آره! مگي گفت همينجا بيايم به چو و بليز كمك كنيم، نه؟!!

_ هي! شوما دوتا!

اون دو نفر:

چو كه خيلي از ترسيدن اون 2 تا كيفور شده بود، دوباره شجاعت به خرج داد و گفت:
_ شما از طرف كي و براي چي اومدين اينجا؟!

_ من... گيلديم، اينم آلفرده! ما... ما... از طرف مگي ... اومديم... واي خدا قلبم!

و قلب گيلدي از ترس دچار يه سري تشنجات عصبي و اين حرفا ميشه! چو يه صحنه گريه زاري ميكنه و ميگه كه:
_ واي مگي! كمكاتو از دست دادم! واي مگي!

در اينجا الفرد كه خيلي ترسيده بود چون مسئوليت گيلدي رو به عده داشت، سريعا ميپره سر يه گنجه كه توش پر از قرصهاي رنگارنگ بود و يه قرص قرمز رنگ رو به نيت اينكه قرص زير زبونيه( اطلاعات پزشكي را حال كنيد!!!) ميندازه توي حلقوم گيلدي!

لحظاتي بعد، گيلدي چشماش رو باز ميكنه، اما گويا تغييراتي در اون رخ داده بود!!!

دوربين روي گنجه زوم ميكنه و ملت ميبينن كه روش نوشته: داروهاي تازه اخترع شده!




Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۸:۴۴ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
روزها از پس يكديگر مي گذشت.اميد مگي به نااميدي تبديل مي شد! دير كردن چو و بليز بسيار نگران كننده به نظر مي رسيد.

-اين دو بوقي دير كردن فكر كنم بهتر باشه خودم برم پيداشون كنم!پيش به سوي كارخانه!

و با سرعتي كه از يك پيرزن خزيلوده بعيد بود،از دفترش خارج شد.

در همان موقع بليز در كارخانه مشغول مديريت افراد بود.او چو را نيز تحت لسم فرمان،جز يكي از كاركنان كارخانه كرده بود! بعد از دو ساعت كار مداوم بليز خسته شد و به دفتر خود بازگشت و با ديدن نامه اي از طرف آسپ شگفت زده شد.پشت صندلي خود نشست و نامه را باز كرد و آن را بلند خواند.

بليز عزيز!

ضمن عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تو كه اينقدر براي كارخانه زحمت مي كشي،چند وقتي است كه مگي حس كارآگاه بازيش گل كرده است!تو بايد حواست به او باشد!تو گولاخي!نبايد بگذاري او وارد كارخانه شود!

قربانت!آسپ!


بليز چند بار ديگر نامه را خواند.سپس پوزخندي زد و گفت:

-آخه اين مگي بوقي كي مي تونه بياد تو كارخونه!آسپ هم بي جهت نگرانه!

-مگي الان داخل كارخونه است!

اين صداي پير مگي بود كه رنگ صورت بليز را زرد كرده بود.در حالي كه نامه ي آسپ را محكم در دستانش مي فشرد گفت:

-ممممم.....من تقصيري ندارم!همش اين آسپ بوقي منو مجبور مي كرد!

-بوق زيادي نزن بليز!همتون اعدام مي شيد!من پرده از اسرار كثيفتون بر مي دارم!

-مطمئني؟

-ها؟

تـــــــــق!

اين صداي مشت محكم آناكين بر صورت مگي بود.قطرات خون لاي چروك هاي صورت مگي را پر كرد.بيهوش شده بود!بليز با قهقهه ي بلندي به سوي مگي رفت و با چوبدستيش طناب نامرئي پديد آورد و مگي را محكم بست! آناكين و بليز هر دو مي خنديدند.البته شايد اگر مي دانستند كه مگي چو را از سلطه ي طلسم فرمان بليز بيرون آورده و به او گفته است ماده اي را درون قرص ها بريزد تا به جاي تحرك زيادي به مغز،جوانان گمراه را به معنويت و آسلاميت بكشاند، آن قدر نمي خنديدند!


[b]تن�


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
جای تاریک و پرایوت!

آنی مونی و ایوان روزیه به صحنه مقابلشان خیره شده اند. چو با یک آبدوچگی بلیز را به زمین می زند و به سمت کارخانه حرکت می کند.
آنی و ایوان همزمان: خاک تو سرت بلیز!

در همان لحظه بلیز با حرکتی انتحاریک ارزشیک چوبدستیش رو در میاره و به سمت چو میگیره: ایمپریو!
آنی و ایوان همزمان: مااااع! طلسم فرمان!

بلیز یک خنده شیطانی می کند و به چو دستور میده که برگردد. چو با نگاهی سرد و بیروح به سمت مکان تاریک حرکت می کند. جایی که دو تا مرگخوار منتظرش هستند!

دفتر وزیر مردمی!

آسپ با تمام وجود بر روی میز کوبید و فریاد زد: بوقی ها! این کارخونه رو از کجا پیدا کردن؟!
و یک مشت دیگه!
ممد در حالی که در گوشه ای از دفتر ایستاده بود با نگرانی به وزیر خیره شده بود.
-عالیجناب! مگی جدیدا فعالیتش زیاد شده! اون به همه جا سرک می کشه!
آسپ غرغری کرد و گفت: خب برو و سرش رو برام بیار همین الان!
ممد: اشتباه نکنید قربان! کشتن مگی کار اشتباهیه! شما باید زرنگ باشید! با این کار مردم بر علیه شما شورش می کنند! قتل در وزارت کار درستی نیست! بهتره یک کاره دیگه انجام بدید!

آسپ دستی به چانه اش کشید و کم کم لبخند رضایت آمیزی در چهره اش دیده شد. یک کاغذ پوستی در آورد و شروع به نوشتن کرد:

بلیز...رفیق قدیمی!

مگی، اون پیر خرفت جدیدا کارآگاه بازیش گرفته! مثل اینکه قضیه اون کارخونه رو فهمیده! بلیز! نزار هیچ احدی به اونجا نزدیک بشه! قرص های آسپیرین با مارک پلیز باید محرمانه بمونه! هرکس رو که لازم بود بکش تا این قضیه لو نره! حواست باشه!


آسپ نامه را به ممد داد و تاکید کرد که با اولین جغد سریع السیر به بلیز بفرستد. خودش نیز بر روی صندلی وزارت نشست و به خوردن آب پرتغالش ادامه داد!

----

سوژه مشخص شد! آسپ و بلیز رییس اصلی اون کارخونه هستند! آسپ و مرگخواران همدستند! آسپ یک مزدوره!




Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- هممم، کیه؟ تصویر کوچک شده
بلیز با نگاه مشکوکی به چو خیره میشه. چند تا آدم روی کره ی خاکی بزرگ ِ زمین نام وجود دارند که ندانند ، چنگیز تورانی کیست !

چو : اممم، بلیز ! فکر میکنم دارم بوی دارو های جادویی میشنوم، تو چی ؟
بلیز : نه ! من هیچ وقت بو نمیشنوم اصولا حس میکنم.
چو : حالا هر کاریش میکنی، مهم اینه که من فکر میکنم کارخونه هه اونجاست و یه چیز خیلی مشکوکی هم در رابطه باهاش هست!

بلیز دست چو رو به آرومی میگیره ، در همین لحظه فیم برداران ِ منحرف پشت صحنه با این حالت به اون ها نگاه میکنند .
- بوقی دست من رو ول کن، تو نامحرمی. تصویر کوچک شده
- برو باو !

بلیز چو رو با شدت بیشتری به سمت مخالف کارخونه میکشونه. چو به در و دیوار های مشکوک محله ای که درونش بودند خیره میشه..

- هی بلیز ، به نظرم داری راه رو اشتباه میری! این طرفی بودا!
- برو باب، من میدونم دارم چی کار میکنم.
- نه، اون وری بود! حالا خود دانی تو داری من رو میبری یه جای تاریک؟ تصویر کوچک شده

بلیز از حرکت می ایسته.
-: معلومه که دارم میبرمت تو یه جای تاریک و پرایوت!
چو: خیلی بیناموسی کلک، دیششش... بومب! شومپ!

چو طبق حرکات رزمی و از پیش تمرین شده و فن های مختلف جاپنی و اینا بلیز رو از هشت ناحیه ناقص میکنه و در کمال خونسردی در حالی که خاک رو از لباسش میریزه زمین به سمت کارخونه به راه می افته ..


[b]دیگه ب


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
جلوي در خروجي:
بليز:
مگي: چيه؟ چت شد؟
بليز: مي گم نظرتون چيه كه شماها نريد..من تنهايي و بي سرو صدا برم يه سروگوشي آب بدهم بيام؟
مگي: نه من خودم مي خوام شخصا با گروهم برم اونجا!
بليز: مي دوني اگه بري اونجا يه اتفاقي بيوفته دماغت بشكنه ديگه نمي توني وزير بشي؟
مگي: عيب نداره بيا اين چو رو ببر از دستش راحت شم ...اين چو علاوه بر اينكه دختر جكي جانه ..برادر زاده ي بانو چويي هم هست .. تازه از حمايت هاي مك بون هم برخورداره و در كل خيلي خفنزه..گولاخ هم هست!

.
.
در محل:
- پاق..!
- دوووف!
- تو حتما بايد روي سر من ظاهر مي شدي؟

چو و بليز بسيار آرام و بي سروصدا به سمت محل مورد نظر حركت مي كنن و در راه به هيچ وجه به در و ديوار و سطلهاي آشغال برخورد نمي كنن!
بالاخره بعد از تحمل سختي ها و مشقات زياد به محل مورد نظر مي رسن!
- حالا بايد چي كار كنيم بليز؟
- الان بهت مي گم..اِ .. راستي تا حالا دب اكبر رو توي هواي ابري ديدي؟
- نه ..كجاست؟
- اوناهاش اونجا رو ببين..
- پس كوش؟
زابيني بعد از انجام اين حركت ناجوانمردانه پاورچين پاورچين از صحنه خارج ميشه تا بتونه به همدستان پليد خبر بده كه وزارتخونه از وجودشون باخبر شده... چو هم همچنان دنبال دب اكبر مي گرده!

كمي بعد
چو در تاريكي همچنان وايستاده و دنبال دب اكبر مي گرده!
- ولي بليز من هرچي نگاه مي كنم دب اكبر رو نمي بينما!....بليز؟..بلييز!... واي.. بليزو كشتن!
در همين لحظه چو صداي پايي رو از پشت ديوار مي شنوه و بلافاصله آماده ميشه تا فنون پدرشو اجرا كنه!
صداي پا نزديك تر مي شه و هيبت سايه واري از پشت ديوار بيرون مي پره!
- شتلـــــــــــــــــق!!!
- چرا مي زني؟
- اِ ... بليز توئي؟.. فكر كردم مردي؟ كجا بودي چي شد؟
- اسم رئيسشون چنگيز تورانيه!


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۴ ۱۲:۴۶:۵۶
ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۵ ۱۰:۵۲:۲۸

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۰:۴۷ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
نام پست: آسپرسن با مارک پلیز!
هدف: سوسک کردن افراد!

مگی پشت میزش نشسته بود و داشت دفتر دستکشو مرتب می کرد. و گاهی زیر لب از روزگار و پیری شکایت می کرد! در همین اثنا معاونینش جفت پا وسط دفتر آپارات میکنن! و ملت می بینن که اونها کسانی نیستند جز بلیز و چو! ملت هم کف می کنن و شروع میکنن به خوشحالی و ذوق و این حرفا!
مگی با تعچب می پرسه:
_ ئه؟!! اینا با منن؟! حالا چو رو که خودم خواسته بودم! کی دیگه این بلیز رو اینجا راه داده؟!
بلیز آهی میکشه و یواشکی میره دم گوش مگی میگه:
_ ها من اینجا استخدام شدم که هم جاسوسی کارای وزیر کوشولو رو بکنم و هم توی کارای شما کخ بریزم که خوب نتونین عمل
کنین و وزارت کوشولو خود به خود نابود بشه!!!!!!
ملت هم بعد از تعجب بسیار، خودشون رو به سوت زدن مشغول میکنن که کسی نگه که اینا فال گوش واستاده بودن!

بعد از عملیات معارفه و تعجب بیش از حد و منتهی به یک سکته ی ناقص در مگی ، فیلیفون زنگ مشکوکیوسی میخوره و همه با کله هجوم ی برن به سمتش!
_ بده من وردارم!
_ نه من!... آخ دختره ی بی جنبه ی محفلی! چرا میزنی تو دماغم؟ نمیگی از فرم بیفته وزیر نشم؟!
_ واسه اینکه اصلا مال خودمه!... الو؟ بله درست تماس گرفتین! هوووم! شما مطمئنین؟ خب...
و بعد از حدود 5 دقیقه، خداحافظی میکنه و در برابر چشمان منتظر بقیه افراد حاضر یا ناظر موجود در صحنه، میگه:
_ یکی از جاسوسا بود!( ما خیلی گولاخیم!!) میگفت تازگیا یه دارویی توی دنیای مشنگل اومده، به نام آسپرین! البته با مارک" پلیز!" ! این دارو یه چیزی در حد اکس مکس و این چیزاست! ... خلاصه طرف می گفت که چون کارخونش طرفای محله های جادوگر نشینه و چند باری احساس کرده صدای ورد می یاد، گفته بریم یه تحقیقی بکنیم!

نتیجتا، همه با عجله حاضر شدن تا طبق آدرسی که طرف داده بود، برن سروگوشی آب بدن. اما این سوال در چشمهای همشون خونده میشد که " آسپرین خیلی شبه آسپ ، و بلیز خیلی شبیه پلیز نیست؟"
------

حضور بلیز و چو رو همینجوری نوشتم و باهشون هماهنگی نشده و بیشتر برای سوژست! اما اگه خودشون بیان که دیگه نور علی نور میشه!



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلیز با عجله از روی صندلی بلند شد رو به ارباب ایستاد.بلیز:اوه ارباب،چه سریع برگشتین!
لرد سیاه چوب جادویش را در آورد و گفت:کروشیو!به جای اینکه بجنگی بیهوش میشی؟کروشیو!خیلی خب.حالا بگو ببینم چه خبر شد تو این یه مدت.
بلیز با خوشحالی کیف مدارک را به ارباب نشان داد و گفت:اونا اونقدر هول شده بودن که یادشون رفت کیف رو با خودشون ببرن.دیگه احتیاجی به آرتور نیست.تمام مدارک لازم همین جا توی کیفه.
لرد لبخند شیطانی ای زد و گفت:خوبه.پس زودتر کارهای این دفتر رو سر و سامون بده.وقتی کارت تموم شد باید بهم گزارش بدی.

لرد این را گفت و دفتر را ترک کرد.بلیز خوشحال از اینکه مورد مجازات قرار نگرفته به سراغ کیف رفت و گفت:خیلی خب.حالا باید به اینجا سر و سامون بدیم.همه هستن؟...هوم؟پس گابریل کجاست؟
درست بعد از اینکه حرف بلیز تمام شد از طرف پنجره صدایی به گوش رسید.اول یک دست به لبه پنجره چنگ انداخت.بعد دست دوم بالا امد و گابریل کم کم خودش را از پنجره بالا کشید!سر و صورت و لباس های گابریل پاره و سیاه شده بود ولی حالش به نظر خوب می امد.
گابریل وقتی از پنجره بالا امد به بلیز گفت:خب راستش ما اینجا نمیتونستیم اونا رو بکشیم ولی توی زمان خودشون همشون مثل گل پر پر شدن!

بلیز با رضایت سرش را تکان داد و گفت:خوبه.حالا همتون جمع بشین.باید به کارها برسیم.
بعد دسته ای از مدارک را از کیف در آورد و نگاهی به انها انداخت.انها حکم بازداشت و محکومیت مشنگ آزاران بود.بلیز با خوشحالی ان مدارک را به بارتی داد و گفت:خیلی خب بارتی.تو همه این حکم ها رو لغو و به آزکاب پیغام بفرست که همشون با دستور وزیر جدید آزادن.در ضمن ببین بهترین هاشون کیا بودن.میخوام بهترین مشنگ آزار ها رو توی این بخش استخدام کنم!

بارتی با لبخند دسته مدارک را گرفت و شروع به کار کرد.بلیز به سراغ باقی مدارک رفت و گفت:این مدارک هم مربوط به اشیای مشنگی طلسم شده است که توسط بخش سابق ضبط شدن.بقیه بشینن بررسی کنن ببینن کدومشون بدرد میخوره از حالت توقیف درشون بیاریم.
بلیز در حالی که پوشه قطوری را از توی کیف در می اورد و آن را به گابریل میداد گفت:باید به زودی بخش شکارچیان مشنگ و مشنگ زاده ها رو هم راه بندازیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
بلیز نگاه آستاکبارانه ای به کیف کرده و لبخند شیطانی بر لبانش نقش بست . با دستانش علامت ْدنبالم بیا ْ را به آنتونی داد . با قدم های بابا لنگدرازانه ای به سوی دفترش راه افتاد . پشت میزش نشست . در کیف را باز کرده و به محتوای درون کیف خیره شد .

آنسوی دنیا ,در جنگلهای آلبانی:
- تو اگر بلیز بهت آقتابه میداد که گلاتو آب بدی, هیچ وقت به این جا نمیومدی.
- نهه قربان. من همیشه به شما وفادار بودم.الان هم دست چپم رو بهتون تقدیم کردم که دوباره زنده بشید.


لرد نگاه مخوفی به باغبان خود کرده و ردای خود را بر تن نمود. با قدمهای بلند بسوی مرگخوارش رفته و با انگشتان دراز و سیفیتش چوبش را بیرون کشید.
- دستت رو بده.وقتش رسیده.



باب دست خود را با ترس و لرز بسوی لرد دراز نمود. چشمان خود را بست. منتظر درد شدیدی شد. چند دقیقه گذشت.چشمان خود را باز تمود و دست سیفیت میفیتی را در آستین خود دید.اشک در چشمانش جاری شد.به چهره لرد خیره شده و با نگاه"لرد چاکرتیم"به لرد خیره شد. برق قرمزی در چشمان لرد پدیدار شد.چوب خود را محکم تر فشار داده و بطور بسیار یهویی وردی را بسوی باب فرستاد.
- مردک مگه من دامبلم نگاه"سیفیت میفیت" رو به من مکنی؟زود باش باید آپارت کنیم وزارت

پق(صدای آپارت کردن)



وزارت:

بلیز همچنان به اشیای داخل کیف چشم میچرانید. افکار خفن و بسیار مدیریتیی را در کله خود پرورش میداد.نگاهی به آنتونی انداخت. ناگهان چشمانش همچپون دابی شروع به رشد کرد.نه بخاطر آنتونی,بلکه بخاطر شخصی که لحظاتی پیش ظاهر شد:
لرد ولدمورت


ــــــــــــــــ
صفحه کلید فارسی موحود نبود.این جوری شد.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۱۳:۰۷:۱۵
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۱۳:۱۳:۴۲



اداره سوءاستفاده از اشیای مشنگی :evil:
پیام زده شده در: ۵:۳۸ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
آلبوس دامبلدور در آستانه ی در ظاهر شد، در حالیکه بلیز را گروگان گرفته بود و چوبدستیش را روی گلوی او می فشرد.

محفلی ها با دیدن آلبوس پروانه ای شدند.
مرگخواران با دیدن دامبلدور چوبدستی هایشان را پایین آوردند.

یکی از مرگخواران: دامبلدور تو مبارزه با لرد سیاه پیروز شد؟
دامبلدور:بله! موهاهاها!
بلیز: البته ناجوانمردانه بود!

فلش بک- نبرد ولدمورت و دامبلدور

- آواداکداورا
- اکسپلیارموس
- آواداکداورا
- اکسپلیارموس
- هی! دامبل! چرا ما دوتا قدرتامون برابره؟
- نمی دونم! به نظر تو لرد ولدمورت قوی تره یا دامبلدور؟
- منم نمی دونم! فقط می دونم که این مبارزه باید به یه جایی ختم شه.
- باهات موافقم.
- پس بگیر که اومد: آواداکداورا!

اما اینبار دامبلدور برای دفاع از اکسپلیارموس استفاده نکرد. بلکه هری پاتر را از جیبش خارج کرده، در برابر طلسم ولدمورت گرفت. آواداکداورا به پیشانی هری خورد و به ولدمورت برگشت و ولدمورت تبدیل به دودی غلیظ و سبز رنگ شد که فریاد می زد:

- به محض اینکه هورکراکسم رو تعمیر کنم برمی گردم، دامبل نامرد!

پایان فلش بک

ملت: که اینطور!
دامبلدور:بله! من با قدرت عشق، تام رو شکست دادم.
خب، مرگخواران عزیز! اگه می خواین آسیبی به آقای زابینی وارد نشه، راه رو باز کنین و اجازه بدین تا ما سوار ماشین بشیم و خیلی مسالمت آمیز اینجا رو ترک کنیم. باشه؟

مرگخواران کنار رفتند و دامبلدور که هنوز بلیز را گروگان گرفته بود، آرام و با احتیاط از بین مرگخواران عبور کرده و خود را به ماشین رساند. ملت محفلی سوار شده بودند. دامبل سعی کرد به همراه بلیز سوار ماشین شود، اما ریشش زیر پایش رفت و باعث شد تعادلش به هم بخورد.
بلیز از چنگ دامبلدور رها شد و پیرمرد از پشت به داخل اتومبیل افتاد.
آرتور که پشت فرمان نشسته بود، بی معطلی گاز داد و محفلی ها در حالیکه از پشت شیشه ی ماشین به بلیز و همکارانش زبان درازی می کردند، دور شدند.

بلیز، خشمگین از فرار آرتور و شکست لرد بر سر مرگخواران فریاد زد:

- چرا معطلین؟ نذارین در برن. ما بدون آرتور نمی تونیم اموال مصادره شده رو برگردونیم.

دالاهوف در حالیکه لبخندی شیطانی بر لب و کیفی چرمی در دست داشت گفت:

- نگران نباش! تمام اسناد مربوط به اداره توی این کیفه. آرتور تو اون شلوغی، یادش رفت کیفش رو با خودش ببره.

چشمان بلیز برقی زد:

- پس بهتره زودتر کارتون رو شروع کنین! اداره ی "سوءاستفاده از اشیای مشنگی" از همین حالا و با تایید شخص وزیر، شروع به کار می کنه.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۹ ۶:۰۰:۵۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.