کوسه احساس خطر میکرد. حق هم داشت بیچاره. بعد سال ها تنهایی حالا یه دوست پیدا کرده بود و نمیخواست از دستش بده. باید یک فکر درست و حسابی میکرد تا بتونه ایوان رو از دست مرگخوارا نجات بده.
نه... تو این شرایط وقت فکر کردن رو نداشت. الان وقت عمل بود.
میخواست بره جلو و دست ایوان رو بگیره که با واکنش بلاتریکس روبه رو شد.
- برو عقب! تا اطلاع ثانوی مامانشم حق نداره بهش دست بزنه.
کوسه میخواست مخالفت کنه که یکدفعه چوبدستی آماده به شلیک بلاتریکس رو دید که داره از جیب رداش خارج میشه و خیلی آروم با یه لبخند ملایم عقبنشینی کرد.
خب... مسلما پس گرفتن دوست عزیزش به اون سادگی ها هم که کوسه فکر میکرد نبود.
ولی... چی میشد اگه به جای پس گرفتن ایوان یه راه پیدا میکرد تا مطمئن بشه که ایوان رو بهش برمیگردونن؟
سریع دوید و جلوی در خونهی ریدل وایستاد.
- هی... گوش کنین ببینین چی میگم. من اول اونو پیدا کردم. پس قبل از اینکه دوست شما باشه دوست من بوده. به نظر من اشکالی نداره که دوستمو برای یه مدت قرض بگیرین؛ ولی من از کجا باید مطمئن باشم که برش میگردونین؟
بلاتریکس که دیگه کاسه و حتی پاتیل صبرش لبریز شده بود چوبدستیش رو مستقیم به سمت وسط کلهی چکش مانند کوسه گرفت.
- هیچ تضمینی نیست که دوستت برگرده! حالا میری اونور یا بزنم ناقصت...
- بلا! آروم باش، به نظر من حق داره بیچاره.
این صدای لینی بود که حس حیوون دوستیش گل کرده بود و برای دفاع از کوسه جلوی چوبدستی بلاتریکس معلق مونده بود. لینی که دید تغییری توی صورت بلاتریکس ایجاد نشده ادامه داد.
- ببین بلا! اگه کوسه نبود نمیتونستیم ایوانو بگیریم. از اون گذشته فقط مرلین میدونه این بیچاره چند وقت تنها بوده. خب دلش همبازی میخواد دیگه.
بلاتریکس که دلش میخواست هر چقدر که ممکنه سریعتر این غائله رو تموم کنه کوتاه اومد.
- خیلی خب. قبوله! قول میدم که ایوان رو برمیگردونم پیشت. به هر حال اینکه ارزشی واسه من نداره. حالا میذاری بریم؟
کوسه قانع شده بود و میخواست کنار بکشه ولی از قرار معلوم هنوز حس حیوون دوستی لینی ارضا نشده بود.
- بلا، اینجوری که فایده نداره. باید یه پیمان ناگسستنی ببندیم!
- لینی. خفهش...
-پیمان ناگسستنی؟ چی هست؟
دیالوگ آخر از طرف کوسه گفته شده بود.
لینی بی توجه به داد و فریاد های بلاتریکس ادامه داد.
- یه نوع پیمان جادوییه که...
-لینی!
- دو طرف معامله رو مجبور میکنه...
- لینییی!
- که به عهدشون پایبند بمونن و...
- لییینیییی!
- اگر زیر قولشون بزنن میمیرن!
- لیییییییی نیییییییی!
با شکسته شدن دیوار صوتی توسط بلاتریکس و خرد شدن همهی اشیا شیشهای توی شعاع ده کیلومتری بالاخره لینی ساکت شد.
ولی کوسه تازه به حرف اومد!
-همین خوبه! همینو میخوام. پیمان ببندین تا بذارم برین!