هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵:۱۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور

ساکورا آکاجی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰:۵۲ دوشنبه ۴ دی ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۹:۳۸:۰۴ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 139
آفلاین
سلام
میدونم تقریبا همتون تازه کار ترم ولی تو همین زمان کم شما همیشه برام مثل یه الگو بودین که برای اولین بار توی همین سایت بهم جرعت دادین بنویسم مهم نیست چطوری...دفتر دوئل جایی بود که از همه قسمت های سایت بیشتر دوستش داشتم و شما اداره اش می کردین.

باید بگم میفهممتون و به تصمیمتون احترام میگذارم هرچی نباشه شما لرد هستین...شاید چیزایه زیادی از شما ندونم ولی توی همین مدت کم حتی منم بهتون واقعا وابسته شدم و از نبودنتون اصلا حس خوبی ندارم.

فقط وقتی ارزش یه چیزو درک میکنی که از دستش بدی و ما هم به بدترین روش از دست میدیم.

نه مثل بقیه بچه ها میتونم خوب احساسمو توصیف کنم نه چیزی بنویسم که در صورت برگشتنتون و خوندن این نامه ارزششو داشته باشه و به پای پست های شما و بچه ها نمیرسه و اصلا قابل مقایسه نیست اما میخواستم سهمی توی این کار داشته باشم یا به قول اون پیرمرد ماگل کاموا فروش که میخواست یوزارهری رو بخره در حالی که خریدارایی چون لردسیاه عزیز مصر و دامبلدور داشت توی صف خریداراش باشه.

خیلی ها وقتی من برگشتم نبودن که دلمو شکست...مثلا جیسون و گابریل و کتی و خیلی های دیگه اما دلم گرم بود شما و لینی و اسکورپیوس و دیزی و یوآن و نیکلاس هستین...

لطفا برگردین

امضا: گمنام ترین فرد این جهان


تصویر کوچک شده

It's all game...want this or not you are player. soo let's play!wwwwww


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۵۳:۱۹ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

مرگخواران

سوزانا هسلدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۵:۴۷:۱۸ شنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۳
از بچگی دلم می خواست...
گروه:
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
جـادوگـر
پیام: 94
آفلاین
سلام ارباب...

من یادم میاد یه مدتی افکارم حول محور این می چرخید که اگه دو یا چند نفر از اعضای سایت بین زندگی روزمره شون دور از قالب جادوگران همدیگه رو ببینن چی؟ تو اتوبوس یا تو پرواز هوایی کنار هم بشینن، تو ایستگاه مترو شونه به شونه ی هم منتظر وایسن، تو خیابون از بغل هم رد شن، با هم بحثشون شه یا تو موقعیتی قرار بگیرن که یه بگو بخند خوشایند داشته باشن...
بعد از اون یه مدت، تازه ماهیت این سایت برام معنی پیدا کرد. اینکه پشت هر شناسه یه دنیا خوابیده و هر کدوم از این دنیا ها بیش از چیزی که فکر می کنید تفاوت دارن. با اینحال همه اینجا دور هم توی یه پلتفرم جمع شدن و دنیای کوچیک خودشون رو ساختن. همه ی ما با این همه تفاوت یه تیکه از دنیاهامون رو باهم شریک شدیم. اما لرد! شما ورای این حرفا هستین، شما عمرتون رو پای این دنیای کوچیک گذاشتین و احتمالا به جزء بزرگی از دنیای شما تبدیل شده. به شخصه شما یکی از معیار های جاه طلبی من بودین از اوایل ورود تا همین لحظه. ما با نقدای شما کیف میکنیم. با حضورتونم کیف می کنیم. با حرفاتونم کیف می کنیم. ما با تک تک پستاتون کیف می کردیم... البته... بجز این پست آخریه...
ما مطمعنیم که بدون خداحافظی رفتن خواسته ی قلبی شما نبوده و واسه همینم بر برگشتتون اصرار داریم. دلتنگتونیم.

پی نوشت : مرلین لعنتت کنه کوین. بغض کردم.


خواستن توانستن است.


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۱۴:۴۶ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۹:۰۴
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
گریفیندور
مرگخوار
پیام: 190
آفلاین
سلام برتو ای کسی که این نامه را یافته و می خوانی. باید بدانی که اجازه داری این نامه را به دیگران هم نشان بدهی تا همگی دست در دست هم بتوانید لردسیاه مان را بیابید.

بلی درست شنیدی! لرد سیاه! اصلا لردی داریم شاه نداره صورتی داره ماه نداره. به کس کسونش نمیدیم. به همه نشونش نمی دیم.

و بخاطر اینکه لرد سیاهمان فقط برای خودمان است و خیلی دوستش داریم و می ترسیم حسودی کنید به زیبایی و خفنیت ایشان، عکسشان را برایتان پیوست نمی کنیم!

اگر می پرسید پس چجوری پیدایش کنیم؟ باید بگویم به سادگی! لرد ها لردند و بقیه آدم ها معمولیند. هرکسی یک لرد را ببیند می شناسدش. باور نمی کنی امتحان کن. برو جایی که فکر می کنی شلوغ است و آنجا بایست. اگر یک لرد از کنارت رد شود حس می کنی تمام جذبه و ابهتش دارد تو را به سمت خود جذب می کند.

خودم احساساتی و دلتنگ گشتم. لرد ما را زودتر پیدا کنید دیگر!
اگر درمورد ظاهرشان می پرسی می گویم...
ظاهرشان چیز است..‌. چیز... ولدمورتی است. کمی خشانت بار.
اما اگر قلبشان را لمس کنی! وای اگر قلبشان را لمس کنی!
عه. چرا اینجوری نگاه می کنی؟ نگفتم که قلبشان را از سینه خارج کن بعد لمس کن! منظورم از لمس یک چیز دیگر بود.‌‌.. بی خیال.

بله داشتم می گفتم انقدر ایشان خوبند که باورتان نمی شود. به قول تام جاگسن: بسیار دلسوز در عین جدیت. یک انسان بزرگوار و شریف.
و به قول آن پیکسی کیوت آبی مان: گاهی ایشان می توانند از دامبلدور هم مهربان تر باشند.

بلی. اگه یافتینشان برایمان پستش کنید. چیز... یعنی یک بلیط هواپیمایی، قطاری، کشتی فضایی ای چیزی (کلا چیزهایی در شان یک ارباب) برایشان بخرید و بدهید دستشان تا مستقیم تا خانه بیایند.

فقط کمی از وسایل مشنگی نفرت دارند و ممکن است لج کنند. در این صورت سعی کنید زوری سوارشان کنید.

ما هم از همینجا برای شادی روحتان جمیعا صلوات می فرستیم. باور کنید تضمینی میروید بهشت ها! همین پیامبر مرلینمان گفت!

درصورتی که بازنگشتند هم این نامه را بدهید به ایشان. از طرفی کودکی با چهره‌ی عبوس و لب و لوچه آویزان است. لیسا نیست. نامش کوین است.
اصلا هرکه هست هست. شما نامه را به لرد بدهید به هویت ملت چه کار دارید؟

نامه:
سلام سرورم. حالتون چطوره؟ خوبین؟ بدون ما بهتون خوش می گذره؟
سرورم چرا؟ چرا این کار رو باهامون کردین؟ نگفتین دلمون می شکنه؟ نگفتین قلبمون خورد می شه؟
اون لحظه ای که شنیدم رفتین با بیشترین سرعتی که می شد خودمو رسوندم دفترتون.

هیچی نبود جز یه یادداشت کوچیک. من یادداشتو نخوندم...
من از یادداشت سر در نمیارم...
من حتی یادداشتو ندیدم...

تنها چیزی که چشمای من دید جای خالی شما بود... جای خالی یه آدم که به بودنش عادت کرده بودیم... یه آدم خوب که دیگه بینمون نبود!

اگه بگم قلبم برای لحظه ای از حرکت وایساد باور می کنین؟ اگه بگم بغضم ترکید و اشکام رو گونه هام غلتید... چشمام خیس خیس و دیدم تار تار شد...
فشار زیادی یهویی بهم وارد شد. زانوهام شل شد و افتادم زمین.
یه نفر رو از دست داده بودم. یکی که برام عزیز بود.
پاشدم و جیغ کشیدم! مثل یه بچه که مادرشو از دست میده...
یه بچه که دیگه نمیدونه شبا باید تو بغل کی بخوابه.
سعی کردم با ایزابل که خبر رفتن تونو بهم داده بود حرف بزنم. اونم حالش بد بود. با همون قیافه خیس اشک و آویزون بهش لبخندی و زدم و پرسیدم:
- شوخیه نه؟

سرشو تکون داد.
لبخندم کش اومد:

-ایزا لطفا بهم بگو دروغه. دروغ سیزده که داره با سه رور تاخیر انجام میشه.

ایزابل بازم سر تکون داد و آروم گفت:
-نه کوین شوخی نیست.

این بار بلند خندیدم. انگاری خنده‌ باعث می شد دردام پنهان شه. ولی اینطوری نبود.
- پس خوابه! چه خواب بدیه! چه کابوسی! اما منتظر میمونم بیدارشم و همه چی...

تو بغل ایزابل غرق شدم و حرفم نصفه موند. صدای نجوا مانند ایزابل تو گوشم تکرار شد:
-معذرت می خوام کوین عزیزم ولی تو خواب نیستی.


حرف ایزابل مثل زنگ ناقوس تو گوشم می پیچید:
-تو خواب نیستی...

اگه این خواب نبود پس چه کوفتی بود؟ چرا نمی تونستم رفتنوتونو باور کنم؟


یهو ناراحتی تو وجودم جاشو به عصبانیت داد.
همونطور که مشت می کوبیدم و دست و پا می زدم تا از بغل ایزا بیرو بیام فریاد زدم:
- شما حق نداشتین تنهامون بذارین! حق نداشتین ترکمون کنین!

مگه خودتون نبودین که می گفتین رفتن بدون سر و صدا و خداحافظی طولانی بی ادبیه؟ مگه نگفتین مهمون نباید میزبانشو اینطوری ترک کنه؟

اشکام بند نمیومد. ایزابل هم خیلی غمگین بود اما سعی داشت آرومم کنه.

یهو دست از گریه و زاری برداشتم و دویدم تا گودریکو پیدا کنم. میدونستم همیشه جواب سوالامو میدونه و بهم میگه. باید همه چیزو ازش می پرسیدم و ته توی ماجرا رو در میاوردم.
بعدش هم می رفتم سراغ لینی و ازش آدرستونو می گرفتم تا خودم بیام دنبالتون.

آره... این ایده خوبی بود. حداقل تا اون لحظه فکر می کردم ایده خوبیه.

رفتم سراغ گودریک. چون چشمام اشکی بود ناراحتی رو توصورتش ندیدم... دلتنگیشو ندیدم... ندیدم لبخندی که میزنه تصنعیه...
برای اینکه چشمام اشکی بود، هیچکدوم از اینا رو ندیدم، پس باهاش درست برخورد نکردم...
کورکورانه معتقد بودم تقصیر اون و دوستاشه که شما رفتین.

ولی گودریک برعکس من که گریه می کردم خودشو کنترل می کرد.
باهام با مهربونی حرف زد و کمک کرد بهترشم. ولی بهم نگفت همه چیز درست میشه.
وقتی پرسیدم آیا قراره همه چی درست شه؟ جواب داد: نمی دونم.

حتی خود لینی هم جواب این سوالو نمی دونست. هیچکدومشون بهم نگفتن: آینده روشنه و این یه شوخیه.

سعی کردم آدرستونو از لینی بگیرم ولی اون گفت تا رضایت شما رو نداشته باشه این کار رو نمی کنه و آدرس نمیده.

قلبم شکسته بود. با پشت دستم اشکامو پاک کردم و همه چی برام واضح شد.
و تازه دیدم لینی هم کلی ناراحته. کلی دل شکسته تر و غمگین تر از منه.

خجالت کشیدم که مزاحم لینی و گودریک شدم. اونا هم ناراحت بودن و من برخورد خوبی باهاشون نداشتم.‌ بی خیال لینی شدم و رفتم سراغ ایزابل تا باهم گریه کنیم. اینجوری خالی می شدیم.

با خودم می گفتم حق نداشتین ترکمون کنین... ولی آیا واقعا حق نداشتین؟ راستشو بخواین خیلی هم حق داشتین.
شما اجازه داشتین هر موقع که دلتون خواست برین. هر موقع که خواستین از زیر بار مسئولیت ها رها بشین... به آرامش برسین و برای خودتون زندگی کنین.
مگه بقیه این کار رو نکردن؟ مگه بقیه ول نکردن برن؟ خصوصا اونایی که بی خبر رفتن و ته دلتونو خالی کردن.
با این حال شما موندین... دلخور شدین از دستشون ولی درهای خونه رو به روشون نبستین!

برای همین ما هم به حضورتون عادت کردیم و هیچکی نگفت: هی! ممکنه یه روزی این گنجو از دست بدیا! ممکنه یه روز دیگه نبینیشا!
یعنی اگرم می گفت بهش می خندیدیم و می گفتیم: زکی! لرد سیاه موندنی تر از این حرفاست. لردسیاه تا صد سالگیش اینجا میمونه و...

سرورم این کارتون بهمون درس بزرگی داد. یاد داد قدر آدمایی که کنارمونن رو بدونیم. فکر نکنیم بخاطر حضور دائمی ای که ازشون دیدیم می تونیم همیشه و همیشه داشته باشیمشون.

با این حال نمیدونم، آیا این درس انقدری ارزش داشت که ضربه ای که از رفتن یهوییتون خوردیم، بهاش بشه؟
این قلب شکسته و روح زخم خورده حتما باید برای یادگیری چنین درسی فدا می شد؟

یادتون میاد یه قصه تعریف کردم درمورد لردی که حافظشو از دست داده بود و مرگخواراش در به در دنبالش بودن؟ اون لرده شما نبودین ولی مرگخواراش ماها بودیم! تموم دیالوگاش برای ماها بود‌.
از اینکه پشتتونیم تا همین که بدون شما نمیشه خوشحال بود.‌‌‌

دیدین داستانم چقدر حق بود؟ دیدین همه احساسات داخل داستان واقعی بود؟
الان در به در دنبالتونیم. همه هم ناراحتیم از رفتنتون. امیدواریم زودتر گیرتون بیاریم. قبل اینکه گیر دمنتورا بیفتین... قبل اینکه گیر دمنتورا بیفتیم.
ما همگی به هم نیاز داریم.

لطفا هرجا هستین خودتونو نشون بدین.
برای یافتنتون حاضریم کل دنیا رو زیر و رو
کنیم. همین که نرفتین آسمون و هنوزم یجایی روی زمین و تو این کره خاکی هستین خودش برامون انگیزه ست.
امیدوارم هرچی سریعتر پیداتون کنیم.

کوین دنی کارتر


سرورم.
من هیچ وقت قصد نداشتم و ندارم حضورتون تو ایفا رو نادیده بگیرم.‌ اتفاقا هر وقت میدیم آنلاین شدین یا پست زدین، از خوشحالی بال در میاوردم. اینو کاملا جدی می گم.
انقدری دوستتون داشتم که می رفتم کل پستاتونو از انجمن همه‌ی پیام ها می خوندم. البته این کارم فقط تا وقتی ادامه داشت که بهم گفتین گذشته رو بی خیال شم و انقدر تو گذشته نمونم.

میدونم‌ که گذشته ها چقدر برای خودتون ارزشمنده. نوستالژیک به تموم معنا.
اما خودتون گفتین که باید آینده رو دید و غرق در گذشته نشد. نه؟
به شخصه منم از تغییرات بزرگ خوشم نمیاد و کلا شخصی نیستم که نظرم برای بقیه مهم باشه. با این حال نظر شما همیشه مهم و محترم بوده چون بزرگمونین.‌این بار هم بزرگی کنین و راه بیاین. شاید به قول خودتون این تغییر زیبا تر از چیزی باشه که فکر می کنیم.

الان که نیستین قلبم بدجوری شکسته. وقتی خبر رفتنتون رو شنیدم حس نکردم فقط یه رهبر رو از دست داده باشیم... یکی که برای بقای گروه بهش نیاز داریم... نه! همه مون میدونستیم ما یه نفر که حکم مادر یا حتی خواهر بزرگتر رو برامون داره از دست دادیم. و خبر رفتنتون همون شوکی رو بهمون وارد کرد که از خبر مرگ والدین می گیریم.
مخصوصا برای منی که آتازاگورا فوبیا دارم(ترس از ترک شدن و تنها موندن و فراموش شدن) این درد سه چهار برابر بود.

میدونم. بهتون حق میدم ناراحت بشین و بخواین برین. اینکه بعد از سالها زحمت و رنج و عذاب، کسی به حرفاتون گوش نده و بخواد نادیده تون بگیره... حق دارین دلخور شین.
اما خودتون گفتین وقتی ناراحتیم از سایت نریم. مگه نگفتین این کار هیچیو حل نمی کنه؟ یا باید وایسیم عقیده مونو ثابت کنیم یا هم که تغییر نظر بدیم. اما رها کردن هرگز!
شاید حرفام به مذاقتون خوش نیاد اما خودتون بودین که شجاع بودنو بهمون یاد دادین.
پای کاری موندن رو!
فرار نکردن رو!
شما به ما قوی بودنو یاد دادین!
شما بهمون یاد دادین تغییرات به اون ترسناکی ای که فکر می کنیم نیستن.‌ کم کم بهشون عادت می کنیم و ازشون لذت می بریم.

میشه برگردین و همگی باهم از این تغییرات جدید لذت ببریم؟

شاید بهتون گفته باشن شایدم نه. ولی آموزه هاتون همیشه باهامونه. نه فقط تو جادو... تو کل زندگی!
شما بهمون کلی چیز یاد دادین ولی فراموش کردین مهم ترین اصل رو بهمون یاد بدین. 《قدر استاد نکو دانستن حیف استاد به من یاد نداد》 یادتون رفت بهمون یاد بدین چطوری مراقب و قدر دانتون باشیم‌. ما ها متاسفانه تا بهمون چیزی آموزش داده نشه، یادش نمیگیریم.

پس لطفا بهمون یاد بدین چطوری ازتون تشکر کنیم. چطور قدردان باشیم. چطور ازتون محافظت کنیم. چطور نذاریم برین و جلوتونو بگیریم. چطور مراقبتون باشیم!

لطفا هرچی نیازه رو خودتون یاد بدین تا رفتارمون باعث رنجشتون نشه. ما دوستتون داریم منتها نمی دونیم چطور از راه درست علاقه مونو ابراز کنیم که یه وقتی ناراحت نشین.

منتظر برگشتتون هستیم.


ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۱۷:۲۱:۰۸
ویرایش شده توسط کوین کارتر در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۱۷:۲۲:۳۵



پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶:۱۵ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

آلنیس اورموند


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۲ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۱۵:۲۴ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
از دست این آدما!
گروه:
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
شـاغـل
پیام: 207
آفلاین
لرد سیاه عزیز، سلام.
نمی‌دونم، شاید کمی عجیب به نظر برسه که به عنوان یه محفلی دارم اینجا پیام می‌دم؛ ولی این سایت و دوستی‌های درونش چیزی فراتر از جبهه‌ها و گروه‌هاست.

از اول انتخابم برای کرکتر ایفا محفل بوده‌ها، ولی شخصیت کاریزماتیک لرد سیاه که شما بهش جون دادین هر کسی رو به سمت خودش جذب می‌کنه.
بارها ازتون نقد گرفتم، بارها دوئل کردم و هردفعه اگر مورد تاییدتون واقع می‌شدم، ذوقی وجودمو فرا می‌گرفت و احساس غرور و اعتماد به نفس می‌کردم! کیه که دلش نخواد توسط یه فرد باتجربه و بزرگ تایید بشه؟ از شما چه پنهون، همیشه دوست داشتم تو پیاماتون منشن بشم.

می‌تونم بگم یکی از بخش‌های مورد علاقه‌‌م تو چت باکس، حضور شما بود. در عین جدی بودن و ابهت، شوخی‌هاتون با سایر اعضا و دست انداختن‌شون همیشه حس خوبی بهم می‌داد. اصلا جنس «لرد ولدمورت» با بقیه فرق داشته همیشه.

حتی از نگاه محفلی هم بخوام بگم، این قوی بودن شما و جبهه مرگخوارا حس رقابتی ایجاد می‌کرد که به شخصه حس می‌کنم باعث پیشرفت خودم و محفل شده.

خیلیا اومدن و رفتن تو این مدتی که من بودم. حتی دوستانی که با رفتنشون دیگه هیچ دسترسی‌ای بهشون نداشتم و دوستی‌مون همونجا تموم شد. ولی رفتن شما دوستی رو تموم نمی‌کنه، بلکه منجر به تموم شدن دوره طلایی سایت می‌شه. خدا می‌دونه چقدر ممکنه طول بکشه که یه انسان تاثیرگذار دیگه وارد این سایت بشه؛ که شاید بتونه کمی این خلاء رو پر کنه!

از صمیم قلبم، به عنوان یه عضو کوچیک سایت، کسی که 3 سال زندگی‌شو تو دنیای جادویی اینجا گذرونده و به اندازه خودش اومدن و رفتنای زیادی رو دیده، ازتون می‌خوام برگردین و ما رو اینجوری رها نکنین.

صد البته که هرچی بشه، مجبوریم به تصمیم‌‌تون احترام بذاریم، ولی دل‌مون برای حضورتون تنگ می‌شه. :)



Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵:۵۲ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹:۵۸ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
از ما چه خواهد ماند؟
گروه:
مـاگـل
پیام: 600
آفلاین
درود،


ارباب‌آ،
خود خویشتن خویشمان چونان این دیگر تناولگران موت مبوده و فاقد عواطف، احساسات، دل‌های مضیق گشته و زین دست اباطیل می‌باشیم و زجّه و لابه و امثالهم را نیز نه می‌پسندیم و نه می‌پنداریم جنابتان ایشان را مقبول دارید. لیک آمدیم تنها یک سخن بگوییم و تمام.

آنگاه که بر این سرای بازگردید - که جنابمان نمی‌دانیم چه زمان، لیک بدان اطمینان داریم - مرگخواری با کلاهی دراز و حشره‌ای منحوس و سیه‌چرده و موّزوز، گوش به فرمانتان خواهد بود. قبول داریم که سابقه درخشانی در خصوص ثبات و مسئولیت پذریری مداریم، لیک در این مورد با جنابتان پیمان ناگسستنی دور برد منقود می‌داریم و با وجود آنچه شواهد اخیر خلاف آن را ارائه می‌دهند، خانه ریدل و سوژگان نیک‌ش را از گرد و غبار مصون نگاه خواهیم داشت و پُسوت فراوان زده و هنگامی که بازگشتید برخلاف قواعدِ مذکوره جنابتان، همه را یک جا برای نقد بر محضرتان وارد خواهیم آورد.


مرگخوار دون و بی‌مایه،
لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی.


ویرایش شده توسط لاديسلاو زاموژسلی در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۸ ۰:۰۲:۴۸


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰:۱۵ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۲۴:۲۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
سلام و امیدوارم حالتون خوب باشه.
امیدوارم لرد عزیز تک تک پست های این تایپیک رو بخونن.

سال پیش بود که برادرم طی یه حادثه یهویی از بین ما رفت و خونه ما بعد از مراسمات و تشریفات عزاداری تبدیل به یه خونه بدون روح و شادی شد.حتی همین الان هم اون خونه ، خونه سابق نیست. همیشه انگار یه چیزی کمه و خانواده من دیگه اون خانواده سابق نشد. به قول خواهرم: این خونه ستونش رو از دست داده پس تعجبی ندارد که داره کم‌کم آوار میشه!


لرد اگه این پیام رو می خونید ، فقط خواستم بگم وضعیت خونه ریدل ها بدون حضور شما(البته امیدوارم سالیان سال سلامت باشید.) دقیقا مثل خونه ماست. این خونه ستونش رو از دست داده پس تعجبی ندارد که داره کم‌کم آوار میشه! رفتن شما به قدری آزار دهنده ست که به شخصه دیگه دست و دلم به نوشتن نمیره،هزاران دلیل هم پشتش وجود داره. چون اگه بنویسم دیگه کسی به خوبی شما نقدش نمیکنه و ...‌

یادمه اون اوایل از قضاوت پست هام توسط بقیه می ترسیدم، ولی خود شما کمک کردید و دیگه این ترس رو ندارم. هر باری که بهتون پیام میدادم ، شما بدون هیچ منتی جوابم رو میدادید و نمی دونید زمان لود شدن نامه هاتون من چه ذوقی داشتم.

میشه ازتون خواهش کنم برگردید ؟؟ خونه ریدل ها ، مرگخوار ها ، بقیه ملت و جادوگران بهتون نیاز داره.
همین و فعلا!



پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۳۰:۲۹ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۵:۰۵
از من به تو نصیحت...
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
لرد...

مطمئنم خودتون می‌دونید که چقدر براتون اهمیت قائل هستیم. قبلا بهتون گفتیم، ‌می‌گیم و خواهیم گفت. من می‌خوام این مسئله رو از یه دید کلّی تر ببینم. این یه وبسایته. همه میان اینجا تا برای چند دقیقه هم که شده، از زندگی خودشون جدا بشن و وارد فضای جادویی اینجا بشن. جدی گرفتن هر چیزی، باعث می‌شه فراموش کنیم اینجاییم تا زمان خوشی رو تجربه کنیم. فراموش کنیم که ارزش اینجا به آدماشه.

به هر حال که ما اینجا اونقدر زیاد نیستیم. مگه کلا چند نفر میان سایت رو چک می کنن؟ ولی خاص بودن اینجا به همینه اصلا. دنیای کوچیک خودمونه! جاییه که من می‌تونم پرنده باشم، لینی می‌تونه پیکسی باشه و تام می‌تونه قطعات اکسترنال داشته باشه! این همه خاطره و اتفاق راحت فراموش نمی‌شه.

شما از همون اول اینجا بودین. بیست سال اصلا زمان کمی نیست، ارباب. حتی چهار سال هم زمان کمی نیست. کافی بود برای اینکه بفهمم ناراحتی هایی مثل این باعث تموم شدن همه‌چیز نمی‌شن. از همچین مسائلی گذشتیم. بیاین باز هم بگذریم.

لطفا برگردید. هر چقدر هم که اینجا جادویی باشه، زمان به عقب بر نمی‌گرده.




پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۰۸:۲۰ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۴۱:۲۰
از ایستگاه رادیویی
گروه:
مدیر دیوان جادوگران
شـاغـل
جـادوگـر
گریفیندور
جادوآموخته هاگوارتز
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 221
آفلاین
سلام.

من فقط خواستم بگم که همچنان با رفتن لرد نتونستم به هیچ عنوان کنار بیام، دلیل اینکه الان هستم داخل سایت فقط به خاطر اعضاییه که بهم پیام دادن و ازم خواستن بمونن.

از گابریل عزیز خواهش میکنم که با لرد تماس بگیرن، و ازشون بخوان که حداقل این لطف کوچیک رو در حق ما بکنن و پست های اینجارو ببینن و یادشون بیاد که ما چقدر دوستشون داریم و حضورشون رو میخوایم، چون سایت اون حال و هوای همیشگی رو نداره بدون حضورشون.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۰۱:۱۲ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۳۲:۰۲
از اعماق خیالات 🦄🌈
گروه:
هیئت مدیره
جـادوگـر
مرگخوار
محفل ققنوس
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
ریونکلاو
مدیر دیوان جادوگران
پیام: 325
آفلاین
سلام.

خواستم بگم که من به لرد دسترسی دارم و حتی اگه خودش خودجوش سایت رو چک نکنه که احتمالش پایینه چک کنه، من می‌تونم ازش بخوام که بیاد و پستای شما رو بخونه. بنابراین لطفا هر حرفی که دوست دارین به گوش لرد برسه رو اینجا بزنین. امیدوارم با خوندن این حرفا متوجه بشه که چقد بودنش برای ما مهم و ارزشمنده و متقاعد بشه که دوباره پیشمون برگرده.


در ادامه می‌خوام این موضوع رو به اطلاع همه اعضا برسونم که قصد داریم از این بعد ماهی یک‌بار جلسات آنلاین تو دیسکورد برگزار کنیم که اولیش صوتی و احتمالا پنجشنبه هفته آینده خواهد بود. بنابراین لطفا اگه می‌تونین سعی کنین حتما شرکت کنین و وقتتون رو برای پنجشنبه هفته آینده خالی کنین.

هدف از این کار هم اینه که با توجه به تصمیمات جدیدی که گرفته شده و می‌خوایم اعضا بیشتر در تصمیمات مشارکت داشته باشن، بتونیم بیشتر با هم آشنا و نزدیک بشیم و بهتر بتونیم در مورد برنامه‌ها با هم صحبت کنیم و راجع بهش تصمیم‌گیری کنیم. پس لطفا ما رو تنها نذارین و سعی کنین که باشین.

پیشاپیش ممنون از همگی هم بابت رسوندن حرفای دلتون به لرد، و هم بابت مشارکت در برنامه‌های سایت.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۱/۲۷ ۰:۰۶:۴۹

تصویر کوچک شده

🦅 Only Raven 🦅

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كنفرانس هاي شبانه سايت
پیام زده شده در: ۰:۱۹:۰۵ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳

ریونکلاو، مرگخواران

ایزابل مک‌دوگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۵ یکشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۱
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۴۵
از حدشون که گذشتن، از روی جنازشون رد میشم...!
گروه:
مرگخوار
جـادوگـر
ریونکلاو
جادوآموخته هاگوارتز
پیام: 207
آفلاین
واقعا چیز زیادی به ذهن ما نمی‌رسه...
بیرون از سایت هیچ راه ارتباطی با ایشون نیست؟
اگر که باشه ما خوشحال‌ می‌شیم تا باهاشون صحبت کنیم. نمی‌تونن همینطوری ما رو بذارن و برن. مقدار بی شماری از امور سایت می‌مونه روی زمین.

نمیدونم یه روزی این پست رو می‌بینن یا نه...
ولی می‌خوام بگم که اگه فقط اندازه یک درصد احساس مسئولیت نسبت به تمام افراد داخل سایت دارین، برگردین.
اگه فقط یک دلیل واسه برگشتن دارین، لطفا برگردین.
ما اینجا شما رو به عنوان یک ابزار برای پیش بردن امور سایت نمی‌بینیم. ما شما رو مهم ترین عضو این خانواده می‌دونیم.

اگه مدت زیادی بگذره و برنگردن... ما هم نمی‌مونیم. حداقل من نمی‌مونم.


The loudest scream in the world is a tear that silently flows from the corner of the eye
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.