هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: المپیک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷:۰۶ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از ساعت ۰۰:۰۰ روز ۱ خرداد ماه تا ساعت ۲۳:۵۹ روز ۱۵ خرداد ماه این تاپیک جهت ثبت نام لیگ دوئل دیاگون باز می‌باشد.

نتایج هر مرحله و امتیازات شرکت کنندگان در همین تاپیک اعلام خواهد شد.


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: تابلوي قوانين، راهنما و اطلاعيه هاي كوچه دياگون
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴:۵۰ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
اطلاعیه _ شماره 2


ناظر انجمن دیاگون به اطلاع شما جادوگران و ساحرگان می‌رساند:


انجمن دیاگون در ماه آینده میزبان برگزاری مسابقات دوئل همگانی خواهد بود.


مهلت ثبت نام:
از ساعت ۰۰:۰۰ تاریخ ۱ خرداد ماه تا ساعت ۲۳:۵۹ تاریخ ۱۵ خرداد ماه
برای شرکت در مسابقه، از طریق تاپیک المپیک دیاگون اعلام آمادگی کنید.

شرکت کنندگان برای مرحله‌ی اول گروهبندی شده و طبق موضوعات داده شده به هرگروه دو نفره، پست دوئل خود را در تاپیک میخانه‌ی دیگ سوراخ ارسال می‌کنند. هنگام اعلام آمادگی برای شرکت در مسابقه سبک نوشتار پست خود را مشخص کنید. شما می‌توانید یا سبک جدی‌نویسی یا طنزنویسی را انتخاب کرده و  در مسابقه شرکت کنید.

مهلت مرحله‌ی اول: از ساعت ۰۰:۰۰ تاریخ ۲۰ خرداد ماه آغاز خواهد شد و تا ساعت ۲۳:۵۹ دقیقه تاریخ 10 تیرماه ادامه خواهد داشت.

داورهای لیگ دوئل:

دوریا بلک
ایزابل مک‌دوگل
جوزفین مونتگومری


پس از داوری پست‌های ارسال شده، تعدادی از شرکت کنندگان حذف شده و تعداد دیگری به مرحله‌ی بعد راه پیدا می‌کنند. مسابقه طی سه مرحله رقابت و یک مرحله فینال برگزار خواهد شد و فقط دو نفر به فینال مسابقه راه پیدا خواهند کرد.

نکته: پیش از شروع هر مرحله‌ جزئیات مربوطه طی اطلاعیه‌های متعدد در انجمن دیاگون توضیح داده خواهد شد.




ناظر انجمن دیاگون _ ایزابل مک‌دوگال


•« ʜᴇ ᴡᴀs ʜɪᴅɪɴɢ ʜɪs sᴀᴅɴᴇss, ʙᴜᴛ ɪ ᴄᴏᴜʟᴅ sᴇᴇ ʜɪs ᴛᴇᴀʀs »•
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲:۴۲ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
از نور و روشنایی خسته شده‌اید؟
از شادی‌های مصنوعی، تعارفات تکراری و دوستان دورو چطور؟
با اما ونیتی نقاب‌ها را کنار بزنید، به امیال تاریکتان رو بیاورید و خود واقعیتان باشید!
جنگ در انتظار شماست!


مدت‌زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتماً در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):

تاریکی و ظلمت بودیم و قبل از قتل هابیل و در واقع از ازل وجود داشتیم. همه‌جا بودیم. از دوران جادوهای مصری، ودوو های آفریقایی و طلسم های ارمنی. همیشه در جایی کسی بوده که قدرت بیشتری خواسته و از تاریکی ها ، جادو های اصیل رو بیرون کشیده. تاریکی سنگ محکه چون باعث میشه نورهای واقعی بدرخشند. برای همینه که افراد وفادار به تاریکی، کسانی بودند که روحشون قوی تر از اطرافیان بوده ومیتونستن کارها رو متفاوت انجام بدن.
خاموش شدن شمع رو تصور کن. تاریکی یک باره همه جا رو فرا میگیره. تاریکی تاریخ و ریشه نداره. رشد نداره و در یک لحظه در همه جا هست. محکم و استواره .در واقع قدمت تاریکی بی نهایته و افرادی که بهش تعلق دارند هم بی نهایت میکنه. برای همین شناسه خیلی قدیمی " مادام هوچ" و نزدیک به چهار سال سابقه داشتن با این شناسه بی معنیه چون ما بی نهایتیم.

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):

تاریکی برجسته نیست و نباید هم باشه. ما جدا نیستیم که کسی در سرحد دیده بشه. نور که رنگ میبخشه و جدا میکنه . تفاوت ایجاد میکنه و دسته بندی رو اجبار میکنه. ولی ما در تاریکی یک نفریم. چیزی جدا نیست و همگی در موج بی نوری غوطه ‌وریم. یکدست در سایه ها زندگی میکنیم و به کسانی که از گرمای نور خسته اند اجازه میدیم که در سرمای سایه ها استراحت کنند.
کتابها و افسانه ها میگن بزرگان در سایه ها چه کارها که نکردند. بردند، غارت کردند و کشتند. برتخت نشستند و در زمان خودشون حاکم جهان بودند. همه این ها سوابق فعالیت ماست. هر جا که بودند و رشته تاریکی رو گسترش داد ، ما هم بودیم، حتی اگر حاشیه بودیم. البته شاید در حاشیه بودن بهترین باشه . باعث میشه روند رو ببینی و وقتی روند رو ببینی نقص‌ ها و قوت‌ ها برجسته میشن.
پس اگرچه جایی نبودیم ولی همه جا بودیم.

شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:

وقتی رومیان به مصر حمله کردند ما ناظر بودیم. درهنگامی که ناصری رو در اورشلیم اعدام کردند، وقتی که باغهای معلق بابل سوخت و وقتی که ساحره ها سوزانده میشدند ، ما شاهد بودیم. سابقه برجسته ما جنگ ها و خونریزی هاست. در زمان هر حاکم خونریزی مثل ایوان مخوف، ما مدیر بودیم.
اینکه اسمی از ما نبود و در ظاهر پیدا نبودیم، چه اهمیتی داره؟ اگر قرار بود در نور باشیم جادو هم در نور پیدا و نابود میشد. ما و اجدادمون بودیم که جادو رو در تاریکی زنده نگه داشتیم و در زمان مناسب مثل الان چهره نشون دادیم. درست در جایی که لازم بود دست های نامرئی بودیم و اوضاع رو اونجوری که باید عوض کردیم. شاید چهره ظاهری فرد دیگری بود ولی اربابان ما بودیم.

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:

یه تغییر اساسی میدیم و به همچی رنگ سیاه میزنیم. افراد آزاد میشن و در بند تاریکی در میان. برنامه خیلیا ممکنه گنگ باشه ولی ما نه.
در آزاکابان چه کنیم؟ کاری کنیم که ملت زندانی شدن تفریحشون باشه.

1- ما به یک زندان بان جدید احتیاج داریم که دیوانه تر از هر دیوانه سازی باشه.
2- با کسی مشکل دارید و میخوایید جلو چشمتون نباشه؟ ما براتون زندانیش میکنیم. زندان های اختصاصی داریم که به قیمتهای پیشنهادی در اختیارتون قرار میدیم.
3- زندانی های عزیز، زندان کسل کننده است نه؟ نظرتون چیه یه هیولای خوشگل و خونخوار آزاد کنیم که شما رو شکار کنه؟
4- شاید چند تا زندانی با جربزه باشن که هیولا خوشگله رو شکار کنن و الان وقتشه چراغای آشپزخونه رو روشن کنید که هیولاپزون داریم.
5- یه فرار از زندان هم برای کسایی که دشمناشون بیرون زندان جا موندن داریم.
6-مدل دیوانه ساز ها قدیمی نشدن؟ ما یکی جدیدتر سراغ داریم.
7- شکنجه ها و اعلام جرم هم قرار تاریکتر و ترسناک تر شن.

وزارت خونه چی؟ دستهای پشت پرده اونجان پس قدرت اونجاست.

1- شاید بشه گوشه ایی از تراژدی هایی که دستهای پشت پرده می آفرینند رو بهتون نشون بدیم.
2- آبدارخونه در اصل جای بیسکوییت و چاییه ولی بهتره یه نقشه خیانت هم اونجا بکشین.
3- ما یه رادیو خوب داریم که میشه ازش برای خبر رسانی استفاده کرد. حالا خیلی مهم نیست اخبار درست باشن یا اخبار زرد یا شاید هم دروغ. میتونید مسابقات، قبولی بچه تون توی گریفندور یا حتی دزدیدن ریش دامبلدور هم توش گزارش کنید.
4- میتونید در وزارت خونه شغل پیدا کنید. مثلا میتونید موجودات جادویی وارد کنید و دفتر تبادلات موجودات جادویی داشته باشید یا اینکه شاید فکر میکنید ما به اتاق ارتباط با ماگلها هم نیاز داریم که بتونید به ملت نشون بدید ظروف هفت پارچه آگرین خیلی هم کاربردیه.
5- ما مسابقات میذاریم. قدرتمون زیاده و یک آن دلمون میخواد در هاگوارتز رو ببندیم یا مغازه اولیور رو پلمپ کنیم. میتونین برای باز گشایی یا پلمپ مجدد با ما و با همدیگه مسابقه بدید. در کوییدیچ وارد میشیم و تیم وزرات خونه خواهیم داشت. قبلا نبوده؟ مرسوم نیست؟ گفتم که ما قدرتمون زیاده. یه جورایی کنار میاییم.
6- جنگ آزاده. پس اگر روزی خواستید برای تنوع به هافلپاف حمله کنید و خوش بگذرونید، وزارت ما کمکتون میکنه. حتی اسلحه هم بهتون میدیم.

اینها نماهای تاریک ماست که میتونیم گسترششون بدیم.

شعار انتخاباتی:

شعار رسمی:
از هیچ برخیزیم که تا قله رقیبی نیست
و این تاریک قدرت را کسی جز ما نمیداند

شعار غیر رسمی:
تاریکی بر فراز همه!


All great things begin with a vision ……....A DREAM تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹:۳۷ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
آیا از این مدیر خسته شدید؟ دیگر تحمل سختی های هاگوارتز را ندارید؟ پس بشتابید و غفلت نکنید که الان وقتش هست! مدیر فرار کرده! بیایید تا با مدیر جدید ( شَما ) آینده ی بهتری برای مدرسه ی خود بسازیم!

"توپ تانک فشفشه حسن باید دست بکشه"


ویرایش شده توسط روندا فلدبری در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۸ ۶:۲۸:۳۷



پاسخ به: آواتار ويزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰:۳۶ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
- حراج زدم به مالم. نخری از دستت رفته. مطمئن باش دیگه جنسی با این کیفیت گیرت نمیاد.

اسکورپیوس با داد و فریاد به جمعیت روبه رویش، آنها را تشویق به خرید اجناس مغازه آواتار ویزارد خود میکرد تا بتواند پولی به جیب بزند و گالیونی به جیب بزند. جامعه جادوگران به دلیل مشکلات اقتصادی قدرت اقتصادی خود را از دست داده بودند و بازار اقتصاد هم کساد شده و درآمد اسکورپیوس هم کاهش پیدا کرده بود. اسکورپیوس استاد مسائل اقتصادی بود و سعی کرده بود با روش اقتصادی تسترال بیار گالیون درو کن به سوددهی برسد.

- آقای مالفوی میتونید واسه ما یه آواتار درست کنید؟

اسکورپیوس در تفکر بود که با صدای دخترانی به خود آمد. یکی از دختران گریفیندوری مرگخوار که او می‌شناخت و دیگری یک هافلپافی. اسکورپیوس با نگاه وضع و تیپ آنها فهمید که وقت تیغ زدن مشتری هایش است و مرلین را شکر امروز دیگری روز کسادی برایش نیست.

- بیاین این دوتا فرم رو پر کنید. نگاهی هم به هزینه داشته باشین ما اینجا اهل تخفیف نیستیم و هزینه رو نقد میگیریم. اعتراضی هم در کار نیست و طبق مصوبه وزرات بهداشت جادوگران آواتار رو پس نمی‌ گریم.


دختران برگه را از اسکورپیوس گرفتند و مشغول پر کردن آن شدند و و پس از چندین برگه ها رو به او پس دادند و با خوشحالی و پرداخت هزینه گزاف از مغازه خارج شدند تا در وقت معین به دنبال سفارشاتشان بیاید.




***


آواتار هانا: اولی - دومی

آواتار تلما: اولی - دومی

نکته: اگه در حجم هر کدوم از عکس ها برای آپلود کردن در پروفایل تون مشکل داشتید یه جغد به من بفرستید.


ویرایش شده توسط اسکورپیوس مالفوی در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۷ ۱۴:۳۱:۲۱

دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۱۲:۱۰ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
لرد سیاه نگاهی به دور و بر انداخت تا شاید یکی از مرگخوار ها برای جواب دادن پیش قدم شود. اما خبری نبود!
-همه چیزو ما باید یادتون بدیم؟ پس ما برای چی به شما حقوق میدیم؟
-اما ارباب شما که به ما حقوق نمیدین.
-ساکت! همین که سایه ما بالا سرتونه خودش حقوقه. کافی نیست؟ ما براتون کافی نیستیم؟ میخواید به ما احساس ناکافی بودن بدید؟

مروپ که از این وضع ناراضی بود جلو آمد.
-کی به عزیز مامان احساس ناکافی بودن داده که برم با همین ریشه هویج دارش بزنم؟

گابریل هنوز در شوق باز شدن دروازه های جهنم بود و متوجه نبود الان وقت فعال شدن سلول های ریونی اش نیست.
- البته در واقع هویج خودش ریشه است. ریشه نداره.

لرد سیاه که منتظر این فرصت بود گفت:
-مرگخوار هامون همه جا باهوشن ولی به پیدا کردن راه جهنم که میرسه به جای راه حل دادن، به ما احساس ناکافی بودن میدن.

و بعد در حالی که چوبدستی اش را به سمت گابریل گرفته بود با نگاه تهدید آمیزی ادامه داد:
-تو!

گابریل نگاهی به دور و بر انداخت و دید بقیه مرگخوار ها برای "تو" نبودن به اندازه شعاع کره زمین دور و برش را خالی کردند.
-ارباب، من؟
-بله خود تو! حالا که برای ما باهوش بازی در میاری و روی حرف مادرمون هم حرف میزنی پس راه جهنم رو سریع بگرد پیدا کن برامون. منتظریم!


ویرایش شده توسط دلفی در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۷ ۱:۱۵:۴۶

تصویر کوچک شده



پاسخ به: مغازه ی لوازم موسیقی جادویی پریوت
پیام زده شده در: ۰:۴۸:۵۱ پنجشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
صحنه‌هایی که جعفر پیش روی چشماش می‌دید بسیار خشن بود. البته شاید نه در دنیای انسان‌ها، ولی قطعا در دنیای اشیاء بعنوان یک قتل‌عام تاریخی ازش یاد می‌شد. چرا که گوسفند جعفر با خوش‌حالی در حال جفتک انداختن دور تا دور مغازه بود و هرچی تو راهش می‌دید به وسط مغازه پرتاب می‌کرد. و حدس بزنین چی درست وسط مغازه قرار داشت؟

گیتار الکتریکی جادویی!

در حالی که چشم‌های جعفر از شدت اعجاب‌آور بودن اون‌چه که می‌دید گشاد شده بود و پلکاش بالا می‌پرید، دود بنفش رنگی مدام جلوی مردمک چشماش ظاهر می‌شد.
- بع بع!

یکی دیگه از گوسفندای جعفر که عادت نداشت مدت طولانی ازش دور بمونه، وارد مغازه می‌شه و بع‌بع‌کنان به سوی جعفر می‌ره و شروع به کشیدن شلوار جعفر می‌کنه. جعفر ناگهان به خودش میاد و ضمن نثار کردن لبخندی مهربان به گوسفند تازه‌وارد، به آرومی به سمت گوسفند قاتل حرکت می‌کنه.

گوسفند بدون هیچ شرم و حیایی هم‌چنان داشت به قتل‌عام اشیاء ادامه می‌داد. روونا می‌دونست که آیا گوسفند اصلا متوجه هست وسایلی که پرتاب می‌کنه دارن ناپدید می‌شن یا صرفا از روی ندونستن مرتکب چنین گناه بزرگی می‌شه؟

گوسفند ناگهان برمی‌گرده و متوجه حضور جعفر می‌شه که دقیقا رو به روش قرار داره. گیتار هم درست بین این دو! گوسفند بدو بدو به سمت جعفر خیز برمی‌داره.

- نـــــه! مواظب باش!

گوسفند اما زودتر به حرکت در اومده بود و با جهش بلند سعی داشت در آغوش جعفر فرود بیاد. گوسفند پرش موفقی از روی گیتار می‌کنه، اما شانس با شال گردنی که روی گوسفند بود و در راه روی گیتار فرود میاد یار نبود و با تبدیل شدن به دود بنفشی درون گیتار کشیده می‌شه.

جعفر که آماده شده بود در غم فقدان یکی از گوسفندانش فرو بره، با دیدن گوسفندی که جون سالم به در برده بود و در آغوشش جا گرفته بود، و به جاش شالی که از بین رفته بود، دو گالیونیش بیشتر از هر زمان دیگه‌ای میفته. اون حالا می‌دونست گیتار چطور کار می‌کنه و لبخندی که شاید تا به اون روز هرگز روی لب‌های جعفر نقش نسبته بود، ظاهر می‌شه. لبخندی شیطانی!

- عَ حالو به بَد گیتار خُدُمی!



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹:۵۲ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
-مامان کلی زحمت می کشه. مامان زحمتکش صبح پا میشه میره سر چشمه آب میاره. بعد به گاوای مامان پیازچه میده بخورن تا شیراشون طعم پیازچه بگیره و خاصیت شیراشون ارتقا پیدا کنه. بعدم شیراشونو میدوشه و ازش پنیر و خامه تولید میکنه. تازه گابریل مامانم از خواب بیدار میکنه بیاد بعد دوشیدن گاوا ماچ و بغلشون کنه و بهشون بگه چقدر بابت شیرشون ازشون ممنونه. گابریل مامان میگه این موضوع باعث افزایش شاخص امید به زندگی در گاوای مامان میشه ولی مامان نمیدونه شاخص امید به زندگی گاوای مامان چه تاثیری در شیرشون داره! بعدش مامان مرغای مامانو جمع میکنه و تخم مرغاشونو میذاره بمونن...مرغای مامانو میبره آب پز میکنه و بعدم زیر آب سرد میگیره و میذاره رو میز صبحونه. گابریل مامان اعتقاد داره مامان اشتباه میکنه و باید مرغارو بذاره بمونن و تخم مرغارو برداره آبپز کنه و زیر آب سرد بگیره و بذاره رو میز صبحونه اما مامان باهاش هم عقیده نیست. گابریل مامانم مرغای آب پز شده رو بغل میکنه و براشون روحی شاد رو آرزو میکنه!

مرگ نفس عمیقی کشید و با بی حوصلگی لیستی از جیبش در آورد و اسامی مرغ های درگذشته امروز "خانم قزی تاج قرمزی مامان"، "حنایی کله کچل مامان" و "اصغر تخم نگذار و بی خاصیت مامان" را از روی آن خط زد.

-چون اهالی خانه ریدل های مامان بسیار با کلاس هستند مامان چند لیوان آب نارنج طبیعی هم سر میز میذاره چون به نظرش نارنج از پرتقال خاصیتش بیشتره. مامان بعدش کوینو میبره مدرسه و سعی می‌کنه توی راه یه دسته موی شاخ شده ش رو با روغن ماهی صاف کنه اما همیشه پروژه ش با موفقیت شکست میخوره. بعدش مامان به فکر ناهار میفته و به همسر مامان میگه که بره کشک و شلغم بگیره بیاد تا آش شلغم بار بذاره اما بعدش یادش میاد که شوهر مامان اگر از خونه در بیاد سریعا فرار میکنه و میره پیش سیسیلیاش بنابراین با وردنه میره دنبالش و دست و پا زنان از وسط راه بر می گردوندش.

یک روز بعد:


-بعدش مامان لحافی که از پشمای گوسفندای جعفر تهیه کرده رو روی عزیز مامان میکشه و آرزو میکنه که زیتون بی هسته مامان فردا بتونه هورکراکس های بیشتری رو به مجموعه ش بیفزایه.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵:۰۶ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
سلامی بر مجلس جبرگان انقلابی زوپس که قراره ما رو تایید صلاحیت کنه و انتخابات آزادی رو با شور شوق و هیجان برگزار کنه.

مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):

در واقع ما همیشه حضور داشتیم و گاه در حالت رستاخیزی و در تلپارتی بین اعضای خانواده خودمون تلپارت میشدیم و هیچکدومون از اعضای خانواده ما رو گردن نمی گرفتند. تا جایی پیش رفته که وقتی به دنیا اومدیم خانواده از خجالت واسه مون شناسنامه نگرفتن و بدون هویت موندیم.
البته بعدش واسه مون شناسنامه گرفتن و تاریخ تولد مون رو فهمیدیم.

شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):

من مسئول گونی پیچ کردن مردم که به زبان امروزی میشه مامور اطلاعات بودم و ریاست این سازمان رو در دولت آه و فغان آقای لادیسلاو داشتم که سعی کردم علیه ایشون کودتایی انجام بدم که هنوز که هنوزه خودمم نمیدونم کودتا موفقیت آمیز بوده یا نه.

زمانی هم در ایستگاه کینگزکراس فعالیت داشتم و به باج گیری از تازه وارد ها مشغول بودم که راستشو هم اگه پنهان نکنم واقعا پول خوبی داشت.

الان هم در حال حاضر ناظر تالار اسلایترین هستم و اونجا رو در تصرف خودم دارم و تبدیلش کردم به بزرگترین لاتاری دنیای جادوگران و ازش کسب درآمد دارم و زندگی خویش را با نان فریبکاری میگذرانم.

شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:

بنظرتون اولین کاری که باید کرد چیه؟ من بهتون پاسخ میدم. در اولین اقدام دیکتاتوری نظام پیش رو کنار می گذاریم و در حرکتی انقلابی و الگو گرفتن از طرح حکومتی جیم کیونگ جو یه دیکتاتوری نظامی بدتر جایگزین میکنیم.
به خلع نظامی موجودات غیر انسان و جادوگر می پردازیم و اونها رو در سیاهچال در صورت همکاری نکردن با دولت نظامی زندانی انفرادی میکنیم.
حکومت نظامی رو به مدت طولانی در خیابان های شهر لندن و تمامی مناطق اعلام می کنیم و با خشن ترین شکل ممکن با شورشیان و اعتراض کنندگان برخورد میکنیم و جنگی خیابانی در خیابان های لندن بر قرار می کنیم.

تمامی اموال جادوگران و غیر جادوگر رو تصرف و مصادره و به نام دولت نظامی می کنیم. حتی قراره ارتش جادوگران رو تا دندان مسلح ایجاد و ازش برای وحشت در بین جامعه جادوگران استفاده کنیم و گروه های نظامی مسلح طرفدار دولت.

شعار انتخاباتی:

با تفنگ و چوبدستی تا ایجاد جامعه آرمانی جادوگران


دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


پاسخ به: روان خانه سیاه - سفید !!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳:۳۰ چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
صدایی با افکت های خش‌خش و قیژ و ویژ از بلندگو های سراسر روان خانه پخش شد.
- الو... یک! یک! دو! دو!...
- بــــــــــــــــــع!

و پس از آن صدای شپلق در گوشی ای آمد.

- پدر تسترال الان میفهمن ما کی‌ایم! نخند. جدی باش...
- بعبعخشید!

و پس از آن گوینده صدای خش دارشو صاف کرد و افکت های خش‌خش و قیژ و ویژ رفتن و صدایی واضح و استودیویی پخش شد. صدا که مشخص بود فرکانس هاش ویرایش و بالا پایین شده، کمی رباتی و کلفت شده و بسیار دستکاری شده تا قابل تشخیص نباشه گفت:
- شما همتون اینجا گیر افتادید. هم پشت آینه‌ای ها و هم جلوی آینه‌ای ها... پشت آینه‌ای ها میفهمن جلو آینه‌ای ها کی‌ان. اما جلو آینه‌ای ها نباید بفهمن پشت آینه‌ای ها کی‌ان...
- العان چیع شعد؟ هیعشکی کع نعفهمید!
- تو گوسفندی، نمیفهمی! اونا میفهمن...

مرگخوارا و محفلیا اصلا نفهمیده بودن کجان، صدا چی میگه و قصدش چیه. کلا تو باغ نبودن، فقط صدای گوسفند رو شنیده بودن و فهمیدن جعفر یه‌جای ماجراس! پس نگاهی سرشار از شک و تردید به جعفر انداختن. جعفر که قطرات ریز و درشت عرق به همه جای بدنش رسیده بود و نفس کشیدن براش سخت شده بود، آب دهانشو به سختی قورت داد و گفت:
- بابا من که اینجام!

بلاتریکس که هیچ نوع اعتمادی به محفلیا نداشت. به یکی از مرگخوارا گفت که به جعفر سیخونکی بزنه، تا ببینن جعفر واقعا اونجا بود، یا نه. مرگخوار سیخونکش رو زد و سرش رو البته با ترس و اضطراب به نشونه تایید بالا و پایین کرد. بلاتریکس که نه تنها به محفلیا، بلکه به هیچکس اعتماد نداشت، خودش جلو رفت تا به جعفر دست بزنه و مطمئن بشه. همینکه نزدیک جعفر رسید صدای ناشناس گفت:
- بی‌خودی به خودتون زحمت ندین! من نه سفیدم، نه سیاه! من فقط دنبال سرگرمی‌ام، یا شایدم یکم انتقام! به همین خاطر گوسفندای آقای جعفری رو قرض گرفتم! وو...

صدای ناشناس اومد بخنده، که ناگهان متوجه شد انگار باید مرموزیت و ناشناس بودنشو حفظ کنه. پس نخندید و گفت:
- شما همتون زندانی من هستین. باید چالشایی که من بهتون میگم رو انجام بدین. اگه پشت آینه‌ای ها به جلو آینه‌ای ها لو بدن که کی‌ان... جلو آینه‌ای هارو انقد با اره قلقلک میدیم که از خنده بمیرن!

لرد و دامبلدور با شنیدن تهدیدها ، دچار ترس شدن و به همدیگه نگاه کردن. لرد کله براقش، از نور پخش کردن افتاد و ریش دامبلدور شروع به جویدن ناخونای دامبلدور کرد. محفلیا و مرگخوارا هم با اضطراب زیاد به داخل اتاق خیره شدن و همشون دست به دامان مرلین شدن. مرلین از گوشه اتاق اعتراض کرد و دامنش رو از دست بقیه کشید و با ناراحتی به گوشه‌ای زل زد.

- اولین چالش اینه که یکی از رهبران دو جبهه باید صدای گوسفند در بیاره... وو...


ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۶ ۱۸:۰۲:۴۲
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۶ ۱۸:۰۶:۵۲
ویرایش شده توسط کدوالادر جعفر در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۲۷ ۱۳:۳۱:۳۹


تصویر کوچک شده



Lorsque vous sentirez que tout est fini, le reflet du miroir vous montrera le chemin


در آغوش روشنایی پروفسور!

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.